کیفیّت شهادت حضرت حمزه(ع)
داستان‌های عبرت‌انگیز | ۳۶

کیفیّت شهادت حضرت حمزه(ع)

مخصوصاً دل پیغمبر اکرم(ص) خیلی از شهادت حضرت حمزه(ع) به درد آمد. او عموی بزرگوار و عزیزشان بود و علاوه بر این، برادر رضاعی پیامبر(ص) هم بود؛ یعنی، هر دو از پستان یك زن شیر خورده بودند. لذا خیلی مورد علاقه‌ی پیغمبر اکرم(ص) بود. وقتی به شهادت رسید؛ رسول اكرم(ص) كنار جسدش آمدند و خیلی دگرگون شدند.
مبارزه‌ی بی‌ثمر با قرآن!
داستان‌های عبرت‌انگیز | ۳۵

مبارزه‌ی بی‌ثمر با قرآن!

چهار نفر بودند و با هم پیمان بستند كه تا یك سال وقت معیّن می‌كنیم، برویم و مانند قرآن چیزی درست كنیم و بیاوریم. یك سال بعد در همین جا حاضر شویم و آورده‌های خود را بخوانیم. بعد از یك سال آمدند و در همان جا اجتماع كردند.
غیب‌گویان بی‌دین!
داستان‌های عبرت‌انگیز | ۳۴

غیب‌گویان بی‌دین!

من از این نحوه‌ی گفتار پدرم تعجّب کردم و پیش خود گفتم، این آدم دیدنی است، کسی که از داخل زندگی ما خبر می‌دهد، باید دید! پدرم چرا این قدر به او بی‌اعتنایی کرد که می‌گوید: برو در را ببند. این فکر در من بود و پدرم فهمید. گفت: پسر جان! درست را بخوان، اینها قابل دیدن نیستند.
هر غیب‌گویی مورد تأیید نیست
داستان‌های عبرت‌انگیز | ۳۳

هر غیب‌گویی مورد تأیید نیست

مدّتی اصرار كردم تا عاقبت گفت: حال كه اصرار می‌كنی من به دو شرط به تو یاد می‌دهم. اوّل اینكه این مردی را كه اینجا خوابیده (و اشاره كرد به مرقد مطهّر امام رضا(ع)) امام ندانی و منكر شوی و اعتقاد به امامتش نداشته باشی. این را كه گفت: من وحشت كردم. یعنی چه؟ اعتقاد به امامت با جان من برابری می‌كند.
پشیمانی ابولبابه
داستان‌های عبرت‌انگیز | ۳۲

پشیمانی ابولبابه

دیگر نزد پیغمبر(ص) نمی‌روم. به مسجد رفت و خودش را به ستون مسجد بست. الآن نیز آن ستون معروف به ستون ابولبابه (ستون توبه) است. گفت: تا توبه‌ام قبول نشود، خودم را از این ستون باز نمی‌كنم. چند روزی به این حال ماند. حتّی اعتصاب غذا هم كرد. از گرسنگی و تشنگی بیهوش هم شد. بعد آیه‌ای برای قبول توبه‌اش نازل شد.
رفتار تأثیرگذار امام صادق(ع)
داستان‌های عبرت‌انگیز | ۳۱

رفتار تأثیرگذار امام صادق(ع)

روزی منصور دوانیقی به مردم جایزه می‌داد و مردم می‌رفتند جایزه می‌گرفتند. من کسی را نداشتم که برود جایزه بگیرد. بر در خانه‌ی منصور متحیّر ایستاده بودم که امام صادق(ع) تشریف فرما شدند، رفتم جلو و سلام کردم. گفتم: آقا من واسطه‌ای ندارم که برای من جایزه بگیرد.
نهی از منکر عُمَر!
داستان‌های عبرت‌انگیز | ۳۰

نهی از منکر عُمَر!

مرد وحشت زده شد از اینكه خلیفه از دیوار خانه‌اش سر كشیده است. امّا خود را نباخت، به او گفت: امیر عجله نكن. اگر من یك خطا كردم، شما سه خطا مرتكب شدی. اوّلاً تجسّس كرده‌ای در حالی كه قرآن فرموده: «لا تَجَسَّسُوا» حقّ ندارید در داخل زندگی مردم تجسّس كنید.
ملاقات با امام زمان(ع)
داستان‌های عبرت‌انگیز | ۲۹

ملاقات با امام زمان(ع)

این محرومیّت، به خاطر اعمال بد مردم است. حال این مرد دانشمند هم که آرزوی زیارت امام(ع) را داشت، خیلی زحمت می‌کشید، ختم می‌گرفت، به علوم غریبه و اسرار حروف و اعداد و چلّه نشستن و خیلی چیزهای دیگر متوسّل می‌شد، امّا نتیجه نمی‌گرفت. معروف بود که در نجف هر چهل شب چهارشنبه بدون تعطیلی به مسجد سهله برود، آقا را زیارت می‌کند.
اخلاص اویس قرنی و بلال حبشی
داستان‌های عبرت‌انگیز | ۲۸

اخلاص اویس قرنی و بلال حبشی

عجیب است انسانی از جانب یمن آمده پیامبر(ص) می‌گوید: بوی بهشت به مشامم می‌رسد. بلال حبشی هم چنین بود، با این که سواد نداشت و مانند این داشمندان اهل اختراع و ابتکار نبود...
علت محرومیت از نماز شب
داستان‌های عبرت‌انگیز | ۲۷

علت محرومیت از نماز شب

من نفهمیدم یعنی چه؟ بعد ادامه داد بانک‌ها قبل از ظهر، ربا می‌دهند. این آقا بعدازظهر ربا می‌دهد. من خیلی ناراحت شدم، گفتم: عجب! مرا به خانه یك رباخوار بردی و سر سفره‌ی او نشاندی. چرا این كار را كردی؟ به من خدمت كردی؟ این مهمان نوازی بود؟
گناه بزرگ احتکار
داستان‌های عبرت‌انگیز | ۲۶

گناه بزرگ احتکار

سپس به وکیلش نامه نوشت: همان روزی که این کشتی گندم به بصره رسید به بازار عرضه کن و در معرض فروش قرار بده و تا فردا تأخیر نکن. وقتی کشتی گندم به بصره رسید، تجّار بصره به آن وکیل گفتند: اگر یک هفته صبر کنی، قیمت گندم خیلی بالا می‌رود و چندین برابر استفاده خواهی کرد.
فریبکاری هارون الرّشید
داستان‌های عبرت‌انگیز | ۲۵

فریبکاری هارون الرّشید

یك هودج به سمت بصره رفت و دیگری به سمت بغداد. امام در هودجی بود كه به بصره رفت. نزدیك یك سال در بصره زندانی بود تا اینكه زندانبانش به هارون نوشت من دیگر نمی‌توانم ایشان را نگهدارم، برای من مشكل است، ایشان را از من تحویل بگیرید. امام را از بصره تحویل گرفتند و به زندان فضل بن ربیع در بغداد منتقل كردند.
نیک‌بختی بُشر حافی
داستان‌های عبرت‌انگیز | ۲۴

نیک‌بختی بُشر حافی

شبی صدای ساز و آواز تا بیرون خانه‌اش هم كشیده شده بود. مانند خانه‌های بسیاری از ما. در همان حال حضرت امام كاظم(ع) كه بیست و پنجم ماه رجب سالروز شهادت آن‌حضرت است، از كنار خانه‌ی او عبور می‌كردند. همان وقت خادم خانه بیرون آمد تا سطل آشغالی را بیرون بگذارد.
شجاعت جوان با ایمان
داستان‌های عبرت‌انگیز | ۲۳

شجاعت جوان با ایمان

با این حال باز هم حاضری بروی؟ تأمّلی کرد و گفت: بله، حاضرم. فرمود: بنشین. بار دیگر پرسید: آیا کسی هست که قرآن را ببرد و مقابل دشمن بخواند؟ دوباره همین جوان برخواست. این پیشنهاد سه بار تکرار شد.
هدایت‌ناپذیری انسان‌های لجوج
داستان‌های عبرت‌انگیز | ۲۲

هدایت‌ناپذیری انسان‌های لجوج

این یك اخبار غیبی بود كه از آینده خبر داد. در میان آن جمعیّت ابوجهل و ولید و عتبه و شیبه بودند. این افراد بر كفر خود ماندند تا در جنگ بدر با پیامبر اکرم(ص) جنگیدند و كشته شدند و اجسادشان را به دستور پیامبر(ص) در چاه انداختند و این‌كه فرمود: در میان شما كسی هست كه جنگ احزاب را پیش خواهد آورد منظور ابوسفیان بود.
اندوه امیرمؤمنان علی(ع)
داستان‌های عبرت‌انگیز | ۲۱

اندوه امیرمؤمنان علی(ع)

اگر آسیب به ایشان برسد، من نزد خدا و رسول چه عذری دارم؟! بهتر است بروم دنبالشان بگردم. دلم آرام نگرفت و دنبالشان رفتم. دیدم صدایی به گوشم می‌رسد. مثل این كه كسی با كسی حرف می‌زند، همهمه‌ای بود. نزدیک‌تر رفتم و دیدم آقا سرِ خود را بر در چاهی گذاشته و با آن حرف می‌زند.
عبرت از مکافات عمل
داستان‌های عبرت‌انگیز | ۲۰

عبرت از مکافات عمل

در ایّام جوانی، در میان صحرا تفرّج‌كنان می‌رفتم؛ فرد پیاده‌ای را دیدم كه بی‌جهت سنگی برداشت و به پای سگی زد و پای سگ شكست. این مرد چند قدمی راه نرفته بود كه اسب‌سواری پیدا شد و به سرعت می‌آمد، همین كه كنار او رسید، اسب لگد انداخت و پای این پیاده هم شكست.
عبرت آموزی از فراز و فرود زندگی
داستان‌های عبرت‌انگیز | ۱۹

عبرت آموزی از فراز و فرود زندگی

آن زن هم رفت و به مرد دیگری شوهر کرد. روزی این زن با شوهر دوّمش در خانه نشسته بودند، غذا می‌خوردند. اتفاقاً غذایشان هم آن روز مرغ بریان بود. گدایی آمد و صدا کرد: من بیچاره‌ام، گرسنه‌ام... این مرد، مهربان بود. به همسرش گفت: برخیز قدری از این مرغ بریان به این سائل بدبخت بده که قابل ترحّم است.
پربركت‌ترین مولود در عالم اسلام
داستان‌های عبرت‌انگیز | ۱۸

پربركت‌ترین مولود در عالم اسلام

قرآن تصریح می‌كند كه حضرت عیسای نوزاد، نبی بوده است، پس چه تعجبّی دارد كه ما هم معتقدیم امام جواد نوزاد در قنداقه دارای مقام امامت و ارتباط با عالم ربوبی بوده است. روایت دیگر نقل شده كه اباصلت گفت: من خواستم امام جواد(ع) را ملاقات كنم در حالی كه كودكی هفت، هشت ساله بیشتر نبود.
چه روح بزرگی!
داستان‌های عبرت‌انگیز | ۱۷

چه روح بزرگی!

او اوّل باورش نمی‌شد و فكر می‌كرد می‌خواهند به این بهانه ببرند و او را بكشند. ولی وقتی مطمئن شد، او را آوردند و همان جا عقد كردند و او را با دختر به حجله‌ی زفاف آن پسر كه در خانه‌ی خود آن مرد بود، بردند. فردا هم جنازه‌ی داماد را دفن كردند.