کد مطلب: ۱۲۹۷
تعداد بازدید: ۳۱۲۳
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار : ۰۶ خرداد ۱۳۹۶ - ۰۰:۰۵
آموزه‌های اخلاقی و رفتاری امامان شیعه(ع)/۱۱
حقیقت عزّت در درجه‌ی نخست، در دل و جان انسان ظاهر می‎شود و او را از خضوع و سازش و خود باختگی در برابر طاغیان و یاغیان بازمی‎دارد. و چنین خصلتی از خصال جوان مردان غیور است.

عزّت نفس

معنای عزّت نفس در اسلام

عزّت، در لغت به معنای شکستناپذیری است. عزیز یکی از صفات خداوند است که در قرآن، ذات پاک خدا 92 بار با این صفت یاد شده است.

عزّت در مورد انسان نیز از همین ریشه سرچشمه میگیرد و به معنای حفظ آبرو و شخصیّت، و عدم کرنش و دریوزگی در برابر صاحبان زر و زور و تزویر است که یک نوع شکستناپذیری است.

چنین عزّتی را قطعاً در پرتو ارتباط محکم با صاحب عزّت مطلق، خدای عزیز، قدرتی که با داشتن آن هرگز اسیر و ذلیل هوا و هوس نمیشویم و در برابر طاغوت درون و برون سر خم نمیکند، میتوان به دست آورد؛ به قول اقبال لاهوری:

آدم از بـــی ‌بصـــری بــندگی آدم کــرد

گر چه خود داشت ولی نذر قباد و جم کرد

یعنی از خوی غلامی ز سگان پست‌تر است

من ندیدم که سگی پیش سگی قد خـم کرد

حقیقت عزّت در درجه‌ی نخست، در دل و جان انسان ظاهر میشود و او را از خضوع و سازش و خود باختگی در برابر طاغیان و یاغیان بازمیدارد. و چنین خصلتی از خصال جوان مردان غیور است.

مرز بین عزّت و تکبّر باریک است. از این رو، گاهی موجب اشتباه میشود و افرادی که خوی متکبّران دارند، آن را با عزّت نفس اشتباه میگیرند. گاهی نیز بعضی، به اشتباه عزّت برخی را به عنوان تکبّر آنان تصور مینمایند.

مرز بین ذلّت و تواضع نیز نزدیک است. باید موارد هر کدام را شناخت.

شخصی به امام حسین(ع) عرض کرد: در تو تکبّر وجود دارد. آن حضرت در پاسخ فرمود: «بزرگی و کبریایی مخصوص ذات پاک خداست، ولی در من عزّت وجود دارد که خداوند میفرماید:

(وَ لِلّهِ الْعِزَّۀُ وَ لِرَسُولِهِ و لِلْمُؤْمِنینَ)؛[1]

عزّت مخصوص خدا و رسول او، و مؤمنان است.

شخصی به امام حسن(ع) عرض کرد: در تو عظمت و بزرگ‎نمایی وجود دارد. آن حضرت پاسخ داد:

بَلْ فِیَّ عِزَّۀٌ ؛[2]

بلکه در من عزّت وجود دارد.

سپس آیه مذکور را تلاوت کرد.

عزّت، بر اساس روایات اسلامی، تنها در پرتو تقوا و بندگی خالص خدا به دست می‎آید.

امیر مؤمنان علی(ع) فرمود:

لا عِزَّ أَعَزُّ مِنَ التَّقْوی؛[3]

عزّتی عزیزتر از تقوا و پرهیزکاری نیست.

آن بزرگوار در مناجات با خدا عرض می‎کرد:

إِلهِی کَفَی بِی عِزّاً أَنْ أَکُونَ لَکَ عَبْداً ؛[4]

خدایا! برای من همین عزّت کافی است که بنده‌ی تو هستم.

بسیاری از دستورها و برنامه‎های عملی اسلام موجب تقویت عزّت است. در میان آن‎ها، از همه آشکارتر، برنامه‌ی جهاد اسلامی است که بزرگ‎ترین فلسفه‌ی آن حفظ عزّت مسلمانان است. بر همین اساس، حضرت زهرا(س) در ضمن شمارش فلسفه‌ی پاره‎ای از احکام، فرمود:

جَعَلَ اللهُ الْجِهادَ عِزّاً لِلْإِسْلامِ، وَ ذِلّاً لِأَهْلِ الْکُفْرِ و النِّفاقِ؛[5]

خداوند جهاد را سبب عزّت و شکوه اسلام و ذلّت و شکست کافران و منافقان قرار داد.

عزّت نفس از دیدگاه قرآن

قرآن مجید در سه مورد، همه‌ی عزّت را از آنِ خدا می‎داند و می‎فرماید:

(إِنَّ الْعِزَّۀَ لِلّهِ جَمِیعاً)؛[6]

همانا همه‌ی عزّت از آن خدا است.

نیز می‎فرماید:

(وَ لِلّهِ الْعِزَۀُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنین)؛[7]

عزّت، مخصوص خدا و رسول او و مؤمنان است.

این آیات بیانگر آن است که خصلت عزّت، از صفات الهی است. آنان که دارای این خصلت بزرگ هستند، مظهر یکی از صفات الهی می‎باشند.

آخرین آیه حاکی است که رسول خدا(ص) و مؤمنان راستین نیز دارای عزّت هستند. بنابراین، اگر کسی به سوی صفات و رفتاری بر ضدّ عزّت برود، قطعاً از مؤمنان راستین نخواهد بود.

در قرآن میخوانیم:

(أَیَبْتَغُونَ عِنْدَهُمُ الْعِزَّۀَ فَإِنَّ الْعِزَّۀَ لِلّهِ جَمِیعاً)؛[8]

آیا آنان (منافقان) عزّت را نزد غیر خدا میجویند، (با این که) قطعاً همه‌ی عزّت نزد خداست.

نیز در قرآن می‎خوانیم:

(مَنْ کانَ یُریدُ الْعِزَّۀَ فَلِلّهِ الْعِزَّۀُ جَمِیعاً)؛[9]

کسی که خواهان عزّت است (باید از خدا بخواهد؛ چرا که) تمام عزّت برای خدا است.

بنا بر این آیه، پایه‌ی اساسی و شرط اصلی تحصیل عزّت، اعتقاد به خداست. بنابراین، در کارها و برنامه‎های غیرخدایی، هیچگونه عزّتی به دست نخواهد آمد.

ارزش عزّت نفس از دیدگاه روایات

در روایات، از عزّت نفس به عنوان یکی از ارزشهای مهم و بسیار والا یاد شده است. اکنون از بین صدها روایت، چند روایت را نقل میکنیم:

1ـ امام حسن مجتبی(ع) فرمود:

إِذا أَرَدْتَ عِزّاً بِلا عَشِیرَۀٍ، وَ هَیْبَۀً بِلاسُلْطانٍ، فَاخْرُجْ مِنْ ذُلٍّ مَعْصِیَۀِ اللهِ إِلَی عِزِّ طاعَۀِ اللهِ؛[10]

اگر خواستار عزّت بدون داشتن قوم و خویش، و طالبِ شکوهِ بدون سلطنتی؛ از ذلّت نافرمانی خدا به سوی عزّت اطاعت او حرکت کن!

2ـ در اسلام از هر چیزی که زمینه‎ساز برای ذلّت انسان می‎شود، و یا کمترین رابطه‎ای با ذلّت انسان دارد، نهی شده است. پیامبر(ص) به اصحاب خود فرمود:

أَلا تُبایِعُونی؟

آیا با من بیعت نمی‎کنید؟

اصحاب عرض کردند: ای رسول خدا! ما با تو بیعت می‎کنیم. پیامبر(ص) فرمود:

تُبایِعُونی عَلی أَن لاتَسْأَلُوا النّاسَ شَیْئاً؛[11]

با من چنین بیعت کنید که هیچ چیز را از مردم تقاضا نکنید.

از این ماجرا به بعد، اصحاب به قدری مراقب بودند که از کسی تقاضایی نکنند، حتّی اگر سوار بر مرکب بودند و تازیانه از دستشان بر زمین می‎افتاد، به کسی نمی‎گفتند آن را به ما بده، بلکه خودشان پیاده می‎شدند و آن را برمی‎داشتند.

آن حضرت فرمود: «اگر یکی از شما ریسمانی بردارد و برای جمع‎کردن هیزم به بیابان برود و کوله‎باری از هیزم بر کول گیرد و آن را بیاورد و بفروشد، و از مزد آن معاش زندگی خود را تأمین کند و آبرویش را حفظ کند، برای او بهتر از تقاضای کمک کردن است».

3ـ امام صادق(ع) فرمود:

شِیْعَتُنا مَنْ لایَسْأَلُ النّاسَ شَیْئاً وَ لَوْ ماتَ جُوعاً؛[12]

شیعه‌ی ما از مردم چیزی را تقاضا نمی‎کند گرچه از گرسنگی بمیرد.

4ـ نیز فرمود:

مَنْ سَألَ مِنْ غَیْرِ فَقْرٍ فَإِنَّما یَأْکُلُ الْخَمْرَ؛[13]

کسی که فقیر نیست ولی تقاضای کمک مالی کند؛ همانا شراب می‎خورد (یعنی گناهش همانند شرابخواری سنگین است).

5ـ امام سجّاد(ع) فرمود:

ما أُحِبُّ أَنَّ لِی بِذُلِّ نَفْسِی حُمُرُ النَّعَمِ؛[14]

دوست ندارم دارای شتران سرخ مو (و ثروت کلان) باشم، ولی در برابر تحصیل آن، لحظه‎ای تن به ذلّت دهم.

6ـ امام باقر(ع) فرمود:

طَلَبُ الْحَوائِجِ إِلَی النّاسِ اِسْتِلابٌ لِلْعِزِّ ... وَالْیأسُ عَمّا فِی أَیْدِی النّاسِ عِزُّ الْمُؤْمِنِ فِی دِیْنِهِ؛[15]

حاجت خواستن از مردم، موجب سلب عزّت خواهد شد، و قطع امید از آنچه در دست مردم است، مایه‌ی عزّت مؤمن در دینش می‎باشد.

7ـ امام صادق(ع) فرمود:

عِزُّ الْمُؤْمِنِ اِسْتِغْناؤُهُ عَنِ النّاسِ؛

عزّت مؤمن، بینیازی او از مردم است.

8 ـ امام صادق(ع) فرمود:

إِنَّ الله تَبارَکَ وَ تَعالی فَوَّضَ إِلَی الْمُؤْمِنِ اُمُورَهُ کُلَّها وَ لَمْ یُفَوِّضْ إِلَیْهِ أَنْ یَذِلَّ نَفْسَهُ؛[16]

همانا خداوند متعال همه‌ی کارهای مؤمن را به خود مؤمن واگذار نموده، جز این که به او اجازه نداده است خود را ذلیل کند.

9ـ نیز فرمود:

لایَنْبَغِی لِلْمُؤْمِنِ أَنْ یَذِلَّ نَفسَهُ، قِیلَ لَهُ وَ کَیْفَ یَذِلُّ نَفْسَهُ؟ قالَ یَتَعَرَّضُ لِما لایُطیقُ؛[17]

سزاوار نیست مؤمن خود را ذلیل کند، سؤال شد: چگونه خودش را ذلیل می‎کند؟ فرمود: خود را در معرض کاری که از او ساخته نیست، قرار دهد.

10ـ امام صادق(ع) فرمود:

مَنْ سَألَ النّاسَ وَ عِنْدَهُ قُوتُ ثَلاثَۀِ أَیّامٍ لَقی اللهَ تَعالی یَوْمَ یَلْقاهُ وَ لَیْسَ فِی وَجَهِهِ لَحْمٌ؛[18]

کسی که غذای سه روز را دارد و از مردم تقاضای کمک کند، روز قیامت با خداوند ملاقات کند در حالی که در صورتش گوشت نیست.

عزّت در گفتار امام حسین

امام حسین(ع) در ماجرای کربلا و بیعت نکردن با یزید، درباره‌ی عزّت نفس و دوری از ذلّت، بسیار سخن گفت، به عنوان نمونه فرمود:

مَوْتٌ فِی عِزَّۀٍ خَیْرٌ مِنْ حَیاۀٍ فِی ذُلٍّ ؛[19]

مرگ با عزّت بهتر از زندگی با ذلّت است.

نیز در روز عاشورا فرمود:

أَلا وَ إِنَّ الدَّعِیَّ بْنَ الدَّعِیِّ، قَدْ رَکَزَنِی بَیْنَ اثْنَتَیْنِ؛ بَیْنَ السِّلَّۀِ وَ الذِّلَّۀِ، وَ هَیْهاتَ مِنَّا الذِّلَّۀُ، یأبَی اللهُ لَنا ذلِکَ وَ رَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ، وَ حُجُورٌ طابَتْ وَ طَهُرَتْ وَ اُنُوفٌ حَمِیَّۀٌ وَ نُفُوسٌ أَبِیَّۀٌ مِنْ أَنْ نُؤْثِرَ طاعَۀَ اللِّئامِ عَلی مَصارِعِ الکرام؛[20]

آگاه باشید! فرومایه‌ی پسر زنازاده، مرا بین دو راهی مرگ و ذلّت قرار داده است؛ بسیار دور است ذلّت از ما، خداوند و رسولش ما را از پذیرفتن ذلّت بازداشته است. هم‎چنین مؤمنان و پرورش یافتگان دامن‎های پاک و ارجمند، اندیشه‎های بزرگ و شکوه‎مند و شخصیّت‎های غیور و عزّتمند نخواسته‎اند که ما اطاعت فرومایگان پست را بر کشته شدن در قتلگاه بزرگ مردانِ بلند همّت ترجیح دهیم و ذلّت را بپذیریم.

نیز فرمود:

أَلْمَوْتُ خَیْرٌ مِنْ رُکوبِ الْعارِ

وَالْعارُ أَوْلی مِنْ دُخولِ النّارِ

مرگ بهتر از ننگ ذلّت در برابر یزید است. ننگ (ظاهری شکست در جنگ) بهتر از ورود در آتش دوزخ می‎باشد.

لا وَاللهِ لا أُعْطِیکُمْ بِیَدِی إِعْطاءَ الذَّلِیلِ، وَ لا أَفِرُّ فَرارَ الْعَبِیدِ ؛[21]

نه، به خدا سوگند! دست ذلّت به سوی شما دراز نمیکنم، و هم‎چون بردگان نمی‎گریزم.

نمونه‎ها

در زندگی سازنده و درخشان امامان معصوم(ع)و شاگردانشان، نمونه‎هایی بسیار زیبا و بالنده از عزّت نفس در برابر طاغوت‎ها و دیکتاتورهای عصرشان وجود دارد که به زندگی آنان، درخشندگی والایی بخشیده است، که بعضی از آن‎ها را می‎آوریم:

نمونه اوّل

گروهی از انصار (مسلمانان مدینه) به پیامبر(ص) عرض کردند: ای رسول خدا! برای حاجتی نزد شما آمدهایم.

پیامبر: «چه حاجتی دارید؟»

گروه انصار: حاجت ما بسیار بزرگ است.

پیامبر: «بگویید، بدانم چیست؟»

گروه انصار: حاجت ما این است که در پیشگاه پروردگارت، بهشت را برای ما ضمانت کنی.

پیامبر(ص) سرش را به زیر افکند، سپس عصایش را چند بار به زمین زد و سرش را بلند کرد و فرمود: «با یک شرط، چنین ضمانتی را برای شما میکنم:

أَنْ لا تَسْأَلُوا أَحَداً شَیْئاً ؛

از هیچ کس (جز خدا) چیزی را تقاضا نکنید».

آنان تعهّد دادند در زندگی از احدی تقاضا نکنند، تا آن جا که اگر یکی از آنان در سفر بود، و سواره حرکت میکرد، و تازیانهاش به زمین میافتاد، خوش نداشت به کسی بگوید: تازیانه را به من بده، بلکه خودش پیاده میشد و تازیانهاش را برمی‎داشت، یا اگر یکی از آنان در کنار سفره دستش به آب نمیرسید، به کسی نمیگفت: آب را به من بده، بلکه خودش برمیخاست و ظرف آب را برمیداشت.[22]

نمونه دوم

مفضّل بن قیس از یاران امام صادق(ع) بود. او روزی نزد امام صادق(ع) رفت و به بیان گرفتاری‎ها و رنجهای زندگی خود پرداخت. امام صادق(ع) به کنیز خود دستور داد کیسهای که محتوی چهارصد درهم بود، به او بدهد، آنگاه به او فرمود: «با این پول زندگیت را بهبود بخش».

مفضّل عرض کرد: منظور من از بیان شرح حال خود، این بود که در حقّ من دعا بکنید.

امام صادق(ع) فرمود: «بسیار خوب، دعا هم میکنم» و در پایان به مفضّل فرمود:

إِیّاکَ أَنْ تُخبِرَ النّاسَ بِکُلِّ حالِکَ فَتُهَوَّنُ عَلَیْهِمْ؛[23]

از بازگو کردن همه‌ی شرح حال خود برای مردم، پرهیز کن؛ تا خوار نشوی.

نمونه سوم

هارون به وزیر خود، یحیی بن خالد برمکی دستور داد، موسی بن جعفر(ع) را از غل و زنجیر آزاد کند و سلامش را به او برساند و بگوید: پسر عمویت (هارون) می‎گوید: من سوگند یاد کرده بودم که تو را آزاد نسازم، تا اقرار کنی که با من رفتار بدی کرده‎ای و از من درخواست عفو نمایی. اقرار تو ننگی برایت ندارد درخواست عفو تو از من، موجب نقص و عیب تو نخواهد بود. این پیامرسان من (یحیی بن خالد) مورد اطمینان من و وزیرم می‎باشد، از او درخواست عفو کن؛ به مقداری که مرا از مسئولیت سوگند برهاند. آن‎گاه به سلامت! هر کجا خواهی برو.

یحیی پیام هارون را به آن حضرت رساند. امام کاظم(ع) به یحیی فرمود: «ابا علی! مرگ من فرارسیده است و بیش از یک هفته، در این دنیا نخواهم ماند... از جانب من به هارون بگو: روز جمعه فرستاده‌ی من نزد تو میآید و آنچه را (در مورد وفات من) دیده، به تو خبر میدهد، و تو به زودی در فردای قیامت در پیشگاه عدل الهی زانو بر زمین می‎زنی و در آن جا روشن می‎شود که ستمگر کیست؟»[24]

به این ترتیب، آن بزرگ مرد الهی در سخت‎ترین شرایط، با کمال صلابت در برابر هارون ایستاد و تقاضای عفو نکرد و مرگ با عزّت را بر زندگی ذلّت بار ترجیح داد.

نمونه چهارم

بختیشوع که از پزشکان ماهر بود، برای درمان یکی از خلفا که دل درد شدیدی داشت، به بالین او آمد. پس از معاینه، معجونی از دارو درست کرد و به خلیفه داد و او خورد ولی خوب نشد. بختیشوع به خلیفه گفت: آنچه مربوط به علم پزشکی بود، همین بود که انجام دادم. بنابراین، درد تو با برنامه‌ی طبّی، درمان نمی‎یابد؛ مگر شخصی که دعایش به استجابت میرسد و در پیشگاه خدا مقامی دارد، برای تو دعا کند. خلیفه به یکی از دربانان گفت: موسی بن جعفر(ع) را به این جا بیاور. او رفت و امام کاظم(ع) را آورد. مأمور در مسیر راه، راز و نیاز و دعای امام کاظم(ع) را می‎شنید. امام کاظم(ع) به دربار نرسیده بود که خلیفه شفا یافت. خلیفه به امام عرض کرد: به حق جدّت، محمّد مصطفی(ص)! بگو: برای من چگونه دعا کردی؟

امام کاظم(ع) فرمود، گفتم:

اَللّهُمَّ کَما اَرَیْتَهُ ذُلَّ مَعْصِیَتِه، فَأَرِهِ عِزَّ طاعَتِی؛[25]

خدایا! همانگونه که نتیجه ذلّت بار گناه او را به خودش نشان دادی، نتیجه‌ی عزّت بخش اطاعت مرا نیز به او نشان بده.

امام کاظم(ع) با این دعای خویش، به خلیفه فهماند که نتیجه‌ی گناه، ذلّت است و نتیجه‌ی عبادت، عزّت.

نمونه پنجم

امام کاظم(ع) در زندان بسیار خوفناک سَندی بن شاهک بود. هارون توسط ربیع (وزیر دربار) برای آن حضرت پیام داد: من ربیع را مأمور کرده‎ام تا هرگونه غذا خواستی برای تو آماده سازد. آنچه میل داری بدون مضایقه از او بخواه.....

ربیع به زندان رفت، دید امام مشغول نماز است. صبر کرد تا نماز امام تمام شود. همین که نماز امام تمام می‎شد، بی‎درنگ برمی‎خاست و به نماز دیگر مشغول می‎شد. سرانجام ربیع در آخرین جمله‌ی یکی از نمازهای امام، پیش آمد و پیام هارون را به امام کاظم(ع) ابلاغ نمود.

امام کاظم(ع) بیآن‎که به ربیع توجّه کند، فرمود:

لا حاضِرَ مالِی فَیَنْفَعُنِی، وَ لَمْ اُخْلَقْ سَئُولاً؛[26]

اموالم نزد من حاضر نیست تا مرا بهره‎مند سازد و خداوند مرا تقاضا کننده از خلق نیافریده است.

سپس بیدرنگ برخاست و به نماز ایستاد.

ربیع نزد هارون بازگشت و دیده‎ها و شنیدههای خود را به هارون گزارش داد. هارون به ربیع گفت: نظرت درباره‌ی موسی بن جعفر(ع) چیست؟ ربیع پاسخ داد: اگر خطی در زمین کشیده شود و موسی بن جعفر(ع) داخل آن گردد و سپس بگوید: از آن خارج نمی‎شوم، هرگز از آن خارج نخواهد شد!

هارون گفت: راست می‎گویی.

نمونه ششم

ابوذر غفاری شاگرد ممتاز پیامبر(ص) و علی(ع) بود. عثمان در عصر خلافت خود، کیسه پولی را به غلامش داد و گفت: این کیسه را ببر و به ابوذر بده. اگر پذیرفت، تو را آزاد می‎کنم.

غلام، کیسه را گرفت و با ذوق و شوق، خود را به ابوذر رسانید و آن را به ابوذر داد، امّا هر چه اصرار کرد نپذیرفت. غلام گفت: آزادی من بستگی به پذیرش تو دارد؛ اگر این کیسه پول را نپذیری من آزاد نخواهم شد.

ابوذر که بزرگمردی عزّت مدار بود، و حاضر نبود به هیچ وجهی عزّت خود را در برابر عثمان کمرنگ کند، در پاسخ غلام گفت:

إِنْ کانَ فِیها عِتْقُکَ، فِإِنَّ فِیها رِقِّی ؛[27]

اگر آزادی تو در گروِ این کار است، بندگی من نیز در گروِ آن است.

ابوذر، عزّت خود را به پول وافر عثمان نفروخت؛ با این که در آن وقت تهی‎دست بود و نیاز بسیار به آن پول داشت.

روزی عثمان با ابوذر ملاقات کرد و هدایایی به او داد، ولی ابوذر نپذیرفت و گفت: لاحاجَۀَ لِی فِی ذلِکَ، یَکِفی أَباذَرَ ثِقَتُهُ بِاللهِ ؛[28]

نیاز به این امور ندارم. برای ابوذر، توکّل و اطمینان به خدا کافی است.

ابوذر همواره دعایی میخواند که جبرئیل به پیامبر(ص) عرض کرد: «دعای ابوذر در آسمان معروف است». دعای ابوذر این بود:

اَللّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ اْلأَمْنَ وَاْلإِیمانَ بِکَ، وَالتَّصْدِیقَ بِنَبِیِّکَ، وَالْعافِیۀَ مِنْ جَمِیعِ الْبَلاءِ، وَالشُّکْرَ عَلَی الْعافِیَۀِ، وَالْغِنی عَنْ شِرارِ النّاسِ؛[29]

خدایا! امنیت و ایمان را از تو میخواهم. همچنین تصدیق پیامبرت، و عافیت از همه‌ی بلاها و شکرگزاری بر عافیت، و بی‎نیازی از انسان‎های بد را، از درگاهت می‎خواهم.

جمله «بی‎نیازی از انسان‎های بد» که اساس عزّت و سربلندی یک مسلمان است، دعای همیشگی ابوذر بود، او محتوای این دعا را در همه‌ی ابعاد زندگیش عینیّت بخشید.

نمونه هفتم

یکی از اصحاب حضرت رضا(ع) به نام احمد بن محمد بن ابی نصر، به آن حضرت عرض کرد: قربانت گردم! برای اسماعیل بن داود نامهای بنویس و سفارش کن تا مرا (از اموال دنیا) بهره‎مند سازد.

امام رضا(ع) فرمود: «دریغم میآید که از او و امثال او چیزی را تقاضا کنی. به مال من تکیه کن و خود را بینیاز ساز».[30]

نمونه هشتم

ابراهیم خلیل(ع) برای پیدا کردن مهمان از خانه بیرون رفته بود. هنگامی که به خانه بازگشت، مرد یا شبیه مردی را در خانه دید، پرسید: «کیستی و با اجازه‌ی چه کسی وارد خانه شده‎ای؟ او سه بار جواب داد: «با اجازه‌ی پروردگار خانه، وارد شده‎ام». ابراهیم(ع) دریافت که او جبرئیل است، خدا را شکر نمود. جبرئیل گفت: «خداوند مرا به سوی بندهای که او را به عنوان خلیل (دوست خالص) خود برگزیده، فرستاده است تا به او مژده بدهم.» ابراهیم گفت: «او کیست تا خدمت‎گزارش گردم.» جبرئیل گفت: او تو هستی. ابراهیم گفت: «برای چه من خلیل خدا شدهام؟» جبرئیل گفت:

لِأَنَّک لَمْ تَسْألْ شَیْئاً قَطُّ، وَ لَمْ تُسألْ قَطُّ فَقُلْتَ: لا؛[31]

زیرا تو هرگز از کسی تقاضایی نکردی، و هرگز کسی از تو تقاضایی نکرد مگر این که پاسخ مثبت به او دادی.

پی‌نوشت‌ها

[1] - منافقون (63) آیه 8؛ بحارالأنوار، ج 44، ص 198.

[2] - بحارالأنوار، ج 46، ص 106.

[3] - نهج‎البلاغه، حکمت 371.

[4] - بحارالأنوار، ج 77، ص 400.

[5] - اعیان الشیعه، ج 1، ص 316. نظیر این مطلب در نهج‎البلاغه، حکمت 252 آمده است.

[6] - نساء (4) آیه 139؛ فاطر (35) آیه 35 و یونس (10) آیه 65.

[7] - منافقون (63) آیه 8 .

[8] - نساء (4) آیه 139.

[9] - فاطر (35) آیه 10.

[10] - بحارالأنوار، ج 44، ص 139.

[11] - بحارالأنوار، ج 96، ص 158.

[12] - بحارالأنوار، ج 96، ص 158.

[13] - بحارالأنوار، ج 96، ص 158.

[14] - مستدرک الوسائل، ج 2، ص 464.

[15] - بحارالأنوار، ج 75، ص 112.

[16] - فروع کافی، ج 5، ص 63.

[17] - فروع کافی، ج 5، ص 46.

[18] - ثواب الاعمال (ترجمه شده)، ص 630.

[19] - بحارالأنوار، ج 44، ص 192.

[20] - تاریخ طبری، ج 6، ص 235 و مقتل الحسین مقرّم، ص 247.

[21] - مناقب آل ابی طالب، ج 4، ص 68.

[22] - فروع کافی، ج 4، ص 21.

[23] - بحارالأنوار، ج 47، ص 44.

[24] - مناقب آل ابی طالب، ج 4، ص 290.

[25] - بحارالأنوار، ج 48، ص 140.

[26] - انوارالبهیّه، ص 303ـ304.

[27] - کشکول شیخ بهایی، ج1 ، ص 263.

[28] - جمهرۀ الاولیاء، ج 2، ص 46.

[29] - اصول کافی، ج2 ، ص 587.

[30] - وسائل الشیعه، ج 6، ص 394 و اصول کافی، ج 2، ص 149.

[31] - بحارالأنوار، ج 12، ص 13.

دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت

محمّدتقی عبدوس ـ محمّد محمّدی اشتهاردی

نظرات بینندگان
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۰
زهرا
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۸:۲۰ - ۱۳۹۹/۰۸/۲۷
0
0
عااااالی بود
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر: