با آن که قرآن وحی را به عنوان یک حقیقت میپذیرد و در آیات فراوان، آن را به پیامبران نسبت میدهد لیکن در بیان ماهیت آن، جز به صورت اشاره، چندان توضیحی ندارد. قرآن میفرماید:
وَ إِنَّهُ لَتَنْزِیلُ رَبِّ العالَمِینَ * نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأَمِینُ * عَلی قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذِرِینَ؛[1]
همانا قرآن از جانب پروردگار جهانیان نازل شده، جبرئیل آن را بر قلب تو نازل کرد تا از پیامبرانِ ترساننده باشی.
در آیهی دیگر میفرماید:
قُلْ مَنْ کانَ عَدُوّاً لِجِبْرِیلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلی قَلْبِکَ بِإِذْنِ اللهِ مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ وَهُدیً وَبُشْری لِلْمُؤْمِنِینَ؛[2]
بگو: «هرکس که با جبرئیل دشمن است [ با خدا دشمن میباشد] زیرا او به فرمان خدا قرآن را بر قلب تو نازل کرد، در حالی که قرآن، تورات و انجیل را تصدیق میکند و برای مؤمنان هدایت و بشارت است.»
در این دو آیه به یکی از ویژگیهای مهم وحی، یعنی نزول مستقیم بر قلب، اشاره شده و میگوید جبرئیل قرآن را مستقیماً بر قلب تو (پیامبر) نازل کرد.
بدیهی است که اینگونه تعلیم با تعالیم متعارف انسانها تفاوت دارد، زیرا علوم حصولی انسانها از طریق حواس پنجگانه حاصل میشود. ابتدا به وسیلهی حواس با جهان خارج ارتباط برقرار میسازد، محصول آنها وارد حس مشترک میشود، صورتها در قوهی خیال، و معانی جزئیه به وسیلهی قوه واهمه درک میشود، و در قوّهی حافظه بایگانی میگردد. آنگاه قوّهی عاقله با استدلال و ترتیب قیاس به علوم حصولی دست مییابد. و در نهایت وارد قلب و نفس میشود.
اما قرآن میفرماید وحی بهگونهای دیگر است، زیرا حقائق علمی در ابتدا و بهطور مستقیم بر قلب و نفس پیامبر نازل شده از طریق قلب بر سایر قوا نازل میگردد.
علامه طباطبایی قدس سره در تفسیر آیهی مذکور مینویسد: «مراد از قلب نفس انسان است که محل ادراک علوم میباشد. شاید وجه این که فرموده: «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأَمِینُ * عَلی قَلْبِکَ»[3] و نگفته: «علیک» این باشد که خواسته به کیفیت دریافت قرآن به وسیلهی پیامبر اشاره کند. بدین معنا که تلقّی وحی به طور مستقیم از جانب قلب پیامبر بوده، بدون این که حواس در این رابطه دخالت داشته باشند. بنابراین، پیامبر فرشته را مشاهده میکرد و وحی را میشنید، بدون این که از حس سمع و بصر استفاده کند. زیرا اگر دیدن و شنیدن وحی به وسیلهی بصر و سمع مادی بود باید افراد دیگری که هنگام وحی حضور داشتند نیز جبرئیل را مشاهده کنند و صدای او را بشنوند، در صورتی که چنین نبود.»[4]
در تفسیر روحالبیان از کتاب کشفالاسرار نقل شده که مینویسد: «وقتی وحی بر حضرت محمد(ص) نازل میشد ابتدءاً بر قلب مبارک آن حضرت فرود میآمد، زیرا شدیداً علاقهمند و در جهان غیب مستغرق بود. آنگاه از قلب به فهم و گوش آن حضرت انتقال مییافت. و این، تنزّلی است از بالا به پایین و از خصائص خواص میباشد. برخلاف عوام که ابتدا با گوش میشنوند و از این طریق وارد فهمشان میشود و در نهایت وارد قلب میگردد. اهل سلوک نیز از همین طریق یعنی ترقی از پایین به بالا کسب دانش میکنند. و چقدر فرق است بین این دو.»[5]
بنابراین، وحی نوعی علم خارقالعاده و از طریق غیرمتعارف است. نه افاضهی آن نظیر تعلیمات متعارف است و نه دریافت و تلقی آن همانند سایر تعلیمات و از طریق تفکر و ترتیب قیاس است. بلکه افاضه و انعکاس مستقیم حقائق علمی بر قلب نورانی پیامبر است، دریافت وحی نیز نوعی شعور باطنی و خلاف متعارف است.
علاّمه طباطبایی قدس سره مینویسد: «روانشناسان در این جهت تردید ندارند که انسان دارای نوعی شعور نفسانی و باطنی است که گاهی در بعض افراد ظاهر میشود، و دری از جهان غیب به رویش بازمیگردد. و در آن حال، علوم و معارفی برایش کشف میشود که از علوم و تفکرات عقلی برتر و عالیتر است. جمعی از دانشمندان علمالنفس و دانشمندان اروپایی مانند جیمز انگلیسی و غیره به وجود چنین شعوری تصریح کردهاند. بنابراین، وحی پیامبری غیر از تفکر عقلی است.»[6]
در جای دیگر مینویسد: «در این جهت تردید نیست که وحی امری است خارقالعاده، نوعی ادراک و شعور باطن است که حواس ما بدان راه ندارد، ولی عقل، وجود چنین امر خارقالعادهای را محال نمیداند.»[7]
یکی دیگر از ویژگیهای وحی که در قرآن بدان اشاره شده مشاهدهی فرشته به وسیله قلب پیامبر است.
قرآن میفرماید:
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِالرَّحیم * وَالنَّجْمِ إِذا هَوی * ما ضَلَّ صاحِبُکُمْ وَماغَوی * وَما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی * إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْیٌ یُوحی * عَلَّمَهُ شَدِیدُ الْقُوی * ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوی * وَهُوَ بِالْأُفُقِ الأَعْلی * ثُمَّ دَنی فَتَدَلّی * فَکانَ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنی * فَأَوْحی إِلی عَبْدِهِ مااَوْحی * ما کَذَبَ الفُؤادُ ما رَأی * أَفَتُمارُونَهُ عَلی ما یَری * وَلَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْری * عِنْدَ سِدْرَةِ المُنْتَهی * عِنْدَها جَنَّةُ الْمَأْوی * إِذْ یغْشَی السِّدْرَةَ ما یَغْشی * ما زاغَ الْبَصَرُ وَما طَغی * لَقَدْ رَأی مِنْ آیاتِ رَبِّهِ الْکُبْری؛[8]
سوگند به ستاره چون فرود آید، که صاحب شما [محمد] هیچگاه در ضلالت نبوده است. و از روی هوا سخن نمیگوید، سخن او به جز وحی نیست، فرشتهی نیرومند خدا به او تعلیم داده است، همان فرشتهی نیرومندی که به خلقت کامل خود جلوه نمود، در حالی که در افق اعلا بود، پس نزدیک شد تا به قرب او رسید، بهطوری که فاصلهی آنها به اندازهی دو کمان یا نزدیکتر شد، پس خدا بر بندهاش وحی کرد، قلب پیامبر آنچه را مشاهده نمود دروغ نمیگوید. آیا شما آنچه را او مشاهده نمود انکار میکنید؟ یک مرتبهی دیگر نیز فرشته را دیده بود، نزد درخت سِدرةالمنتهی، بهشتی که جایگاه متقیان است همانجاست، وقتی که درخت سدر را چیزی میپوشد، چشم پیامبر خطا و تجاوز نکرد، بلکه آیات بزرگ پروردگارش را مشاهده نمود.
چنان که ملاحظه میفرمایید در آیهی «ما کَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأی» رؤیت به فؤاد یعنی قلب و نفس نسبت داده شده که مقصود مشاهدهی جبرئیل است. جملههای «ما یَری» و «وَلَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْری» نیز به همین معنا یعنی مشاهده با قلب است. چنانکه کلمهی «بَصَر» در «ما زاغَ الْبَصَرُ» نیز به همین معنا یعنی چشم قلب میباشد.
علاّمه طباطبایی در تفسیر آیه مینویسد:
معنای «ما کَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأی» این است که آنچه را پیامبر با قلب خود مشاهده کرد دروغ نبود. البته نسبت دادن رؤیت یعنی مشاهده به فؤاد (قلب) موضوع غیرمأنوسی نیست، زیرا انسان علاوه بر ادراک به وسیلهی حواس ظاهر، و علاوه بر تفکر و تخیل با قوای باطن، نوعی ادراک شهودی نیز دارد که با حواس ظاهر و باطن نیست. ما در نفس خودمان شنیدن و بوییدن و چشیدن و لمس را درک میکنیم و همچنین تخیّل و تفکر خودمان را مشاهده مینماییم، در صورتی که میدانیم حواس ظاهر و باطن در این ادراک دخالت ندارند.
و همچنین صورتهایی را که به وسیلهی این قوهها درک شده و هکذا فعل ادراک را درک میکنیم ولی این درک ما، به وسیلهی این قوهها نیست، بلکه به وسیلهی نفس ما انجام میگیرد که در آیهی مذکور «فؤاد» نامیده شده است.»[9]
متأسفانه احادیثی نداریم که ماهیت وحی و کیفیت آن را خوب توضیح داده باشد، در این باره اشاراتی بیش وجود ندارد. از جمله:
حارث بن هشام به رسول خدا(ص) عرض کرد: «چگونه بر شما وحی میشود؟» آن حضرت در پاسخ فرمود: «گاهی با صدایی شبیه صدای زنگ شروع میشود، و این، شدیدترین نوع وحی است. وقتی قطع شد آنچه را گفته در حافظه دارم. گاهی هم فرشته به صورت مردی برایم ظاهر میشود و سخن میگوید. پس آنچه را میگوید حفظ میکنم.»[10]
عبدالله بن عمر میگوید: «به پیامبر عرض کردم: آیا وحی را احساس میکنید؟ فرمود: بله، صدایی شبیه صدای زنگ احساس میکنم پس ساکت میشوم. هر دفعه که به من وحی میشود آن چنان است که گمان میکنم قبض روح میشوم.»[11]
از این دو حدیث استفاده میشود که گاهی وحی از استماع صدایی غیرعادی، همانند صدای زنگ، آغاز میشده، و این دشوارترین انواع وحی بوده است. و گاهی به صورت تمثّلِ فرشته و تکلّم، تحقق مییافته است.
1- وحی از دیدگاه قرآن را توضیح دهید.
2- معنای «ما کَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأی» از دیدگاه علاّمه طباطبایی را بیان کنید.
[1]. شعراء(۲۶)، آیات 192 ـ 194.
[2]. بقره(۲)، آیهی 97.
[3]. شعراء(۲۶)، آیات 193 ـ 194.
[4]. المیزان، ج 15، ص 345.
[5]. روحالبیان، ج6، ص 306.
[6]. المیزان، ج15، ص 159.
[7]. همان، ص 160.
[8]. نجم(۵۳)، آیات 1 ـ 18.
[9]. المیزان، ج 19، ص 26.
[10]. انّالحارث بن الهشام سأل رسولالله(ص) فقال: یا رسولالله کیف یأتیک الوحی؟ فقال رسول الله: احیاناً یأتینی مثل صلصلة الجرس، و هو اشدّه علی فیفصم عنّی وقد وعیت ما قال. و احیاناً یتمثل لی الملک رجلاً فیکلّمنی فاعی مایقول. (جامعالاصول، ج 11، ص 281؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج 1، ص 43)
[11]. عبدالله بن عمر قال: سألت النبی(ص): هل تحسّ بالوحی؟ فقال: اسمع صلاصل ثم اسکت عند ذلک، فما من مرّة یوحی الی الاّ ظننت انّ نفسی تقبض. (الاتقان فی علوم القرآن، ج 1، ص 95)
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
آیت الله ابراهیم امینی