شوخی از نگاه روایات
در بررسی روایات، چنین به دست میآید که شیوه پیامبر(ص) و امامان(ع)در مورد شوخی، متفاوت بود. در پارهای از رویات از شوخی نهی شده و در پارهای دیگر از شوخی زیاد مذمّت شده و در بخشی از روایات از شوخی، تمجید و ستایش شده است.
با تجزیه و تحلیل این روایات و جمعبندی و نتیجهگیری، چنین به دست میآید که اصل مزاح، نیک است؛ در صورتی که در حدّ اعتدال باشد، و موجب تحقیر و توهین مؤمنان نشود.
نهی امامان(ع)از شوخی
امیر مؤمنان علی(ع)فرمود:
ما مَزَحَ اِمْرُؤٌ مَزْحَۀً إِلاّ مَجَّ مِنْ عَقْلِهِ مَجَّۀً؛[1]
هر شوخی که انسان میکند، مقداری از عقل خود را با آن از دست میدهد.
نیز فرمود:
دَعِ المِزاحَ فَإنَّهُ لِقاحُ الضَّغینَۀِ؛[2]
شوخی را رها کن؛ (و انجام نده) زیرا افشاندن بذر کینهتوزی است.
امام صادق(ع)فرمود:
إِیّاکُمْ وَالْمِزاحَ، فَإِنَّهُ یَجُرُّ السَّخِیمَۀَ، وَ یُورِثُ الضَّغِنَۀَ، و هُوَ السَّبُّ اْلأَصْغَرِ؛[3]
از شوخی دوری کنید؛ زیرا موجب کینهتوزی و باعث دشمنی، و دشنام کوچک است.
امام کاظم(ع)فرمود:
إِیّاکَ وَالمِزاحَ؛ فَإنَّهُ یَذْهَبُ بِنُورِ إیمانِکَ؛[4]
از شوخی دوری کن که موجب نابودی نور ایمانت میگردد.
نهی امامان از شوخی زیاد
حضرت علی(ع)فرمود:
مَنْ کَثُرَ مِزاحُهُ اِسْتَحْمَقَ؛[5]
انسانی که بسیار شوخی میکند، خود را احمق میخواهد.
نیز فرمود:
مَنْ کَثُرَ مِزاحُهُ قَلَّتْ هَیْبَتُهُ؛
کسی که زیاد شوخی میکند، شکوه و وقار او کم میشود.
نیز فرمود:
کَثْرَۀُ الْمِزاحِ یُذْهِبُ الْبَهاءَ، و یُوجِبُ الشَّحْناءَ؛[6]
شوخی بسیار، آبرو را میبرد و موجب کینهتوزی و دشمنی میگردد.
نیز فرمود:
کَثْرَۀُ ضِحْکِ الرَّجُلِ یُفْسِدُ وَقارَهُ؛[7]
بسیاری خنده، متانت و وقار انسان را تباه میسازد.
تمجید از شوخی و استحباب آن
رسول خدا(ص) فرمود:
إِنِّی أَمْزَحُ وَلا أَقُولُ إِلاَّ الْحَقَّ؛[8]
من شوخی میکنم ولی در گفتارم جز حقّ، چیزی نمیگویم.
حضرت علی(ع)فرمود:
کانَ رَسُولُ اللهِ لَیَسُرُّ الرَّجُلَ مِنْ أَصْحابِهِ إذا رَاهُ مَغْمُوماً بالْمُداعَبَۀِ؛[9]
هر گاه یکی از اصحاب رسول خدا(ص) اندوهگین بود، رسول خدا(ص) با شوخی کردن او را شادمان مینمود.
پیامبر(ص) فرمود:
اَلْمُؤْمِنُ دَعِبٌ لَعِبٌ، وَالْمُنافِقُ قَطِبٌ و غَضَبٌ؛[10]
مؤمن، شوخ طبع و خوش مشرب است ولی منافق، گرفته و خشمآلود میباشد.
فضل بن ابی قرّه میگوید؛ امام صادق(ع)فرمود:
ما مِنْ مُؤْمِنٍ إِلاّ وَفِیهِ دَعابَۀٌ. قُلْتُ: و مَا الدَّعابَۀُ؟ قالَ: المِزاحُ؛[11]
هیچ مؤمنی نیست مگر این که در او دُعابه است. عرض کردم دُعابه یعنی چه؟ فرمود: شوخی.
یونس بن شیبانی میگوید؛ امام صادق(ع)به من فرمود: «محدودۀ شوخی شما با همدیگر تا چه اندازه است؟»
عرض کردم: اندک است. فرمود:
فَلا تَفْعَلُوا؛ فَإِنَّ الْمُداعَبَۀَ مِن حُسْنِ الْخُلْقِ؛ و إِنَّکَ لَتُدْخِلُ بِهَا السُّرُورَ عَلی أَخِیکَ، و لَقَدْ کانَ رَسُولُ اللهِ یُداعِبُ الرَّجُلَ یُرِیدُ أَنْ یَسُرَّهُ؛[12]
این گونه نباشید (بلکه در حدّ متوسط شوخی کنید) زیرا شوخی از خوش خلقی است و تو با شوخی، برادرت را شادمان کنی. همانا رسول خدا با شخصی که شوخی میکرد، هدفش شاد کردن او بود.
امام باقر(ع)فرمود:
إِنَّ اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ یُحِبُّ الْمُداعِبَ فِی الْجَماعَۀِ بِلا رَفْثٍ؛[13]
همانا خداوند متعال آن کس را که در میان جمعی شوخی کند دوست دارد؛ به شرطی که شوخی او آمیخته با فحش نباشد.
امام کاظم(ع)فرمود: شیوۀ حضرت یحیی(ع)این بود که گریه میکرد؛ شیوۀ حضرت عیسی(ع)هم گریه و هم خنده بود؛
وَ کانَ الَّذِی یَصْنَعُ عِیسی أَفْضَلَ مِنَ الَّذِی کانَ یَصْنَعُ یَحْیی؛[14]
و آنچه عیسی(ع)انجام میداد، از آنچه که یحیی(ع)میکرد، بهتر بود.
نتیجهگیری
چنانکه دیدید، روایات سه گونهاند: دسته اول از شوخی نهی کردهاند، دسته دوم از شوخی زیاد نهی نمودهاند و دسته سوم شوخی را تمجید نمودهاند.
این روایات هیچگونه منافاتی با هم ندارند؛ زیرا روایات دستۀ اول و دوم، از شوخی زیاد و شوخیای که موجب کینه و دشمنی میشود، نهی نموده است ولی روایات دستۀ سوم، شوخی را در حدّ اعتدال و متوسط که غالباً موجب سرور و خوشحالی است، ستوده و آن را از شاخههای خوش خلقی دانسته است.
شوخی در حدّ اعتدال، مشروط بر این که موجب کدورت و تحقیر مؤمنان نشود و متضمن اهانت به آنان نباشد، کار شایسته و نیک است.
نمونهها
تاریخ زندگی پیامبر(ص) و امامان(ع)نشان میدهد که آنان در مواردی با مؤمنان شوخی و مزاح میکردند و به این وسیله دل مؤمنان را شاد مینمودند. در این جا چند نمونه را میآوریم:
نمونه اوّل
روزی پیامبر(ص) به زنی فرمود: «آیا این زن، همان است که در چشم شوهرش، سفیدی هست؟!»
زن گفت: نه، در چشم شوهرم سفیدی نیست.
سپس آن زن نزد شوهر خود آمد و سخن (شوخی) پیامبر(ص) را به شوهرش گفت. شوهر به همسرش گفت: آیا نمیبینی که سفیدی چشمم بیشتر از سیاهی آن است![15]
نمونه دوم
روزی پیرزنی به پیامبر(ص) عرض کرد: دعا کن خداوند مرا اهل بهشت کند.
پیامبر(ص) فرمود: «پیرزن وارد بهشت نشود».
آن پیرزن گریه کرد. پیامبر(ص) خندید و به او فرمود: آیا نشنیدهای که خداوند میفرماید:
(إنّا أَنْشَأْناهُنَّ إنْشاءً * فَجَعَلْناهُنَّ أَبْکاراً)؛[16]
ما آنان را آفرینش نوینی بخشیدیم * و همه را دوشیزه قرار دادیم.[17]
نمونه سوم
پیرزنی بر اثر پیری، دندانهایش افتاده بود پیامبر(ص) او را دید و فرمود: «پیرزنِ بیدندان به بهشت نمیرود!»
پیرزن گریه کرد، پیامبر(ص) به او فرمود: «چرا گریه میکنی؟»
او عرض کرد: ای رسول خدا! من بیدندان هستم.
پیامبر(ص) خندید و فرمود:
لاتَدْخُلِینَ الْجَنَّۀَ عَلی حالِکِ؛[18]
تو با این حال وارد بهشت نمیشوی (بلکه به صورتی زیبا با دندانهای سپید، وارد بهشت میشوی).
نمونه چهارم
پیامبر(ص) با حسن و حسین(ع)که شیرخواره بودند، شوخی میکرد. آن حضرت بر پشت، به زمین میخوابید و حسین را روی شکمش مینهاد و مکرّر میفرمود:
حُزُقَّۀٌ حُزُقَّۀٌ تَرَقَّ عَیْنَ بَقَّۀٍ؛[19]
ای کوچولوی شکم برآمده! برخیز بالا، ای ریز چشمم!
نمونه پنجم
پیرزنی از دودمان اشجعی، به حضور پیامبر(ص) آمد. پیامبر(ص) به او فرمود: «پیرزن به بهشت نمیرود.» او گریه کرد. بلال حبشی او را دید و از علّت گریهاش پرسید، او ماجرا را شرح داد. بلال نزد پیامبر(ص) آمد و ماجرا را بازگو نمود. پیامبر(ص) فرمود: «سیاه هم به بهشت نمیرود.» بلال نیز محزون شد و گریه کرد. عبّاس، عموی پیامبر(ص) وقتی آن دو را گریان دید، علّت آن را پرسید آنان گفتند: پیامبر(ص) به ما چنان گفت. عبّاس ماجرا را به پیامبر(ص) عرض کرد، پیامبر به عبّاس نیز فرمود: «پیرمرد هم به بهشت نمیرود.» سپس پیامبر(ص) هر سه نفر را طلبید و اندوهشان را برطرف نمود و به آنان فرمود:
خداوند اهل بهشت را به صورت جوان، با زیباترین چهره، وارد بهشت میکند؛ نه به صورت پیر و سیاه و بدقیافه.[20]
نمونه ششم
روزی پیامبر(ص) و علی(ع)خرما میخوردند. پیامبر(ص) از هستههای خرماهایی که میخورد، پیش روی علی(ع)مینهاد. وقتی که از خوردن خرما فارغ شدند، همه هستهها در نزد علی(ع)جمع شده بود. پیامبر(ص) به علی(ع)فرمود:
یا عَلِیُّ إِنَّکَ لَأکُولٌ؛
ای علی! تو پرخور هستی.
علی(ع)در پاسخ (از روی مزاح) عرض کرد:
اَلْأَکُولُ مَنْ یَأْکُلُ الرُّطَبَ وَالنَّوا؛[21]
پرخور کسی است که خرما را با هستهاش میخورد!
پینوشتها
[1] - نهج البلاغه، حکمت 450.
[2] - غررالحکم.
[3] - بحارالأنوار، ج 78، ص 265 و اصول کافی، ج 2، ص 664.
[4] - همان، ج 69، ص 394.
[5] - همان، ص 563.
[6] - همان، ص 562.
[7] - غررالحکم، ج 2، ص 625.
[8] - جامع السعادات، ج 2، ص 301.
[9] - سنن النبی، ص 60.
[10] - بحارالأنوار، ج 77، ص 155.
[11] - اصول کافی، ج 2، ص 663.
[12] - همان.
[13] - همان.
[14] - همان، ص 665.
[15] - بحارالأنوار، ج 16، ص 194.
[16] - واقعه (56) آیات 35ـ36.
[17] - همان، ص 195؛ شرح نهجالبلاغه ابن ابی الحدید، ج 6، ص 330.
[18] - همان، ص 298.
[19] - همان، ج 6، ص 331 و بحارالأنوار، ج 16، ص 297.
[20] - همان، ص 295.
[21] - زَهرالربیع، ص 7.
محمّدتقی عبدوس ـ محمّد محمّدی اشتهاردی