وصیّتهای سیاسی
سیاست در زندگی امامان بهقدری گسترده بود که حتی بخشی از وصیّتهای آنان را فراگرفته بود. به چند نمونهی زیر توجه کنید!
1. وصیّت سیاسی حضرت زهرا(س)
حضرت فاطمه زهرا، مادر امامان وقتی به حضرت علی وصیّت کرد وصیّتش دارای جنبههای مختلف بود. بخشی از وصیّتش جنبهی عاطفی داشت. حضرت به علی(ع) فرمود:
بعد از من با خواهرزادهام، «اَمامه» ازدواج کن، زیرا او نسبت به فرزندانم مثل من بامحبت است. از طرفی، مردان نیاز به زن دارند.
بخشی از وصیّتش جنبهی حقوقی داشت. حضرت به علی عرض کرد:
ای پسرعمو! از روزی که با من زندگی کردی، از من دروغ و خیانت ندیدی و هیچگاه با تو مخالفت نکردم [پس مرا حلال کن، تا مرا حلال نکنی، قلبم آرام نمیگیرد].
بخش مهمی از وصیّت آن بانوی گرانقدر، جنبهی سیاسی داشت.
أوصیِک أنْ لایَشْهَدَ أحَدٌ جَنازَتِی مَنْ هؤلاءِ الَّذینَ ظَلَمُونی و أَخَذؤا حقّی؛ فَإِنَّهُمْ عَدُوی وَ عَدُوَّ رَسُولِ الله و لا تَتْرُکْ أنْ یُصَلّیَ عَلَیَّ أحَدٌ مِنْهُمْ، وَلا مِنْ أتْباعِهمْ، و ادْفِنِی فِی اللَّیلِ إذا هَدَأَتِ العُیُونُ و نامَتِ الأْبصارُ؛[1]
به تو وصیّت میکنم هیچیک از کسانی که به من ظلم کردند و حقم را چپاول نمودند، در کنار جنازهام نگردند؛ زیرا دشمن من و رسول خدا هستند. نگذار هیچیک از آنان و پیروانشان بر جنازهام نماز بخواند. مرا شبانه در آن هنگام که چشمها را خواب فراگرفته است، دفن کن.
وصیّت سیاسی حضرت زهرا(س) نقش مهمی در افشاگری و آگاهیبخشی برای محکوم نمودن کسانی داشت که حق امام علی و حضرت زهرا را غصب نمودند و آنچه را که نباید بکنند، کردند!
2. نمونهای از وصیّت سیاسی امیر مؤمنان(ع)
امیر مؤمنان بعد از فاطمهی زهرا، با خواهرزادهی او «اَمامه» دختر زینب ازدواج کرد. اَمامه تا آخر عمر امام علی (حدود سی سال) همسر حضرت بود. هنگامیکه امیر مؤمنان در بستر شهادت قرار گرفت، اَمامه را به حضور طبلید و وصیّت کرد:
ترس آن دارم که بعد از من، این طاغوت (معاویه) از تو خواستگاری کند. اگر [بعد از من] میخواهی ازدواج کنی، پیشنهاد میکنم با «مغیرۀ بن نوفل» [نوهی عبدالمطلب] ازدواج کن، مبادا با معاویه ازدواج کنی.
پس از شهادت امام علی، معاویه نامهای برای مروان نوشت و به او دستور داد اَمامه را برایش خواستگاری کند و صد هزار دینار به او ببخشد.
مروان از اَمامه برای معاویه خواستگاری کرد. اَمامه به مغیرۀ بن نوفل پیام داد: معاویه از من خواستگاری کرده، اگر تو مشتاق من هستی، اقدام کن.
مغیره پس از دریافت پیامْ بیدرنگ اقدام نمود و به حضور امام حسن مجتبی رفت و اَمامه را خواستگاری کرد. امام حسن پذیرفت و اَمامه را همسر او نمود.
در کتاب استیعاب نقلشده است:
اَمامه به مغیره گفت: معاویه از من خواستگاری کرده است.
مغیره گفت: آیا میخواهی همسرِ پسر زنِ جگرخواره شوی؟![2]
اَمامه اظهار تمایل کرد و مغیره با او ازدواج نمود.[3]
امام علی با وصیّت سیاسی، حوادث آینده را تحتنظر تیزبین خود قرار میدهد و بهگونهای طرحریزی میکند که در آینده، طاغوت سوءاستفاده ننماید.
باید به شهامت و بینش پاک اَمامه، تربیتشدهی خاندان رسالت، هزاران درود فرستاد که همسریِ معاویه و صد هزار دینار او را رها کرد و قهرمانانه به وصیّت امام علی عمل نمود.
3. وصیّت سیاسی امام باقر(ع)
محدّث عالیمقام، کُلَینی به سند موثّق نقل میکند که امام صادق(ع) فرمود:
پدرم [امام باقر] وصیت کرد: بخشی از اموال مرا وقف کن تا ده سال در سرزمین مِنی، در موسم حج برای من عزاداری و گریه کنند و برای مظلومیت من، زاری نمایند.[4]
چرا امام باقر این وصیّت را نمود؟ چرا او وصیّت نکرد در مدینه، در کنار قبرش عزاداری کنند؟ چرا وصیّت کرد فقط در موسم حج، آنهم در مِنی برای او عزاداری نمایند؟
پاسخ: حضرت میخواست در مراسم حج، که مسلمانان از اطراف به مکّه میآیند و اجتماع میکنند، به نام عزاداری، مجلسی به پا کنند، تا در آنجا مسائل سیاسی و حقوقی مطرح شود و مظلومیت امامان اهلبیت روشن گردد. بنابراین، وصیّت جنبهی سیاسی داشت.
4. وصیّت سیاسی امام صادق(ع)
در عصر حکومت طاغوتی منصور دوانیقی (دومین خلیفهی عبّاسی) امام صادق(ع) شدیداً در فشار و زحمت بود؛ بهطوریکه منصور چندین بار حضرت را تهدید به قتل کرد. سرانجام امام با دسیسهی مرموز منصور، مسموم شد و به شهادت رسید.
وصی و امام بعد از حضرت، امام کاظم(ع) بود، امام صادق(ع) برای حفظ جان امام کاظم از گزند منصور، وصیّت مخصوصی کرد، یعنی در مورد وصی خود به پنج نفر وصیّت کرد:
ابوجعفر منصور دوانیقی؛ محمّد بن سلیمان، والی مدینه؛ عبدالله افطع و موسی (دو نفر از پسرانش) و حُمَیْدَه، همسرش، مادر امام کاظم.
این وصیّت کاملاً جنبهی سیاسی داشت، زیرا وصی حقیقی حضرت، یک نفر (امام کاظم) بود.
ابو ایوب نحوی میگوید:
منصور دوانیقی در نیمههای شب مرا طلبید. نزدش رفتم دیدم روی کرسی نشسته و شمعی در برابرش است و نامهای در دست دارد. وقتی بر او سلام کردم، نامه را بهسوی من افکند و گریه کرد و گفت: نامهی محمّد بن سلیمان (والی مدینه) است که در آن خبر داده است جعفر بن محمّد (امام صادق) وفات یافت.
آنگاه سه بار کلمه استرجاع به زبان آورد و گفت: در کجا مانند جعفر بن محمّد (امام صادق) یافت میشود؟
سپس گفت: برای محمّد بن سلیمان، والی مدینه بنویس: اگر او (امام) به شخص معیّنی وصیّت کرده است او را احضار کن و گردنش را بزن.
نامه را نوشتم و به مدینه فرستادم. پاسخ نامه آمد و در آن نوشتهشده بود:
جعفر بن محمّد به پنج نفر وصیّت نموده است: منصور، محمّد بن سلیمان، عبدالله، موسی و حُمَیده.[5]
وصیّ امام صادق، امام موسی بن جعفر بود. ولی حضرت با اینگونه وصیّت سیاسی، خواست جان او را حفظ کند؛ با توجه به اینکه عدم صلاحیّت آن چهار نفر، برای شیعیان روشن بود، اگر امام صادق سادگی میکرد، و وصیّ خود را مشخص مینمود، بلافاصله او را میکشتند.
طبق بعضی روایان، منصور پس از دریافت جواب نامه، گفت: راهی برای کشتن همهی پنج نفر ندارم.[6]
یکی از وصیّتهای امام صادق(ع) این بود که هفت سال در موسم حج برایش عزاداری کنند و برای مخارج هرسال عزاداری، مبلغی از اموال خود را وقف کرد.[7]
این وصیّت همچون وصیّت امام باقر(ع)، جنبهی سیاسی داشت، تا با تشکیل چنان مجلسی، مسائل و علل مظلومیت امامان مطرح گردد و مسلمانان به وظایف خود در برابر طاغوتها آشنا شوند.
نمونهای از برخورد امام باقر(ع) با طاغوتیان
در عصر امام باقر(ع)، طاغوت وقت فرماندار جدیدی برای مدینه تعیین کرده بود. مردم برای عرض تبریک، به خانهی او میرفتند. محمّد بن مسلم میگوید:
جمعی از شیعیان کنار خانهی امام باقر(ع) در مدینه بودیم، حضرت وقتیکه عبور گروهگروه مردم را به خانهی فرماندار جدید دید، از حاضران پرسید: «آیا در مدینه حادثهی جدیدی رخداده است؟»
یکی از حاضران عرض کرد: فرماندار جدیدی نصبشده است. مردم برای عرض تبریک به دیدار او میروند.
امام فرمود:
انسان برای تبریکِ امری حرکت میکند، غافل از آنکه خود را به درِ خانهای میرساند که از درِ خانههای آتش دوزخ است.
برخوردهای سیاسی امام صادق(ع) با منصور
امام صادق(ع) مانند پدرانش، امامت و مقام رهبری را منحصر به خود میدانست. او برای تثبیت این امر، با بیانات مختلف، مردم را به امامت خود دعوت میکرد و از منصور و طاغوتهای دیگر بر حذر میداشت. حضرت فرمود:
اسلام بر پنج موضوع استوار است: نماز، زکات، حج، روزه و ولایت.
زُراره پرسید: کدامیک برتر است؟
امام صادق(ع) فرمود:
ولایت، برتر است؛ زیرا ولایت (مقام رهبری) کلید آنها است و والی، راهنمای مردم به همهی اینها است.
گاه میفرمود:
فقها نمایندگان امین پیامبراناند. هرگاه فقیهی را دیدید که نزد سلاطین، رفتوآمد دارد، او را متهم کنید.
زمانی سخن پیامبر را نقل میکند:
دانشمندان دینی، نمایندگان امین پیامبراناند، تا وقتیکه در دنیا وارد نشدهاند. شخصی پرسید: نشانهی ورود آنان در دنیا چیست؟ فرمود: پیروی سلطان. هرگاه فقها چنین شدند، نسبت به دینتان از آنان بر حذر باشید.
مطرح کردن اینگونه مسائل برای حکومت منصور، بسیار خطرناک بود.
منصور دوانیقی برای امام صادق(ع) نوشت: چرا نزد ما مانند سایر مردم نمیآیی؟
امام در پاسخ نوشت:
نزد ما چیزی نیست که به سبب آن از تو بترسیم و نزد تو از امر آخرت چیزی وجود ندارد که به سبب آن، به تو امیدوار باشیم. تو در نعمتی نیستی که به تو تبریک گوییم و آنچه را که نزدت هست، بلا و عذاب نمیدانی تا به تو به خاطر آن، تسلیت بگوییم. بنا برای ، برای چهکار نزد تو آییم؟[13] کسی که بقای ستمگران را دوست دارد، علاقهمند است خداوند مصیبت شود.
نیز فرمود: «لاتُعِنْهُمْ عَلی بَناءِ مَسْجِدٍ؛ ظالمان را حتی در بنای مسجد یاری نکن».[14]
نیز فرمود:
کسی که سلطان ستمگری را مدح و ستایش کند و به طمع ثروت او، در برابرش کرنش نماید، همنشین او در آتش دوزخ خواهد بود.
شخصی به نام «عذافِر» از شیعیان با امام صادق(ع) ملاقات کرد. امام فرمود:
به من خبر رسیده که برای ابوایوب و ربیع [دو نفر از درباریان] کار میکنی! حال تو چگونه خواهد بود اگر [در قیامت] تو را بهعنوان «اعوان الظلَّمَه» صدا بزنند؟!
عذافر از سخن امام بسیار غمگین شد. امام صادق(ع) فرمود:
من از خود چیزی نگفتم. تو را به همان چیزی که خدا مرا ترسانده است، ترساندم.
عذافر چنان تحت تأثیر سخن امام قرار گرفت که تا آخر عمر، غمگین و محزون بود.[16]
شخصی از امام صادق(ع) پرسید: آیا به امام قائم(ع) پس از ظهور، بهعنوان امیر مؤمنان سلام میکنند؟
فرمود: لَمْ یُسَمَّ بهِ أحَدٌ قَبْلَهُ، ولایُتَسَمَّی بِهِ بَعْدَهُ إلّا کافر؛
این نام، مخصوص علی(ع) است. قبل از او، کسی به این نام نامیده نشد و بعد از او جز کافر، کسی این نام را به خود نبندد.
پرسید: چگونه بر قائم سلام میکنند؟
امام فرمود:
میگویند: السلامُ عَلَیْکَ یا بِقَیۀَ الله؛ سلام بر تو ای بقیّه (ذخیرهی) خدا.[17]
امام صادق(ع) این سخن را وقتی فرمود که مردم به خلفای بنیامیّه و بنیعبّاس، با عنوان «امر مؤمنان» یاد میکردند. حضرت آنان را که چنین نامی را به خود میبندند، کافر خواند؛ یعنی خلفایی که چنین ادعایی دارند کافرند.
این روایات که نمونههایی از صدها روایات دیگر است، بیانگر بینش سیاسی امام صادق و برخوردهای شدید او با طاغوت زمانش میباشد و حکایت از آن میکند که دخالت در امور سیاسی، در سرلوحهی برنامههای عملی امامان شیعه بوده است.
نگاهی به برخوردهای سیاسی امام کاظم(ع)
امام کاظم(ع) 35 سال امامت کرد. در این دوران با چهار طاغوت روبهرو بود که عبارتاند از: منصور دوانیقی، مهدی عبّاسی، هادی عبّاسی و هارونالرشید، 23 سال و دو ماه و هفده روز از امامتش، در عصر هارون سپری شد.
حضرت هرگز تسلیم نشد و در هر فرصتی بر ضدّ خلفا سخن میگفت و سیاست طاغوتی آنان را محکوم میکرد. بهعنوانمثال، به ذکر چند بخش که بیانگر دخالت حضرت در سیاست است میپردازیم:
امام کاظم(ع) به «زیاد بن ابی سلمه» که با دستگاه طاغوتی هارونالرشید ارتباط داشت، فرمود: «آیا با آنان همکاری میکنی؟»
زیاد: آری.
اما: چرا؟
زیاد: صاحب آبرو و عیالمند و تهیدست میباشم. برای تأمین معاش زندگی، در آنجا کار میکنم!
امام کاظم(ع):
هرگاه از بالای ساختمان بلندی بیفتم و قطعهقطعه شوم، بهتر است از اینکه متصدی کارهای آنان [= ظالمان] شوم، یا قدم بر روی فرش یکی از آنان بگذارم.
امام کاظم به یکی از شیعیان به نام «صفوان» که شترانش را در سفر حج، به هارون کرایه داده بود، فرمود: «آیا دوست داری تا هنگام پرداخت کرایه هارون و درباریانش زنده بمانند؟»
صفوان: آری.
امام فرمود:
کسی که بقای آنان را دوست بدارد، از آنان خواهد بود و کسی که از آنان باشد، جایگاه او آتش دوزخ است.
صفوان توبه کرد و شترانش را فروخت. هارون از جریان باخبر شد و گفت: میدانم به اشارهی موسی بن جعفر چنین کردی. سوگند به خدا! اگر سابقهی دوستی و رفاقت نیکی که با تو دارم نبود، تو را میکشتم![19]
هنگامیکه امام در زندان هارونالرشید به سر میبرد، نامهای برای وی نوشت که در بخشی از آن آمده است؛
هیچ روز بهسختی بر من نمیگذرد، مگر اینکه بهعکس، بر تو با آسایش و رفاه میگذرد، اما بدان هر دو رهسپار روزی [= قیامت] خواهیم شد که پایانی ندارد. در آن روز، مفسدان و تبهکاران در زیان خواهند بود.[20]
مذاکرهی سیاسی امام کاظم(ع) دربارهی فَدَک
مهدی عبّاسی (سومین خلیفه) برای سرپوش گذاشتن بر جنایتهای خود و خاموش ساختن جنبشهای آزادیبخش اعلام کرد: میخواهم مظالم عباد و حقوقی را که مردم برگردن من دارند، به صاحبانش بدهم.
امام کاظم(ع) نزد مهدی عبّاسی رفت و دید مشغول ادای حقوق مردم است. فرمود: «چرا حقوق ازدسترفتهی ما بازنمیگردد؟»
مهدی: حقوق شما چیست؟
امام: «فَدک!»
مهدی: حدود فدک را مشخص کن تا بازگردانم.
امام فرمود: حدّ اوّل آن کوه اُحُد است. حدّ دوم، عریش مصر است. حدّ سوم، سیفالبحر [حدود دریای خزر] است. حدّ چهارم، «دومۀالجندل» [عراق و شام] است [؛ یعنی حکومت همهی قلمرو اسلام].
مهدی گفت: همهی اینها از حدود فدک است؟!
امام: «آری!»
مهدی چنان ناراحت شد که آثار خشم در چهرهاش آشکار گردید، چراکه امام با این پاسخ به او فهماند زمام حکومت به همهی دنیای اسلام باید در دست ما باشد.
مهدی برخاست و ازآنجا رفت، درحالیکه میگفت: این حدود، بسیار است. باید دربارهی آن بیندیشم.[21]
نظیر این بحث، بین امام کاظم و هارون واقع شد. هارون گفت:
پس برای ما چیزی باقی نماند. بنابراین، در مسند من بنشین!
امام فرمود: قبلاً تو را آگاه کردم که اگر حدود فدک را تعیین کنم، آن را به صاحبش برنمیگردانی!
در این هنگام هارون تصمیم به قتل امام را گرفت.[22]
امام کاظم(ع) بااینکه احساس خطر جدّی میکرد، صریحاً حکومت را از آن خود میدانست و در فرصتهای گوناگون، از موضوعات، بهرهبرداری سیاسی مینمود و مسئلهی ریشهدار فدک را بهعنوان یک مسئلهی سیاسی مطرح میکرد.
نفوذ در حکومتهای وقت
یکی از شیوههای امامان این بود که بهوسیلهی افراد مطمئنی در سطح وزیر، استاندار، فرماندار و... در حکومتهای وقت نفوذ میکردند. تا توسط آنان از خبرها آگاه شوند و بعضی کارهای سیاسی و اجتماعی را انجام دهند.
امامان به افرادی مانند: علی بن یقطین، محمّد بن اسماعیل بن بزیع (از وزرا)، یعقوب بن داود و جعفر بن محمّد بن اشعث خُزاعی مربّی امین و مأمون (فرزندان هارون) مأموریت دادند درون حکومتها فعالیت کنند.
بعضی از اینها در سطح وزیر بودند، مانند علی بن یقطین؛ در سطح استاندار بودند مانن عبدالله نجاشی که استاندار اهواز و فارس بود، و بعضی در سطح فرماندار و حاکم بودند، مانند حسین بن عبدالله نیشابوری، حاکم سیستان.
امامان از وجود این افراد مؤمن و مورداطمینان، به نفع تشیع و رسیدگی به فقرای شیعه استفاده میکردند.[23]
محمّد ابن اسماعیل بن بزیع، از شاگردان برجستهی امام کاظم بود و امامت امام جواد را نیز درک کرد. او از وزرای بنی عبّاس بود. امام رضا در مورد او فرمود:
برای خدا در دستگاه سلاطین کسی است که خداوند توسط او برهان و حجّت را بر مردم روشن کرده است و در بلاد، قدرت و امکانات به او داده، تا بهوسیلهی او از حریم اولیای خود، دفاع و حمایت کند. خداوند توسط او امور مسلمانان را اصلاح میکند و مؤمنان را از خطرها به او پناه میدهد.
در اینجا به ذکر چند نمونه، که بیانگر اِعمال سیاست امامان بهوسیلهی عاملان نفوذی آنان در حکومتها است، میپردازیم:
1. احترام استاندار اهواز و فارس به نامهی امام صادق(ع)
عبدالله نجاشی در عصر امام صادق(ع)، از طرف حکومت طاغوتی وقت، استاندار اهواز و فارس بود. یکی از کشاورزان شیعهی تحت قلمرو حکومت او، در دفتر دیوان نجاشی، مبلغی را بهعنوان مالیات بدهکار بود. کشاورز نزد امام صادق آمد و عرض کرد: فلان مبلغ در دفتر دیوان نجاشی را بدهکار هستم. نجاشی اطاعت از تو را دین خود قرار داده است. اگر صلاح بدانی، نامهای برای او بنویس، تا مالیات را از من نگیرد.
امام برای نجاشی نوشت:
برادر دینی خود را خوشحال کن، خداوند تو را خوشحال کند!
کشاورز نامه را به نزد نجاشی برد. وقتی مجلس خلوت شد، نامه را به او داد و گفت: نامهی امام صادق(ع) است.
نجاشی نامه را بوسید و بر روی چشمش نهاد. سپس به او گفت: حاجت تو چیست؟
کشاورز: مبلغی مالیات برای من در دفتر دیوان نوشتهاند که باید بپردازم.
نجاشی: چه مقدار است؟
کشاورز: ده هزار درهم.
نجاشی منشی خود را طلبید و دستور داد: از طرف من، مبلغ را ادا کن. سپس بهاندازهی مبلغ دستور داد برای مالیات سال آیندهی او در دفتر بنویسند و از او بگیرند. آنگاه به او گفت: آیا تو را خوشحال کردم؟
کشاورز: آری.
نجاشی دستور داد هزار درهم دیگر به او دادند و پرسید: آیا تو را خوشحال نمود؟
کشاورز: آری، فدایت گردم!
سپس نجاشی یک مرکب و یک کنیز و غلام و یک دست لباس به او بخشید، هرکدام را که میبخشید: آیا تو را خوشحال کردم؟
کشاورز میگفت: آری.
نجاشی در پایان گفت: همین فرش را که در خانه افتاده و من آن هنگام که نامهی امام را به من دادی، روی آن نشسته بودم، نیز به تو دادم. بردار و با خود ببر و هرگاه حاجتی پیش آمد، به من مراجعه کن.
کشاورز به محضر امام صادق(ع) آمد و ماجرا را گزارش داد. امام شادمان شد. کشاورز به امام عرض کرد: گویا نجاشی شما را نیز شادمان کرد؟
امام فرمود:
آری، سوگند به خدا! خدا و رسولش را شادمان نمود.
2. اجازه ندادن به علی بن یقطین
علی بن یقطین از شیعیان مورد وثوق امام کاظم(ع) بود و بهعنوان وزیر، در دستگاه هارونالرشید کار میکرد. او مخفیانه برای امام نوشت: قلبم در کاری که هستم، تنگشده و از اینکه در دربار سلطان کار میکنم، نگران میباشم. اگر اجازه بدهی، ازاینجا فرار کنم.
امام در پاسخ نوشت:
به تو اجازه خروج از کار در دربار آنان را نمیدهم. تقوای الهی را پیشه کن.
3. استانداری به خاطر حمایت از شیعه
عبدالله نجاشی، استاندار اهواز، نامهای برای امام صادق(ع) نوشت و در آن از استانداری اظهار نگرانی کرد که ادامه دهم یا قطع کنم، زیرا از آخرت خود ترسان هستم؟
امام، پاسخی مفصّل برای او نوشت که در بخشی آمده است:
از نامهی تو، شاد شدم، و هم ناراحت و نگران گشتم. شادی من ازاینرو است که با خود گفتم:
امید آن دارم که خداوند بهوسیلهی تو، بینوایِ ترسانی از آل محمّد را پناه دهد و بیچارگان آنان را توسط تو عزیز کند و برهنگانشان را بپوشاند و ناتوانانشان را توانمند کند و آتش کینهی دشمن نسبت به آنان را بهوسیلهی تو خاموش نماید.
اما ناراحتی و نگرانی من ازاینرو است که:
کوچکترین چیزی که از آن برای تو میترسم، این است که پایت در مورد یکی از دوستان ما بلغزد، درنتیجه از بوی خوش حظیرۀ القدس محروم گردی.
هوشیاری امام صادق(ع) در برابر چهرههای مرموز
امامان در امور حکومتی و اجتماعی و روابط، هرگز سادهلوح نبودند. آنان شاگرد پیامبر بودند که فرمود:
مؤمن، از یک سوراخ، دوبار گزیده نمیشود.
مؤمن، بافراست و کیاست، به امور توجه میکند و فریب دغلبازان را نمیخورد.
در عصر سقوط بنی امیّه و روی کار آمدن بنی عبّاس، دو نفر از دلاوران مشهور، به نام «اَبوسَلَمه خَلّال» و «ابومسلم خراسانی» بهعنوان «رضای آل محمّد» با بنی امیّه جنگیدند؛ بهطوریکه اوّلی بهعنوان «وزیر آل محمّد» و دومی به نام «امین محمّد» معروف شد،[29] ولی پس از سقوط بنیامیّه، این دو حکومت بنی عبّاس هضم شدند و پلی برای اهداف شوم آنان گشتند، گرچه خود طرفی نبستند و به هلاکت رسیدند. این دو، جداگانه در نامهای برای امام صادق(ع)، از حضرت تقاضای تقرّب و تأیید کردند.
امام صادق که با بینش قوی به امور مینگریست، هرگز گول آنان را نخورد.
در پاسخ «ابوسلمه» نوشت: «تو شیعهی من نیستی، بلکه شیعهی دیگری هستی».[30]
در پاسخ ابومسلم خراسانی نوشت:
«تو از مردان من (مدافع تشیع) نیستی و زمان، زمان من نمیباشد».[31]
در مورد دیگر، نامهی ابومسلم را نزد امام آوردند. به نامهرسان فرمود:
«لَیْسَ لِکِتابکَ جَواب أْخْرُج عَنّا؛ نامهی تو جواب ندارد. از نزد ما برو».[32]
یکی از سیاستها و روشهای سیاسی امامان این بود که توسط افراد ورزیده و متعهدی، درون حکومتهای جائر نفوذ میکردند تا با هوشیاری و تدبیر لازم، از خط تشیع و حریم شیعیان، حفاظت و حمایت کنند. این کار زیرپوشش «تقیه» با باریکبینی و ژرفنگری انجام میشد.
پینوشتها
[1]- بحارالانوار، ج 43، ص 192، بیتالاحزان(ترجمهشده)، ص 251.
[2]- اشاره به معاویه که مادرش (هد) در جنگ اُحُد جگر حضرت حمزه را به دهان کشید تا بخورد.
[3]- اعیان الشیعه، چ ارشاد، ص 473ـ474.
[4]- منتهیالآمال، ج 2، ص 79.
[5]- اصول کافی، ج 1، ص 310.
[6]- اعلام الوری، ص 290.
[7]- مهران بن محمّد قال: «سَمِعتُ أبا عَبدالله أوْصی أنْ یُناحَ عَلَیْهِ سَبْعَۀَ مَواسِمَ. فأوْقَفَ لِکُلِ مُوسمٍ مالاً یُنفَقُ» (وسائل الشیعه، ج 13، ص 294.)
[8]- همان، ج 12، ص 135.
[9]- همان، ج 1، ص 7 و 8 .
[10]- کشف الغمه، ج 2، ص 184.
[11]- اصول کافی، ج 1، ص 46.
[12]- وسائل الشیعه، ج 12، ص 130 و 134.
[13]- مستدرک الوسائل، ج 2، ص 438؛ کشف الغمۀ، ج 2، ص 209.
[14]- همان،
[15]- همان، ص 133.
[16]- همان ، ص 128.
[17]- اصول کافی، ج 1، ص 413.
[18]- وسائل الشیعه، ج 12، ص 140.
[19]- همان، ص 131 ـ132.
[20]- تاریخ یعقوبی، ج 3، ص 32.
[21]- بحارالأنوار، ج 48، ص 156.
[22]- مناقب آل ابیطالب، ج 4، ص 320ـ321.
[23]- در کتاب وسائل الشیعه، ج 12، ص 139، بابی در این مورد عنوانشده است.
[24]- بحارالأنوار، ج 5، ص 292، ح 22.
[25]- وسائل الشیعه، ج 12، ص 142.
[26]- همان، ص 143.
[27]- همان، ص 152.
[28]- کحل البصر، 96.
[29]- الکنی والالقاب، ج 1، ص 93.
[30]- الحیاۀ السیاسۀ للإمام رضا، ص 50
[31]- همان، ص 49.
[32]- بحارالأنوار، ص 47، ص 297.
محمّدتقی عبدوس ـ محمّد محمّدی اشتهاردی