معنای شجاعت و ابعاد آن
واژه شجاعت[1] به معنای استواری و استحکام قلب و اراده در شرایط سخت و درگیریهای طاقتفرساست. بنابراین، شجاعت یک امر قلبی است و در اعماق روح انسان ریشه دارد. شجاعت در فارسی به معنای دلاوری و دلیری است؛ کسی که دلی پر توان و نیرومند دارد، شجاع است. ضدّ آن، ترسویی و اضطراب است که از ناتوانی نفس و ضعف یقین، سرچشمه میگیرد؛ چنان که امیر مؤمنان علی(ع) در سخنی فرمود:
شِدَّۀُ الْجُبْنِ مِنْ عَجْزِ النَّفْسِ وَ ضَعْفِ الْیَقِینِ؛[2]
ترس زیاد از ناتوانی نفس و ضعفِ یقین، نشأت میگیرد.
شجاعت دارای ابعاد و اقسام وسیع است. یک نوع آن شجاعت جسمانی است. ممکن است شخصی از نظر مقاومت بدنی، بسیار نیرومند باشد، بازوی ستبر و سینهای فولادین داشته و در میدان جنگ در برابر دهها حریف نیرومند ایستادگی کند ولی از نظر معنوی، ارادهی او ضعیف باشد؛ مثلاً با یک بار نشستن کنار سفرهی رنگین، امضای ناحقی به نفع صاحب سفره بدهد. چنین فردی از نظر روحی، بسیار بزدل و ضعیف است و شجاعت معنوی ندارد.
به عبارت روشنتر، شجاعت و صبر (که عزم و ارادهی محکم قلب است) رابطهی تنگاتنگی با هم دارند؛ به طوری که کسی که صبر ندارد، شجاعت نیز ندارد. بر همین اساس، امیر مؤمنان علی(ع) فرمود:
اَلصَّبْرُ شُجاعَۀٌ ؛[3]
صبر، شجاعت است.
شخصی از امام حسن(ع) پرسید: شجاعت چیست؟ آن حضرت در پاسخ فرمود:
مُوافَقَۀُ اْلأًقْرانِ وَالصَّبْرُ عِنْدَ الطَعّانِ؛[4]
موافقت با دوستان، مدارا با دشمنان.
شجاعت معنای وسیعی دارد که یک شعبهی آن، شجاعت بدنی و مقاومت جسمی است. امیر مؤمنان(ع) فرمود:
أَشْجَعُ النّاسِ مَنْ غَلَبَ هَواهُ ؛[5]
شجاع ترین انسانها کسی است که بر هوای نفس خود پیروز گردد.
نیز فرمود:
أَشْجَعُ النّاسِ أَسْخاهُمْ ؛[6]
شجاعترین انسانها، سخاوتمندترین آنهاست.
شجاعت از نظر قرآن و روایات
گرچه واژهی شجاعت در قرآن نیامده ولی این معنا با تعابیر دیگری؛ مانندِ شدّت، استقامت، صبر، مقاومت و ثبات قدم، بیان شده است. در قرآن میخوانیم:
(مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللهِ وَالَّذِینَ مَعَهُ أَشِدّاءُ عَلَی الْکُفّارِ)؛[7]
محمّد(ص) فرستادهی خدا است، و کسانی که با او هستند، در برابر کفّار، سرسخت و محکم (نترس) میباشند.
در قرآن از زبان حضرت لوط(ع) نقل شده است که خطاب به کافران فرمود:
(لَوْ أَنَّ لِی بِکُمْ قُوَّۀً أَوْ آوِی إِلی رُکْنٍ شَدِیدٍ)؛[8]
ای کاش (و افسوس) در برابر شما قدرتی داشتم، یا پشتیبان محکمی در اختیارم بود!
مطابق این آیه، حضرت لوط(ع) آرزو میکند که دارای یاران شجاع و نیرومند باشد و با حمایت آنان بر دشمن پیروز گردد. امام صادق(ع) در تفسیر این آیه فرمود: «منظور از قوّه، همان قائم(ع) است، و منظور از پشتیبان قوی، 313 نفر از یاران حضرت قائم(ع) است».[9]
در قرآن، انسانهای شجاع و نیرومند، به عنوان پشتیبانان قوی پیامبران ستوده شدهاند و یاران راستین حضرت مهدی(ع) نیز از شجاعت و شهامت فوقالعادهای برخوردار هستند.
در قرآن، خداوند در وصف طالوت، نماینده شجاع حضرت اشموئیل پیامبر(ع)، میفرماید:
(إِنَّ اللهَ اصْطَفاهُ عَلَیْکُمْ وَ زادَهُ بَسْطَۀً فِی الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ)؛[10]
همانا خداوند طالوت را بر شما برگزید و علم و (قدرت) جسم او را وسعت بخشید.
در این آیه، شجاعت و قدرت بدنی طالوت، در کنار علمش مورد ستایش خداوند قرار گرفته است نیز در قرآن میخوانیم:
(یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اِذا لَقِیتُمْ فِئَۀً فَاثْبُتُوا)؛[11]
ای کسانی که ایمان آوردهاید هنگامی که با گروهی (در میدان نبرد) روبهرو شدید، ثابت قدم باشید.
ثابت قدمی، بستگی به شجاعت و شهامت و قوّت قلب دارد. بنابراین، آیهی فوق میگوید: «ای مؤمنان در برابر دشمن، شجاع باشید».
در قرآن میخوانیم:
(وَ إِنْ مِنْکُمْ عِشْرُونَ صابِرُونَ یَغْلِبُوا مِأَتَیْنِ)؛[12]
و هرگاه از شما بیست نفر مقاوم باشند، بر دویست نفر (یعنی ده برابر) چیره و پیروز خواهند شد.
این آیه نیز بیانگر نتیجه و اثر صبر و شجاعت است که توان انسان را در برابر دشمن، ده برابر میکند.
گفتاری از امامان(ع) در شأن شجاعت
امیر مؤمنان علی(ع) در وصف آنان که شایستگیِ رفتن به جبهه جنگ را دارند، میفرماید:
وَ إِنَّما یَخْرُجُ فِی مِثْلِ هذا رَجُلٌ مِمَّنْ أَرْضاهُ مِنْ شُجْعانِکُمْ وَ ذَوِی بَأْسِکُمْ؛[13]
در این هنگام (جنگ) سزاوار است مردی از شما که من از شجاعت و دلاوریش راضی باشم، به سوی دشمن حرکت کند.
نیز در مورد لزوم شجاعت پرچمدار میفرماید:
وَ لا تَجْعَلُوها إلّا بِأَیْدِی شُجعانِکُمْ؛[14]
پرچم جنگ را جز به دست شجاعان و دلاوران نسپارید.
نیز فرمود:
اِحْذَرُوا الْجُبْنَ؛ فَإِنَّهُ عارٌ وَ مَنْقَصَۀٌ ؛[15]
از ترس بپرهیزید؛ زیرا ترس، مایه ننگ و نقصان است.
نیز فرمود:
اَلشُّجاعَۀٌ زَیْنٌ، اَلْجُبْنُ شَیْنٌ؛[16]
شجاعت برای انسان زینت و ترسویی برایش نکبت است.
نمونهها
نمونه اوّل
یکی از امتیازهای روشن امام علی(ع) که دوست و دشمن به آن اعتراف داشتند، شجاعت آن حضرت بود. نبردهای قهرمانانه و پیروزمندانهی او در جنگهای عصر پیامبر(ص) و بعد از آن بود که نشاندهندهی شجاعت فوقالعاده آن حضرت میباشد. امام در یکی از سخنان خود میفرماید:
وَاللهِ لَوْ تَظاهَرتِ الْعَرْبُ عَلی قِتالی لَما وَلَّیْتُ عَنْها؛[17]
سوگند به خدا! اگر همهی عرب برای نبرد با من پشت به پشت یکدیگر بدهند، من پشت به آن نبرد نمیکنم.
امام علی(ع) در پاسخ آنان که تأخیر جنگ در صفّین را نشانهی ترس او از مرگ میپنداشتند، فرمود:
أَمّا قَوْلُکُمْ أَکُلَّ ذلِکَ کَراهِیَۀَ الْمَوْتِ، فَوَاللهِ ما أُبالِی دَخَلْتُ إِلَی الْمَوْتِ أَوْ خَرَجَ الْمَوْتُ إِلَیَّ؛[18]
اما این که میگویید: آیا (تأخیر در شروع جنگ) از ترس مرگ است؟ سوگند به خدا! باک ندارم به سوی مرگ بروم، یا او به سوی من بیاید.
نمونه دوم
مشرکان در سالهای آغاز بعثت، کودکان خود را وادار کرده بودند تا به سوی پیامبر(ص) سنگپرانی کنند. هرگاه پیامبر(ص) از خانهاش بیرون میآمد، بچّههای مشرکان به سوی آن حضرت سنگ میپراندند.
علی(ع) که در آن وقت نوجوان بود، به آنان حمله میکرد و آنان همانند گورخر وحشی که از شیر فرار کند، فرار میکردند. در این هنگام این دو آیه نازل گردید:
(کَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنْفِرَۀٌ فَرَّتْ مِنْ قَسْوَرَۀٍ)؛[19]
گویی گورخرانی رمیدهاند * که از (مقابل) شیری فرار کردهاند.
نمونه سوم
در جنگ اُحُد، حضرت علی(ع) نُه نفر از پرچمداران قهرمان دشمن را در همان آغاز جنگ به هلاکت رسانید. نخستین قهرمان پرچمدار دشمن طلحۀ بن ابی طلحة بود که او را کَبْشُ الْکَتِیبَة (قوچ و سردار جمعیّت مشرک) میخواندند. او به میدان تاخت. علی(ع) به مقابله با او شتافت. همین که چشم او به چهره علی(ع) افتاد، گفت: یا قُضَمْ !
به گفتهی امام صادق(ع)، «این لقب (قُضَمْ) برای علی(ع) از این رو بود که در سالهای آغاز بعثت، هنگامی که کودکان مشرکان به سوی پیامبر(ص) سنگپرانی میکردند، علی(ع) به آنان حمله میکرد و گوش و بینی و عضلهی آنان را میگرفت و فشار میداد و آنان بر اثر شدت درد، با زاری و گریه به خانههای خود بازمیگشتند و وقتی از علّت گریهی آنان میپرسیدند، پاسخ میدادند: قَضَمَنا عَلِیٌّ؛[20] علی ما را گوشمال داد و ما را نیشگون گرفت.
از این رو، طلحۀ بن ابی طلحة آن حضرت را «قُضَم» خواند. و در جنگ احد به دست علی(ع) کشته شد.
نمونه چهارم
در جنگ جَمَل، حضرت علی(ع) نیزهاش را به فرزندش، محمّد حنفیّه داد و فرمود: «به دشمن حمله کن.» محمّد نیزه را به دست گرفت و به سوی دشمن رفت، ولی گروهی از طایفه بنی ضُبّه، سر راه او را گرفتند و مانع پیشروی او شدند. او نزد پدر بازگشت. در این هنگام، امام حسن(ع) نیزه را از دست او گرفت و قهرمانانه به دشمن حمله کرد و پس از مدّتی درگیری با دشمن، در حالی که از نیزهاش خون میچکید، نزد پدر بازگشت. هنگامی که محمّد حنفیّه، برادرش حسن(ع) را پیروز و سرافراز دید، سرافکنده شد. امیر مؤمنان(ع) به او فرمود:
لا تَأْنَفْ؛ فَإنَّهُ ابْنُ النَّبِیِّ وَ أنْتَ اِبْنُ عَلِیٍّ ؛[21]
خود را نگیر (و تکبّر نکن) چرا که حسن(ع) پسر پیامبر(ص) است، و تو پسر علی(ع) هستی.
نمونه پنجم
ماجرای عاشورا و جانبازیهای امام حسین(ع) بیانگر شجاعت بینظیر امام حسین(ع) است، در این جا از میان دهها نمونه، به ذکر یک نمونه اکتفا میکنیم:
هنگامی که امام حسین(ع) و یارانش وارد کربلا شدند، خبر آن به عُبیدالله بن زیاد استاندار عراق رسید. ابن زیاد برای امام حسین(ع) چنین نامه نوشت:
حسین! به من خبر رسید که وارد کربلا شدهای. یزید بن معاویه به من نوشت که بر بستر نرم نخوابم و آرام نگیرم و غذای سیر نخورم تا تو را (با کشتنت) به خدای خبیر ملحق سازم، یا آن که تسلیم حکم من و حکم یزید شوی. والسلام.
هنگامی که این نامه توسط پیک ابن زیاد، به امام حسین(ع) رسید، امام(ع) آن را خواند و با کمال شجاعت به دور افکند و به پیک ابن زیاد فرمود:
مالَهُ عِنْدِی جَوابٌ ؛[22]
این نامه در نزد من پاسخ ندارد.
نمونه ششم
هنگامی که امام سجّاد(ع) در کوفه، به صورت اسیر وارد مجلس ابنزیاد شد، گفتوگوی شدیدی بین ابن زیاد و آن حضرت رخ داد، به طوری که ابن زیاد خطاب به جلّادان فریاد زد: گردن او (امام سجّاد) را بزنید!
در این هنگام، حضرت زینب(س) با فریادهای خود، از کشتن امام سجّاد(ع) جلوگیری کرد. امام سجّاد(ع) خطاب به ابن زیاد فرمود: «آیا مرا به مرگ تهدید میکنی؟
أ ما عَلِمْتَ أَنَّ الْقَتْلَ لَنا عادَۀٌ وَ کَرامَتَنا مِنَ اللهِ الشَّهادَۀُ ؛
آیا نمیدانی که برای ما کشته شدن یک کار عادی و معمولی است و کرامت و افتخار ما از جانب خدا، شهادت است!
وقتی ابن زیاد این منظرهی دلاوری امام سجّاد(ع) و زینب(س) را دید، گفت: دست از علی بن الحسین(ع) بردارید و او را برای زینب باقی بگذارید. تعجّب میکنم از این پیوند محکم، که زینب دوست دارد همراه علی بن الحسین(ع) کشته گردد![23]
نمونه هفتم
عمر بن حسن، یکی از فرزندان امام حسن مجتبی(ع)، در کودکی با کاروان امام حسین(ع) به کربلا آمد و همراه اسیران به مدینه بازگشت.
هنگامی که اسیران کربلا را به شام نزد یزید آوردند، چشم یزید به عمر بن حسن افتاد و به او گفت: آیا با پسرم، خالد کشتی میگیری؟
عمر بن حسن گفت: «نه، ولی یک خنجر به پسرت بده و یک خنجر به من، تا با هم بجنگیم!» (تا بدانی کدامیک از ما شجاعتر هستیم)
یزید با شنیدن این سخن قهرمانانه از یک کودک اسیر، تعجّب کرد و گفت: اینان (خاندان نبوّت)، کوچک و بزرگشان دست از دشمنی و رودررویی با ما برنمیدارند. سپس این شعر را خواند:
نمونه هشتم
روزی مأمون با خوشحالی و شادی به محضر حضرت رضا(ع) آمد و نامهای را خواند که در آن نامه از پیروزی لشگر، و فتح یکی از بلاد کابل، سخن به میان آمده بود.
امام رضا(ع) به مأمون گفت: «آیا فتح یکی از قریههای شرک تو را شادمان ساخته است؟»
مأمون گفت: آیا چنین فتحی مایه شادی نیست؟
امام رضا(ع): «ای رئیس مؤمنان! در مورد امّت محمّد(ص) و مسئولیّت زمامداری که خداوند آن را در اختیارات نهاده است، از خدا بترس!
همانا تو امور مسلمانان را تباه ساختهای، حکمرانی را به غیر خود واگذار نمودهای که در میان مسلمانان به غیر حکم خدا حکمرانی میکنند (تو با نصب فرمانداران نالایق و ستمگر، حقّ مسلمانان بلاد را تباه نمودهای. اکنون به علّت فتح فلان قریه خوش رقصی میکنی؟) تو در این بلاد نشستهای ولی خانهی هجرت و محل فرود وحی (مدینه) را ترک نمودهای. (و بر اثر ظلم حکمرانان ستمگرت) به مسلمانان مهاجر و انصار، ظلم میشود، به طوری که مدّتها از بینوایی و ستمدیدگی افرادی از آنان میگذرد و دسترسی به تو ندارند و کسی به داد آنان نمیرسد، از خدا بترس و به امور مسلمانان توجّه داشته باش!
آیا نمیدانی که زمامدار مسلمانان مانند ستون وسط خیمه است که هر کسی بخواهد میتواند آن را بگیرد؟ تو نیز باید به مسلمانان این گونه نزدیک باشی و مردم به تو دسترسی داشته باشند و شکایتهای خود را به تو برسانند...».
بیانات امام به قدری قاطع بود که مأمون تسلیم شد و خود را آمادهی سفر به سوی عراق و سپس حجاز کرد، ولی حوادثی پیش آمد که به این مقصود نرسید...[24]
شیعیان شجاع در طول تاریخ
شجاعت و فداکاری امامان(ع) موجب شد که در کلاس سازندهی آنان شیعیان شجاعت بینظیری از خود نشان دادند، به طوری که آنان در میان مسلمانان به جهاد و نبرد و شجاعت در برابر طاغوتها، معروفند و از همان آغاز افرادی مانند سلمان، ابوذر، مقداد، عمّار، مالک اشتر، میثم تمّار، عمروبن حَمِقْ، معلّی بن خُنَیس، جانبازان کربلا و سلحشوران علوی مانند زید بن امام سجّاد، یحیی بن زید، محمّد بن عبدالله (نفس زکیّه)، حسین بن علی شهید فخّ و... برخاستند که سراپایشان تبلوری عالی از شجاعت و شهامت بود. در ادامهی حرکت آنان، علمای مجاهدی همچون میرزای شیرازی، شهید سیّد حسن مدرّس، امام خمینی(ره) و... پدیدار شدند که به راستی شجاعت و شهامت را از امامان(ع) به ارث بردند و خطّ درخشان آنان را احیا نمودند. ذکر آن شجاعتها در این کتاب به طول میانجامد، ولی چه بهتر که به چند نمونه از آنها در این جا اشاره کنیم:
برخورد قهرمانانهی سیّد حسن مدرّس با رضاخان قلدر
آیت الله سیّد حسن مدرّس(ره) یکی از علمای برجسته و شجاع بود که در 78 سالگی، در زندان خواف (نزدیک کاشمر) در شب بیست و هفتم رمضان سال 1365هـ.ق (10/9/1307) توسط دژخیمان رضاشاه به شهادت رسید.
این بزرگ مرد الهی، شجاعتی کمنظیر داشت. برای درک شجاعت مثال زدنی او کافی است به داستانهای زیر توجّه کنید:
1ـ یکی از دوستان رضاشاه، در آستانهی انتخابات دوره هشتم مجلس، به مدرّس گفت: شاه پیغام داده است: در تهران کاندیدا نشوید، بلکه کاندیدای یکی از شهرستانها شوید.
مدرّس با تندی جواب داد: به سردار سپه (رضاخان) بگو: اگر مردی، مردم را آزاد بگذار، تا ببینی من از چند شهر انتخاب میشوم و گرنه مجلسی که من به دستور تو نماینده شوم، باید درش را لجن گرفت!
2ـ هنگامی که شهید مدرّس را در زندان مخوفِ خواف، زندانی کردند، برای دوستان خود چنین پیام داد: به زودی دوران حبس تمام، و پس از آزادی، مبارزات خود را با انگلیس و رضاخان از سر میگیریم، این بار چنان پیش میروم که با کار رضاخان را یکسره کنم، یا جان خود را در این راه از دست بدهم.[25]
3ـ زمان سلطنت احمد شاه قاجار بود رضاخان به عنوان سردار سپه، در رأس قدرت نظامی ایران قرار داشت. سیّد حسن مدرّس یکی از نمایندگان مجلس بود. او در مجلس، نوبت گرفت که در چند جلسه، سردار سپه را به خاطر خلافکاریهایش که از خودخواهی خاص او ریشه گرفته شود، استیضاح کند. در جریان استیضاح، روزی سردار سپه (رضاخان) برای جواب دادن به مجلس آمد و قبل از شروع جلسه، در ایوان مجلس ایستاد تا صدای زنده باد و مرده باد مزدوران خود را بشنود. در همین وقت، مدرّس سر رسید. مزدورانِ سردار سپه تا مدرّس را دیدند، فریاد زدند: زنده باد سردار سپه! مدرّس با بیاعتنایی عصای خود را به زمین زد و عکسالعمل نشان نداد.
مزدوران فریاد زدند: مرده باد مدرّس! مدرّس متوجّه جمعیت تماشاچی شد و عصایش را رو به آنان کرد و گفت: «مردم! بگویید: زنده باد مدرّس!»
جمعیت فریاد زدند: زنده باد مدرّس! مدرّس بار دیگر گفت: «مردم بگویید: مرده باد سردار سپه!»
این بار مردم بیش از قبل، مجذوب شکوه خاص معنوی سیّد شدند و فریاد برآوردند: مرده باد سردار سپه!
مدرّس از پلههای مجلس بالا رفت و در بالکن، یقهی سردار سپه را گرفت و به مردم گفت: مردم! صد بار بگویید: مرده باد سردار سپه، زنده باد مدرّس.
جمعیّت از رشادت و دلیری سیّد، به هیجان آمده، هم صدا (صد بار) فریاد زدند: مرده باد سردار سپه، زنده باد مدرّس! سردار سپه از این اهانت، سخت برآشفت و با سیّد گلاویز شد؛ گویی میخواست او را از بالکن به زیر بیندازد، که قائم مقامالملک مانع شد و سردار سپه از مجلس بیرون رفت.[26]
امام خمینی؛ تندیس شجاعت و صلابت اسلامی
امام خمینی(ره) در تاریخ 25/2/43، یعنی در اوج اقتدار محمدرضا شاه فرمود:
اگر چنان چه ما برای مقاصد اسلام بترسیم، دین نداریم. (آیا) دیندار هم برای این که خرقه را از این عالم خالی کند، میترسد؟ ... بترسیم؟ از چه بترسیم؟ آن باید بترسد که غیر از این عالم جایی ندارد.... ما از چه بترسیم؟ چه ترسی ما داریم از شماها؟ شما آن آخر امر این است که ما را اعدام کنید، ولی زندگی راحت ما است، از این کثافتکاریها بیرون میرویم... آقای ما (علی(ع)) فرموده:
وَاللهِ لابْنُ أبِی طالِبٍ آنَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْیِ أُمِّهِ؛[27]
خوب ایشان (علی(ع)) فرموده است، ما البته نمیتوانیم همچنین دعواهایی بکنیم، لکن ما شیعهی او هستیم، ما اگر از مرگ بترسیم معنایش این است که ماوراءِالطّبیعه قبول نیست.[28]
در آن هنگام که در جریان جنگ تحمیلی عراق و ایران، موشکهای عراقی بر شهرهای ایران فرو میباریدند، حضرت امام خمینی(ع) در خانه سادهی خود در جماران به سر میبرد. موشکهای فراوان به تهران خورد، حتّی یکی از موشکها به نزدیک جماران اصابت کرد. دو نفر از پزشکان مخصوص امام؛ دکتر پور مقدّس و دکتر طباطبائی، با کمال تواضع به امام عرض کردند: ماندن شما در این جا صلاح نیست. اجازه بدهید شما را به پناهگاهی ببرند، امام فرمود: «بروید برنامهی خود را در این مورد نزد من بیاورید.»
آنان رفتند و زیرزمینی را آماده کردند و تختی در آن جا نهادند تا امام روی آن قرار گیرد و در همان زیرزمین تحت مراقبت پزشکی باشد.
سپس نزد امام آمدند و گفتند: برنامه آماده شد.
امام فرمود: «من گفتم بروید برنامهی خود را بیاورید ببینم چیست؟ نگفتم که برنامه را انجام دهید، من رهبر مردم ایران هستم، روا نیست حتّی یک پیرزن کشته شود و من سالم بمانم! اگر من به پناهگاه بروم ولی مردم دارای پناهگاه نباشند، تاریخ دربارهی ما چه قضاوتی خواهد کرد؟
اگر همهی مردم دارای پناهگاه شدند، من هم به پناهگاه میآیم، و گرنه در همین جا میمانم. اگر بناست کشته گردیم، چرا عدّهای کشته شوند؟ همهی ما یکسان هستیم».[29]
پینوشتها
[1] - به ضمّ و فتح و کسر شین، هر سه صحیح است. (المنجد).
[2] - غررالحکم، ج 1، ص 150.
[3] - نهج البلاغه، حکمت4.
[4] - تحف العقول (ترجمه شده)، ص 255.
[5] - سفینۀ البحار، ج 1، ص 689.
[6] - غررالحکم، ج 1، ص 177.
[7] - فتح (48) آیه 29.
[8] - هود (11) آیه 80 .
[9] - تفسیر برهان، ج 2، ص 228.
[10] - بقره (2) آیه 247.
[11] - انفال(8) آیه 45.
[12] - انفال، آیه 65.
[13] - نهجالبلاغه، خطبه 119.
[14] - نهجالبلاغه، خطبه 124.
[15] - غررالحکم، ج 1، ص 141.
[16] - غررالحکم، ص 34.
[17] - نهجالبلاغه، نامه 45.
[18] - نهجالبلاغه، خطبه 55.
[19] - مدّثّر (74) آیههای 50ـ51؛ بحارالأنوار، ج 4، ص 62.
[20] - بحارالأنوار، ج 20، ص 52.
[21] - بحارالأنوار، ج 43، ص 345.
[22] - کشف الغمّه، ج 2، ص 265ـ266.
[23] - ابن اثیر، تاریخ کامل، ج 4، ص 34.
[24] - عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 160ـ161.
[25] - اقتباس از کتابهای: مدرّس قهرمان آزادی و داستانهایی از زندگی مدرّس.
[26] - حسین مکّی، مدرّس قهرمان آزادی، ج 2، ص 487.
[27] - سوگند به خدا! علاقه فرزند ابوطالب به مرگ، از علاقه کودک شیرخوار به پستان مادرش بیشتر است. (نهجالبلاغه، خطبه 5).
[28] - صحیفه نور، ج 1، ص 73.
[29] - به نقل از: یکی از پرستاران امام.
محمّدتقی عبدوس ـ محمّد محمّدی اشتهاردی