داستانهایی از حضرت علی(ع)| ۱۰
بار دیگر دیدیم؛ آهوان از آن تپه فرود آمدند، و سگها به سوی آنها رفتند، آهوان به سوی آن تپه رفتند، و بازها و سگها از رفتن به سوی تپه باز ایستادند، و این حادثه سه بار تکرار شد.
داستانهایی از حضرت علی(ع)| ۹
در حقیقت، سلام فرشتگان، همان تشکّر و قدرشناسی فرشتگان از فداکاری و جرئت و جانبازی علی(ع) بود که آنچنان در خطرناکترین موارد، حماسه میآفرید.
داستانهایی از حضرت علی(ع)| ۸
همهی حاضران سکوت کردند، جز علی(ع) که گفت: «از خانه بیرون آمدم و یک دینار پول داشتم و میخواستم با آن، آرد بخرم، در راه با مقداد ملاقات کردم، نشانه گرسنگی را از چهرهی او دیدم، آن دینار را به او دادم».
داستانهایی از حضرت علی(ع)| ۷
امام علی(ع) در تقسیم بیتالمال هیچگونه تبعیضی قائل نبود و عرب را بر عجم یا مرد را بر زن و یا اشرافی را بر مَوالی و غلامان ترجیح نمیداد و همین موجب شده بود که بعضی از نژاد پرستان دنیاپرست به معاویه بپیوندند.
داستانهایی از حضرت علی(ع)| ۶
امام علی(ع) شمشیر خود را کشید و به قنبر فرمود: «وای بر تو، دوست داری که به خانهام آتش بیاوری» سپس آن ظرفها را قطعه قطعه کرد، و سرپرستهای امور شهری را طلبید، آنها را به آنان داد، تا عادلانه بین مردم تقسیم کنند.
داستانهایی از حضرت علی(ع)| ۵
«ای عمو! سوگند به خدا، خداوند بیشتر از من علی(ع) را دوست دارد».
سپس فرمود: خداوند، فرزندان هر پیامبری را در نسل خود آن پیامبر قرار داد ولی فرزندان مرا در نسل علی(ع) قرار داده است.
داستانهایی از حضرت علی(ع)| ۴
ناگهان علی(ع) را دیدیم مانند شیر پنجه افکن، کفی از ریگ زمین را برداشت و به صورت ما ریخت و گفت: «زشت و بریده و پوشیده باد روی شما، به کجا فرار میکنید، آیا به سوی دوزخ فرار میکنید؟» ما به میدان باز نگشتیم، بار دیگر بر ما حمله کرد...
داستانهایی از حضرت علی(ع)| ۳
ابوطالب پسران خود، و پسران برادران خود، و پسران عموهای خود را به گرد هم جمع میکرد، و به آنها میگفت: دو نفر دو نفر کشتی بگیرند، در آن وقت علی(ع) «حدود ده ساله» بود، ابوطالب میدید، پسرش علی(ع) با هر کسی که کشتی میگیرد، او را به زمین میزند و بر او پیروز میشود.
داستانهایی از حضرت علی(ع)| ۲
پیامبر(ص) شمشیر خود را که ذوالفقار نام داشت، به علی(ع) داد، امام علی(ع) پیاپی بدون وقفه، با آن شمشیر، از حملات دشمن جلوگیری مینمود، سراسر بدنش مجروح شده بود، به طوری که شناخته نمیشد.
داستانهایی از حضرت علی(ع)| ۱
سکوت مرگبار سراسر مجلس را فراگرفت، ولی ناگهان نوجوانی این سکوت را شکست و او علی(ع) بود (که در حدود 13 سال داشت) برخاست و گفت: «ای رسول خدا! من تو را یاری میکنم». رسول خدا(ص) فرمود بنشین! بار دوّم باز پیامبر(ص) دعوت خود را ابلاغ کرد، هیچکس پاسخ نداد جز علی(ع)، بار سوم نیز این دعوت تکرار شد.