قصههای قرآن(۷۲)| زندگی حضرت سلیمان(ع) (۵)
چگونه انسان در برابر مرگ، ضعیف و ناتوان است، به طوری که اجل حتّى مهلت نشستن یا خوابیدن در بستر را به سلیمان(ع) نداد.
و چگونه یك عصاى ناچیز او را مدّتى سر پا نگهداشت؟! و چگونه موریانهای ضعیف او را بر زمین افكند، و تمام رشتههای كشور او را در هم ریخت؟!
قصههای قرآن(۷۱)| زندگی حضرت سلیمان(ع) (۴)
روزى پشّهای از روى علفها برخاست و به حضور سلیمان(ع) آمد و گفت: «به دادم برس، و مرا از ظلم دشمنم نجات بده!» .
سلیمان گفت: دشمن تو كیست؟ و شكایت تو از چیست؟
قصههای قرآن(۷۰) | زندگی حضرت سلیمان(ع) (۳)
در همین عصر در سرزمین یمن، بانویى به نام بلقیس بر ملّت خود حكومت میکرد و داراى تشكیلات عظیم سلطنتى بود ولى او و ملّتش به جای خدا، خورشیدپرست و بتپرست بودند و از برنامههای الهى به دور بوده و راه انحراف و فساد را میپیمودند.
قصههای قرآن| ۶۹
با این که حضرت سلیمان دارای آن همه مقامات عالی و حکومت سراسری جهان بود هرگز مغرور نشد و زندگی بسیار سادهای داشت. به فرموده امام صادق(ع) غذای از گوشت و نانِ نرمِ گرفته شده از آرد سفید را در اختیار مهمانانش میگذاشت و اهل و عیالش نان خشک و زبر میخوردند و خودش نان جوین سبوس نگرفته میخورد.
قصههای قرآن| ۶۸
ناگهان سلیمان(ع) در مسیر راه مورچهای را دید كه پاهایش را روى زمین نهاده و دستهایش را به سوی آسمان بلند نموده و میگوید: «خدایا ما نوعى از مخلوقات تو هستیم و از رزق تو، بینیاز نیستیم. ما را به خاطر گناهان انسانها به هلاكت نرسان.»
قصههای قرآن| ۶۷
عصر حضرت داوود(ع) بود. در میان بنیاسرائیل عابدى بود بسیار عبادت میکرد به گونهای كه حضرت داوود(ع) از آن همه توفیق او شگفتزده شد، خداوند به داوود(ع) وحى كرد: «از عبادتهای آن عابد تعجّب نكن او ریاكار و خودنما است.»
قصههای قرآن| ۶۶
حضرت داوود(ع) چهل روز گریه كرد، و از خداوند خواست كه وسیلهای براى او فراهم سازد كه از بیتالمال مصرف نكند، خداوند آهن را براى او نرم كرد، او هر روز با آهن یك زره میساخت، و آن را میفروخت، به طوری که در سال، 360 زره بافت، و از بیتالمال بینیاز گردید.
قصههای قرآن| ۶۵
حضرت داوود(ع) بسیار خوشصوت بود، به طوری که وقتى صدایش به مناجات بلند میشد، پرندگان به سوی او میآمدند و حیوانات وحشى گردن میکشیدند تا صداى دلنشین او را بشنوند. او کوتاه قد و كبود چشم و كم مو بود.
قصههای قرآن| ۶۴
طالوت پیشنهاد دوستش را پذیرفت و باهم به شهر صوف نزد اشموئیل آمدند همینکه چشمان طالوت و اشموئیل به همدیگر افتاد، مابین دلهایشان آشنایى برقرار شد. اشموئیل در همان لحظه طالوت را شناخت، دریافت كه این شخص همان است كه خداوند او را بهعنوان فرمانده لایق نزدش فرستاده است.
قصههای قرآن| ۶۳
هارون برادر موسى(ع) از پیامبران مرسل بود، نام مباركش بیست بار در قرآن آمده است، بیشتر زندگى او همراه موسى(ع) است، او شریعت موسى(ع) را تبلیغ میکرد، خداوند بر موسى و هارون(ع) سلام و درود فرستاده است.
قصههای قرآن| ۶۲
وقتی که كار كندن قبر تمام شد، موسی(ع) وارد قبر گردید و در میان آن خوابید تا ببیند اندازه لحد قبر، درست است یا نه، در همان لحظه خداوند پرده را از جلو چشم او برداشت، موسى(ع) مقام خود در بهشت را دید، عرض كرد: خدایا روحم را به سویت ببر. هماندم عزرائیل روح او را قبض كرد.
قصههای قرآن| ۶۱
از داستانهای جالب زندگى موسى(ع) ماجراى شیرین او با حضرت خضر(ع) است كه در قرآن سوره كهف آمده و داراى نكات و درسهای آموزنده گوناگونى است...
قصههای قرآن| ۶۰
امام صادق(ع) فرمود: خداوند به حضرت موسى بن عمران(ع) وحى كرد: اى موسى! آیا میدانی كه چرا تو را براى همکلامی خودم برگزیدم، نه دیگران را؟! (با تو همسخن شدم و تو به مقام کلیمالله نائل شدى).
قصههای قرآن| ۵۹
بلعم باعورا از علماى بنیاسرائیل بود، و كارش به قدری بالا گرفت كه اسم اعظم میدانست و دعایش به استجابت میرسید.
قصههای قرآن| ۵۸
پس از هلاكت فرعون و فرعونیان، بنیاسرائیل از چنگال آنها نجات یافتند. خداوند به بنیاسرائیل فرمان داد تا به سرزمین مقدّس فلسطین حركت كنند و آنجا را محل سكونت خود قرار دهند. موسى(ع) فرمان خداوند را به آنها ابلاغ كرد.
قصههای قرآن| ۵۷
بر اثر وزش باد از سوراخهای بدن این مجسمه صدایى همچون صداى گوساله بیرون آمد و به این ترتیب اكثریت قاطع جاهلان بنیاسرائیل، از راه توحید خارج شده و گوسالهپرست شدند.
قصههای قرآن| ۵۶
هر بار كه بلا میآمد، فرعونیان دست به دامن موسى(ع) میشدند تا از خدا بخواهد بلا برطرف گردد و قول میدادند كه در صورت رفع بلا، ایمان بیاورند، چندین بار بر اثر دعاى موسى(ع)، بلا برطرف شد ولى آنها پیمانشکنی كردند و به كفر خود ادامه دادند...
قصههای قرآن| ۵۵
فرعون فرمان داد دستها و پاهاى آسیه را به چهارمیخى كه در زمین نصب كرده بودند بستند. و او را در برابر تابش سوزان خورشید نهادند، و سنگ بسیار بزرگى را روى سینهاش گذاشتند. او نیمه نیمه نفس میکشید و در زیر شكنجه بسیار سختى قرار داشت.
قصههای قرآن| ۵۴
فرعون با کمال غرور و گستاخى به وزیرش هامان گفت: قصر و برجى بسیار بلند، براى من بساز، تا بر بالاى آن روم و خبر از خداى موسى بگیرم، به گمانم موسى از دروغگویان است.
قصههای قرآن| ۵۳
موسى(ع) با کمال آسایش در مَدین ماند و با صفورا ازدواج كرد و به چوپانى و دامدارى پرداخت و به بندگى خود ادامه داد تا روزى فرا رسد كه به مصر بازگردد و در فرصت مناسبى، بنیاسرائیل را از یوغ طاغوتیان فرعونى رهایى بخشد.