داستانهایی از حضرت امام حسن(ع) | ۱۰
ای پسر رسول خدا! با اینکه در محضر خدا دارای مقام ارجمندی هستی، و آن حضرت در شأن و مقام تو، سخن بسیار فرموده، و بیست بار پیاده از مدینه به مکّه برای انجام حج رفتی و سه بار همه اموال خود را در راه خدا بین مستمندان تقسیم نمودی، حتی کفشهای خود را به فقیر دادی، در عین حال گریه میکنی؟
داستانهایی از حضرت امام حسن(ع) | ۹
امام حسن(ع) از این توطئه آگاه شد، از آن پس، کاملاً مراقب بود تا از شرّ تروریستهای منافق در امن بماند زیر لباسهای خود زره میپوشید، و با همان زره نماز میخواند، سرانجام یکی از تروریستها، آن حضرت را در نماز هدف تیر قرار داد، ولی همان زره باعث شد که تیر در بدن آن حضرت، نفوذ نکرد.
داستانهایی از حضرت امام حسن(ع) | ۸
مروان گفت: ای بنی هاشم! آیا این گونه با ما ناصاف روبرو میشوید؟ (و به یک یک سخنان ما پاسخ میدهید).
امام حسن(ع) فرمود: آری، هر یک از این پاسخها، در برابر هر یک از موادّ سخنان شما است، یک در برابر یک.
داستانهایی از حضرت امام حسن(ع) | ۷
امام حسن(ع) فرمود: اینگونه تبریک گفتن چیست، بلکه بگوئید: «بخشنده را شکرگزار باش، و بخشوده شده بر تو مبارک باد، خداوند او را بزرگ کند و تو از نیکوکاریش بهرهمند گردی».
داستانهایی از حضرت امام حسن(ع) | ۶
هر کس به علی(ع) ناسزا بگوید به من ناسزا گفته، و هر کس به من ناسزا بگوید، به خدا ناسزا گفته، و کسی که به خدا ناسزا گوید، خدا او را داخل دوزخ میکند، بطوری که تا ابد در دوزخ بماند.
داستانهایی از حضرت امام حسن(ع) | ۵
محمّد حنفیّه نیزه را گرفت و به دشمن حمله کرد، گردانی از طایفهی بنی ضبّه جلو او را گرفتند، او عقب نشینی کرد، و به حضور پدر آمد، در آن هنگام امام حسن(ع) نیزه را از دست او گرفت، و به سوی دشمن رفت و حمله کرد و پس ازمدّتی در حالی که نیزه اش خون آلود بود، نزد پدر بازگشت...
داستانهایی از حضرت امام حسن(ع) | ۴
و هنگامی که کسی به شما تحیّت میگوید (احترام کند) پاسخ او را بهتر گوئید» در این مورد تحیت بهتر، همان آزاد کردن اوست.
داستانهایی از حضرت امام حسن(ع) | ۳
علی(ع) به حاضران فرمود: این قصّاب و این شخص را که خود را قاتل معرّفی میکند نزد حسن(ع) ببرید تا او قضاوت کند، آنها به حضور امام حسن(ع) آمدند و جریان را گفتند...
داستانهایی از حضرت امام حسن(ع) | ۲
رسول خدا(ص) وقتی که آن منظره را دید، آنچنان خندید که دستش را بر دهانش گذاشت، سپس به آن مرد گنهکار فرمود: «برو جانم، تو آزاد هستی».
داستانهایی از حضرت امام حسن(ع) | ۱
علی(ع) فرمود: من در نامگذاری او، از پروردگارم، پیشی نمیگیرم، خداوند به جبرئیل وحی کرد: «پسری برای محمّد(ص) متولّد شده نزد او برو و به او تبریک بگو، سپس بگو: نسبت علی(ع) به تو مانند نسبت هارون به موسی(ع) است، نام این نوزاد را همان نام بگذارید که نام پسر هارون (برادر موسی) است».