نمونههایی از گفتار و رفتار امام رضا(ع)| ۲
قاطعیّت حضرت رضا(ع) در نگهبانی از دین
حضرت رضا(ع) در مورد حفظ دین و نگهبانی از احکام خدا در برابر مأمون و شخصیّتهای دیگر با شجاعت و صلابتی خللناپذیر برخورد میکرد و هرگز در امر دین مسامحه و ملاحظهکاری نداشت در اینجا نظر شما را به نمونههایی از برخورد قاطع حضرت رضا(ع) با مأمون و سران کشورش جلب میکنم که ضمناً به راز و فلسفهی شهادت آن حضرت آشناتر خواهیم شد:
۱- نصیحت سرزنش آمیز امام رضا(ع) به مأمون
حضرت رضا(ع) هنگامی که با مأمون خلوت میکرد او را بسیار موعظه مینمود و او را در مورد کارهای زشتش سرزنش میکرد و از عذاب الهی هشدار میداد، مأمون در ظاهر میپذیرفت ولی در باطن ناراحت میشد.
روزی امام رضا(ع) بر مأمون وارد شد، دید او وضو میگیرد و غلامش به دست او آب میریزد، امام رضا(ع) به او فرمود:
«ای رئیس مؤمنان هیچکس را در عبادت خدا شریک قرار نده»[1] مأمون غلام را رد کرد و خود وضویش را به پایان رسانید. همین تذکّر امام(ع) بر کینه و خشم باطنی مأمون نسبت به امام(ع) افزود.[2]
۲- رودررویی امام با دو پسر سهل
حسین بن سهل و فضل بن سهل (دستپروردگان برمکیان) دومین و سومین شخص دستگاه طاغوتی مأمون بودند و کارگردان اصلی دولت او به شمار میآمدند، حضرت رضا(ع) بدیهای این دو نفر را به مأمون گوشزد میکرد و او را از گوش دادن به حرفها و پیشنهادهای آنها نهی مینمود. همین سفارش امام رضا(ع) موجب کینهتوزی بیشتر آنها نسبت به حضرت رضا(ع) گردید[3] حضرت رضا(ع) با اینکه با قدرت و نفوذ آنها توجّه داشت با کمال قاطعیّت در برابر آنها موضع میگرفت و مأمون را از ترفندهای آنها برحذر میداشت.
۳- قاطعیّت در ردّ خلافت
مأمون میخواست خلافت و مقام رهبری را به امام رضا(ع) بسپارد، امام رضا(ع) با کمال صراحت به او فرمود: «اگر خداوند خلافت را به تو سپرده، تو حق نداری آن را به من بسپاری و اگر به تو نسپرده، چیزی که مال تو نیست، نمیتوانی به دیگری بدهی.»[4]
چنانکه مشروح آن قبلاً خاطرنشان گردید.
امام با این بیان، روشن کرد که مقام رهبری از جانب خدا به افراد شایسته داده میشود و مربوط به مأمون و امثال او نیست.
۴- تشبیه مأمون به فرعون مصر
امام رضا(ع) در یکی از گفتگوهایش با مأمون به او فرمود:
«وَ قَدْ اَمَرَنِی اللهُ بِتَرْکِ الْاِعْتِراضِ عَلَیْکَ، وَ اِظْهارِ ما اَظْهَرْتُهُ مِنَ الْعَمَلِ مِنْ تَحْتِ یَدِکَ، کَما اَمَرَ یُوسُفَ بِالْعَمَلِ تَحْتَ یَدِ فِرْعَونِ مِصْرٍ:
خداوند به من امر کرده معترّض تو نشوم و (برای مصلحت امّت) در زیر دست تو، کار خود را آشکار سازم، چنانکه خداوند به یوسف(ع) فرمان داد که زیردست فرعون مصر، کار کند.»[5]
۵- دفاع از حقگویی عابد دزد، در برابر مأمون
عابدی را به عنوان اینکه دزدی کرده دستگیر نموده و نزد مأمون آوردند، آن روز، روز ملاقات عمومی بود و حضرت رضا(ع) نیز در نزد مأمون نشسته بود، هنگامی که عابد دزد را نزد مأمون آوردند، بین آنها چنین گفتگو شد:
مأمون: تو با این چهرهی مذهبی، خجالت نمیکشی که دزدی میکنی؟
عابد: اضطرار و ناداری باعث شد دزدی کردم زیرا تو حقّ مرا در خمس و بیتالمال ندادی من هم مجبور به دزدی شدم.
مأمون: تو چه حقی در خمس داری؟
عابد آیه ۴۱ انفال و ۷ حشر را که در مورد خمس و مصرف آن است خواند، آنگاه گفت: مطابق آیهی قرآن یکی از موارد مصرف خمس، درماندگان راه سفر هستند، من درماندهی راه هستم چرا حقّم را به من نمیدهی تا به وطنم برسم؟ به علاوه به آیات قرآن آگاهی دارم.
مأمون: برای اجرای حدّ دزدی آماده باش، ما نمیتوانیم بهخاطر این یاوه سراییها، حدّ الهی را تعطیل کنیم.
عابد: نخست از خودت شروع کن و با اجرای حدّ، خودت را پاکسازی نما، بعد دیگران را، مأمون در این هنگام از امام رضا(ع) نظرخواهی کرد.
امام رضا: او میگوید تو دزدی کردی، من نیز دزدی کردم.
مأمون، بسیار خشمگین شد و به عابد رو کرد و گفت: «سوگند به خدا به جرم دزدی، دستت را قطع میکنم.»
عابد: آیا دست مرا قطع میکنی با اینکه غلام و برده من هستی؟
مأمون: وای بر تو به چه دلیل من غلام تو هستم.
عابد: مادر تو را پدرت (هارون) از بیتالمال خریده است، بنابراین مادر تو جزء اموال همهی مسلمانان است و تو که از او بهوجود آمدهای غلام و بردهی همهی مسلمانان هستی تا آنکه آنها تو را آزاد سازند ولی من نسبت به سهمی که دارم تو را آزاد نمیکنم، وانگهی تو خمس مردم را چپاول کردهای و حق خاندان رسالت و مرا ندادهای از سوی دیگر، چیز ناپاک، ناپاک دیگر را پاک نمیسازد و کسی که بر گردن او حدّ است، نخست باید آن را در خودش جاری کند، آیا نشنیدهای که خداوند میفرماید:
«اَتَأْمُرُونَ النّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ اَنْفُسَکُمْ وَ اَنْتُمْ تَتْلُونَ الْکِتابَ اَفَلا تَعْقِلُونَ:
آیا مردم را به نیکی دعوت میکنید ولی خودتان را فراموش مینمایید، با اینکه شما خودتان کتاب (آسمانی) را میخوانید، آیا هیچ فکر نمیکنید؟» (بقره – ۴۴)
مأمون که در برابر گفتار قاطع عابد، درمانده شده بود به حضرت رضا(ع) رو کرد و گفت: «نظر شما چیست؟»
حضرت را با کمال قاطعیّت از آن عابد بینوا دفاع کرد و فرمود:
خداوند میفرماید:
«قُلْ فَلِلّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ
برای خدا دلیل رسا و قاطع است.» به طوری که هرگونه بهانه را به روی بهانهجو میبندد و این حجّتها همان است که نادان با وجود نادانیش به آن آگاه است، همانگونه که دانا در پرتو علم خود به آن آگاه است و دنیا و آخرت براساس حجّت و دلیل، پابرجا و استوار است و این مرد(عابد) هم برای خود حجّت و دلیل آورد.
در این هنگام مأمون عابد را آزاد کرد و از مردم روی گردانید و از آن پس همواره در فکر نقشه (برای کشتن امام رضا(ع)) بود تا آن حضرت را مسموم نمود.[6]
۶- تندی امام بر مأمون در مورد بیتوجّهی او به بینوایان حجاز
روزی مأمون با خوشحالی و شادی به محضر حضرت رضا(ع) آمد و نامهای را خواند که در آن نامه از پیروزی لشگرش و فتح یکی از بلاد کابل، سخن به میان آمده بود.
امام رضا(ع): آیا فتح یکی از قریههای شرک، تو را شادمان ساخته است؟
مأمون: آیا چنین فتحی مایهی شادی نیست؟
امام رضا(ع): ای رئیس مؤمنان! در مورد امّت محمّد(ص) و مسؤولیّت زمامداری که خداوند آن را در اختیارت نهاده از خدا بترس!
«فَاِنَّکَ قَدْ ضَیَّعْتَ اُمُورَ الْمُسْلِمِینَ، وَ فَوَّضْتَ ذلِکَ اِلی غَیْرِکَ، یَحْکُمُ فِیهِمْ بِغَیْرِ حُکْمِ اللهِ عَزَّوَجَلَّ، وَقَعَدْتَ فِی هذِهِ الْبِلادِ وَ تَرَکْتَ بَیْتَ الْهِجْرَةِ وَ مَهْبَطَ الْوَحْیِ ...:
همانا تو امور مسلمانان را تباه ساختهای، حکمرانی را به غیر خود واگذار نمودهای که در میان مسلمانان به غیر حکم خدا حکمرانی میکنند (تو با نصب فرمانداری نالایق و ستمگر، حقّ مسلمانان بلاد را تباه نمودهای، اکنون بهخاطر فتح فلان قریه خوش رقص میکنی؟) تو در این بلاد نشستهای ولی خانهی هجرت و محل فرود وحی (مدینه) را ترک نمودهای، (و بر اثر ظلم حکمرانان ستمگرت) به مسلمانان مهاجر و انصار ظلم میشود بهطوری که مدّتها بر بینوایی و ستمدیدگی افرادی از آنها میگذرد و دسترسی به تو ندارد و کسی به داد آنها نمیرسد از خدا بترس و به امور مسلمانان توجّه داشته باش!
«اَما عَلِمْتَ اَنَّ والِی المُسْلِمِینَ مِثْلُ الْعَمُودِ فِی وَسَطِ الْفِسْطاطِ، مَنْ اَرادَهُ اَخَذَهُ:
آیا نمیدانی که زمامدار مسلمانان مانند ستون وسط خیمه است که هرکسی در درون خیمه است بخواهد میتواند آن ستون را بگیرد.» تو نیز باید به مسلمانان اینگونه نزدیک باشی و مردم به تو دسترسی داشته باشند و شکایتهای خود را به تو برسانند...»
بیانات امام به قدری قاطع بود که مأمون تسلیم شد و خود را آماده سفر به سوی عراق (و سپس حجاز) کرد ولی حوادثی پیش آمد که به این مقصود نرسید...[7]
جود و کرم امام رضا(ع) و توجّه او به مستضعفان
حضرت رضا(ع) آشکار و نهان، کمکهای مالی سرشاری به نیازمندان و مستمندان مینمود و برای رفع مشکلات آنها کوشش پیگیر و مداوم داشت، بارگاه مقدّسش نیز از دیر زمان تاکنون همواره مرکز شفا و درمان و عنایت خاصّهی آن حضرت شده و همواره فیض او به بینوایان میرسد و زائران مخلص را بهرهمند میسازد.
شخصی به امام رضا(ع) عرض کرد: «به اندازهی جوانمردی خودت به من عطا کن.» امام فرمود: چنین توانایی ندارم، او گفت: به اندازهی جوانمردی خودم بده.» امام به غلامش فرمود: «دو هزار دینار به او بده.»
آن حضرت در خراسان همهی اموالش را در روز عرفه بین مردم تقسیم کرد، فضل بن سهل گفت: «چنین کاری خسارت است.» امام در پاسخ فرمود: «بلکه غنیمت است، هرگز آن را که در برابر آن به اجر و کرم الهی میرسم، خسارت نشمار.»[8] امام رضا(ع) در خراسان، هنگامی که میخواست غذا بخورد، دستور میفرمود: سینی بزرگی را میآوردند و نزدیک سفرهاش مینهادند، آن حضرت دست میبرد، از هر کدام از بهترین غذایی را که در سفره بود، مقداری برمیداشت و در آن سینی بزرگ میریخت، سپس دستور میداد آن غذا را برای مستمندان ببرند، در این هنگام این آیات را تلاوت میفرمود:
«فَلاَ اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ – وَ ما اَدْراکَ مَا الْعَقَبَةَ – فَکُّ رَقَبَةٍ – اَوْ اِطْعامٌ فِی یَوْمٍ ذِی مَسْغَبَةٍ – یَتِیماً ذا مَقْرَبَةٍ – اَوْ مِسْکِیناً ذا مَتْرَبَةٍ:
ولی او (انسان ناسپاس) از آن گونه مهمّ بالا نرفت – و تو نمیدانی آن گردنه چیست؟ - آزاد کردن برده است – یا اطعامکردن در روز گرسنگی – یتیمی از خویشاوندان را – یا مستمندی به خاک افتاده را.» (بلد – ۱۱ تا ۱۶)
سپس میفرمود: خداوند متعال میدانست که همهکس توان آزاد کردن برده ندارند لذا راه دیگری (غذارسانی) را به سوی بهشتش قرار داد.»[9]
نمونهای از تواضع حضرت رضا(ع)
امام رضا(ع) روزی به حمّام عمومی رفت، شخصی که امام را نمیشناخت گفت: «ای مرد پشتم را کیسه بکش.» امام برخاست به کیسه کشیدن پشت او مشغول شد، کمکم افراد آمدند و امام را شناختند، آن مرد به عذرخواهی پرداخت ولی امام همچنان با کمال میل به کیسهکشی ادامه داد.[10]
امام جواد(ع) فرزند امام رضا(ع)
گرچه در بعضی از روایات، فرزندانی برای حضرت رضا(ع) ذکر شده است ولی طبق روایات متعدّد آن حضرت تنها یک فرزند به نام محمّد، که لقبش جواد(ع) بود داشت و از سنّ او هنگام شهادت پدر، هفت سال و چند ماه گذشته بود.[11]
عالم بزرگ، شیخ مفید، (وفات یافته سال ۴۱۳ ﻫ.ق) مینویسد: «حضرت رضا(ع) از دنیا رفت و سراغ نداریم از او فرزندی بجای مانده باشد جز پسرش که امام بعد از آن حضرت بود، یعنی اباجعفر، محمدبن علی(ع) که از عمر او هنگام شهادت پدر، هفت سال و چند ماه میگذشت.»[12]
خدایا! به مقام شامخ حضرت رضا(ع) ما را از رهروان راستین آن حضرت قرار بده و از شفاعت مخصوصش بهرهمند ساز – آمِینَ یا رَبَّالْعالَمِینَ.
پایان
خودآزمایی
1- دلیل دزدی عابد چه بود؟
2- چرا خداوند متعال راه دیگری (غذارسانی) را به سوی بهشتش قرار داد؟
3- امام جواد(ع) هنگام شهادت پدر چند سال داشتند؟
پینوشتها
[1]- لا تُشْرِکْ بِعِبادَةِ رَبِّکَ اَحَداً (اقتباس از آیه ۱۱۰ کهف).
[2]- کشف الغمّه، ج ۳، ص ۱۰۸.
[3]- همان مدرک، ص ۱۰۹.
[4]- عیون اخبارالرّضا، ج ۲، ص ۱۴۰.
[5]- عیون اخبار الرّضا، ج ۲، ص ۱۷۲.
[6]- عیون اخبار الرّضا، ج ۲، ص ۲۳۷ و ۲۳۸.
[7]- عیون اخبار الرّضا، ج ۲، ص ۱۶۰ و ۱۶۱.
[8]- بحار، ج ۴۹، ص ۱۰۰.
[9]- تفسیرالمیزان، ج ۲۰، ص ۴۲۴.
[10]- مناقب آل ابیطالب، ج ۴، ص ۳۶۲.
[11]- بحار، ج ۴۹، ص ۲۲۲.
[12]- ترجمه ارشاد مفید، ج ۲، ص ۲۶۳.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
محمد محمدی اشتهاردی