امام جواد(ع) در دوران امامت| ۱۲
تحریکات قاضی تیرهدل بغداد
گرچه معتصم عبّاسی نسبت به امام جواد(ع) چون آتشی زیر خاکستر بود، و به دنبال حیله و فرصت بسر میبرد، تا امام جواد(ع) را به قتل برساند، ولی اگر اتّفاقی نمیافتاد، شاید شهادت امام جواد(ع) چند سال تأخیر میافتاد، امّا تحریکات ابن ابیدُواد[1] قتل آن حضرت را جلو انداخت.
توضیح اینکه: یکی از دوستان ابی دُواد به نام زُرقان میگوید؛ دزدی را به حضور خلیفه (معتصم) آوردند، او به دزدی خود اقرار کرد، پس از اثبات دزدی، معتصم در مورد او تقاضای اجرای حدّ دزدی نمود، سپس خلیفه در مورد چگونگی اجرای حدّ، فقهای بزرگ از جمله حضرت جواد(ع) را در یک مجلس به گرد هم آورد، آنگاه به آنها رو کرد و گفت:
«دست دزد را از کجا باید قطع کرد؟»
من گفتم: «از بند دست».
گفت: دلیلت چیست؟
گفتم: زیرا «یَد» (که در آیهی فَاقْطَعُوا اَیْدِیَهُما – مائده/۳۸) آمده یعنی دست، که عبارت از سر انگشتان و کف دست تا مُچ دست است، زیرا خداوند در آیه «تیمّم» میفرماید:
«فَامْسَحُوا بِوُجُوهِکُم وَ اَیْدِیکُمْ:
پس صورتها و دستها را با آن مسح کنید.» (نساء/۴۳)
جمعی از حاضران، رأی مرا تأیید کردند، جمعی دیگر گفتند:
«باید از آرنج قطع شود.»
خلیفه پرسید: به چه علّت؟
آنها جواب دادند: خداوند در آیه «وضو» میفرماید:
«وَ اَیْدِیَکُم اِلََی الْمَرافِقِ:
و دستها تا آرنج را بشویید.» (مائده/۶)
این آیه بیانگر آن است که دست تا آرنج را شامل میشود.
در این هنگام، خلیفه به حضرت جواد(ع) رو کرد و گفت: «ای اباجعفر، نظر شما چیست؟»
آن حضرت فرمود: ای رییس مؤمنان! حاضران، در این باره، گفتند.»
خلیفه گفت: «سخن آنها را رها کن، نظر تو چیست؟»
امام جواد(ع) فرمود: «مرا از جواب این مسأله، معاف بدار.»
خلیفه گفت: «تو را به خدا سوگند میدهم که نظریّه خود را بگو.»
امام جواد(ع) فرمود: اکنون که مرا به خدا سوگند دادی، نظر من این است که آنها، خلاف سنّت سخن گفتند، زیرا واجب است که قطع دست از بیخ انگشتان، اجرا شود، و کف دست باقی بماند.
خلیفه گفت: به چه علّت؟
امام جواد(ع) فرمود: رسول خدا(ص) فرموده است:»سجده بر هفت عضو میباشد: پیشانی، کف دستها، سر زانوها و سر انگشتان پاها، اگر دست دزد را از مُچ آن قطع شود یا از آرنج بریده گردد، دیگر دستی برای سجده کردن باقی نمیماند، با اینکه خداوند میفرماید:
«وَ اَنَّ الْمَساجِدَ لِلّهِ:
محل سجدهها (هفت موضع) مخصوص خداست،» (سوره جنّ/۱۸)
یعنی سجده بر این اعضای هفتگانه، واقع میشود، و سپس خداوند میفرماید:
«فَلا تَدْعُوا مَعَ اللهِ اَجَداً:
در این مساجد، احدی را با خدا نخوانید.»
بنابراین آنچه برای خدا است نباید قطع شود.
معتصم، از این پاسخ، شاد شد، و آن را پذیرفت، و دستور داد تا دست دزد را از بیخ انگشتان دستش قطع نمایند، و کف دست را رها کنند.
ابن ابی دُؤاد (قاضی) گفت: «در آن حال، قیامت من برپا شد، و آرزو کردم که ای کاش مرده بودم» (و اینگونه نزد خلیفه و حاضران شرمنده و منکوب نمیشدم.)
زُرقان میگوید: ابن ابی دُؤاد گفت: سه روز بعد از این حادثه نزد خلیفه، معتصم رفتم و گفتم: »نصیحت و خیرخواهی امیرمؤمنان (معتصم) بر من واجب است، میخواهم سخنی بگویم که میدانم بهخاطر آن داخل آتش دوزخ خواهم شد.»
خلیفه گفت: «سخنت چیست؟»
ابن ابی دُؤاد به خلیفه گفت: «وقتی که امیرمؤمنان، علما و فقهای بزرگ ملّتش را در مجلسی بهخاطر مسألهای که رخ داده، جمع کرد، و حکم مسأله را از آنها پرسید، آنها نظر خود را گفتند، و مردم نظر آنها را در آن مجلس و بیرون مجلس، و اطرافیان از وزراء و نگهبانان و ... شنیدند، سپس گفتار همهی آن فقها و علما ترک گردید، بهخاطر فتوای یک مردی که بخشی از این امّت، به امامت او معتقدند، و میگویند مقام او بالاتر از مقام خلیفه است، سپس خلیفه فرمان اجرای فتوای او را بدهد، نه اجرای فتوای فقها را، چنین موضوعی صلاح دستگاه خلافت نیست!»
گفتار تحریک آمیز ابن ابی دُؤاد آنچنان معتصم عبّاسی را دگرگون و خشمگین کرد، که برای ابن ابی دُؤاد دعا کرد و چهار روز پس از این واقعه به مُنشی یکی از وزیرانش فرمان داد که امام جواد(ع) را به خانهی خود دعوت نماید (و آن حضرت را مخفیانه بهوسیلهی غذا مسموم کند.)
منشی ذکر شده، امام جواد(ع) را در ظاهر با کمال احترام به خانهی خود دعوت کرد، آن حضرت فرمود: «شما میدانید که من در مجلس شما حاضر نمیشوم.» او اصرار و خواهش کرد که در یک وعده غذا، در خانه ما بیایی، زیرا دوست دارم، پا به فرش خانهام بگذاری و خانهام به قدم مبارکت، پربرکت گردد، و فلانی که از وزیران خلیفه است، مشتاق است تا با شما ملاقات کند.
امام جواد(ع) به خانه او رفت، وقتی که غذا آوردند، لقمهی اوّل را که به دهان گذاشت، احساس مسمومیّت کرد، مرکب خود را فرا خواند تا برود، صاحب خانه اصرار کرد که بمانید، آن حضرت فرمود:
«خُرُوجِی مِنْ دارِکَ خَیْرٌ لَکَ:
بیرون رفتن من، از خانهات برای تو بهتر است.»
آن روز و شب، احساس زخم زهر در گلویش میکرد، تا اینکه بر اثر آن به شهادت رسید.»[2]
شهادت امام جواد(ع) به دست اُمّالفضل
مطابق پارهای از روایات، از جمله روایت مسعودی در اثباةالوصیّه، و روایت عیون المعجزات، هنگامی که امام جواد(ع) به دعوت معتصم، وارد بغداد شد، معتصم با جعفر (پسر مأمون) همدست شدند، و اُمّالفضل دختر مأمون و همسر امام جواد(ع) را که بر اثر حسادت به خاطر ازدواج امام جواد با سمانه مادر امام هادی(ع) دلی تیره نسبت به آن حضرت داشت، وسیلهی زهر رسانی به آن حضرت نمودند، امّالفضل به پیشنهاد آنها پاسخ مثبت داد، معتصم و جعفر زهر کشندهای در درون انگور رازقی نمودند و برای امّالفضل فرستادند، امّالفضل آن انگور را نزد امام جواد(ع) گذاشت، آن حضرت آن را خورد و پس از چند لحظه احساس مسمومیّت کرد.
همان دم اُمّالفضل، از کردهی خود پشیمان شد و گریه میکرد، امام جواد(ع) به او فرمود: «این گریه چیست؟ سوگند به خدا به فقری مبتلا گردی که جبران نداشته باشد، و دچار بلایی میگردی که پنهان نمیماند.» سپس امام جواد(ع) بر اثر همین مسمومیّت به شهادت رسید.»
طولی نکشید که اُمّالفضل در مخفیترین اعضایش، زخمی عظیم پیدا کرد، همهی اموال و املاک خود را برای درمان آن، مصرف نمود، ولی بیماریش خوب نشد، و چنان تهیدست گردید که دست گدایی بهسوی مردم دراز میکرد، تا به او کمک کنند.
روایت شده: که آن زخم در زیر ناف او پیدا شد، و برادرش جعفر در حال مستی به چاهی افتاد، و لاشه مردهی او را از چاه بیرون آوردند.[3]
مطابق روایت دیگر: معتصم عبّاسی شربت ترش و شیرینی درست کرد و آن را زهرآلود نمود، و همراه یخ (یا برف) به مأمور جلّادش به نام اشناس[4] داد، و گفت: «آن را نزد حضرت جواد(ع) ببر، و به او بگو اگر یخ آن آب شود، طعم آن زایل میگردد، و آن حضرت را الزام کن تا از این شربت بخورد.»
اشناس نزد امام آمد و گفت: خلیفه شربتی که قبلاً خودش و بزرگان از آن نوشیدهاند برای شما فرستاده، تا یخ آن آب نشده بنوشید.
حضرت فرمود: باشد شب مینوشم.
غلام گفت: «یخش تا شب آب میشود، هماکنون بنوشید، اصرار زیاد کرد، سرانجام امام جواد(ع) از آن نوشید و مسموم شد.[5]
و شاید معتصم چندینبار توطئه زهر دادن به امام را اجرا کرده، سرانجام در یکی از آنها امام به شهادت رسیده است، و روایات متعدّد در چگونگی شهادت به توطئههای مختلف اشاره دارد.
***
به این ترتیب امام جواد در سنّ ۲۵ سالگی به شهادت رسید، و در میان امامان هیچ کدام در این سن و سال رحلت نکرد، او جوانترین امامی بود که دستهای مرموز طاغوتیان، او را به شهادت رساندند و نوگل وجودش را پرپر نمودند.
شهادت او فریادی بر ضدّ ظلم و ستم، بر ضدّ طاغوتیان بود، درس بزرگ شهادتطلبی در برابر مستکبران را آموخت، درسی که در پیشانی خونرنگ مکتب تشیّع علوی ثبت است، و همواره شیعه را صلابت میبخشد، تا تسلیم زور و زر و تزویر نشوند و تا آخرین قطره خونشان، مکتب علی (ع) یعنی مکتب ناب اسلام را زنده نگهدارند، و رسواگر طاغوتیان در تمام عرصهها باشند.
نظر به اینکه امام جواد (ع) در بغداد به شهادت رسید، جسد مطهّرش را در قبرستان قریش (واقع در کاظمین نزدیک بغداد) در کنار قبر جدّش امام کاظم (ع) به خاک سپردند.
گریه و اندوه شدید امام هادی(ع) از شهادت پدر
هنگامی که امام جواد(ع) در بغداد به شهادت رسید، امام هادی(ع) حدود هشت ساله بود و در مدینه سکونت داشت و در کنار سرپرستش لَوْحی را قرائت میکرد که ناگهان گریهی شدیدی کرد.
سرپرست گفت: «ای آقای من چرا گریه میکنی؟!» حضرت هادی(ع) فرمود: «همین لحظه پدرم وفات کرد.»
حاضران پرسیدند: پدرت در بغداد است و شما در اینجا؛ از کجا از وفاتش با خبر شدید؟!
امام فرمود: »از شکوه و عظمت خدا چیزی در درونم پدیدار شد که قبل از وفات پدرم آن را نمیشناختم. از همین حادثه دریافتم که پدرم وفات نموده است.»
روایتکننده میگوید: تاریخ همان ساعت و روز و ماه را ثبت کردیم تا اینکه پس از مدّتی خبر وفات امام جواد(ع) توسّط مسافران به مدینه رسید؛ تطبیق کردیم همان روز و ساعتی که امام هادی(ع) فرموده بود امام جواد(ع) وفات نموده بود.[6]
خودآزمایی
1- تحریکات چه شخصی، شهادت امام جواد(ع) را جلو انداخت؟
2- امام جواد(ع) درباره اجرای حدّ آن دزد، چه فتوایی دادند؟به چه دلیل؟
3- دلیل روایات متعدّد در چگونگی شهادت امام جواد(ع)، ممکن است به چه چیز اشاره داشته باشد؟
پینوشتها
[1] در بعضی از متون ابن ابیداود نوشته شده، ولی صحیح همان ابن ابیدُواد است، او در عصر خلافت مأمون و معتصم و واثق و متوکّل، قاضی بغداد بود، او معتصم را به کشتن امام جواد (ع) تحریک کرد، سرانجام در آخر عمر، به وضع نکبتباری افتاد و در سال ۲۴۰ هجری در بغداد درگذشت.
[2] بحار، ج ۵۰، ص ۵ تا ۷.
[3] انوار البهیّه، ص ۴۲۲ – نظیر این مطلب در بحار، ج ۵۰، ص ۱۷ نقل شده است.
[4] اشناس یکی از ترکان دیکتاتور بود که معتصم به او قدرتی آنچنان داد تا هر کس را بخواهد، سرپرست کارها نماید، از آن زمان به بعد، در منابر برای او مقدّمتر از خلیفه، دعا میکردند. (زندگی امام هادی (ع) باقر شریف، ص ۳۱۹.)
[5] مناقب آل ابیطالب، ج ۴، ص ۳۹۰.
[6] دلائلالامامه طبری، ص ۲۱۹ – مطابق روایت دیگر امام در پاسخ به اینکه از کجا فهمیدی پدرت وفات کرده؟ فرمود: «یک نوع فروتنی و خضوع ویژهای نسبت به خدای بزرگ در درونم پدیدار شد که قبلاً آن را نمیشناختم.» (همان مدرک)
این پاسخ با پاسخ قبل منافات ندارد و هر دو به یک مطلب اشاره میکند و آن عظمت خاصّ جلوهی خدا در قلب و نهایت خضوع در برابر خدا است.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
محمد محمدی اشتهاردی