قصههای قرآن| ۲۷
در حالی که ابراهیم و هاجر، هر دو از فراق هم اشك میریختند از هم جدا شدند، ابراهیم به سوی فلسطین حركت كرد، هاجر و اسماعیل در مكه ماندند.
قصههای قرآن| ۲۶
ابراهیم و ساره گر چه هر دو پیر شده بودند، و دیگر امید فرزند داشتن در میان نبود، ولى ابراهیم بارها امدادهاى غیبى را دیده بود، از این رو داراى امید سرشار بود، و از خدا میخواست كه ساره نیز داراى فرزند شود، طولى نكشید كه دعاى ابراهیم مستجاب شده و بشارت فرزندى به نام اسحاق به او داده شد.
قصههای قرآن| ۲۵
در این هنگام قوم شرور و زشتکار سر رسیدند، و در خانه لوط را شكستند و وارد خانه شدند، جبرئیل با پر خود محكم بر صورتشان زد، به طوری که چشمشان محو و نابینا شد.
قصههای قرآن| ۲۴
سرانجام مأموران عذاب به صورت بشر، از حضور ابراهیم خارج شده و به حضور لوط وارد شدند، لوط جوانان زیبایى را دید و در این موقع مشغول آبیارى زراعتش بود، به آنها گفت: شما كیستید؟
قصههای قرآن| ۲۳
حضرت لوط(ع) از خویشان حضرت ابراهیم(ع) بود، مطابق پارهای از روایات، برادرزاده یا پسرخاله ابراهیم(ع) بود، و طبق بعضى از روایات، برادر حضرت ساره همسر ابراهیم(ع) بود.
قصههای قرآن| ۲۲
روزى ابراهیم پیرمرد بسیار فرتوتى را دید كه آنچه میخورد، نیروى هضم ندارد و آن غذا از دهان او بیرون میآید، دیدن این منظره سخت و رنجآور، موجب شد كه ابراهیم ادامه زندگى را تلخ بداند، و به مرگ علاقهمند شود، در همین وقت، به خانه خود بازگشت، ناگاه یك شخص بسیار نورانى را كه تا آن روز چنان شخص زیبایى را ندیده بود، مشاهده كرد...
قصههای قرآن| ۲۱
روزى پنج نفر به خانه ابراهیم(ع) آمدند (آنها فرشتگان مأمور خدا همراه جبرئیل، به صورت انسان[2] نزد ابراهیم(ع) آمده بودند). ابراهیم با این که آنها را نمیشناخت، گوسالهای را كشت و براى آنها غذاى لذیذى فراهم كرد[3] و جلو آنها نهاد...
قصههای قرآن| ۲۰
ابراهیم(ع) به ساره پیشنهاد كرد تا كنیزش هاجر را به او بفروشد، تا بلكه از او داراى فرزند گردد، ساره هاجر را به ابراهیم بخشید، هاجر همسر ابراهیم گردید، و پس از مدتى از او داراى پسر شد كه نامش را اسماعیل گذاشتند.
قصههای قرآن| ۱۹
جبرئیل انگشترى را در انگشت دست ابراهیم نمود، كه در آن چنین نوشته بود: معبودى جز خداى یكتا نیست، محمّد(ص) رسول خدا است، به خدا پناهنده شدم، و به او اعتماد كردم و كارم را به او سپردم.
قصههای قرآن| ۱۸
ابراهیم از راههای گوناگون با بتپرستی مبارزه كرد، ولى بیانات و مبارزات ابراهیم(ع) در آن تیرهبختان لجوج اثر نكرد، از طرفى دستگاه نمرود براى سرگرم كردن مردم و ادامه سلطه خود هرگز نمیخواست كه مردم از بتپرستی دست بردارند.
قصههای قرآن| ۱۷
آزر عموى ابراهیم (ع) بود، ولى ابراهیم به خاطر سرپرستى آزر، او را پدر مینامید، ابراهیم (ع) تصمیم گرفت نخست آزر را به خداپرستی دعوت كند، از این رو با آزر به گفتگو پرداخت، زیرا آزر بتپرست معروف و بتساز بود، اگر او هدایت میشد، بسیارى به پیروى از او دست از بتپرستی میکشیدند.
قصههای قرآن| ۱۶
ابراهیم با شور و نشاط قدم میزد، ناگاه هیاهوى جمعیتى نظرش را جلب كرد، به سوی آن جمعیت رفت، ناگاه دید آنها با کمال ادب در كنار هم ایستادهاند و در برابر ستاره زهره كه در كنار ماه دیده میشود، تعظیم میکنند، و آن را میپرستند.
قصههای قرآن| ۱۵
نام مبارك حضرت ابراهیم(ع) قهرمان توحید 69 بار در 25 سوره قرآن آمده، و یك سوره قرآن (چهاردهمین سوره) به نام سوره ابراهیم است.
قصههای قرآن| ۱۴
خداوند به صالح (ع) وحى كرد: به آنها بگو: عذاب من تا سه روز دیگر به سراغ شما خواهد آمد، اگر شما در این سه روز توبه كردید، عذابم را از شما بازمیدارم وگرنه، قطعاً مشمول عذاب خواهید شد.
قصههای قرآن| ۱۳
در تاریخ آمده: در كنار شهر حِجر كوهى بود كه غار و شكافى داشت، صالح (ع) براى عبادت خدا به آنجا میرفت، و گاه شبانه به آنجا میرفت و به مناجات و شبزندهداری میپرداخت.
قصههای قرآن| ۱۲
حضرت صالح (ع) به زبان عربى سخن میگفت، و 280 سال عمر كرد، قبرش در نجف اشرف یا بین حجرالأسود و مقام ابراهیم (ع) در كنار كعبه قرار دارد.
قصههای قرآن| ۱۱
در قرآن، آیه 58 سوره هود آمده، خداوند میفرماید: «و هنگامی که فرمان عذاب ما فرا رسید، هود و كسانى را كه به او ایمان آورده بودند، به رحمت خود نجات دادیم، و آنها را از عذاب شدید رهایى بخشیدیم.»
قصههای قرآن| ۱۰
حضرت نوح(ع) هنگام رحلت، به پیروان خود چنین بشارت داد: بعد از من غیبت طولانى رخ میدهد. در طول این مدت طاغوتهایی بر مردم حكومت میکنند و بر آنها ستم مینمایند، سرانجام خداوند آنها را به وسیله قائم بعد از من كه نامش هود(ع) است، نجات میدهد.
قصههای قرآن| ۹
طوفان، سیل و آب سراسر جهان را فرا گرفت. كشتى نوح(ع) بر روى آب به حركت درآمد، سرنشینان كشتى نجات یافتند و گنهکاران به هلاكت رسیدند.
قصههای قرآن| ۸
هنگامی که نوح(ع) طبق فرمان خدا به ساختن كشتى مشغول شد، مشركان شبها در تاریكى كنار كشتى میآمدند و آنچه را نوح(ع) از كشتى درست كرده بود، خراب میکردند (تختههایش را از هم جدا كرده و میشکستند).