داستانهایی از حضرت امام سجاد(ع) | ۱۰
فرمود: ولی من خودم را بلند مقامتر از چیزی (انبان غذا) که مایهی نجات من در سفر، و نیکی ورود من بر آن کسی که در این سفر بر او وارد میشوم نمیدانم، تو را به خدا، مرا تنها بگذار، آنگاه رفت.
داستانهایی از حضرت امام سجاد(ع) | ۹
سپس سر از سجده برداشت، صورت و محاسنش غرق در اشک چشمش بود، به پیش رفتم و عرض کردم: «ای آقای من، آیا وقت آن نرسیده که روزگار اندوهت، به پایان برسد و گریهات کاهش یابد؟»
داستانهایی از حضرت امام سجاد(ع) | ۸
ابن زیاد وقتی که این منظرهی شهامت امام سجّاد(ع) و عمّهاش را مشاهده کرد، گفت: «دست از علی بن حسین(ع) بردارید و او را برای زینب(س) باقی بگذارید، در شگفتم از این پیوندی که بین این دونفر (زینب و علی بن حسین) است که این زن میخواهد با او کشته شود».
داستانهایی از حضرت امام سجاد(ع) | ۷
امام سجّاد(ع) آن هزار درهم را پذیرفت. هنگامی که از آن جا گذشت هنوز چندان دور نشده بود که عدّهای از فقراء را در آنجا دید همهی آن هزار درهم را بین آنها تقسیم نمود و برای خود چیزی از آن نگه نداشت.
داستانهایی از حضرت امام سجاد(ع) | ۶
غلام گفت ای مولای من، من گمان کردم میخواهی مرا مجازات کنی، و من تقصیر کارم و سزاوار مجازات میباشم، بنابراین چگونه رواست که شما را قصاص کنم.
داستانهایی از حضرت امام سجاد(ع) | ۵
امام سجّاد(ع) در پاسخ فرمود: «من یکبار با کاروانی که مرا میشناختند حرکت کردم افراد آن کاروان آنگونه که باید به رسول خدا(ص) احترام شود به من احترام کردند، و من دوست ندارم که آنگونه با من رفتار شود، از این رو میخواهم کسی مرا نشناسد».
داستانهایی از حضرت امام سجاد(ع) | ۴
آنگاه امام سجّاد(ع) به حاضران فرمود: برخیزید با هم نزد صید کننده برویم همه برخاستند و باهم نزد او رفتند، امام(ع) به او فرمود: تو را به حقّی که برگردنت دارم سوگند میدهم که آن بچّه آهو را که امروز صید کری بیرون بیاور، تا مادرش به او شیر بدهد.»
داستانهایی از حضرت امام سجاد(ع) | ۳
امام سجّاد(ع) بیست بار با یک شتری که داشت، از مدینه به مکّه برای انجام مناسک حجّ رفت و در تمام این بیست بار مسافرت (که هر سفر آن حدود هشتاد فرسخ بود) حتی یک بار تازیانهاش را بر آن شتر نزد، هرگاه شتر، در راه رفتن کندی میکرد، امام سجّاد(ع) تازیانهاش را بلند کرده و اشاره میکرد تا شتر راه برود...
داستانهایی از حضرت امام سجاد(ع) | ۲
روزی امام سجّاد(ع) یکی از غلامان خود را دوبار صدا زد، ولی او با اینکه صدای امام را میشنید، پاسخ نمیداد، تا اینکه بار سوّم پاسخ داد.
داستانهایی از حضرت امام سجاد(ع) | ۱
من با خود گفتم: این مرد صالح از خاندان رسالت و نیکی است، خوبست از فرصت استفاده کرده و گوش کنم بدانم دعای آن حضرت در سجده چیست؟