داستان‌هایی از امام محمدباقر(ع)

خشنود کردن غلامان
داستان‌هایی از حضرت امام محمدباقر(ع) | ۱۰

خشنود کردن غلامان

«آن غلامان بد (به خاطر خلافشان) از ناحیه‌ی من کتک خورده‌اند، این آزاد نمودن آنها بجای آن کتکی که به آنها زدم می‌باشد» (یعنی می‌خواهم جبران کنم، تا در این وقت مرگ، آنها از من خشنود باشند).
مسلمان شدن راهب مسیحی و نمونه‌ای از علم امام باقر(ع)
داستان‌هایی از حضرت امام محمدباقر(ع) | ۹

مسلمان شدن راهب مسیحی و نمونه‌ای از علم امام باقر(ع)

هشام احساس خطر نمود، جایزه‌ای برای امام باقر(ع) فرستاد و او را روانه مدینه کرد و افرادی را جلوتر فرستاد تا در بین راه به مردم اعلام کنند، کسی با دو پسر ابوتراب، باقر و جعفر(ع) تماس نگیرد آنها جادوگرند...
امام باقر(ع) در تبعید و زندان
داستان‌هایی از حضرت امام محمدباقر(ع) | ۸

امام باقر(ع) در تبعید و زندان

مأمورین، آن حضرت را با پسرش امام صادق(ع) از مدینه به شام آوردند، و برای اهانت به مقام آن حضرت، سه روز به او اجازه‌ی ورود به نزد هشام ندادند، و حتّی آنها را در اردوگاه غلامان جای دادند.
ستم‌های هشام به امام باقر(ع)
داستان‌هایی از حضرت امام محمدباقر(ع) | ۷

ستم‌های هشام به امام باقر(ع)

آن حضرت هرگز تسلیم هشام نشد، و همواره در فرصتهای مناسب، نارضایتی و نفرت خود را نسبت به دولت طاغوتی هشام، اظهار می‌نمود، و مانند اجداد پاکش، در جبهه‌ی مخالف طاغوتها بود، گر چه امکانات اجازه جنگ گرم به او نمی‌داد...
اندک بودن حاجی حقیقی!
داستان‌هایی از حضرت امام محمدباقر(ع) | ۶

اندک بودن حاجی حقیقی!

ابو بصیر(ره) بعد از دیدن این منظره، به امام باقر(ع) گفت: «ای مولای من! آری چقدر حاجی، اندک است و گریه کننده، بسیار است، سپس امام باقر(ع) دعاهایی خواند و نابینایی ابوبصیر به حال خود بازگشت».
کشاورزی امام باقر(ع)
داستان‌هایی از حضرت امام محمدباقر(ع) | ۵

کشاورزی امام باقر(ع)

«سوگند به خدا، اگر مرگ در این حال به من برسد، در حالی رسیده که در اطاعت خدا هستم و با کار و کوشش، دیگر احتیاج به تو و سایر مردم پیدا نمی‌کنم، من آن هنگام از مرگ می‌ترسم، که در حال گناه به سراغم آید».
پاسخ کوبنده‌ی امام باقر(ع) به سؤال شخصی مرموز
داستان‌هایی از حضرت امام محمدباقر(ع) | ۴

پاسخ کوبنده‌ی امام باقر(ع) به سؤال شخصی مرموز

جابر(ره) می‌گوید: وقتی که به کوفه بازگشتیم، با عدّه‌ای جویای حال کثیرالنّوی شدیم، ما را به یک پیرزنی راهنمایی کردند، نزد او رفتیم و از او پرسیدیم، گفت: «سه روز است که کثیرالنّوی در حالی که سرگردان و حیرت زده (مانند دیوانگان) بود، از دنیا رفته است».
نهی از شوخی با زن نامحرم
داستان‌هایی از حضرت امام محمدباقر(ع) | ۳

نهی از شوخی با زن نامحرم

مدّتها گذشت تا در مدینه به حضور امام باقر(ع) رسیدم، آن حضرت مرا مورد سرزنش قرار داد و فرمود: «کسی که در جای خلوت گناه کند، خداوند نظر لطفش را از او برمی‌گرداند، این چه سخنی بود که به آن زن گفتی؟»
نهی از منکر امام باقر(ع)
داستان‌هایی از حضرت امام محمدباقر(ع) | ۲

نهی از منکر امام باقر(ع)

ابو صباح(ره) می‌گوید: وارد خانه شدم و به حضور امام باقر(ع) رسیدم، و عرض کردم: «به خدا قسم (از دست زدن به پستان کنیز) قصد بدی نداشتم، می‌خواستم بر ایمانم در مورد شما (که آیا از پشت پرده‌ها اطلاع دارید یا نه) بیفزاید».
سلام پیامبر(ص) به امام باقر(ع)
داستان‌هایی از حضرت امام محمدباقر(ع) | ۱

سلام پیامبر(ص) به امام باقر(ع)

گاهی جابر(ره) در حدیثی که از رسول خدا(ص) نقل می‌کرد، اشتباه می‌نمود، امام باقر(ع) اشتباه او را تذکّر می‌داد، و او را می‌پذیرفت و عرض می‌کرد: «ای باقر، ای باقر، ای باقر، خدا را گواه می‌گیرم که خداوند مقام امامت را در کودکی به تو عطا فرموده است»