معنای خشنودی به رضای الهی
رضا به معنای خشنودی است؛ رضا به مقدّرات الهی یعنی انسان پس از انجام وظیفه و تلاش در عرصههای مختلف، هرگاه در برابر حوادث تلخ و مقدّرات ظاهراً نامناسب الهی قرار گرفت، به آن خشنود باشد و مصلحت الهی را بر مصلحت ظاهری خود ترجیح دهد و آنچه را خدا پسندید، همان را بپسندد.
شخصی از پیامبر(ص) پرسید: معنای رضا چیست؟ آن را برای من شرح بده.
پیامبر(ص) در پاسخ فرمود: «جبرئیل از سوی خدا، مقام رضا را چنین بیان کرد:
الرّاضِیُ لایَسْخَطُ عَنْ سَیِّدِهِ، أصابَ مِنَ الدُّنْیا أَمْ لَمْ یُصِبْ، وَلا یَرْضی لِنَفْسِهِ بِالْیَسیرِ مِنَ الْعَمَلِ؛[1]
راضی به رضای خدا کسی است که از مولایش (خدا) ناخشنود نشود؛ خواه روزگار خوبی داشته باشد و خواه روزگار خوبی نداشته باشد و برای کارهای نیک امّا اندک خود خشنود نشود».
راضی بودن به رضای خدا بر دو گونه است: رضایت ناآگاهانه و غیرمسئولانه و خام، رضایت آگاهانه و مسئولانه و پویا.
راضی بودن به رضای الهی به معنای اوّل، غلط است و موجب تخدیر و رکود خواهد شد. به عنوان مثال، ظلمی از ظالمی به کسی رسیده است و آن فرد خیال میکند که مقدّرات الهی چنین است. از این رو، به جای مبارزه با ظالم، میگوید: «مقدّرات من چنین است، به رضای خداوند راضی هستم».
این نوع رضایت، جاهلانه است و موجب رکود و تخدیر و از نظر اسلام مردود میباشد؛ امّا راضی بودن به رضای الهی به معنای دوم، معنای صحیح است و چنین رضایتی نه تنها مخدِّر و موجب توقّف و رکود نیست، بلکه موجب قوّت قلب و روشنایی روح و روان میشود و سختیها و رنجهای مصایب را از انسان دور میسازد و بر تحمّل و صبر و مقاومت انسان میافزاید.
در این جا این سؤال مطرح میشود که فرق صبر و رضا چیست؟
پاسخ: مقام رضا بالاتر از مقام صبر است؛ هر جا که رضا به رضای الهی باشد، صبر نیز در آن جا هست ولی در مواردی ممکن است صبر باشد، امّا رضا به رضای الهی نباشد. به عبارت روشنتر، مقام رضا، پس از مقام صبر است و مقام رضا پس از پیمودن مراحل عالی صبر، به دست میآید. برای توضیح بیشتر، باید گفت حوادثی که انسان با آنها مواجه میشود، بر دو گونه است:
1ـ در اختیار او است؛
2ـ در اختیار او نیست.
صبر و استقامت، مربوط به حوادث سختی است که در قلمرو اختیار انسان است؛ ولی رضا و تسلیم در برابر مقدّرات الهی، خشنودی به امور غیراختیاری است که از ناحیۀ خدا برای انسان مقدّر شده است و انسان در پرتو خصلت رضا و تسلیم در برابر حقّ میتواند در برابر مقدّرات تلخ، آنچنان شود که نیشها را نوش احساس کند و تلخیها به کام او شیرین آید، در حدّی که در آن شعر منسوب به امام حسین(ع) آمده است:
وَلَوْ قَطَّعْتَنِی فِی الْحُبِّ إرْباً/ لَما حَنَّ الفُؤادُ إِلی سَواکا؛
اگر مرا در راه عشق و خشنودیت قطعه قطعه کنی! قلبم به سوی غیر تو گرایش نمییابد.
آنکس که تورا شناخت جان راچه کند/ فرزند و عیال و خانمان را چه کند؟
دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی/ دیوانه تو هر دو جهان را چه کند؟
دلیل بر این که مقام رضا، بالاتر از مقام صبر است، روایات متعددّی است که در این جا یک نمونه را نقل میکنیم. رسول اکرم(ص) فرمود:
اُعْبُدُاللهَ فِی الرِّضا، فَإِنْ لَمْ تَسْتَطِعْ فَفِی الصَّبْرِ عَلی ماتکْرَهُ خَیْرٌ کَثیرٌ؛[2]
خدا را با خشنودی از مقدّرات، (یعنی در مقام رضا) عبادت کن و اگر توانایی بر آن نداری، صبر و استقامت در برابر حوادث تلخ، دارای خیر بسیار است.
خشنودی به رضای خدا از نظر قرآن
در قرآن، آیات متعدّدی دربارۀ تسلیم شدن محض در برابر فرمان خدا و رسول، که حقیقت آن، همان خشنودی به رضای خداست وجود دارد؛ به عنوان نمونه:
1ـ (وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لامُؤْمِنَۀٍ إذا قَضَی اللهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَۀُ مِنْ أَمْرِهِم)؛[3]
هیچ مرد و زن با ایمانی حق ندارد هنگامی که خدا و پیامبرش امری را لازم بدانند، اختیاری (در برابر فرمان خدا) داشته باشد.
2ـ (وَ مَنْ أَحْسَنُ دِیناً مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلّهِ و هُوَ مُحْسِنٌ)؛[4]
دین و آیین چه کسی بهتر است از آن که خود را تسلیم خدا کند و نیکوکار باشد.
3ـ (و مَنْ یُسْلِمْ وَجْهَهُ إلَی اللهِ و هُوَ مُحْسِنٌ فَقَدْ اِسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَۀِ الْوُثْقی)؛[5]
کسی که روی خود را تسلیم خدا کند، در حالی که نیکوکار باشد، به دستگیرۀ محکمی چنگ زده و به تکیهگاه مطمئنی تکیه کرده است.
4ـ خداوند انسانهای رستگار و حزب الله را چنین توصیف میکند:
(رَضِیَ اللهُ عَنْهُمْ و رَضُوا عَنْهُ أُولئِکَ حِزْبُ اللهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اللهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ)؛[6]
خداوند از آنان خشنود و آنان نیز از خداوند خشنودند. آنان حزب اللهاند. بدانید که حزب الله پیروز است.
از این آیات و نظیر آنها فهمیده میشود که باید با صمیم قلب و خشنودی کامل، تسلیم فرمان خدا و رسولش بود. و بهترین شیوه در پیشگاه خدا، همین شیوه است و کسانی که دارای چنین شیوهای هستند به دستگیرۀ محکم و مورد اطمینان دست زدهاند و در نتیجه، هم خدا از آنان راضی است و هم آنان از خداوند راضی هستند. و چنین افرادی حزب خدا، و گروه رستگار و پیروز هستند.
خشنودی به رضای خدا از نظر روایات
راضی بودن به رضای حق، در صدها روایت آمده و به آن سفارش شده است. در این جا به ذکر چند نمونه میپردازیم:
1ـ امام باقر(ع) فرمود:
أَحَقُّ خَلْقِ اللهِ أَنْ یُسَلِّمَ لِما قَضَی اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ: مَنْ عَرَفَ اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ مَنْ رَضِیَ بِالْقَضاءِ، أَتی عَلَیْهِ الْقًضاءُ و عَظَّمَ اللهُ أَجْرَهُ، وَ مَنْ سَخِطَ الْقَضاءَ مَضی عَلَیْهِ الْقَضاءُ و أَحْبَطَ اللهُ أَجْرَهُ؛[7]
شایستهترین خلق خدا، کسی است که تسلیم فرمان خدا باشد؛ کسی که خدا را بشناسد و به فرمان و مقدرات او خشنود باشد، قضای الهی به سراغ او میآید و خداوند پاداش بزرگی به او عطا میفرماید و هر کس قضای الهی را نپسندد، قضای الهی بر او وارد شود و خدا اجرش را تباه میسازد.
2ـ امام صادق(ع) فرمود:
قال اللهُ عَزَّوَجَلَّ عَبدِیَ المُؤمِنَ لا أصْرِفُهُ فِی شَیْءٍ إِلاّ جَعَلْتُهُ خَیْراً لَهُ، فَلَیَرَضَ بِقَضائِی، وَلْیَصْبِرْ عَلی بَلائِی، وَلْیَشْکُرْ نَعمائِی، اَْکْتُبهُ یا محمّد مِن الصَّدِّیقینَ عُنْدِی:[8]
خداوند متعال میفرماید: بندهی مؤمنم را به هر سو بگردانم برایش خیر است؛ پس باید به قضای من راضی باشد و بر بلای من صبر کند و نعمتهایم را سپاس گزارد تا نام او را ـ ای محمّد(ص) ـ در زمرهی صدّیقین، در پیشگاه خودم ثبت کنم.
3ـ امیر مؤمنان علی(ع) میفرماید:
رضا و خشنودی به قضای الهی، بهترین همنشین است.
4ـ امام سجّاد(ع) فرموده:
خشنودی به ناگواریهای قضای الهی، از عالیترین درجات یقین اسن.
5ـ نیز فرمود:
خشنودی به رضای حقّ در برابر رنجها، عالیترین درجات پرهیزکاران است.
6ـ امام صادق(ع) فرمود:
نشاط و شادی در پرتو راضی بودن به رضای خدا و یقین به دست میآید و اندوه و غم در شکّ و ناخشنودی به مقدّرات الهی، حاصل میشود.
7ـ امیر مؤمنان علی فرمود:
به خشنودی خدا خشنود باش و در نتیجه شاد و راحت زندگی کن.
نمونهها
در اینجا به چند نمونه از زندگی پیامبران و امامان(ع) در بارهی ازرش و اهمیّت راضی بودن به رضای الهی اشاره میکنیم:
نمونهی اوّل
حضرت موسی(ع) هنگام مناجات با خدا عرض کرد: «خدایا! محبوبترین بندهات را که از همه بیشتر تو را عبادت میکند، به من نشان بده».
خداوند به او وحی کرد: «به فلان روستا، کنار دریا برو و مطابق این نشانی (که خدا به او فرمود) او را پیدا خواهی کرد».
موسی(ع) به آن روستا رفت و به جستجو پرداخت سرانجام مطابق نشانی، مردی را که به شدّت مبتلا به بیماری بود و در همان حال تسبیح خدا میگفت، پیدا کرد.
موسی(ع) از جبرئیل پرسید: «آن مردی که خداوند مطابق درخواست من، او را به عنوان محبوبترین مرد، معرّفی کرده است، کیست؟
جبرئیل: «همین مرد بیمار است».
موسی(ع) «من تصوّر میکردم که آن مرد، همواره به نماز و روزه، اشتغال داشته باشد».
جبرئیل: «این مرد، در پیشگاه خدا محبوبتر و عابدتر از کسی است که همواره به نماز و روزه اشتغال دارد. اینک من فرمان میدهم که چشمانش کور گردد. ببین او در این هنگام چه میگوید».
جبرئیل اشاره به چشمان آن مرد کرد، چشمهای او را از کاسۀ سرش بیرون آمد و روی گونههایش افتاد!
در این هنگام، موسی(ع) نه تنها بیتابی و اظهار ناراحتی از آن مرد ندید، بلکه متوجّه شد که او با خدا این گونه سخن میگوید:
مرا آن گونه که خواستی به وسیلهی دادن دو چشم، بهرهمند ساختی و اینک به خواست خودت، آنها را از من گرفتی؛ ای بسیار نیکوبخش! و ای بسیار عطاکنند!
موسی(ع) به آن مرد فرمود: «من شخصی هستم که دعایم مستجاب میشود. اگر بخواهی، برای تو دعا کنم تا از نابینایی و همهی بیماریهایت نجات یابی؟!»
آن مرد در جواب گقت:
من هیچ یک از آنچه را که گفتی؛ نمیخواهم؛ بلکه آنچه را خداوند برای من انتخاب کند، همان برایم محبوبتر از انتخاب خودم هست! (پسندم آنچه را جانان پسندد)
موسی(ع) گفت: «شنیدم به خدا عرض میکردی: ای بسیار نیکوبخش و ای بسیار عطاکنند! خداوند چه نیکی و عطایی به تو رسانده است؟»
آن مرد جواب داد:
نیکی و عطای بسیار خداوند به من این است که در این روستا هیچ کس جز من نیست که خدا را عبادت کند.
موسی(ع) در حالی که شگفتزده شده بود، از آنجا گذشت و گفت:
این مرد (که تا این حدّ به رضای الهی راضی است) عابدترین اهل دنیاست.
خداوند به حضرت داود(ع) وحی کرد: نزد خلاّده، دختر اَوْس برو و او را به بهشت مژده بده و به او خبر بده که همنشین تو در بهشت است».
داود به خانه خلاّده رفت و کوپهی در را زد. حلاّده بیرون آمد و در را گشود. وقتی چشمش به چهرهی داود(ع) افتاد، عرض کرد: آیا در شأن من چیزی از طرف خدا شده است؟
داود پاسخ داد: «اری».
خلاّده پرسید: آن چیست؟
داود(ع) پاسخ داد: «خداوند به من وحی کرد که تو همنشین من در بهشت هستی، و به من فرمود که تو را به بهشت مژده دهم».
خلاّده گفت: «آن شخص من نیستم، شاید بانویی همنام من باشد».
داود گفت: «او، همان تو هستی».
خلاّده گفت: «این پیامبر خدا! من به تو دروغ نمیگویم. در وجودم چیزی را نمییابم که مرا به مقام همنشینی تو در بهشت رسانده باشد».
داود(ع) گفت: «از روش نهان و روحیّهی مخفی خودت به من خبر بده (شاید به راز همنشینی تو با من در بهشت، آگاه گردم).
خلاّده گفت: به تو خبر میدهم، این خصلت در من هست که هرگونه رنج و دردی که به من برسد، هرچهقدر سخت و طالقتفرسا باشد، تحمّل میکنم و از خدا نمیخواهم که آن را از من برطرف سازد و او را شکر و سپاس میگویم (و تا این اندازه به رضای الهی خشنودم.)
داود(ع) فرمود: فَبِهذا بَلَغْتِ؛ تو به علّت همین خصلت (تحمّل و رضا) به مقام همنشینی با من در بهشت نایل شدهای.»
اما صادق(ع) پس از نقل این ماجرا، فرمود:
و این، دین خداوندی است که آن را برای شایستگان، پسندیده است.
شیوهی زندگی امیرمؤمنان علی(ع) و فرزندانش و ماجرای کربلا و شهادت امام حسین(ع) و یارانش، همه بر محور راضی بودن به رضای الهی بود. امیر مؤمنان علی(ع) در ضمن مناجاتی به خدا عرض میکرد:
ای معبود من! هرگاه تو مرا در اتش دوزخت وارد سازی، نمیگویم آن آتش است، بلکه میگویم آن بهشت اس؛ زیرا خشنودی تو، بهشت است. در هر کجا که مرا وارد کنی، رضای تو را در آن میشناسم.
هرکجا تو با منی من خوشدلم/ گر بود در قعر چاهی منزلم
هرکجا یار است آنجا دلگشاست/ دلگشا بییار، زندان بلاست
***
من ندارم از رضای حق گله/ عار ناید شیر را از سلسله
ایثار و جانبازیهای شهیدان کربلا تا سرحدّ شهادت و قطعه قطعه شدن، بر مبنای منطق کسب رضایت خدا بود. آنان به طور کامل به رضای الهی خشنود بودند و خشنودی خدا را به همه چیز ترجیح میدادند و در همه حال میگفتند:
خدایا! آنچه را موجب دوستی و خشنودی تو است، به ما عطا فرما.
خمّار یاسر، شاگرد و دستپرودهی برجستهی امیر مؤمنان علی(ع)، در درگیری جنگ صفّین و در سختترین شرایط، چنین مناجات میکرد:
خدایا! تو میدانی که اگر میدانستم که رضایت تو در این است که من خودم را در این دریا (آب فرات) بیفکنم (و غرق شوم)، این کار را حتماً انجام میدادم.
اَللَّهُمَّ إِنَّکَ تَعْلَمُ أَنَّی لَوْ أَعْلَمُ أَنَّ رَضاکَ فِی أَنْ أَضَعَ ظُبَۀَ سَیْفِْی فِی بَطْنِی ثُمَّ أَنْحَنِی عَلَیْهِ حَتّی یَخْرُجَ مِن ظَهْرِ لَفَعَلْتُ؛
خدایا تو میدانی، اگر من میدانستم که رضایت تو در آن است که لبهی تیز شمشیرم را در شکمم بگذارم و سپس بر روی آن لبهی تیز خم شوم، به گونهای که سر شمشیر از پشتم بیرون آید، این کار را انجام میدادم.
خدایا! از آنچه به من آموختهای، میدانم که من کار نیکی را امروز انجام نمیدهم که در پیشگاه تو پسندیدهتر از جهاد با ابن سفیان (معاویه و سپاهش) باشد، و اگر امروز من میدانستم که کاری پسندیدهتر از جهاد با این فاسقان، در پیشگاه تو هست، همان را انجام میدادم.
جنگ اُحُد، یکی از صحنههای بزرگ و رؤیایی حق و باطل بود. سپاه اسلام در برابر سپاه کفر میجنگید و در پایان جنگ پیامبر(ص) و علی(ع) هر دو مجروح شدند. افرادی ازبرجستگان، مانند حمزه سیّد شهیدان به شهادت رسیدند. علی(ع) غرق در خون، قهرمانی و جانبازی را به آخرین درجهاش رسانید و سپری به بلندی کوههای سر به فلک کشیده برای پیامبر(ص) و اسلام بود. در عین حال، وقتی که پیکرهای شهیدانی همچون حمزه، مصعب، حنظله و... را دید، شوق شهادت او را رنج داد. هیجان زده و دگرگون شد که چرا به مقام شهادت نایل نشده است؟
پیامبر(ص) این شور ملکوتی را در چهرهی علی(ع) مشاهده کرد و به او فرمود:
به تو بشارت باد که سرانجام شهید میشود!
مدّتها از این ماجرا گذشت، روزی علی(ع) همین بشارت را به پیامبر(ص) یادآوری کرد. پیامبر (ص) فرمود:
آری، قطعاً چنین خواهد شد ولی بگو بدانم در این هنگام صبر و مقاومت تو چگونه است؟!
علی(ع) که به مقام رضا، یعنی به درجهی بالاتر از صبر رسیده بود، عرض کرد:
چنین موردی از موارد صبر نیست، بلکه از موارد بشارت (و خشنودی) است! (عنی اینجا جای تبریم است نه تسلیت).
پیامبر اسلام(ص) مسلمانان را به مسجد فرا خواند و در آستانهی ماه مبارک رمضان در وصف و شأن این ماه و روزه گرفتن، سخن گفت که به خطبهی شعبانیّه معروف است. در پایان خطبه، پیامبر(ص) گریست. حضرت علی(ع) عرض کرد: «ای رسول خدا! چرا گریه میکنی؟»
پیامبر(ص) فرمود: «به علّت حادثهای که در این ماه، برای تو رخ میدهد. گویی تو را در این ماه مینگرم که برایپروردگارت نماز میخوانی، ناگاه تیرهبختترین شخص، ضربتی بر فرق سرت میزند؛ به طوری که محاسنت از خون سرت رنگین میشود».
امیر مؤمنان به گونهای شیفتهی رضای الهی بود که در اینجا یک سؤال بیشتر نکرد و آن این بود:
آیا دینم در این هنگام سالم است؟
پیمبر(ص) در پاسخ فرمود:
فِِی سَلامۀٍ مِنْ دِینِک؛[19]
آری، دینت سالم است.
علی(ع) دیگر چیزی نگفت.
در سحرگاه نوردهم رمضان چهلم هجری، در محراب عبادت، ضربت ابن ملجم فرقِ آن حضرت را شکافت. آن بزرگوار، این جمله را که بیانگر نهایت خشنودیش به رضای الهی است، به زبان آورد:
به خدای کعبه سوگند! رستگار شدم.
درود خالصانهی همهی پاکبازان راه حق بر تو ای علی! ای قهرمان صبر و رضا به فضای الهی!
جابر بن عبدالله انصاری، یار دیرین رسول خدا(ص) پیر نورانی و پاکدل، بیمار و بستری شد. اما باقر(ع) به عیادت او رفت، در بالینش نشست و با مهر و محبّت خاصّی فرمود: «ای جابر! حالت چگونه است؟!»
جابر گفت: در حالی هستم که پیری را نسبت به جوانی دوست دارم، مرگ را به زندگی ترجیح میدهم و به بیماری خود از سلامتیام علاقهمندترم. (منظور جابر این بود که در برابر هرگونه ناملایمات، مقاوم و صبور هستم.)
امام باقر(ع) به او فرمود: «امّا من آنچه را خدا بخواهد دوست دارم؛ اگر جوانی را بخواهد، به همان علاقهمندم، بیماری یا سلامتی، زندگی یا مرگ، هر کدام را او پسندد، من همان را میپسندم».
یکی درد و یکی درمان پسندد/ یکی وصل و یکی هجران پسنند
من از درمان و درد و وصل و هچران/ پسندم آنچه را جانان پسندد
خاطر جابر با شنیدن این سخن، آرامش یافت و شاد و با نشاط شد. دست امام را بوسید و گفت رسول خدا(ص) راست فرمود به من، که فرزندم باقرالعلام را میبینی، سلام مرا به او برسان...».[21]
سخن امام باقر(ع) اشاره به این است که مقام راضی بودن به خشنودی خدا از مقام صبر و استقامت، بالاتر است. به طور کلّی، صبر و استقامت مقدّمهای است که میتوان در پرتو آن، دارای مقام شامخ رضا به رضای الهی شد.
جمعی از اصحاب به محضر امام باقر(ع) آمدند، دیدند که آن حضرت به علّت بیمار بودن یکی از کودکانش، بسیار ناراحت و غمگین است؛ به طوری که آرامش ندارد. با خود گفتند: اگر خدای نکرده این کودک فوت کند امام باقر(ع) منقلب میشود و ممکن است به خال خطیری بیفتد». آنان همچنان حیران بودند، دیدند امام باقر(ع) از خانه بیرون آمد، ولی بسیار شادمان و خوشحال به نظر میرسد با این که صدای گریهای که از خانه بر میخاست نشان میداد که کودک بیمار از دنیا رفته است. آنان به آن بزرگوار عرض کردند: ما نگران حال شما بودیم، با خود گفتیم اگر فرزندتان از دنیا برود بیتابی خواهید کرد ولی اکنون شما را شاد میبینیم. اما باقر(ع) در پاسخ فرمود:
ما دوست داریم که در مورد دوستانمان، در عافیت باشیم؛ ولی وقتی که فضای الهی فرا رسید، آنچه را خدا دوست دارد، همان را میپسندیم و تسلیم آن هستیم.
نمونهی هشتم
امام صادق(ع) فرزندی به نام اسماعیل(ع) داشت که بزرگترین فرزندش بود و به قدری با فضیلت بود که همه گمان میبردند امام بعدی است. امام صادق(ع) با جمعی از بستگان و خدمتکاران در کنار سفره نشسته بودند و میخواستند غذا بخورند. در همین هنگام به امام خبر رسید که اسماعیل(ع) از دنیا رفت؛ امام بیآن که کوچکترین اظهار پریشانی کند، به خوردن غذا مشغول شد و حاضران را به غذا خوردن دعوت میکرد. غذا را پیش روی آنان مینهاد و مکرّر میفرمود: «بخورید. حاضران تعجّب کردند که هیچ گونه نشانهی اندوه در چهرهی امام صادق(ع) دیده نمیشود. پس از فراغ از غذا، به آن حضرت عرض کردند: از کار شما در شگفتیم که چنین پسر ارجمندی را از دست دادهاید ولی هیچ دگرگون نشدهاید؟ امام فرمود: «چرا چنین نباشد، با این که مرگ حقّ است؛ راستگوترین راستگویان، رسول خدا(ص) فرمود: من میمیرم و شما نیز میمیرید».
افرادی هستند که مرگ را همواره در پیش روی خود میبینند و از آن، هنگام ورود وحشت نمیکنند و به فضای الهی راضی و تسلیم هستند.
بهشی از سخنان امام صادق(ع) در کنار قبر اسماعیل(ع) چنین است:
ما قومی هستیم که از درگاه خداوند، آنچه را دوست داریم درخواست میکنیم، و او به ما عطا میکند، ولی هرگاه آنچه را که ما نمیپسندیم برای ما بپسندد به ان راضی و خشنود هستیم.
علّت ملقّب شدن به «رضا»
نام اصلی امام هشتم(ع) علی بن موسی(ع) است و لقب معروفش رضا(ع) میباشد. به طوری که از روایات فهمیده میشود علّت نامگذاری آن حضرت به رضا(ع) چند جهت داشت:
1. آن حضرت مورد رضا و پسند خداوند در آسمان و مورد رضا و پسند رسول خدا(ص) و امامان(ع) در زمین بود.[24]
2. مخالف و موافق، شیعه و سنّی، او را پسندیدند و آن حضرت مورد رضا و پسند همه بود.[25]
3. آن حضرت به رضای پروردگار راضی بود و این خصلت ارزشمند را که مقامی بالاتر از مقام صبر است، به طور کامل داشت.[26]
فراق و وصل چه باشد رضای دوست طلب
کـه حیف بـاشد از او، غیر از ایـن تمنّایـی
این که بعضی گفتهاند: چون مأمون به ولایت عهدی حضرت راضی شد، از این رو به او «رضا» گفتند، از نسبتهای ناروایی است که به شدّت رد شده است. بلکه این لقب را امام کاظم(ع) قبل از ولادت حضرت رضا(ع) برای او برگزید. لذا امام جواد(ع) فرمود: «سوگند به خدا! آنانی که چنین نسبتی میدهند، دروغ میگویند و گناه میکنند».[27]
پینوشتها
[1] - بحارالأنوار، ج 69، ص 373.
[2] - محجّۀ البیضاء، ج 5، ص 104.
[3] - احزاب (33) آیۀ 36.
[4] - نساء (4) آیۀ 125.
[5] - لقمان (31) آیۀ 22.
[6] - مجادله (58) آیۀ 22.
[7] - اصول کافی، ج 2، ص 62.
[8]- همان، ص 61 .
[9]- نهجالبلاغه، حکمت 4.
[10]- بحارالانوار، 7 71، ص 152.
[11]- همان، ج 82، ص 134.
[12]- همان، ج 71، ص 195.
[13]- میزانالحکمه، ج 4، ص 147.
[14]- سفینۀالبحار، ج 1، ص 524ـ525.
[15]- بحارالأنوار، ج 71، ص 89 .
[16]- چهارده معصوم، عمادزاده، ص 400.
[17]- شرح نهجالبلاغه ابن ابیالحدید، ج 5، ص 252ـ253.
[18]- اقتباس از خطبهی 156 نهجالبلاغه.
[19]- بحارالانوار، ج 96، ص 358 و عیون اخبارالرضا، ج 1، ص 259.
[20]- همان، ج 42، ص 239.
[21]- عیانالشیعه، ج 15، ص 141 و مجلس المإمنین، ص 117.
[22]- فروع کافی؛ ج 6، ص 2226.
[23]- بحارالأنوار، ج 47، ص 18.
[24]- همان، ج 49، ص 4.
[25]- عیون اخبارالرضا، ج 1، ص 13.
[26]- مطابق بعضی از روایات، در نقش نگین انگشتر حضرت رضا این جمله نوشته شده بود: «ما شاءَ اللهَ، لا قُوبَۀَ اِلاّ بالله».
[27]- عیون اخبارالرضا، ج 1، ص 13ـ14.
محمّدتقی عبدوس ـ محمّد محمّدی اشتهاردی