حضرت مهدی(عج) از آغاز تولد تا غیبت کبری| ۶
نامه امام عصر(عج) به اِبن مهزیار
محمّد بن ابراهیم بن مهزیار (که پسر وکیل امام حسن عسکری(ع) در اهواز بود) میگوید: بعد از وفات امام حسن عسکری(ع)، درباره جانشین آن حضرت به شکّ افتادم و نزد پدرم (ابراهیم) مال زیاد از سهم امام(عج) جمع شده بود، پدرم آن اموال را برداشته و سوار کشتی شد، (تا آنها را به سامرّا نزد امام ببرد) من نیز برای بدرقه پدرم به دنبال او رفتم سوار کشتی شد، ولی در کشتی تب سختی کرد و گفت: «پسر جان مرا بر گردان که این بیماری نشانه مرگ است و نسبت به این اموال از خدا بترس.» (و آن را از دستبرد ورثه و دیگران حفظ کن و به صاحبش برسان.) وصیتّش را به من کرد و پس از سه روز از دنیا رفت. من با خود گفتم پدرم وصیّت بیموردی نکرده است، من این اموال را به بغداد میبرم و خانهای در آنجا اجاره میکنم، و این اموال را در آنجا نگه میدارم تا امام بر حقّ برای من ثابت گردد، آنگاه آن اموال را به او میسپرم...
به بغداد رفتم و اموال را در خانهای اجارهای، کنار شطّ، جای دادم، پس از چند روز از آستان قدس امام زمان(عج) نامهای برای من آمد که تمام مشخصّات آن اموال، و حتّی قسمتی از آن را که خودم نمیدانستم، در آن نامه نوشته شده بود، من اطمینان یافتم و همه آن اموال را به آن نامهرسان سپردم، پس از چند روز، نامه دیگری آمد که ما تو را به جای پدرت نصب کردیم، خدا را شکر و سپاسگزاری کن.[1]
دستور نگرفتن سهم امام، به خاطر حفظ جان نمایندگان
به عُبیدالله بن سلیمان، وزیر طاغوت وقت، خبر دادند که حضرت مهدی(عج) دارای چند وکیل است که سهم امام را به نمایندگی از آن حضرت، از شیعیان میگیرند.
وزیر تصمیم گرفت تا وکیلها را دستگیر کند، ماجرا را با خلیفه در میان گذاشت، خلیفه گفت: «به جستجوی خود آن مرد (حضرت مهدی(عج)) بپردازید و ببینید در کجاست؟»
سلیمان (پدر وزیر) گفت: «به نظر من افرادی جاسوس را میگماریم، که (به عنوان شیعه) مبلغی پول بابت سهم امام نزد وکیلهای ناحیه مقدّسه ببرد، وقتی که پول را به وکیل دادند، و آن وکیل قبول کرد، بیدرنگ وکیل را دستگیر میکنیم.»
بنا شد همین تصمیم اجرا گردد، از ناحیه مقدّسه، نامهای به وکلا رسید، که از هیچکس پول قبول نکنید و از گرفتن سهم امام(عج) خودداری نمایید.
جاسوسها پراکنده شدند، یکی از آنها نزد «محمّد بن احمد» (یکی از وکلای امام) آمد و در خلوت به او گفت: «مالی بابت سهم امام(ع) همراه دارم، میخواهم به شما بدهم.»
محمّد گفت: اشتباه کردی، من از این موضوع بیاطلاع هستم. آن جاسوس، همواره با مهربانی و نیرنگهای خود، میخواست پول را به او بدهد، ولی محمّد بن احمد، خود را به ناآگاهی میزد، به این ترتیب جاسوسها به کشف راز، دست نیافتند.[2]
راز پذیرفته نشدن سهم امام(عج)
عصر غیبت صغری بود، مردی از اهالی عراق، سهم امام خود را به ناحیه مقدّسه امام زمان(عج) فرستاد، سهم امام او قبول نشد و رد گردید، به او گفته شد که چون حقّ پسر عموهایت که چهارصد درهم است، در میان این مال است، باید حقّ آنها داده شود.
بعد معلوم شد که آن مرد، در ملکی با پسر عموهایش شریک بود، و حقّ آنها را نداده بود، چون حساب کرد دریافت که حقّ پسر عموهایش همان چهارصد درهم است، این مقدار را از مال بیرون کرد و به صاحبانش رسانید، و بقیّه را به ناحیه مقدّسه فرستاد، آنگاه سهم امام او پذیرفته گردید.[3]
استجابت دعا و لطف امام زمان(عج) در حقّ بیمار
محمّد بن یوسف میگوید: در پشتم دُمَل و زخم سختی پدید آمد، به پزشکان متعدّد مراجعه کردم و به دستور آنها عمل نمودم، ولی نتیجه نگرفتم، سرانجام به اتّفاق گفتند: «مادر مورد این درد، دوایی نیافتهایم.»
نامهای برای ناحیه مقدّسهی امام زمان(عج) نوشتم و از آقا درخواست دعا نمودم، جواب نامه آمد و در آن نوشته بود: «خداوند لباس عافیت به تو بپوشاند و تو را در دنیا و آخرت با ما قرار دهد.»
یک هفته نگذشت که به طور کلّی آن زخم برطرف شد و جای آن مثل کف دستم، صاف گردید، محل زخم را به یکی از پزشکان آشنا نشان دادم، او گفت: «ما برای این نوع زخم و درد، دارویی را نمیشناسیم.» (بنابراین زخم تو با دارو خوب نشده بلکه دست اعجازی در کار بوده است.)[4]
خودآزمایی
1- چرا ابراهیم مهزیار سهم امام(عج) را به پسرش سپرد؟
2- به چه دلیل امام زمان(عج) به نمایندگان خود دستور دادند سهم امام نگیرند؟
3- راز پذیرفته نشدن سهم امام(عج) مردی از اهالی عراق چه بود؟
پینوشتها
[1] همان مدرک، ص 518.
[2] همان مدرک، ص 525.
[3] اصول کافی، ج 1، ص 519.
[4] همان مدرک.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
محمد محمدی اشتهاردی