کد مطلب: ۶۹۳۳
تعداد بازدید: ۱۳۱
تاریخ انتشار : ۰۶ آذر ۱۴۰۲ - ۱۳:۳۶
داستان‌های عبرت‌انگیز | ۵۵
تعجّب کردم! گفتم: من به خدا قسم این کلمه را خوانده‌ام چه طور نه خودش هست و ثوابش؟ آن ملک گفت: بله تو راست می‌گویی. تو خواندی و ما هم نوشتیم؛ ولی بعد، از عرش خدا ندا رسید که محوش کنید. ما هم محو کردیم. من سخت در عالم خواب پریشان حال شدم و گریه‌ام گرفت. گفتم: چرا شما این کار را کردید؟ گفت: علّتش آن است که شما وقتی قرائت می‌کردی به این کلمه که رسیدی صدای پایی به گوشت رسید.

از یکی از صالحان نقل شده که شبی وقت سحر در غرفه‌ای که مشرف به گذرگاه مردم بود؛ مشغول عبادت بودم و سوره ی (طه) را می‌خواندم. ساعت آخر شب وقت سحر بهترین ساعات برای انسان است که با خدا خلوت کند و مناجاتی با او داشته باشد.

می‌گوید: در آن موقع من نماز خواندم و سوره‌ی طه را قرائت کردم. تمام که شد خواب بر من غلبه کرد و در عالم خواب دیدم ملکی از آسمان نازل شد و طوماری در دست دارد. آن طومار را پیش روی من گشود. دیدم آن سوره‌ی طه که قرائت کردم آنجا نوشته شده و زیر هر کلمه‌ای هم ده حسنه نوشته‌اند. امّا یک کلمه از قلم افتاده است. تعجّب کردم!

گفتم: من به خدا قسم این کلمه را خوانده‌ام چه طور نه خودش هست و ثوابش؟ آن ملک گفت: بله تو راست می‌گویی. تو خواندی و ما هم نوشتیم؛ ولی بعد، از عرش خدا ندا رسید که محوش کنید. ما هم محو کردیم. من سخت در عالم خواب پریشان حال شدم و گریه‌ام گرفت. گفتم: چرا شما این کار را کردید؟ گفت: علّتش آن است که شما وقتی قرائت می‌کردی به این کلمه که رسیدی صدای پایی به گوشت رسید. فهمیدی کسی از زیر دیوار غرفه‌ات دارد عبور می‌کند. قدری صدایت را بلندتر کردی که او بشنود. این ریایی شد، دیگر برای خدا نبود. برای همین دستور رسید که محو شود. این خیلی بدبختی است که آدم وقتی طومارش را بگشایند؛ ببیندکه هیچ چیز در آن نیست. تمام گفته‌ها و نوشته‌های عبادیش محو شده است. پناه می‌بریم به خدا از این بدبختی.[۱]

 

پی نوشت


[۱]ـ صفیر هدایت (انفال/۳۶).

دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت

آیت الله سید محمد ضیاءآبادی
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر: