داستانهایی از حضرت زهرا(س)| ۱۰
ناگاه متوجّه شدم که حضرت زهرا(س) از دنیا رفته است براستی باید از زهرای اطهر(س) درس پاکیزگی و مقید بودن به آداب اسلام را آموخت. در آن حال، لباس نمازش را پوشید و بوی خوش استعمال کرد تا نماز بخواند و قبل از وقت خود را آمادهی نماز کند.
داستانهایی از حضرت زهرا(س)| ۹
خدایا! این دو نفر مرا آزردند، و من شکایتم در مورد آنها را به درگاه تو و رسول خدا میآورم، نه به خدا قسم هرگز از شما راضی نمیشوم تا با پدرم رسول خدا(ص) ملاقات نمایم، تا به آنچه که به ما کردید، به او خبر دهم، و او دربارهی ما قضاوت کند.
داستانهایی از حضرت زهرا(س)| ۸
بعد از رحلت رسول خدا(ص) ابوبکر، فدک را تصرّف کرد و کارگزاران فاطمه(س) را از آنجا اخراج کرد. فاطمه(س) برای دفاع از حقّ خود، چند بار با ابوبکر در مورد استرداد فدک، گفتگو کرد، دریکی از موارد، ابوبکر به فاطمه(س) گفت: برای ادّعای خود که فدک ملک شخصی تو است، شاهد بیاور.
داستانهایی از حضرت زهرا(س)| ۷
فاطمه(س) دریافت که این برخورد پیامبر(ص) به خاطر آن پرده و دستبند و گردنبند و گوشواره است، بیدرنگ آنها را برای پیامبر(ص) فرستاد، و به پیام رسان گفت، به رسول خدا(ص) سلام مرا برسان و بگو: این چهار متاع را در راه خدا به مصرف برسان.
داستانهایی از حضرت زهرا(س)| ۶
در آن هنگام که پیامبر(ص) در بستر رحلت آرمیده بود، پیامبر(ص) او را نزدیک خود خواند، و به طور خصوصی و آهسته با او سخن گفت، این بار دیدم فاطمه(س) خندید. با خود گفتم: این نیز یکی از برتریهای فاطمه(س) بر دیگران است که هنگامی که گریه میکرد، خندید، علّت را از فاطمه(س) پرسیدم...
داستانهایی از حضرت زهرا(س)| ۵
سال پنجم هجرت بود، پیامبر(ص) برای جلوگیری از سپاه دشمن، به مسلمانان دستور حفر خندق را داد، و خود نیز با آنها آمادهی ساختن چنین سنگر بزرگی گردید، در این هنگام به قدری شرائط سخت بود که گاهی مسلمانان از جمله شخص پیامبر(ص) چند روز گرسنه میماندند.
داستانهایی از حضرت زهرا(س)| ۴
عمّار یاسر، آن گردنبند را با مشک، خوشبو کرد و در میان یک لباس یمانی نهاد و به غلامش بنام «سهم» داد و گفت: نزد فاطمه(س) برو، و این گردنبند را به او بده، تو را نیز به فاطمه(س) بخشیدم، از این پس، تو غلام فاطمه(س) هستی.
داستانهایی از حضرت زهرا(س)| ۳
کنیز رفت و به جستجوی دقیق پرداخت، و سرانجام آن صفحهی نوشته شده را در میان خاشاک یافت، آن را پاک کرد و به حضور فاطمه(س) آورد، فاطمه(س) نوشتهی آنرا برای آن شخص خواند، در آن چنین نوشته شده بود:
لَیْسَ مِنَ اَلْمُؤْمِنینَ مَنْ لَمْ یَأْمَنْ جارَهُ بَوائِقَهُ...
داستانهایی از حضرت زهرا(س)| ۲
همه ما از پاسخ صحیح این سؤال درمانده شدیم، سپس حاضران متفرق شدند، من به خانه آمدم و جریان سؤال پیامبر(ص) و عجز ما از جواب به آن سؤال را برای حضرت زهرا(س) تعریف کردم.
فاطمه(س) فرمود: ولی من پاسخ سؤال را میدانم...
داستانهایی از حضرت زهرا(س)| ۱
دخترم! نه پدرت فقیر است و نه شوهرت، خداوند گنجینههای طلا و نقره تمام زمین را در اختیار من نهاده است، ولی من از آنها چشم پوشیدم، و پاداشی را که در پیشگاه خدا است برگزیدم. دخترم! اگر آنچه را که پدرت میداند، میدانستی دنیا در نظرت ناچیز جلوه میکرد، سوگند به خدا در نصیحت و آموزش تو کوتاهی نکردم.