کد مطلب: ۱۵۵۸
تعداد بازدید: ۱۵۴۹
تاریخ انتشار : ۱۴ شهريور ۱۳۹۶ - ۰۳:۱۰
آموزه‌های اخلاقی و رفتاری امامان شیعه(ع)/ ۲۴
امام باقر(ع) به جابر جُعفی فرمود: ای جابر! اگر ما از خود به مردم حدیث بیاموزیم، یا بر اساس رأی‌مان با آنان گفت‌‏وگو کنیم، از هلاک‌شدگان خواهیم بود، ولی ما بر اساس آثاری که از رسول خدا نزد ما است، گفت‌وگو می‌‏کنیم.

منابع علوم امامان(ع)

در عصر امامان(ع)، افراد مختلف و بسیاری نزد آنان می‌‌‏آمدند و سؤال‏‌های گوناگون دینی، سیاسی، اقتصادی، تاریخی، فقهی و... می‌‌‏کردند. و امامان به آنان پاسخ می‌‌‏دادند. اینک سؤال می‌‌‏شود که منبع و سرچشمه‌ی علم امامان چه بود؟ با توجه به این‌که وحی به آنان نمی‌‌‏شد و نظر به این‌که منبع بخشی از علوم امامان، «مواریث و ودایع» بود، یعنی علومی‌ که از پیامبر اسلام(ص) و حضرت زهرا(س) و حضرت علی(ع) به آنان رسیده بود، لازم است دربار‌ه‌ی «مواریث» امامان(ع)سخن بگوییم. در تشریح این بحث، باید به ده مطلب توجه شود:

معنای ودایع و مواریث

«ودایع» جمع «ودیعه» به معنای امانت است. وجه نام‌گذاری «مواریث» به «ودایع»، ازاین‌رو است که آن‌‌ها امانت‏‌هایی بودند که از پیامبران به پیامبر اسلام انتقال یافتند و از پیامبر، با افزودن چیز‌های دیگر، به امام علی(ع) منتقل شدند. هم‌چنین به ترتیب از امام قبل به امام بعد انتقال یافتند و اکنون در اختیار حضرت مهدی ـ عجّل الله فرجه ـ می‌‌‏باشند. امامان آن‌‌ها را چون جان خویش، از دستبرد بیگانه حفظ می‌‏کردند و مانند امانتی گران‌بها، نگه‌داشته و سپس به وصی خود منتقل می‌‏نمودند.

مواریث

«مواریث» جمع میراث است. علوم به‌عنوان ارث مادّی و معنوی، از پیامبران و پیامبر اسلام به امامان و اوصیا آنان می‌‏رسید و هیچ‌کس نمی‌‏توانست آن میراث‏‌ها را از دست آنان خارج سازد.

«مواریث» به‌قدری اهمیّت داشت که بخشی از منابع علوم امامان بود، تا آنجا که امام باقر(ع) به جابر جُعفی فرمود:

یا جابِر لَوْ کُنَّا نُحَدّثُ الناسَ أوْ حَدَّثناهُم بِرَأْیِنَا لَکُنَّا مِنَ الهالِکِینَ، وَلکِنَّا نُحَدِّثُهُمْ بِآثارٍ عِنْدَنا مِنْ رَسُولِ الله؛[1]

ای جابر! اگر ما از خود به مردم حدیث بیاموزیم، یا بر اساس رأی‌مان با آنان گفت‌‏وگو کنیم، از هلاک‌شدگان خواهیم بود، ولی ما بر اساس آثاری که از رسول خدا نزد ما است، گفت‌وگو می‌‏کنیم.

تاریخچه‌‏ی مواریث از دیدگاه قرآن (ماجرای صندوق عهد)

در آیه‌ی 248 سوره‌ی بقره می‌‏خوانیم:

وَ قالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ اِنَّ ءايَةَ مُلْكِه اَنْ يَاْتِيَكُمُ التّابُوتُ فِيهِ سَكينَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ بَقِيَّـةٌ مِمَّا تَرَكَ ءالُ مُوسی وَ ءالُ هارُونَ تَحْمِلُهُ الْمَلائِكَةُ اِنَّ فِی ذلِكَ لَايَةً لَكُمْ اِنْ كُنْـتُمْ مُؤْمِنِينَ

و پیامبر اشموئیل به آنان (بنی‌اسرائیل) گفت: نشانه‌ی فرمانروایی او (طالوت) این است که با «صندوق عهد» نزد شما خواهد آمد؛ صندوقی که از یادگارهای خاندان موسی و هارون است، درحالی‌که فرشتگان، آن را حمل می‌‏کنند، و این موضوع نشانه‌ی [روشنی] برای شما است، اگر ایمان داشته باشید.

«تابوت» یعنی صندوق، که از آن به‌عنوان «صندوق عهد» یاد می‌‏شود. مطابق روایات ما و گفتار مفسران، ازجمله «ابن عبّاس» این صندوق، همان است که مادر موسی طبق الهام الهی، آن را ساخت و موسی را که در آن هنگام نوزاد بود، برای حفظ از گزند دژخمیان فرعون، در میان آن نهاد و به رود نیل انداخت. آب صندوق را حرکت داد و مأموران فرعون صندوق را دیدند. آن را گرفته و به فرعون تحویل دادند. صندوق عهد را باز کردند و نوزادی در آن یافتند. «آسیه» همسر فرعون، باعث شد گزندی به نوزاد نرسد و او را نگه‌داری و تربیت کرد.

ازآن‌پس صندوق، در خانه‌ی فرعون نگه‌داری می‌‏شد. پس از هلاکت فرعون و فرعونیان، صندوق در اختیار بنی‌اسرائیل قرار گرفت. آنان احترام ویژه‌ای به صندوق پرخاطره که روزی وسیله‌ی نجات موسی گردید، می‌‏کردند و آن را مقدس می‌‏شمردند و بی‌حرمتی به آن را گناه نابخشودنی می‌‏دانستند، تا آنجا که موسی در روزهای آخر عمر، الواح مقدس تورات را که احکام خدا در آن نوشته‌شده بود، به‌ضمیمه‌ی زره خود و یادگارهای دیگری در آن نهاده و به وصی خود «یوشع بن نون» سپرد. به‌این‌ترتیب، صندوق، اهمیّت بیش‌تری در میان بنی‌اسرائیل پیدا کرد. به آن تبرّک می‌‏جستند و در جنگ‏‌ها آن را همراه می‌‏بردند. صندوق مایه‌ی آرامش خاطر آنان می‌‏شد. تا زمانی که صندوق و محتویات ارزشمند آن، نزد آنان بود، سربلند زندگی می‌‏کردند، ولی بعدها بر اثر ضعف و سستی، دشمنان بر آنان چیره شده و صندوق را از آنان گرفتند.

دیری نگذشت که «اشموئیل» طبق ‌آیه‌ی فوق به آنان وعده داد به‌زودی صندوق عهد، به‌عنوان ‌نشانه‌ی صدق گفتارش، به آنان باز خواهد گشت.

دشمنان و بت‌پرستان، مدّتی صندوق را در اختیار گرفته بودند، ولی گرفتار بلا و ناراحتی شدند و با خود گفتند: گرفتاری ما به سبب صندوق است. ازاین‌رو، تصمیم گرفتند آن را از شهر و دیار خود بیرون ببرند: صندوق را به دو گاو بستند و به‌سوی بیابان روانه کردند. اتفاقاً این ماجرا مقارن انتصاب «طالوت» به‌عنوان فرمانده ‌بنی‌اسرائیل از طرف «اشموئیل» بود. فرشتگان (نیروهای نامرئی خدا) گاوها را به‌طرف شهر آوردند و به‌این‌ترتیب صندوق، در اختیار اشموئیل و ‌بنی‌اسرائیل قرار گرفت. ازاین‌رو، حمل صندوق در آیه، به فرشتگان نسبت داده شده است. به‌این‌ترتیب، صندوق یعنی «میراث معنوی و فرهنگی» بزرگ به دست بنی‌اسرائیل افتاد و نشانه‌ی صدق «اشموئیل» در انتخاب «طالوت» برای فرماندهی ‌بنی‌اسرائیل گردید.[2]

آنچه گفتیم، خلاصه‌ای از تاریخچه‌ی مواریث و صندوق عهد بود، که مایه‌ی آرامش و دلگرمی ‌بنی‌اسرائیل، نسل به نسل می‌‏شد و ‌نشانه‌ی صدق پیامبران بود؛ یعنی اگر پیامبری از دنیا می‌‏رفت و صندوق در خانه‏ی شخصی پیدا می‌‏شد، دلیل آن بود که وی، پیامبر بعدی است.

پیراهن حضرت یوسف(ع)، یادگار پیامبران

یکی از یادگارهای پیامبران، پیراهن حضرت یوسف(ع) است. این پیراهن، یک لباس عادی نبود، بلکه از لباس‏‌های بهشتی بود.

مفضّل بن عمر می‌‏گوید:

امام صادق(ع) فرمود: می‌‏دانی پیراهن یوسف چه بود؟

عرض کردم: نه. فرمود:

إنَّ ابْراهیمَ لَمَّا أوقدتْ لَهُ النّارُ أتاهُ جبْرئیلُ بِثَوْبٍ مِن ثِیابِ الْْجَنَّۀِ فألبَسَهُ إیّاهُ فَلَمْ یَضُرُّهُ مَعَهُ حَرٌّ وَ لابَرْدٌ:

هنگامی‌که [به‌فرمان نمرود] برای حضرت ابراهیم، آتش افروخته شد، جبرئیل جامه‌ای از جامه‌‌های بهشت، برای ابراهیم آورد، او آن را پوشید، و به سبب آن، گرما و سرما به ابراهیم آزار نمی‌‏رسانید.

هنگامی‌که ساعت‌‌های آخر عمر حضرت ابراهیم فرارسید، پیراهن را در غلافی نهاد و بر گردن پسرش (اسحاق) آویخت. پیراهن از اسحاق به یعقوب رسید. وقتی یوسف متولد شد، آن را بر یوسف آویخت و بر بازوی یوسف بود، تا آن هنگام که یوسف به حکومت مصر رسید. وقتی یوسف پیراهن را از غلاف، بیرون آورد، یعقوب بوی خوش آن را [در کنعان] دریافت. ازاین‌روست سخن خدا در قرآن که از قول یعقوب می‌‏فرماید:

اِنّی لَاَجِدُ ريحَ يُوسُفَ لَوْلا اَنْ تُفَنِّدُونِ؛[3]

من بوی یوسف را احساس می‌‏کنم، اگر به من نادانی و کم‌عقلی نسبت ندهید.

بوی خوش از همان پیراهن بود که خداوند آن را از بهشت فرستاده بود.

به امام صادق عرض کردم: فدایت گردم! پیراهن به چه کسی رسید؟

اما فرمود: «به اهلش رسید» آنگاه فرمود:

کُلُّ نَبِیٍّ وَرِثَ عِلْماً أوْ غَیْرَهُ فَقَدْ اِنتَهی إلی آلِ مُحَمَّدٍ؛[4]

هر پیامبری که علم و یا غیر علم را به ارث گذاشته، به آل محمّد امامان ‌اهل‌بیت(ع)رسیده است.

نتیجه: میراث معنویِ مهم دیگری که از پیامبران به امامان شیعه رسیده، پیراهن حضرت یوسف است؛ همان پیراهن بهشتی که برای ابراهیم خلیل آمده و سپس به یوسف رسید.

ماندن دو پیراهن پیامبر و وسایل دیگر نزد امامان

یکی دیگر از مواریث، دو پیراهن پیامبر اسلام است: یکی از آن‌‌ها پیراهنی بود حضرت در شب معراج پوشیده بود و دیگری پیراهنی بود که حضرت در جنگ اُحُد پوشیده بود. ‌هم‌چنین وسایل دیگر.

امام صادق(ع) فرمود:

هنگامی‌که رسول خدا در بستر وفات قرار گرفت... حضرت علی را طلبید و فرمود: «ای علی! ای برادر محمّد! آیا قبول می‌‏کنی که به وعده‏‌های محمّد عمل کنی و قرضش را بپردازی و میراثش را بگیری؟

حضرت علی عرض کرد: «آری، فدایت گردم! سود و زیانش با من».

علی فرمود: من به پیامبر نگاه می‌‏کردم. دیدم انگشتری خود را از انگشت درآورد و فرمود: «تا من زنده‌ام، این انگشتر را به دست کن». چون آن را در انگشتم نهادم، به آن نظر کردم و آرزو نمودم از تمام میراث پیامبر همین یک انگشتر را داشته باشم.

سپس پیامبر بلال حبشی را طلبید و به او فرمود: «این وسایل را بیاور:

کلاه‌‌ود، زره، پرچم، پیراهن، ذوالفقار، عمامه‌ی سحاب، جامه‌ی برد، کمربند که بهشتی بود و عصا، دو جفت نعلین، دو پیراهن: پیراهن معراج و پیراهن جنگ اُحُد، سه کلاه: کلاه مسافرت، کلاه عید قربان و عید فطر و روزهای جمعه، و کلاهی که بر سر می‌‏گذاشت و با اصحابش به گفت‌وگو می‌‏نشست».

سپس به بلال دستور داد دو استر شهبا و دلدل، دو شتر غضبا و قَصوا، دو اسب جَناح [اسب کنار مسجد، که برای رسیدگی به نیازهای مردم بود] و اسب حَزوم و حمّار عُفَیر را بیاورد.

پیامبر همه را به امام علی سپرد و فرمود:

اِقْبِضْها فِی حَیاتی؛[5]

تا من زنده‌ام این‌ها را بگیر.

اِقْبِضْها فِی حَیاتِی حَتَّی لایُنازِعُکَ فِیها أحَدٌ بَعدِی؛[6]

این‌‌ها را تا زنده‌ام بگیر، تا بعد از من هیچ‌کس با تو نزاع نکند.

به‌این‌ترتیب، میراث پیامبر به حضرت علی رسید؛ ازجمله پیراهن معراج و پیراهنی که پیامبر در جنگ اُحُد پوشیده و از یادگارهای پرخاطره بود.

مرحوم صدوق مطلب فوق را چنین نقل می‌‌کند:

هنگامی که رسول خدا در بستر وفات قرار گرفت، سرش بر دامن حضرت علی بود و خانه پر از مهاجران و انصار بود. عباس، عموی پیامبر پیش روی رسول‌الله نشسته بود. رسول خدا به عبّاس فرمود: «آیا وصیّتم را عمل می‌‏کنی و قرضم را ادا می‌‏نمایی و به وعده‏‌‌‌هایم وفا می‌‏کنی؟»

عبّاس گفت: من پیر و عیالوار و تهی‌دست هستم و قادر بر انجام این امور نیستم. پیامبر سخن خود را سه بار تکرار کرد، ولی عبّاس نپذیرفت، آنگاه فرمود: «این امور را به کسی می‌‏سپارم که حقّش را ادا خواهد کرد و مانند تو سخن نخواهد گفت».

در این هنگام به علی فرمود: «آیا وصیّت مرا می‌‏پذیری و قرضم را ادا می‌‏کنی و به وعده‌هایم وفا می‌‏نمایی».

حضرت علی که گریه گلویش را گرفته بود، نتوانست جواب دهد. پیامبر سخن خود را تکرار کرد. در این هنگام، علی(ع) عرض کرد: آری، می‌‏پذیرم. پدر و مادرم به فدایت، ای رسول خدا!

در این وقت، رسول خدا به بلال فرمود:

«زره رسول خدا را بیاور.» بلال آن را آورد. پیامبر فرمود: «پرچم رسول خدا را بیاور». بلال آورد. پیامبر فرمود: «استر رسول خدا را با زین و لگامش بیاور». بلال آن‌‌ها را نیز آورد. سپس پیامبر به علی فرمود:

یَا عَلیُّ! قُمْ فَاقْبِضْ هذا بِشَهادَۀِ مَنْ فِی البَیْتِ مِنَ المُهاجِرینَ وَ الاَنصار، کَی لا یُنازِعَکَ اَحَدٌ مِنْ بَعْدی؛

علی! برخیز و در برابر چشم حاضران از مهاجران و انصار، این‌‌ها را بگیر، تا بعد از من هیچ‌کس با تو [و رهبری تو] نزاع و ستیز نکند.

امام علی برخاست و آن‌‌ها را تحویل گرفت و به خانه‌اش برد و در محل امنی گذاشت و سپس بازگشت.[7]

سلاح رسول خدا نزد امامان

میراث دیگر، اسلحه‌های رسول خدا بود که اهمیّت بسیار داشت و از پیامبر به حضرت علی رسید و از آن حضرت به امامان دیگر رسید و اکنون نزد حضرت مهدی(عج) است. در این باره، روایات متعدد است، ازجمله امام باقر فرمود:

إنَّما مَثَلُ السّلاحِ فینا کَمَثَل التابُوت فی ‌بنی‌اسرائیل أَیْنَما دارَ التابُوتُ دارَالمُلْکُ و اَیْنَما دارَالسّلاحُ فینا دارالعِلْمُ؛[8]

ماجرای سلاح، در خاندان ما همچون ماجرای صندوق عهد میان ‌بنی‌اسرائیل است. هرکجا صندوق قرار می‌‏گرفت، حکومت نبوّت در پی آن بود، و میان ما هرکجا که سِلاح پیامبر قرار گیرد، علم [و امر] قرار می‌‏گیرد.

کتاب‏‌های آسمانی و کتاب‏‌های دیگر نزد امامان

مطابق روایات متعدد، کتاب‏‌های آسمانی و مصحف فاطمه(س) و کتاب جفر و جامعه نزد امامان است. این کتاب‏‌ها، منبع بخشی از علوم آنان بود.

دراین‌باره، کافی است به سه روایت توجه کنید:

الف) ابوبصیر می‌‏گوید:

حضور امام صادق(ع) رسیدم و عرض کردم: فدایت گردم! سؤالی دارم. آیا اینجا نامحرمی نیست که سخن مرا بشنود؟

امام صادق(ع) پرده‌ای را که آنجا آویزان بود، بالا زد و نگاه کرد، کسی نبود، فرمود: «هرچه می‌‏خواهی بپرس!»

عرض کردم: فدایت گردم! شیعیان می‌‏گویند پیامبر(ص) بابی از علم را به علی آموخت که از آن هزار باب علم گشوده می‌‏شد.

فرمود: «آری».

عرض کردم: سوگند به خدا! علم کامل همین است.

امام صادق پس از درنگی فرمود: «آن علم است، ولی علم کامل نیست. نزد ما «جامعه» هست. مردم چه می‌‏دانند که جامعه چیست؟»

عرض کردم: جامعه چیست؟ فرمود:

صَحیفَۀٌ طُولُها سَبْعُونَ ذراعاً بِذِراعِ رَسُول الله و امْلائه منْ فَلْق فیه وَخَطّ عَلیٍّ بَیَمِینِه، فیها کُلُّ حلالٍ و حرامٍ و کُلُّ شیءٍ یَحْتاجُ النّاسُ إلیه حتّی الارش فِی الخَدْشِ؛

جامعه، طوماری است به طول هفتاد ذراع پیامبر [حدود 35 متر] که به املای حضرت و خط علی است. تمام حلال و حرام و همه‌ی نیازهای دینی مردم، حتی حکم جریمه‌ی خراش در آن ذکرشده است.

سپس حضرت فرمود: «اجازه می‌‏دهی؟» آنگاه مرا نیشگون گرفت و فرمود: «حتّی جریمه‌ی این نیشگون در جامعه هست».

عرض کردم: به خدا سوگند! علم کامل همین است.

فرمود: «این علم است، ولی کامل نیست» و پس از درنگی فرمود:

إنَّ عِنْدَنا الجَفْرَ وَ مایُدْرِیهمْ ما الْجِفرُ؛

«جفر» نزد ما است و مردم چه می‌‏داند که جفر چیست؟

عرض کردم: جفر چیست؟

فرمود:

وعاءٌ مِنْ أُدُمٍ، فیه عِلْمُ النَّبیینَ و الْوَصِیِّینَ و عِلْمُ العُلَماءِ الَّذینَ مَضَواْ مِنْ بَنی إسرائیل؛

مخزنی از چرم است که پیامبران و اوصیا و دانشمندان گذشته‌ی ‌بنی‌اسرائیل در آن هست [گویا چرم جلد کتاب است].

عرض کردم: علم کامل همین است!

فرمود: «این، علم است، ولی علم کامل نیست» و سپس فرمود:

وَإنَّ عنْدنا لَمُصْحَفِ فاطِمَۀَ و مایُدریهِمْ ما مُصْحَفُ فاطِمۀ؛

مصحف فاطمه نزد ما است و مردم چه می‌‏دانند که مصحف فاطمه(س) چیست؟ عرض کردم: مُصحف فاطمه چیست؟

فرمود:

سه برابر قرآنی است که در دست شما است، ولی یک حرف قرآن در آن نیست [مطالب ظاهری قرآن در آن نیست، اما معانی باطنی آن وجود دارد که ما آن را می‌‏فهمیم].

عرض کردم: سوگند به خدا! علم کامل همین است.

فرمود: «این، علم است، ولی علم کامل نیست».

عرض کردم: پس علم کامل چیست» فرمود:

مایَحْدُثُ باللَّیْلِ و النَّهارِ، الامْرُ بَعْدَ الأمْرِ، وَالشّیء، بَعدَ الشّیء إلی یَوْمِ القیامَۀِ؛[9]

علمی است که در هر شب و روز، در مورد موضوعی پس از موضوع دیگر و چیزی پس از چیز دیگر تا روز قیامت پدید آید.

ظاهراً منظور الهاماتی است که در هر ساعت، مطابق مسائل روز، از طرف خدا بر قلب امامان القا می‌‏شود، یا منظور منابع سربسته‌ی پیامبر و امامان قبل است که هرلحظه مطالب را از آن استنباط می‌‏کردند.

ب) مفضّل بن عمر می‌‏گوید: امام صادق(ع) فرمود:

إنَّ سُلَیْمانَ وَرِثَ داودُ. و أنَّ محمّداً وَرثَ سُلْیمانَ، و اِنّا ورثْنا محمّداً، و إنَّ عِنْدَنا عِلْمَ التَّوراۀِ و الإنجیلِ و الزَّبُور و تَبْیان ما فی الألْواحِ.[10]

سلیمان از داود ارث برد و محمّد از سلیمان ارث برد و ما از محمّد ارث بردیم و علم تورات و انجیل و زبور [سه کتاب آسمانی] و بیان آنچه در الواح [حضرت موسی] بود، نزد ما است.

ج) امام باقر فرمود:

أَلواحُ مُوسی عِنْدَنا، وَ عَصا مُوسَی عِنْدَنا وَ نَحْنُ وُرثَۀُ الأنْبیاءِ؛[11]

الواح موسی و عصای او نزد ما است و ما وارث پیامبران هستیم.

میراث مادی و معنوی و فرهنگی پیامبران در دست امامان

از روایات مذکور نتیجه می‌‏گیریم میراث پیامبران و پیامبر اسلام که به امامان شیعه رسیده، بر دو گونه است:

الف) مادی مانند: اسب، استر، زره، شمشیر، پیراهن و... گرچه این‌‌ها با توجه به خاطراتی که دارند، معنوی هستند.

ب) معنوی و فرهنگی، مانند کتب آسمانی، کتاب جامعه و جفر و مصحف.

همین مواریث معنوی، منابع بخشی از علوم امامان است.[12]

سابقه‌ی تاریخی سه کتاب: جامعه، جفر و مُصحف

سه کتاب ضخیم جامعه و جَفْر، که در حدیث پیش بیان شد و تا حدودی به محتوای این سه کتاب آگاه شدیم، ازنظر تاریخی و پیدایش، دارای سابقه‌ای است که به شرح آن می‌‏پردازیم:

پیدایش مُصْحَف فاطمه(س) مطابق روایت، ازجمله روایتی که از امام صادق(ع) نقل شد، چنین است:

حضرت زهرا پس از رحلت رسول خدا بسیار محزون و غمگین شد. خداوند در آن ایام [75 یا 95 روز بعد از رحلت رسول خدا] فرشته‌ای را نزد فاطمه فرستاد تا او را دلداری دهد. فاطمه ماجرای سخن گفتن فرشته را به شوهرش، حضرت علی(ع) گفت. علی فرمود: «وقتی آمدن فرشته را احساس کردی، به من بگو». فاطمه آمدن فرشته را به حضرت خبر می‌‏داد و آنچه را از فرشته می‌‏شنید. به امام می‌‏گفت و علی(ع) آن را می‌‏نوشت. آن گفتار به‌صورت مجموعه‌ای به نام «مَصْحَف» درآمد.

امام صادق پس از بیان این مطلب فرمود:

أَما إنَّهُ لَیْسَ فِیهِ شیء مِنْ الْحَلالِ و الْحرامَ، و لکنْ فِیْهِ عِلْمُ مایَکُونُ؛[13]

بدانید در مُصْحف، چیزی از حلال و حرام نیست، بلکه علم به حوادث آینده در آن است.

کتاب جامعه

پیامبر گاهی غیر از قرآن، مطالب محرمانه‌ی دیگری به امام علی می‌‏گفت. حضرت علی که تندنویس بود، مطالب را یادداشت می‌‏کرد. بعداً از آن نوشته‏‌ها، مجموعه‌ای به‌صورت طومار (70 ذراعی) یا کتاب حجیمی درآمد که به آن «جامعه» گفته شد.[14]

«جَفْر» در لغت به معنای پوست گاو و گوسفند است، که ظاهراً مطالب نوشته‌شده آن نگه‌داری می‌‏شد و پوست جلد کتاب بود.

در روایت آمده است که ابوعبیده از امام صادق(ع) پرسید: جفر چیست؟ حضرت فرمودند:

جِلْدُ ثوْرٍ مَمْلُوءٌ عِلْماً؛[15]

جَفْر، پوست گاوی است پر از علم.

در این مجموعه، حوادث آینده نوشته‌شده بود. هر وقت امامان می‌‏خواستند از حوادث آینده آگاه شوند، به آن نگاه می‌‏کردند. ظاهراً آن نوشته‏‌ها، از پیامبر باقی‌مانده بود. امامان گاهی به‌عنوان دلیل، مطالب آن را نقل می‌‏نمودند. مثلاً فُضیل بن سکره می‌‏گوید: به حضور امام صادق رفتم، فرمود: «ای فُضیل! آیا می‌‏دانی چند لحظه قبل به چه چیز نگاه می‌‏کردم؟» گفتم: نه.

امام صادق فرمود: «به کتاب فاطمه(س) نگاه می‌‏کردم. نام همه‌ی فرمانروایانی که در زمین حکومت می‌‏کنند و نام پدر آنان در آن نوشته‌شده، ولی چیزی درباره‌ی حکومت فرزندان حسن در آن ندیدم».[16]

نیز نقل‌شده است:

شخصی نزد امام سجّاد آمد و عرض کرد: شخصی وصیّت کرد که شیئی از اموالش را به فقیر بدهند. چقدر بدهند؟

امام فرمود:

الشَّیءُ فِی کِتابِ عَلیٍّ واحِدٌ مِنْ سِتَّۀٍ؛[17]

شیء در کتاب علی، یک قسمت از شش قسمت است.

گاهی امام صادق(ع) درباره‌ی آینده‏‌‌ی زنادقه (ملحدان) مطلبی می‌‌فرمود. وقتی از او سؤال می‌‏شد مطلب را از کجا می‌‏گویی؟ می‌‏فرمود: «از مصحف فاطمه به دست آورده‌‏ام».

فلسفه‌‏ی مواریث

فلسفه‌ی وجود مواریث پیامبران و پیامبر اسلام نزد امامان چیست؟

پاسخ: درباره‌ی فلسفه‌ی وجود مواریث نزد امامان، می‌‏توان امور زیر را ذکر کرد:

الف) مواریثِ نزد امامان برای اثبات حقانیت امامت آنان در مقابل مدعیان دروغین بود؛ چنان‌که امامان در موارد متعدد، در مقابل مدعیان ناحق، به مواریث استدلال می‌‏کردند.

ب) اسرار و علوم مخفی در آن‌‌ها وجود داشت، که اطلاع از آن‌‌ها از راه‏‌های معمولی ممکن نبود و امامان در فرصت‌‌های مخصوص، از آن اسرار و علوم استفاده می‌‏کردند.

ج) مواریثِ جنبه‌ی «سمبلیک» داشت، مثلاً وجود: زره، عمامه، شمشیر و پرچم پیامبر نزد امامان، به معنای راه پیامبر است. نیز صلح و جنگ و منطق آنان، صلح و جنگ و منطق پیامبر است و آثار پیامبر در وجود امامان آشکار می‌‏باشد.

د) این آثار، جنبه‌ی تاریخی و فرهنگی پرخاطره داشت و محافظت از آن‌‌ها بیانگر خاطرات مهم زندگی رسول خدا بود، مانند انگشتر که مُهر پیامبر بود و با همان نامه‏‌ها را مُهر کرده و برای سران کشورها می‌‏فرستاد. ‌هم‌چنین پرچم و شمشیر و پیراهن حضرت به هنگام معراج و در جنگ اُحُد، پیام‌آور و تداعی بخش خاطرات آموزنده و بزرگ عصر پیامبر بود که نگه‌داری آن‌‌ها، نقش مهمی در پیوند معنوی با پیامبر داشت.

صندلی‌ای که امام خمینی در حسینیه جماران، روی آن می‌‏نشست و صحبت می‌‏کرد، بیانگر خاطره‏‌های بسیار است. امام روی همان صندلی مردم را بر ضدّ دشمن بسیج کرد و فرمود: «آمریکا هیچ غلطی نمی‌‏تواند بکند». این صندلی را به‌عنوان یادگار نگه می‌‏دارند؛ زیرا تداعی بخش خاطرات بسیار است و می‌‏توان با نشان دادن آن، خاطرات را در قلوب آیندگان، نسل در نسل، تجدید نمود.

نگه‏داری دقیق امامان از مواریث

امامان(ع) کاملاً مراقب بودند که مواریث پیامبر(ص) دور از دید دشمنان، در جاهای مخفی نگه‌داشته شود و از گزند دشمنان محفوظ گردد.

در ماجرای تعیین خلافت، بعد از رحلت پیامبر، کم‌تر از این مسائل، سخن به میان می‌‏آمد و امام علی(ع) مواریث را مخفی ‌نموده بود. اگر مخالفان جای آن را می‌‏دانستند، با زور از چنگ امام علی خارج می‌‏ساختند.

امام کاظم(ع) مواریث، ازجمله شمشیر پیامبر را در شکاف دیواری پنهان نموده بود و مکرر به آن سرکشی می‌‏کرد تا به محفوظ بودن آن اطمینان یابد.[18]

در روایت آمده است: امام صادق(ع) دو نفر از «زیدیه» را که به امامت عبدالله بن حسن معتقد بودند، لعنت کرد و فرمود:

عبدالله بن حسن، شمشیر پیامبر را که نزد من است، ندیده است؛ نه با یک‌ چشم و نه با دو چشم. پدرش هم آن را ندیده است؛ اگر آن دو می‌‏گویند شمشیر پیامبر نزد عبدالله بن حسن است، بگویند چه علامتی در دسته‌ی آن است و چه نشانه‌ای در لبه‌ی تیغ آن است... اگر راست می‌‏گویند: در زره‏‌ پیامبر چه نشانه‌ای وجود دارد و...[19]

این‌گونه روایات بیانگر آن است که مواریث پیامبر، با کمال دقّت، نزد امامان محافظت و مراقبت می‌‏شد.

امام باقر فرمود:

امام حسین در ماجرای سفر به کربلا، مواریث را [مخفیانه] به «اَم سلمه» [یکی از همسران نیک پیامبر] سپرد، حتی نامه‌ی مهرشده‌ای به وی داد، و پس از مراجعه امام سجّاد از کربلا به مدینه، اُم سلمه با حفظ امانت، مواریث را به امام داد.[20]

بهره‌مندی معنوی از عصای پیامبر

امامان از مواریث مادی پیامبر مثلاً عصای او، مهم‌ترین و وسیع‌ترین بهره‌برداری را برای گسترش تشیع و آیین حق نموده‌اند. در این مورد به این گزارش عجیب توجه کنید:

در عصر منصور دوانیقی (دومین طاغوت مقتدر عبّاسی) خفقان و سانسور شدیدی همه‌جا را فراگرفته بود، تا آنجا که امام صادق(ع) ممنوع‌الملاقات بود، حتّی کسی نمی‌‏توانست از حضرت مسئله‌ی عادی بپرسد. در این اوضاع سخت، خداوند به دل منصور انداخت از امام صادق درخواست هدیه‌ای کند، که نزد هیچ‌کس نباشد. امام صادق عصای کوچکی را که طول یک ذراع (از سر انگشتان تا آرنج) و از یادگارهای رسول خدا بود، برای منصور فرستاد.

منصور بسیار خوشحال شد و دستور داد آن را چهار قسمت کردند و هرکدام را در یک جا (مثلاً در چهارگوشه‌ی تختش) نصب نمودند. آن‌گاه به امام صادق عرض کرد؛ پاداش تو در مقابل این هدیه، جز این نیست که تو را آزاد سازم، تا شیعیانت از علمت بهره‌مند گردند و دیگر مزاحم تو و شیعیانت نگردم. در مسند علم و فتوا بنشین و فتوای خود را برای مردم بیان کن، ولی در شهری که من زندگی می‌کنم نباش![21]

فرمان منصور، موجب آزادی و رواج علم امام صادق و تشکیل حوزه علمیه و جذب شاگردان بسیار گردید.[22]

پاسخ به دو سؤال مهم

اگر امامان(ع) چنین منابع شناخت و آگاهی به آینده را در اختیار داشتند و می‌‏دانستند قاتل آنان کیست و به‌وسیله‌ی چه چیز کشته می‌‏شوند و ساعت کشته شدن‌شان چه وقت است، بنابراین علم به غیب داشتند؛ درصورتی‌که علم غیب مخصوص خدا است!

سؤال دیگر:

چرا امامان(ع)از علم غیب خود استفاده نکردند، مثلاً امام علی در محرابی گام نهاد که کشته شد، امام حسن شیر یا آب زهرآلود را نوشید و یا امام رضا انگور زهرآلود را خورد و به شهادت رسید؟

پاسخ:

پاسخ سؤال نخست را در قرآن می‌‏خوانیم:

عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهَرُ عَلی غَيْبِه أحَداً اِلّا مَنِ ارْتَضی مِنْ رَسُولٍ ؛[23]

خدا آگاه به غیب است و هیچ‌کس را بر اسرار غیبش آگاه نمی‌‏سازد، مگر رسولانی که برگزیده است.

مطابق این استثنا، خداوند برخی برگزیدگان درگاهش (پیامبران و امامان) را به بعضی اسرار غیبی آگاه می‌‏سازد.

در نهج‌البلاغه آمده است: امام علی درباره‌ی حوادث آینده، سخن می‌‏گفت. یکی از حاضران گفت: ای امیر مؤمنان! آیا دارای علم غیب هستی؟

امام خندید و فرمود:

لَیسَ هُوَ بِعِلمِ غَیبٍ وَ اِنّما هُوَ تَعَلُّمٌ مِن ذی عِلمٍ[24]

علم غیب نیست، بلکه از دارنده‌ی علم(پیامبر) آموخته‌ام.

پاسخ سؤال دوم:

آگاهی امامان از دو طریق است:

1. علومی که از راه عادی به دست می‌‌آید.

2. علومی که از راه‌های غیرعادی و غیب به دست می‌‌آید.

امامان دو جنبه داشتند: عادی و ملکوتی. آنان در تکالیف خود از علوم عادی استفاده می‌‌کردند؛ مثلاً اگر از راه غیرعادی، منافقان را می‌‌شناختند، ترتیب اثر نمی‌‌دادند.

امامان در قضاوت از علم غیب استفاده نمی‌‌کردند. آنان تکالیف و وظائف خود را بر اساس جنبه‌ی عادی و بشری تنظیم می‌‌کردند.

به عبارت روشن‌تر، امامان هرگاه اراده کنند چیزی را بدانند، خداوند آنان را آگاه می‌‌کند. ولی اراده آنان به اذن خداست. آنان جز در موارد استثنائی مکلّف‌اند بر اساس علوم عادی و بشری عمل کنند.

در اصول کافی بابی وجود دارد تحت عنوان؛

«اِنَّ الأئمَّةَ إذا شاؤوا أنْ یَعلَمُوا عَلَمُوا».

در این باب، سه حدیث نقل‌شده، یکی این است که امام صادق(ع) فرمود:

إنَّ الإمامَ إذا شاءَ أنْ یَعْلَمَ عِلمٌ؛[25]

امام هرگاه بخواهد آگاه شود، به او تعلیم داده می‌‏شود.

این مطلب شبیه آن است که شخصی نامه‌ای به انسان می‌‏دهد تا آن را به دیگری برساند. نامه‌رسان، به محتوای نامه آگاهی ندارد، اما می‌‏تواند با اجازه‌ی صاحب نامه، آن را باز کند و بخواند و آگاه گردد، ولی گاه به او اجازه داده نمی‌‏شود.

چکیده سخن:

امامان جز در موارد اندک، مأمور و مکلّف هستند بر اساس امور عادی و بشری رفتار کنند، نه بر اساس علم غیب و اسرار پشت پرده.

پی نوشت‌ها

[1]- معالم المدرستین ج 2 ص 313

[2]- تفسیر نمونه، ج 2، ص 174 و 175.

[3]- یوسف (12) آیه‏ی 94.

[4]- اصول کافی، ج 1، ص 232.

[5]- همان، ص 236.

[6]- بحارالأنوار، ج 22، ص 457.

[7]- علل الشرائع، ص 67 ؛ بحارالأنوار، ج 22، ص 459.

[8]- اصول کافی، ج 1، ص 238.

[9]- همان، ص 239؛ اصول کافی (ترجمه ‌شده)، ج 1، ص 345.

[10]- همان، ص 225.

[11]- همان، ص 231.

[12]- مشروح این بحث در معالم المدرستین، ج 1 و 2 آمده است. محققان برای آگاهی بیش‌تر، به این کتاب مراجعه نمایند.

[13]- اصول کافی، ج 1، ص 240.

[14]- ر.ک: احمدی میانجی، مکاتیب الرسول، ج 1، ص 68 و 69.

[15]- اصول کافی، جلد 1، ص 241.

[16]- همان، ص 242.

[17]- فروع کافی، ج 7، ص 40.

[18]- اصول کافی، ج 1، ص 235.

[19]- همان، ص 233.

[20]- همان، ص 235.

[21]- شیوه‌ی ائمه اطهار(ع) در مسائل فرهنگی و سیاسی، بر اساس اولویت‌‏‌ها و اهم و مهم بود. آنان گاهی در اوضاع خاص، با رعایت همه‌ی جوانب، مهم را فدای اهم می‌کردند. امام صادق در وضعی بود که تشکیل حوزه‌ی علمیه و نشر فرهنگ تشیع را مهم‌تر از قیام مسلحانه بر ضدّ بنی عبّاس می‌دانست و عقیده داشت نهضت‏ فرهنگی، اساس نهضت‌ها است. بر همین اساس سعی می‌کرد منصور را بر ضد خود، تحریک نکند.

[22]- انوار البهیّه، محدّث قمی، ص 263.

[23]- جنّ (72) آیه‌ی 26 و 27.

[24] ‌نهج‌البلاغه خطبه 128

[25]- اصول کافی، ج 1، ص 258.

دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت

محمّدتقی عبدوس ـ محمّد محمّدی اشتهاردی

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر: