فرهنگ سخنان امام حسین (ع) | ۳۸
شخصی خدمت حضرت اباعبدالله(ع) آمد و گفت آیا درست است كه میگویند فرزندان پسر و دختر آدم با یكدیگر ازدواج كردند؟
فرهنگ سخنان امام حسین (ع) | ۳۷
در حضور امام حسین(ع) از چگونگی پیدایش اذان صحبت شد، برخی به دروغ گفته بودند كه بر اساس خوابی كه عبدالله بن زید دیده بود اذان مطرح شد، امام قاطعانه این شایعه را رد كرد و اظهار داشت...
فرهنگ سخنان امام حسین (ع) | ۳۶
از امام حسین(ع) پرسیدند كه: معنای ادب چیست و انسان با ادب كدام است؟
فرهنگ سخنان امام حسین (ع) | ۳۵
اگر زندگی باید بگونه ایاجتماعی و در سایهی وحدت و همكاری تداوم یابد تا به تكامل و رستگاری برسیم، چه بهتر كه در زندگی اجتماعی...
فرهنگ سخنان امام حسین (ع) | ۳۴
مدارا کردن و با مردم با مهربانی و نرمی برخورد داشتن، یكی از ارزشهای اخلاقی در روابط اجتماعی است كه بسیاری از مشكلات رفتاری را برطرف میسازد.
فرهنگ سخنان امام حسین (ع) | ۳۳
یکی از ارزشهای اخلاقی، در زندگی اجتماعی، برطرف كردن نیاز نیازمندان، و مشكلات مؤمنین است.
فرهنگ سخنان امام حسین (ع) | ۳۲
بدانید حاجتها و نیازهای مردم به سوی شما، نعمتهای پروردگارند برای شما، پس نعمتها را از دست ندهید كه دچار عذاب الهی شوید. بدانید همانا نیكیها ستایش به همراه دارد، و پاداش الهی را فراهم خواهد كرد، اگر نیكیها را به شكل انسانی میدیدید، آنقدر زیباروی بود كه بینندگان را خوشحال میساخت.
فرهنگ سخنان امام حسین (ع) | ۳۱
یکی از ارزشها، راستی و راستگوئی است، و دروغ یكی از ضدّارزشها و مانع تكامل روح انسانی است، كه امام(ع) رهنمود داد...
فرهنگ سخنان امام حسین (ع) | ۳۰
ابن زیاد امان نامهای برای حضرت ابوالفضل العباس و عبدالله و جعفر و عثمان از فرزندان امّ البنین نوشت. شمر آن را برداشته نزدیكی خیام اباعبدالله(ع) آمد و با صدای بلند فرزندان امّ البنین را فراخواند، امّا كسی جواب او را نداد.
فرهنگ سخنان امام حسین (ع) | ۲۹
امام حسین(ع) با گروهی از یاران گرد هم بودند كه شخصی یكی از همراهان امام را به سفرهی غذائی فرا خواند، امّا او عذرخواهی كرده دعوت به طعام را رد كرد.
فرهنگ سخنان امام حسین (ع) | ۲۸
من غلام شما و نگهبان این باغ میباشم، و این سگ نیز نگهبان باغ است، وقتی سفره انداختم در مقابل من نشست، و بمن نگاه میکرد. من حیا کردم که او گرسنه باشد و من غذا بخورم، از این رو هر قرص نان را مساوی تقسیم کردم، نیمی خود و نیم دیگر را به سگ میدادم.
فرهنگ سخنان امام حسین (ع) | ۲۷
ابی رافع نقل میکند که: ایّام کودکی در مدینه با امام حسین(ع) بازی میکردیم، با سنگهای مخصوصی میباید هدف خاصّی را نشانهروی کرده اگر سنگ به هدف میخورد میبایست از هم بازی خود سواری بگیریم «بر دوش او سوار شده با مقداری راه رفتن، ما را سواری دهد»...
فرهنگ سخنان امام حسین (ع) | ۲۶
امام حسین(ع) پیش از قیام عاشورا، از سرانجام آن آگاه بود، و عاشورا آفرینان عاشق شهادت را میشناخت، حضرت فاطمه دختر امام حسین(ع) نقل کرد که روزی پدرم خطاب به من فرمود...
فرهنگ سخنان امام حسین (ع) | ۲۵
آنگاه که امام حسین(ع) از مکّه عازم کربلا بود، و کسی نتوانست در ارادهی مستحکم امام(ع) ایجاد تزلزل کند، ابن عبّاس خدمت آن حضرت رسید و هشدارگونه از خطرات قیام صحبت کرد و گفت: یا اباعبدالله! مبادا قصد جانتان کنند.
فرهنگ سخنان امام حسین (ع) | ۲۴
به زنان میگویم کودکم را بدهید تا سیرابش کنم. کودك را به روی دستان من میگذارند تا او را سیراب کنم که فاسقی با تیر بر گلوی او میزند بگونهای که حلقومش دریده میشود و کودك در خون خود دست و پا زده و خون او در کف دست من جاری میگردد و من آن را بسوی آسمان میپاشم ...
فرهنگ سخنان امام حسین (ع) | ۲۳
شما دارید به استقبال شمشیرها و نیزهها میروید، کوفیانی که شما را دعوت کردند مردمی نیستند که با دشمنان شما بجنگند و دشمن را از شما دور سازند، با این حال من صلاح نمیدانم که به سوی کوفه بروید.
فرهنگ سخنان امام حسین (ع) | ۲۲
امام حسین(ع) فرمود: (ای مادر! سوگند بخدا! من بهتر از هر کس میدانم که سرانجام قیام من چه خواهد بود؟ بناچار مرا میکشند، و من چارهای جز شهادت ندارم. سوگند بخدا! روزی را که کشته میشوم میدانم، و آنکس که مرا میکشد را میشناسم، و مکانی که در آن دفن میشوم...
فرهنگ سخنان امام حسین (ع) | ۲۱
حضرت اباعبدالله(ع)، بوسیله رسول گرامی اسلام(ص)، از حوادث و تحولاّت سیاسی در امّت اسلامی آگاه بود، و علوم و اخبار لازم را از پدر و جدّ بزرگوارش بدست آورده و نسبت به حوادث آینده و سرانجام قیام کربلا شناخت کامل داشت.
فرهنگ سخنان امام حسین (ع) | ۲۰
سر بر زین اسب گذاشته بودم و خواب سبکی بر چشمان من مسلّط شد، ندائی به گوشم رسید که میگفت: این جمعیّت در حرکت است و مرگ نیز در تعقیب آنان است، دانستم که خبر مرگ ما را میدهد...
فرهنگ سخنان امام حسین (ع) | ۱۹
آری اینجا محلّ آزمایش و سختیهاست، من با پدرم علی(ع) برای رفتن به صفّین از این سرزمین عبور کردیم، پدرم توقّف کرد و نام اینجا را پرسید، به او پاسخ دادند که اینجا را کربلا گویند. «سپس مشتی از خاك را گرفت و آن را بوئید»...