از مرحوم محدّث قمی(رض) نقل شده كه فرمود: من سفری به همدان رفتم و بر شخص معتمدی وارد شدم. یك شب او به من گفت: فلان جا شام مهمانم، دلم میخواهد خدمت شما باشم. با هم آنجا برویم. من امتناع كردم. گفت: آقا اگر شما همراه من بیایید آبروی من بیشتر میشود، برای من خوب است. با هم رفتیم. شام آوردند و خوردیم. بعد از شام به منزل برگشتیم. من صبح برخلاف هر شب كه با كمال راحتی برای نماز شب برمیخاستم، زمانی از خواب بیدار شدم كه نزدیك طلوع آفتاب بود و نزدیك بود، نماز صبحم قضا شود. خیلی ناراحت شدم. عجب! آدم یك عمر زحمت بكشد كه نماز شبش ترك نشود، ولی حالا چطور شده كه نماز صبحم نزدیك است قضا شود؟ با عجله برخاستم، با ناراحتی وضو گرفتم و نماز صبح را خواندم تا قضا نشود. بعد به فكر افتادم چرا این طور شد؟ یعنی چه؟ برای من مصیبتی شد. برای ما خیلی مهمّ نیست كه نماز صبحمان هم قضا شود؛ امّا آنها كه خود را منظّم كردهاند، تطهیر كردهاند، برایشان سنگین است. من فكر كردم چرا این طور شد؟ گفتم: شاید به خاطر شام دیشب بوده است. غیر از این دیگر توجیهی ندارم. صاحبخانه آمد، به او گفتم: صاحب آن منزل كه دیشب رفتیم چه كاره بود؟! قدری تأمّل كرد و گفت: ایشان بانك بعدازظهر است. من نفهمیدم یعنی چه؟ بعد ادامه داد بانکها قبل از ظهر، ربا میدهند. این آقا بعدازظهر ربا میدهد. من خیلی ناراحت شدم، گفتم: عجب! مرا به خانه یك رباخوار بردی و سر سفرهی او نشاندی. چرا این كار را كردی؟ به من خدمت كردی؟ این مهمان نوازی بود؟ ایشان فرمود: اثر این غذا این طور شد كه تا چهل شب نمیتوانستم خوب برای نماز شب برخیزم. تا چهل شب مؤفّق نشدم آن گونه كه باید نماز شب را انجام بدهم. به ما میگویند، اگر میخواهید صالحالعمل باشید، غذایتان را پاك كنید. امّا ما دائم سعی در آلوده كردنش داریم.[۱]
[۱]ـ صفیر هدایت (انفال/۱۷).
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت