قصههای قرآن| ۱۱۳
پیامبر(ص) در سال دهم هجرت از طرف خدا مأمور شد كه شخصاً در مراسم حج شركت كند و آنچه از احكام حج و هدف از حج هست به مردم ابلاغ نماید، و پیرایهها را از این عبادت سیاسى - عبادى دور سازد، و اعلام شد كه آخرین حج (و آخرین سال عمر) پیامبر است...
قصههای قرآن| ۱۱۲
پیامبر(ص) بیدرنگ، حضرت على(ع) را به حضور طلبید و ماجرا را به او گفت، و مركب مخصوصش را در اختیار على(ع) گذاشت و به او فرمود: حركت كن، و در راه، آیات و قطعنامه را از ابوبكر بگیر، و خودت این مأموریت را انجام بده.
قصههای قرآن| ۱۱۱
پیامبر(ص) برخاست و به جستجوى گروه مستضعف پرداخت و نزد آنها آمد و فرمود: حمد و سپاس خداوندى را كه نمردم تا اینکه خداوند چنین دستورى به من داد كه با شما باشم آرى، زندگى با شما و مرگ هم با شما خوش است.
قصههای قرآن| ۱۱۰
سخنان پیامبر(ص) آنچنان اثربخش بود كه اوس و خزرج، اسلحهها را بر زمین نهاده و دست در گردن هم افكنده درحالیکه گریه شدید میکردند آشتى كردند. آنها دریافتند نقشه مرموز دشمن در كار بوده كه سخنان پیامبر، آن نقشه را در نطفه خفه كرد.
قصههای قرآن| ۱۰۹
پیامبر(ص) نهتنها در آن مسجد نماز نخواند، بلكه گروهى از مسلمانان را مأمور كرد تا آن را بسوزانند ویران كنند، آنها بهفرمان پیامبر(ص) نخست با آتش، سقف مسجد را سوزاندند، سپس دیوارهایش را ویران كردند و سرانجام محل آن را مركز ریختن خاك و خاشاك و زباله قراردادند.
قصههای قرآن| ۱۰۸
غرور عددى از سپاه اسلام و عدم اطلاع كافى از کمینگاههای دشمن، وجود دو هزار نفر تازهمسلمان، كه فرارشان باعث تضعیف روحیه دیگران شد، موجب شكست ظاهرى سپاه اسلام گردید؛ ولى ثبات و استوارى پیامبر اسلام و على و چند نفر دیگر (جمعاً ۹ نفر)، باعث پیروزى بزرگ مسلمین گردید.
قصههای قرآن| ۱۰۷
پیامبر(ص) در كنار كعبه، پس از بیعت مردان، بعدازظهر نشستند، ظرف بزرگى را پر از آب كردند و دستشان را در میان آن گذاشتند و سپس به زنان فرمودند: هر كس میخواهد بیعت كند، دستش را در میان آب بگذارد و بیرون آورد.
قصههای قرآن| ۱۰۶
اى مردم! من از خداوند متعال تقاضا كردم كه اوضاع و اخبار ما را از قریشیان مخفى بدارد، ولى مردى از شما، نامهای براى اهل مكّه نوشته او آنها را در آن نامه از جریانات ما خبر داده است، صاحب این نامه برخیزد! وگرنه وحى الهى او را رسوا خواهد نمود...
قصههای قرآن| ۱۰۵
پیامبر دریافت كه نباید جنگ كرد، ولى اگر جنگ از ناحیه دشمن شروع شود، باید دفاع كرد و با آنها جنگید، و درعینحال، کاملاً رعایت حد احترام مكّه را نمود كه جنگى واقع نشود.
قصههای قرآن| ۱۰۴
پس از عقد پیمان، مسلمانان با آزادى بیشترى، به زمینهسازی وسیع براى گسترش اسلام پرداختند، و پیامبر(ص) نامههای متعددى در سال هفتم هجرت براى سران كشورها فرستاد؛ و آنها را به اسلام دعوت كرد، دژ محكم خیبر كه پناهگاه یهودیان (ستون پنجم دشمن) بود، به دست مسلمین فتح گردید...
قصههای قرآن| ۱۰۳
در ماههاى حرام (ذیقعده، ذیحجه، رجب و محرم) جنگ كردن نزد همه مردم جزیرةالعرب، حرام بود و اسلام نیز این سنت را محترم شمرد؛ و پیامبر این ماهها كه ماههاى آزاد بود، از فرصت استفاده كرده و به تبلیغ اسلام میپرداخت.
قصههای قرآن| ۱۰۲
ولى طولى نكشید كه قبیله كنانه، به قبیله خزاعه (همپیمانان اسلام) حملهور شدند، و عدهای از آنها را با وضع رقتبار در بستر خواب كشته، و عدهای را اسیر كردند. وقتى این گزارش به پیامبر رسید، آن حضرت از این پیمانشکنی، سخت ناراحت شدند و به همین جهت تصمیم به فتح مکّه را گرفتند...
قصههای قرآن| ۱۰۱
پیامبر(ص) در سال هفتم هجرت، پس از پیمان صلح حدیبیّه فرصت آن را یافت تا براى سران كشورها و شهرها نامه بنویسد و آنها را به اسلام دعوت كند. خاطر آن حضرت پس از پیمان حدیبیه از ناحیه جنوب (مكّه) آسوده شد و از آن زمان به بعد نامههای بسیارى براى سران نوشت و آنها را به اسلام دعوت كرد .
قصههای قرآن| ۱۰۰
مدتى از این ماجرا گذشت تا پیك وحى بر پیامبر نازل گردید و آیات اول تا چهارم سوره مجادله را در این مورد نازل كرد، كه خلاصهاش این است شوهر باید بهعنوان كفاره یك بنده آزاد كند، یا شصت روز روزه بگیرد، و یا شصت مسكین طعام بدهد، و سپس به همسرش رجوع نماید.
قصههای قرآن| ۹۹
اى رسول خدا! شنیدهام میخواهی دستور قتل پدرم را صادر كنى اگر ناگزیر از این دستور هستى به خود من اجازه بده تا او را بكشم و سرش را براى تو بیاورم. زیرا خزرجیان میدانند من نسبت به پدر و مادر خیلى خوشرفتار هستم، از آن میترسم كه اگر دیگرى او را بكشد نتوانم قاتل پدر را بنگرم، درنتیجه ممكن است مؤمنى را عوض كافرى به قتل رسانده و مستحق دوزخ گردم.
قصههای قرآن| ۹۸
به رسول اكرم(ص) وحى شد كه یهود بنى نضیر چنین تصمیمی دارند، آن حضرت بیدرنگ برخاست و بهسرعت بهطرف مدینه رهسپار شد و به دنبالش یاران او نیز به مدینه رهسپار گشتند و بهمحضر آن حضرت رسیدند، و از علت مراجعت پرسیدند. حضرت علت را به آنها فرمود.
قصههای قرآن| ۹۷
پیامبر بیدرنگ با سران اسلام به مشورت پرداخت، سلمان پیشنهاد كندن خندق (سنگرى عظیم در سراسر راههای ورودى مدینه) نمود. این پیشنهاد پذیرفته شد و طبق فرمان پیامبر، مسلمانان گروهگروه به كندن خندق پرداختند.
قصههای قرآن| ۹۶
دشمن خیال كرد كه پیامبر را كشته است، ازاینرو با صداى بلند همین خبر را اعلام كرد و موجب شایعه شد. این شایعه باعث تضعیف روحیه مسلمانان گردید و در مدینه پیچید و زن و مرد را نگران و گریان نمود، حتى عدهای از مسلمانان آنچنان خود را، باختند كه از میدان گریختند
قصههای قرآن| ۹۵
رسول اكرم(ص) بیدرنگ پرچم جنگ را به على(ع) سپرد، آن حضرت با جمعى از مهاجران به تعقیب آنها رفتند تا به چاه بدر رسیدند و سه روز هم در آنجا توقف كردند، هر چه جستجو كردند، كسى را نیافتند سپس به مدینه برگشتند (این غزوه را غزوه بدر اولى یا بدر صغرى میگویند.)
قصههای قرآن| ۹۴
بار دوم گفتار خود را تكرار كرد، باز على(ع) برخاست و گفت: من تو را یارى میکنم. پیامبر(ص) فرمود: بنشین. براى بار سوم حاضران را دعوت كرد، هیچیک از حاضران به دعوت پیامبر پاسخ ندادند جز على(ع) كه براى بار سوم نیز برخاست و گفت: من تو را یارى میکنم.