کد مطلب: ۶۵۷۱
تعداد بازدید: ۳۰۶
تاریخ انتشار : ۲۴ تير ۱۴۰۲ - ۱۸:۲۱
شرح حال و زندگی حضرت پیامبر اسلام(ص) | ۵
در یکی از تماس‎هایی که پیامبر(ص) در موسم حج با افراد و قبایل مختلف داشت، با شش نفر از قبیله‎ی خزرج ملاقات نمود که از یثرب آمده بودند یعنی همان شهری که بعدها با ورود پیامبر(ص) بدان شهر، نامش مدینه شد تبلیغات پیامبر(ص) در این شش نفر به گونه‏ای اثر گذاشت که آن‎ها پس از بازگشت به یثرب آن‎چنان از پیامبر(ص) و آیین او تبلیغ کردند. به طوری که خانه‎ای نبود که سخن از پیامبر(ص) در آنجا نباشد و این تبلیغات سبب شد...

دعوت سران قبایل در موسم حج


مردم مکّه و بلکه اعراب شبه جزیره عربستان، در موسم حج براساس آنچه که از تعالیم حضرت ابراهیم(ع) در میان آن‎ها باقی مانده بود، مراسم حج را به صورت یک سنّت باقی مانده از نیاکان خود انجام می‎دادند. پیامبر(ص) نیز از این فرصت استفاده می‎فرمودند و در اجتماع سالیانه حج شرکت جسته ضمن تماس‎هایی با سران قبایل و بزرگان، دین خود را به آن‎ها عرضه می‎داشتند. گاهی هم که پیامبر(ص) مشغول سخن بود ابولهب از پشت سر ظاهر می‎شد و می‎گفت مردم سخن او را باور نکنید زیرا او با آیین نیاکان شما سر جنگ دارد و سخنان او بی‎پایه است. بدیهی است مخالفت ابولهب که عموی پیامبر(ص) بود بی‎اثر نبود زیرا دیگران با خود می‎گفتند هرگاه آیین وی صحیح و ثمربخش بود هرگز فامیل او با او به جنگ برنمی‎خاستند.
گروهی از قبیله‌‎ی «بنی‎عامر» وارد مکّه شدند پیامبر(ص) آیین خود را بر آن‎ها عرضه کردند، آنان حاضر شدند که به وی ایمان بیاورند مشروط بر آنکه رهبری جامعه پس از درگذشت پیامبر(ص) با آن‎ها باشد پیامبر(ص) فرمودند: کار در دست خداست، هر کس را او مصلحت دید او را برمی‌‎گزیند،[1] آنان از پذیرش اسلام سرباز زدند و پس از بازگشت به وطن جریان تماس با آن حضرت را با پیرمرد روشندلی در میان نهادند، او گفت این همان ستاره درخشانی است که از افق مکّه طلوع نموده است.
این قطعه تاریخی ثابت می‎کند که مسئله امامت و جانشینی پیامبر(ص) به انتخاب مردم نیست، بلکه با تعیین و انتصاب از سوی خداوند است، البته برای اثبات این مطلب دلیل‎های زیادی از قرآن کریم و فرمایشات پیامبر(ص) در دست ما موجود است که در جای خود مورد بحث قرار می‎گیرد.


پیمان عقبه


در یکی از تماس‎هایی که پیامبر(ص) در موسم حج با افراد و قبایل مختلف داشت، با شش نفر از قبیله‎‌ی خزرج ملاقات نمود که از یثرب آمده بودند یعنی همان شهری که بعدها با ورود پیامبر(ص) بدان شهر، نامش مدینه شد تبلیغات پیامبر(ص) در این شش نفر به گونه‌‏ای اثر گذاشت که آن‎ها پس از بازگشت به یثرب آن‎چنان از پیامبر(ص) و آیین او تبلیغ کردند. به طوری که خانه‌‎ای نبود که سخن از پیامبر(ص) در آنجا نباشد و این تبلیغات سبب شد که گروهی از مردم یثرب به آیین توحید گرویدند و در سال دوازدهم بعثت، دسته‎‌‌ای مرکب از دوازده تن از مدینه حرکت کردند و با رسول گرامی(ص) در محلی به نام «عقبه» که گردنه ایست نزدیک «منی» ملاقات نمودند و نخستین پیمان در تاریخ اسلام به وسیله پیامبر(ص) بین آن حضرت و دیگران بسته شد، معروف‎ترین این دوازده تن، اسعد بن زراره و عبادۀ بن صامت بود، در این پیمان، این افراد با رسول خدا(ص) پیمان بستند که به خدا شرک نورزند و فرزندان خود را نکشند دزدی و زنا و دیگر کارهای زشت را انجام ندهند و در برابر رسول خدا(ص) فرمودند: اگر به این پیمان عمل کنند جایگاه آن‎ها بهشت است.
این دوازده نفر با دلی لبریز از ایمان به سوی مدینه برگشتند و از پیامبر(ص) خواستند مبلّغی برای آن‎ها بفرستد تا به آن‎ها قرآن تعلیم دهد و حضرت، «مصعب بن عمیر» را برای تعلیم و تربیت آنان فرستادند، تازه مسلمانان مدینه در غیاب پیامبر(ص) دور هم جمع می‎شدند و اقامه‎‌‌ی جماعت می‎کردند.[2]


دومین پیمان عقبه


تبلیغات «مصعب بن عمیر» و فعالیت مسلمانانی که توفیق زیارت رسول خدا(ص) را داشتند چنان شوری در مردم مدینه به وجود آورد که بسیاری از افراد دقیقه شماری می‎کردند موسم حج فرارسد تا شاید ضمن برگزاری مراسم حج پیامبر(ص) را از نزدیک زیارت کنند. کاروان حج مدینه که بالغ بر پانصد نفر بودند و در میان آن‎ها هفتاد و سه نفر مسلمان که دو تن از آن‎ها زن بودند به راه افتاد، گروه مزبور با پیامبر(ص) در مکّه ملاقات نمودند و برای انجام دادن مراسم بیعت وقت خواستند، پیامبر(ص) فرمود، محل ملاقات «منی» است و در شب سیزدهم ذی‎‌‌ الحجّه وقتی دیگران در خواب فرو رفتند در پایین «عقبه» به گفتگو می‎نشینیم شب سیزدهم فرارسید، رسول گرامی(ص) پیش از همه با عموی خود «عباس» در عقبه حاضر شدند. پاسی از شب گذشت دیدگان مشرکان عرب در خواب فرو رفت، مسلمانان مدینه یکی پس از دیگری مخفیانه به عقبه روی آوردند، ابتدا عباس مقداری سخن گفت و از آنان خواست اگر توانایی یاری پیامبر(ص) و دفاع از او را دارند بیعت کنند و آنان در پاسخ قول دادند: ما جز صداقت و عمل به پیمان و جانبازی در راه پیامبر(ص) چیز دیگری در سر نداریم. سپس از پیامبر(ص) خواستند سخنی بفرماید، حضرت آیاتی چند از قرآن تلاوت فرمودند، شور و شوق آنان به اسلام تشدید شد و از جای خود برخواسته یکی بعد از دیگری با آن حضرت بیعت نمودند.
بیعت هفتاد و سه نفر مسلمان یثربی با پیامبر(ص) در نیمه شب، خیلی سریع در میان مردم مکّه، همچون بمب صدا کرد سران قریش ترسیدند و از اینکه در قلب جزیرۀ العرب در شهری چون یثرب پایگاهی برای مسلمانان به وجود آمده سخت خشمگین شدند، بلافاصله به تحقیق پرداختند بعد از روشن شدن مطلب از گروهی از مسلمانان مدینه که مکّه را به سوی شهر خود ترک کرده بودند تعقیب نمودند ولی آن‎ها سریع از منطقه حکومت مردم مکّه خارج شدند.[3]


هجرت مسلمانان به سوی مدینه


سران قریش پس از جریان بیعت اهالی مدینه، فشار و شکنجه را بر مسلمانان مکّه زیاد کردند و چنان عرصه را بر آن‎ها تنگ نمودند که مسلمانان یکی بعد از دیگری نزد پیامبر(ص) آمده شکایت می‎کردند و حضرت می‎فرمود بهترین نقطه برای شما همان یثرب است و شما می‎توانید با کمال آرامش، تک تک به آن نقطه مهاجرت نمائید پس از صدور فرمان هجرت از سوی پیامبر(ص) با این که قریش به گونه‌‎های مختلف از هجرت مسلمانان جلوگیری می‎کردند و هر کجا متوجه می‎شدند فردی عازم حرکت به سوی یثرب است او را آزار و شکنجه می‎دادند و حتی از همراه بردن همسرانشان به صورت جدّی جلوگیری می‎کردند، ولی با این همه مخالفت قریش، کار به جایی رسید که از مسلمانان در مکّه جز پیامبر(ص) و علی(ع) و عده‎‌ای از مسلمانان بازداشت شده و یا بیمار کس دیگر باقی نماند و بعد از چندی پیامبر(ص) نیز در ماه ربیع الاول سال 13 بعثت به مدینه هجرت فرمودند.


هجرت پیامبر(ص)


در ماه ربیع‌‎الاول سال سیزدهم بعثت، سران قریش که از هجرت مسلمین به سوی یثرب سخت بیمناک بودند در محلی به ‏نام «دارالندوه» که همیشه در مشکلات اجتماعی در آن محل جمع می‎شدند و به شور می‎پرداختند، گرد هم آمده و مشکل بزرگ هجرت مسلمانان و تجمع آنان در یثرب و گرایش شدید مردم به پیامبر(ص) را مطرح کرده و برای حل این مشکل به تحقیق پرداختند و سرانجام، آخرین پیشنهادی که از نظر تمام افراد، بهتر و خالی از اشکال بود این بود که از تمام قبایل افرادی انتخاب شوند و شبانه به طور دسته‎ جمعی به خانه پیامبر(ص) حمله نموده و آن حضرت را قطعه قطعه کنند، تا خون او در میان تمام قبایل پخش گردد، بدیهی است در این صورت بنی هاشم قدرت نبرد با تمام قبایل را نخواهند داشت، این فکر به اتفاق آراء تصویب شد و نفراتی که باید این طرح را پیاده کنند انتخاب شده و قرار شد که چون شب فرارسید مأموریت خود را انجام دهند.
از سوی دیگر فرشته‎‌‌ی وحی بر پیامبر(ص) نازل شده و حضرتش را از نقشه‎‌‌های شوم مشرکان آگاه ساخت و بدین ترتیب آن حضرت مأمور شدند برای نجات از این نقشه خطرناک از شهر مکّه به سوی مدینه هجرت نمایند، و قرار شد برای کورکردن خط تعقیب، کسی در رختخواب پیامبر(ص) بخوابد تا مشرکان تصور کنند آن حضرت درون خانه است، در نتیجه تنها به فکر محاصره‎‌‌ی خانه‎‌‌ی او باشند و عبور و مرور را در کوچه‌‎ها و اطراف مکّه آزاد بگذارند، به دنبال این طرح، پیامبر(ص) رو به علی(ع) کرد و فرمود: امشب در بستر من بخواب، و آن ملافه سبز رنگی را که من هنگام خواب به روی خود می‎کشیدم به روی خود بکش، زیرا من به خاطر توطئه‎‌‌ای که مخالفان برای کشتنم دارند باید به مدینه هجرت کنم.
علی(ع) از آغاز شب در خوابگاه پیامبر(ص) خوابیده پاسی از شب گذشته بود که به وسیله چهل نفر تروریست محاصره‌‎ی اطراف خانه‎‌‌ی پیامبر(ص) آغاز شد، آنان از شکاف در به داخل خانه نگاه می‎کردند و وضع خانه را عادی دیده و گمان می‎کردند کسی که در خوابگاه پیامبر(ص) خوابیده خود آن حضرت است!
در این هنگام پیامبر(ص) تصمیم گرفت از خانه بیرون برود، دشمن اطراف خانه را در محاصره داشت و کاملاً مراقب اوضاع بود، از طرف دیگر اراده خداوند بر این تعلق گرفته بود که رهبر عالی‎قدر اسلام را از چنگال دشمنان نجات دهد، پیامبر گرامی(ص) سوره «یس» را به خاطر تناسبی که آیات اول سوره با اوضاع وی داشت تا جمله‎ی (فَهُم لایُبصِرُونَ) تلاوت نموده و بلافاصله از خانه بیرون آمدند، و از میان افرادی که خانه‎‌‌ی آن حضرت را محاصره کرده بودند به سبک عجیبی عبور کردند. (البته این نکته که عبور پیامبر(ص) از میان دشمنان به گونه عادی و طبیعی بود، یعنی مثلاً آن‎ها در آن لحظه همگی خوابیده بودند و متوجه حرکت آن حضرت نشدند یا اینکه به گونه‎‌‌ی معجزه و غیرعادی بود، خود بحثی است که مفسّران و مورّخان اسلامی در جای خود بدان پرداخته‎‌اند.)
از سوی دیگر، دشمنان که بیرون منزل گرد آمده و تصمیم حمله داشتند، اختلاف نظر پیدا کردند بعضی گفتند شبانه حمله کنیم و گروه دیگر نظرشان این بود صبر کنید وقتی هوا روشن شد یورش برید، در هر حال به مقداری تأمل کردند که صبح صادق سینه افق را شکافت، آن هنگام بطور دسته‌‏جمعی در حالی که دست‎ها به قبضه شمشیر بود با شور و شوق خاص وارد حجره پیامبر شدند، در این حال علی(ع) سر از بالین برداشته و ملافه سبز رنگ را کنار زد، و با خونسردی فرمود، چه می‎گوئید؟ گفتند محمّد را می‎خواهیم او کجاست؟ فرمود: مگر او را به من سپرده بودید تا از من تحویل بگیرید او اکنون در خانه نیست.
قریش از اینکه نقشه آن‎ها نقش بر آب شده و با شکست روبرو شدند سخت عصبانی بودند و با خود فکر کردند در این مدت کم، آن حضرت نمی‎تواند از محیط مکّه بیرون رود. ناچار یا در خود مکّه پنهان شده و یا در راه مدینه است. از این جهت به فکر تعقیب و دستگیری آن حضرت افتادند.
و اما پیامبر(ص) بنا به گفته مورّخان شب اول و دوم را در غار «ثور» که در جنوب مکّه (نقطه مقابل مدینه) است همراه با ابوبکر به سر بردند که یا اتفاقاً او را در مسیر دیدند یا بنا به گفته برخی، حضرت به خانه او رفته و با هم همسفر شدند و در غار مذکور پنهان شدند.
قریش تمامی راه‎های خروجی مکّه را بسته و به دنبال افرادی رفتند که می‎توانستند رد پای افراد را شناسایی کنند و اعلان کردند هر کس از مخفی‎گاه محمّد اطلاع صحیحی به دست آورد صد شتر جایزه دارد، قیافه‌‎شناس معروف مکّه «ابوکرز» با رد پای پیامبر(ص) آشنا بود، بالاخره جای پای آن حضرت را بدست آورده تا کنار غار آمد و گفت حتماً پیامبر(ص) داخل این غار شده، کسی را مأمور کردند داخل غار برود، وقتی آن شخص برابر غار قرار گرفت دید تارهای غلیظی بر دهانه‎‌ی غار تنیده شده و کبوتران وحشی در آنجا تخم ‎گزارده‌‎اند، وی بدون این که وارد غار شود برگشت و جریان را نقل کرد و گفت وجود تارها و تخم گزاردن کبوترها نشانه‌‎ی این است که کسی درون غار نیست و بدین ترتیب خداوند به گونه اعجاز، پیامبرش را از شرّ دشمنان حفظ فرموده و آن‎ها پس از تلاش زیاد بالاخره مأیوسانه بازگشتند.[4]


خودآزمایی


1- شرح دهید کدام قطعه تاریخی ثابت می‎کند که مسئله امامت و جانشینی پیامبر(ص) به انتخاب مردم نیست؟
2- درباره پیمان عقبه توضیح دهید.

 

پی نوشت ها


[1] سیره نبویة «ابن هشام»، ج 1، ص 426.
[2] الکامل فی‎التاریخ «ابن اثیر»، ج 2، ص 97.
[3] مناقب «ابن شهرآشوب» ج 1، ص 158ـ156.
[4] طبقات اکبری «ابن سعد»، ج 1، ص 229.

دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت

آیت الله علی تهرانی

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر: