داستانهایی از حضرت امام حسن عسکری(ع) | ۱۰
در این هنگام خادم (از جانب امام عصر علیه السّلام) بیرون آمد و گفت: نزد شما نامههائی است از فلان کس و فلان کس (نام آنها را به زبان آورد) و در نزد شما همیانی است که هزار دینار دارد، که ده دینار آن، طلای روکش دارد.
داستانهایی از حضرت امام حسن عسکری(ع) | ۹
یکی از دوستان نزدیک مستعین به وی گفت: «برای حسن بن علی (امام حسن عسکری(ع)) پیام بفرست، به اینجا بیاید، یا بر این استر سوار میشود، و یا این استر او را خواهد کشت».
داستانهایی از حضرت امام حسن عسکری(ع) | ۸
قبل از روز جمعه پسر عمویم نزد من آمد و طلب مرا پرداخت، به او گفتم: «چطور شد که آن همه نزد تو آمدم، طلب مرا نمیدادی، ولی اکنون خودت آمدی پرداختی؟».
داستانهایی از حضرت امام حسن عسکری(ع) | ۷
امام حسن عسکری(ع) با کمال خوشروئی و خودمانی، با دوستان، برخورد میکرد و چون پدر و فرزند با آنها رفتار مینمود، و مزاح میکرد، با اینکه دارای مقام بسیار ارجمند امامت بود.
داستانهایی از حضرت امام حسن عسکری(ع) | ۶
ولی پس از ساعتی، نحریر و مأمورین زندان، آن حضرت را دیدند که نماز میخواند، و درّندگان در اطراف او حلقه زده و آرام و خاموش ایستادهاند، آنگاه دستور داد تا آن حضرت را به خانهاش ببرند.
داستانهایی از حضرت امام حسن عسکری(ع) | ۵
امام حسن عسکری(ع) با چند نفر از خدمتکاران نیز بیرون رفتند، آنگاه آن حضرت به یکی از غلامانش فرمود: تو نیز به میان جمعیّت مسیحیان برو، هنگامی که جاثلیق برای دعا دستهایش را به سوی آسمان بلند کرد، خود را به کنار او برسان، و در میان دو انگشت دست راستش، چیزی هست، آن را بگیر و بیاور.
داستانهایی از حضرت امام حسن عسکری(ع) | ۴
امام حسن(ع) به او فرمود: «من سخنی را به تو یاد میدهم، تو نزد او برو، و چند روز او را در این کاری که شروع کرده، کمک کن، وقتی که با او دوست و همدم شدی، به او بگو سؤالی به نظرم رسیده میخواهم از تو بپرسم.
داستانهایی از حضرت امام حسن عسکری(ع) | ۳
ای آقای من! براستی که تو ولّی خدا و همان امامی هستی، که خداوند فضل و اطاعت آن امام را دین خود قرار داده است».
فرمود: غَفَرَ اللهُ لَکَ یا اَبا هاشِمٍ: «خدا تو را ببخشد ای ابو هاشم.
داستانهایی از حضرت امام حسن عسکری(ع) | ۲
ناگاه امام حسن عسکری(ع) به من رو کرد و فرمود: درست فکر میکنی ای ابو هاشم که باید توجّه دقیق داشت، بدان که شرک (ریا) در میان مردم، ناپیداتر از راه رفتن مورچه روی سنگ در شب تاریک، و راه رفتن مورچه بر صفحهی سیاه است.
داستانهایی از حضرت امام حسن عسکری(ع) | ۱
امام حسن عسکری(ع) فرمود: برای زن، جهاد واجب نیست، و تأمین معاش شوهر، واجب نیست، مهریّه واجب نیست، ولی همهی اینها برای مرد واجب است (بنابراین در امور دیگری مخارج سنگینی بر عهدهی مرد است، نه بر عهدهی زن).