کد مطلب: ۲۸۸۹
تعداد بازدید: ۱۱۷۴
تاریخ انتشار : ۰۲ تير ۱۳۹۸ - ۰۶:۴۲
نگاهی بر زندگی امام حسن(ع)| ۵
پس از رحلت پیامبر (ص)، حسن بن على(ع) علاوه بر مصیبت جانکاه فراق رسول خدا (ص)، با حوادث تلخ غصب خلافت و شهادت مادرش حضرت زهرا(س) روبرو گردید.
بخش دوّم: امام حسن(ع) در عصر خلفا، و پدرش علی(ع)
اشاره:
پس از رحلت پیامبر (ص)، حسن بن على(ع) علاوه بر مصیبت جانکاه فراق رسول خدا (ص)، با حوادث تلخ غصب خلافت و شهادت مادرش حضرت زهرا(س) روبرو گردید. عصر خلافت ابوبکر و عمر و عثمان، حدود ۲۵ سال طول کشید. حسن و حسین(ع) در این مدّت، همراه پدر بودند و شئون زندگی خود را بر اساس شیوه زندگی پدر، هماهنگ نمودند، شریک اندوه، و همدم غمخوار برای پدر بوده و چون دو بازو و دو چشم پدر، آن حضرت را در فراز و نشیب‌ها یاری می‌کردند.
اکنون برای این که تا حدودی با شیوه رفتار امام حسن(ع) در عصر خلفا آشنا شوید، به نمونه‌های زیر توجّه کنید:
 
امام حسن(ع) در عصر ابوبکر
خلافت ابوبکر، حدود دو سال و چهار ماه، طول کشید. بعد از رحلت پیامبر(ص)، امام حسن(ع) با ماجرای تلخ سقیفه و نصب خلافت ابوبکر، روبرو شد، و به دنبال آن، شهادت مادرش حضرت زهرا(س) رخ داد، که هر کدام از این دو حادثه، تلخ‌ترین و رنج‌آورترین حادثه‌ای بود که در زندگی امام حسن(ع) و برادرش امام حسین(ع) رخ داد؛ در حالی‌ که هنوز عمر شریف آن‌ها به ده سال نرسیده بود. فراق جانسوز و جبران‌ناپذیر پیامبر (ص) و فاطمه(س)، و تنهایی امیرمؤمنان علی(ع)، ناگوارترین و غمبارترین حادثه‌ای بود که حسن و حسین(ع) در حدود ده‌ سالگی با آن روبرو شدند، ولی آن‌ها با صبر و تحمّل قهرمانانه خود، با این ناگواری پُر رنج سوختند و ساختند و به انجام مسئولیّت‌های فردی، اجتماعی و سیاسی خود ادامه دادند.
امام حسن(ع) که در این عصر دوران نوجوانی را می‌گذراند، همواره حامی و یار راستین پدرش علی(ع) بود و اولین نفر از شیعیان آن حضرت به شمار می‌آمد، و در هر کجا که فرصتی به ‌دست می‌آمد، از رهبرش حضرت على(ع) حمایت می‌کرد، و مخالفان آن حضرت را محکوم می‌نمود.
روزی به مسجد رفت، دید ابوبکر در جایگاه پیامبر (ص)، بر فراز منبر نشسته و سخنرانی می‌کند. در بین جمعیّت به او خطاب کرده و فرمود:
«اِنْزِلْ عَنْ مِنْبَرِ أَبِي ...» :
«از منبر پدرم فرود آی ...»
ابوبکر چاره‌ای جز این نداشت که حسن(ع) را در این سخن تصدیق کند، از این‌رو در پاسخ گفت:
«آری، سوگند به خدا که منبر پدر تو است، نه منبر پدر من.»[1]
آری، امام حسن(ع) خود به‌ خوبی تشخیص می‌داد که مردم اغفال شده‌اند و حقوق اهل‌بیت پیامبر (ص) پایمال شده است؛ و باطل در جای حق قرار گرفته، از این‌رو احساس مسئولیّت کرد، و با فریاد اعتراض خود به مردم فهماند که حقوق صاحبان حق پایمال شده، از این‌رو اعتراض خود را در وجدان و شعور امّت برقرار می‌سازد.
* * *
در مورد دیگر، حسن(ع) را همراه برادرش حسین(ع) در کنار مادر، در برابر ابوبکر می‌بینیم که ابوبکر درباره «فدک»، از فاطمه(س) شاهد می‌طلبد، فاطمه(س)، علی(ع) و حسن و حسین(ع) را به‌ عنوان شاهد و گواه می‌آورد.
حسن(ع) در همان سن و سال کودکی، با کمال قاطعیّت از حق مادرش دفاع می‌کند، و غاصبان را محکوم می‌نماید، گرچه ابوبکر قانع می‌شود، ولی عمر گواهی آن‌ها را رد کرده، حتی در مورد رد گواهی علی(ع) با کمال اهانت می‌گوید:
«لِأَنَّهُ يَجِرُّ النَّفعَ إِلَى نَفسِهِ»:
«زیرا على(ع) در این قضیه ذی‌نفع است، و نفع را به ‌سوی خود می‌کشاند!»[2]
 
ماجرای اذان بلال
بلال حبشی بعد از رحلت رسول خدا (ص)، برای آن که حکومت خلفا را به رسمیّت نشناسد، اذان نگفت، و به ‌عنوان مرزدار، به ‌سوی شام رفت و در آنجا ماندگار شد.
پس از مدّتی در عالم خواب، پیامبر (ص) را دید که به او می‌فرماید: «ای بلال! چقدر نسبت به ما بی‌مهر شده‌ای؟ آیا وقت آن نرسیده که با ما دیدار کنی؟!»
بلال هنگامی‌ که از خواب بیدار شد، تصمیم گرفت برای زیارت قبر پیامبر (ص) به مدینه سفر کند. راه طولانی بین شام و مدینه را پیمود، تا این که خود را به مدینه رسانید. در مدینه یک‌راست کنار قبر پیامبر (ص) رفت و خود را به روی قبر انداخت، و با حالی بسیار منقلب و جانسوز گریه می‌کرد، و خاک قبر را بر صورتش می‌مالید، در این هنگام حسن و حسین(ع) کنار قبر رسول خدا (ص) آمدند، او تا آن‌ها را دید، داغش تازه شد و با شتاب به ‌سوی آن‌ها رفت و آن‌ها را به سینه‌اش چسبانید و با گریه جانسوز می‌گفت: «گویی با دیدن شما، رسول خدا (ص) را می‌نگرم.»
حسن و حسین(ع) گفتند: «ما وقتی ‌که تو را می‌نگریم، صدای اذان تو را که در عصر رسول خدا (ص) می‌گفتی، به یاد می‌آوریم، اکنون اشتیاق داریم تا آن صدا را از تو بشنویم، تا بعد از غیبت طولانی تو، با شنیدن صدای اذان تو، خاطره عصر پیامبر (ص) را تجدید کنیم.»
همان‌دم بلال بر بام مسجد رفت، در حالی ‌که گریه می‌کرد، صدایش بلند شد:
«اَللَّهُ أَكْبَرُ، اَللَّهُ أَكْبَرُ، أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اَللَّهُ ... أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً     رَسُولُ اَللَّهِ ...»:
عواطف و احساسات مردم، با شنیدن صدای بلال، به جوش آمد. همه به یاد عصر پیامبر (ص) افتادند. با گریه و شیون از خانه‌ها بیرون آمدند ... مردم آن ‌چنان در شور و هیجان افتادند که گمان کردند رسول خدا (ص) از قبر بیرون آمده است، به‌ قدری صحنه، جانسوز و غم‌بار بود که بعد از رسول خدا  (ص)مدینه چنین روزی را ندیده بود که مردان و زنان مدینه مانند آن روز، گریه کنند.[3]
حسن و حسين(ع) به پیروی از مادرشان حضرت زهرا(س)، از این فرصت نیز بر ضدّ حکومت، استفاده کردند، و این اذان، جنبه سیاسی داشت، و مردم را به یاد عصر رسول خدا (ص) افكند. آن‌ها از خود می‌پرسیدند: چرا بلال اذان نمی‌گوید؟ چرا تنها به تقاضای حسن و حسین(ع) اذان می‌گوید؟ چرا و چرا؟!
همین پرسش‌ها، احساسات، شعور و وجدان آن‌ها را بر ضدّ حکومت، تحریک می‌کرد و در حقیقت این اذان، یک نوع نهی‌ از منکر بود که حسن و حسین(ع) در سنین نوجوانی از آن، بر ضدّ رژیم استفاده نمودند.
 
قضاوت تحسین‌برانگیز امام حسن(ع)
عصر خلافت ابوبکر بود. مرد بیابان‌گردی به حضور ابوبکر آمد و گفت: «من در حال احرام چند عدد تخم شترمرغ را پخته و خوردم، تکلیف من چیست؟ چه چیزی بر عهده من است؟»
ابوبکر از پاسخ به این پرسش فرو ماند، و او را به عمر راهنمایی کرد، و عمر او را به عبدالرّحمن حواله کرد، او نیز از پاسخ فرو ماند.
سرانجام همه آن‌ها او را به امیرمؤمنان علی(ع) راهنمایی کردند. شخص مذکور نزد على(ع) آمد و سؤال خود را مطرح کرد.
حضرت علی(ع) به حسن و حسین(ع) اشاره نمود و به آن شخص گفت:
«از این دو پسر، هر کدام را خواستی، بپرس.»
حسن(ع) به آن مرد بیابان‌گرد فرمود:
«آیا شترداری؟»
 گفت: آری.
 حضرت فرمود: «به تعداد تخم‌هایی که خورده‌ای، شترهای نر را با شترهای ماده جفت‌گیری کن، و هر عدد بچّه شتری که متولّد شد آن را هنگام انجام حج قربانی کن.»
على(ع) به حسن(ع) فرمود: «پسر جان! چگونه چنین گفتی با این که می‌دانی شترها گاهی بچه نارس می‌اندازند، و گاهی بچّه مرده؛ از آن‌ها سقط می‌شود؟»
حسن(ع) عرض کرد: «اگر شتران، گاهی بچّه نارس می‌اندازند، و یا بچّه مرده به دنیا می‌آورند، تخم نیز گاهی فاسد و بی‌اثر می‌گردد.»
حضرت علی(ع) پاسخ حسن(ع) را پسندید و به او فرمود:
«پسرم! راست گفتی.» سپس این آیه را خواند:
«ذُرِّيَّةً بَعْضُهَا مِن بَعْضٍ وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ»:
«آن‌ها دودمانی بودند که (از نظر کمالات) بعضی از بعضی دیگر گرفته شده بودند، خداوند شنوا و داناست.»[4]
در این هنگام حاضران صدایی (از شخص ناپیدایی) شنیدند که چنین می‌گفت:
«مَعَاشِرَ اَلنَّاسِ إِنَّ اَلَّذِي فَهِمَ هَذَا اَلْغُلاَمُ هُوَ اَلَّذِي فَهِمَهَا سُلَيْمَانُ بْن دَاوُدَ»:
«ای مردم! آن ‌کسی که (پاسخ به این سؤال را) به این پسرک فهمانید، همان ‌کسی بود که به حضرت سلیمان(ع) فهمانید.»
(یعنی الهام غیبی الهی، چنین پاسخی را به قلب حسن مجتبی(ع) القاء نمود.)[5]
 
پاسخ امام حسن(ع) به پرسش‌های خضر(ع)
عصر خلافت ابوبکر، حضرت علی(ع) و همراه فرزندش حسن(ع) و سلمان، در مسجدالحرام (کنار کعبه) نشسته بودند، ناگاه مردی خوش قامت، که لباس‌های زیبا پوشیده بود، به نزدیک آمد و به حضرت على(ع) سلام کرده، در محضرش نشست و چنین گفت:
 «ای امیرمؤمنان! از شما سه مسئله می‌پرسم: اگر پاسخ آن را داری، می‌فهمم آن‌ها که حق شما را غصب کردند، دنیا و آخرت خود را تباه ساخته‌اند و تو بر حق هستی، وگرنه آن‌ها و شما در یک سطح، برابر هم هستید.»
علی(ع): آنچه خواهی بپرس.
ناشناس: «۱- به من خبر بده وقتی ‌که انسان می‌خوابد، روحش به کجا می‌رود؟
۲- چگونه انسان چیزی را به یاد می‌آورد و چیزی را فراموش می‌کند؟
 ۳- چگونه افراد به دایی یا عموی خود شباهت پیدا می‌کنند؟»
در این هنگام علی(ع) به فرزندش حسن(ع) متوجّه شد و فرمود: «ای ابا محمّد! پاسخ این مرد را بده!»
حسن مجتبی(ع) به مرد ناشناس رو کرد و پاسخ او را چنین بیان کرد:
۱- انسان هنگامی ‌که می‌خوابد روح او[6] به باد می‌پیوندد و آن باد به هوا آویخته می‌شود، تا هنگامی ‌که بدن انسان برای بیدار شدن حرکت می‌کند. در این هنگام خداوند به روح اجازه می‌دهد تا به پیکر صاحبش بازگردد. پس ‌از این اجازه، آن روح، باد را، و باد هوا را جذب کرده و روح به پیکر صاحبش بازمی‌گردد، و در آن آرام می‌گیرد، و اگر خداوند به روح اجازه بازگشت نداد، هوا باد را و باد روح را جذب کرده، و تا روز قیامت روح به پیکر صاحبش بازنمی‌گردد.
۲- در مورد یادآوری و فراموشی، از این‌رو است که قلب انسان بر اساس حق قرار دارد، و روی حق طبقی افکنده شده، اگر انسان در این هنگام صلوات کامل بر محمّد و آلش(ص) فرستاد، آن طَبَق از روی حق برداشته شده و قلب روشن می‌شود و انسان مطلب فراموش‌شده را به یاد می‌آورد، و اگر صلوات کامل نفرستاد، آن طَبَق بر روی حق پرده می‌افکند و در نتیجه قلب تاریک شده و انسان در میان فراموشی می‌ماند.
۳- در مورد شباهت نوزاد به دایی یا عموی خود؛ از این‌روست هنگامی ‌که مرد با آرامش خاطر با همسرش آمیزش کرد و در این حال نطفه فرزند منعقد گردید، آن فرزند به پدر و مادرش شباهت می‌یابد، و اگر او با پریشانی و اضطراب با همسرش آمیزش نمود و در این حال نطفه فرزند منعقد گردید، آن فرزند به دایی یا عمویش، شباهت می‌یابد.
مرد ناشناس که در مورد پاسخ سه سؤال، خود را به‌ طور کامل قانع شده یافته بود، برخاست و مکرّر به یکتایی خدا و رسالت محمّد(ص) و وصایت علی(ع) و سایر امامان(ع) تا حضرت قائم(عج) گواهی داد، و از آنجا رفت.
حضرت علی(ع) به فرزندش حسن(ع) فرمود: «به دنبال این مرد ناشناس برو ببین کجا می‌رود.»
حسن(ع) به دنبال او حرکت کرد؛ او را دید که از مسجد بیرون رفت؛ و در همین هنگام از نظرها غیب شد. حسن(ع) نزد پدر بازگشت، و از غایب شدن او خبر داد.
على(ع) از حسن(ع) پرسید: آیا دانستی او چه کسی بود؟
حسن(ع): خدا و رسول و امیرمؤمنان آگاه‌ترند.
 علی(ع): «او خضر(ع) بود!»[7]
 
خودآزمایی
1- ناگوارترین و غمبارترین حادثه­‌هایی که امام حسن (ع) در زمان ابوبکر با آن روبرو شدند، چه حوادثی بود؟
2- چرا بلال حبشی بعد از رحلت رسول خدا (ص) اذان نگفت، و به ‌عنوان مرزدار، به ‌سوی شام رفت؟
3- مرد ناشناسی که در مسجدالحرام (کنار کعبه) از حضرت علی (ع) سلام کرده، و امام حسن (ع) به سه سوال آن پاسخ دادند، چه کسی بود؟

پی‌نوشت‌ها
[1]. تاریخ الخلفاء، ص ۸۰ - الصّواعق المحرّقه، ص ۱۷۵. سيرة الائمّة الاثني عشر (هاشم معروف الحسنی)، ج ۱، ص ۴۷۷.

[2]. شبهای پیشاور، ص ۶۷۸ و ۶۹۷.

[3]. أسد الغابة، ج ۱، ص ۲۰۸ - قاموس الرّجال، ج ۲، ص ۲۳۹ - ۲۴۰.
باید توجّه داشت که این اذان بلال، غیر از اذانی است که بلال به تقاضای حضرت زهرا (س) گفت.

[4]. آل عمران، آیه ۳۴.

[5] - بحار، ج ۴۳، ص ۳۵۴ – 355- مناقب آل ابیطالب، ج ۴، ص 10- اثباة الهداة، ج ۲، ص ۵۴۶.

[6] - منظور مرحله‌ای از روح است، نه روح کامل.

[7] - احتجاج طبرسی، ج ۱، ص ۱۳۹۶ - ۳۹۸ - اثبات الوصیّه، ص ۱۵۷ - ۱۵۸.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
محمد محمدی اشتهاردی
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر: