ث- جریان متعفّن شدن بدن ایّوب(ع) که فقط در تفسیر قمی آمده است، صحیح است یا نه؟پاسخ ث- پاسخ سؤال در مورد صحّت خبر تعفّن بدن حضرت ایّوب(ع):
سیّد مرتضی(قدس سره) در کتاب «تنزیه الانبیاء»، این موضوع را با تأکید ردّ فرموده است. بعضی اخباری که بر آن دلالت دارد اخبار آحاد است، که اولاً در مسائل اعتقادی مورد تمسّک نیست و ثانیاً اگر با ضرورت حکم عقل منافی باشد، معتبر همان حکم عقل است.
با این وجود میتوان گفت: وقوع چنین استثنایی در مسئله نبوّت منافی با ضرورت حکم عقل به تنزّه انبیا از امراضی که موجب تنفّر طباع و نقض غرض از رسالت آنها میشود، نیست؛ زیرا این جریان مشتمل بر اسرار و حکمتهایی است که عالم به تمام آن، خداوند متعال است. اجمالاً یک سلسله امتحانات و ابراز استعداد انسان برای صبر و مقاومت در برابر مصائب و شدائد و تسلیم و رضا به قضای الهی در خود این امتحان بزرگ مشهود است که از آن تفسیری از إنّی أعلَمُ مَا لَا تَعلَمُونَ[1] فهمیده میشود.
در پاسخ لزوم نقض غرض، ممکن است بگوییم: این ابتلای شدید یک پیغمبر خدا- که عظمت صلاحیّتهایی را که انبیا واجد آن بودهاند را نشان میدهد- بعد از اثبات نبوّت به معجزات، نقض غرض نیست؛ و در آن مَثَل شخص نبیّ که در معرض آزمایش و امتحان قرار میگیرد، امّت و مردم نیز امتحان میشوند و مرتبه قوّت عقیده و ایمان آنها به نبوّت او معلوم میگردد. خصوصاً که با رفع آن ابتلا و ظهور آن معجزات ظاهره، امر نبوّت او مؤکّد و محکمتر میشود.
بلی، در ابتدای ثبوت و تبلیغ امر رسالت و قبل از اثبات آن به معجزه، این امتحان، نقض غرض و مغایر با حکمت و مصلحت نبوات و بعث انبیا است.
عدم امکان تبلیغ رسالت در این حال و به طور موقّت که غرض اهم مقصود باشد، نقض غرض مطلق نیست؛ و درواقع در ارتباط با تحقّق کامل همان غرض اصلی است. بالخصوص که چنان که گفته شده در بازگشت او به حال اوّل و ظهور آن معجزات کبیره، اظهار حقّ و اتمام حجّت بر خلق بیشتر میگردد.
نتیجه کلام این میشود که اگرچه تفاصیل سرگذشت این پیغمبر عالیقدر خدا بر ما معلوم نشود و تفاصیلی را که در بعضی اخبار است نه نفی و نه اثبات کنیم، اجمالاً از آیات قرآن مجید، اهمیّت موضوع و شدّت ابتلا و عظمت صبر این پیغمبر خدا معلوم میشود که مثل این تفاصیل بهگونهای سختی ابتلائات او را ارائه میدهند؛ و چنان که بیان شده نقض غرض و خلاف حکمتی پیش نمیآید. وَ هُوَ العَلِیُّ الحَکِیمُ.
حقیر، فیالجمله به شدّت این ابتلا و بینظیر بودن آن در نوع خود و به حکمت و مصلحت آن معتقدم، و آن را از اعظم دلایل بر قابلیّت انسان، و اشرفیّت او از همه مخلوقات میدانم.
ج- آیا نظر حضرتعالی درباره «حدیث عشق» که مرحوم «محدّث نوری» در کتاب «نفس الرحمان»، ص 79 آورده است، موافق نظر مرحوم محدّث است یا نه؟پاسخ ج- پاسخ سؤال درباره «حدیث عشق»، که مرحوم «محدّث نوری» در «نفس الرّحمان» آوردهاند:
بلی؛ اخبار مورد اشاره علاوه بر آن که مرسل و بیسند است و منتهی به ائمّه(ع) نیست، از جهت متن، غرابت دارد؛ و برشمردن آنها از احادیث قدسیّه جزاف و خلاف اعتبار است.
مطالبی که «محدّث نوری» در اینجا افاده کرده، درنهایت استحکام است و حقیر نیز در جواب بعضی سؤالات، درباره این موضوع توضیحاتی دادهام.
عجیب این است که با این که در اهلسنّت گرایش به تصوّف به واسطه بیارتباطی آنها با مکتب و مدرسه اهلبیت(ع) زیاد بوده و هست، در جوامع و مسانید آنها، مثل: «صحیح بخاری»، «صحیح مسلم»، «سنن ترمذی»، «ابن ماجه»، «ابی داود» و «نسائی» (صحاح ستّ) و «مسند دارمی» و «موطأ مالک» ظاهراً کلمه عشق و مشتقّات آن دیده نمیشود. فقط در «مسند احمد» در روایتی راجع به ازدواج و مذمّت بر ترک آن از ابوذر، کلمه عشق در داستان مرد عابدی که عاشق زنی شده و به واسطه عشق به کفر گرایید، آمده است؛ و در جوامع شریفه ما نیز در نهایت ندرت این کلمه یا بعضی مشتقّات آن دیده میشود.
در «من لایحضره الفقیه» و «تهذیب» فقط در یک حدیث، در حکایت آن دو قاضی که عاشق زن دوست خود شدند آمده است. در «استبصار» اصلاً این لفظ دیده نمیشود. در «کافی» شریف نیز در سه مورد این مادّه آمده است که در دو مورد آن دلالت بر مذمّت صاحب آن دارد؛ و فقط در یک مورد در روایتی که آن هم بنا بر «مرآة العقول» سندش ضعیف است، در مورد عشق به عبادت این مادّه در هیئت «عَشَقَ» (فعل ماضی) دیده میشود.
و در مثل موسوعه «بحار» نیز این لفظ به ندرت دیده میشود و بیشتر در معانی مذمومه، مثل: عشق به زنان بدکاره، نظیر: عشق «ابن ملجم» به «قطّام» و قدار عاقر ناقهی صالح یا عشق به زنان بیگانه، یا عشق به دواب و اموال استعمال شده و مواردی که در معنای ممدوح استعمال شده باشد، از سه چهار مورد تجاوز نمیکند.
مهمتر از همه اینها آن که در قرآن مجید اصلاً این کلمه وجود ندارد؛ در حالی که مثل کلمات: حبّ، محبوب، حبیب و محب و مشتقات دیگر آن در کتاب و سنّت بسیار زیاد استعمال شده است.
خلاصه غرض از این توضیحات بحث لفظی نیست. مقصود این است که در کتاب خدا و این جوامع بزرگ شیعه و سنّی و مثل جامع «بحارالانوار» حتّی در یک مورد، لفظ عشق به خدا نسبت داده نشده؛ چنان که عاشق یا معشوق نیز بر خدا اطلاق نشده است و بر دوستان خدا نیز عاشق گفته نشده است. و در دعایی از مجموع ادعیه، خدا به اسم «یا عاشق» و «یا معشوق» خوانده نشده است؛ در حالی که «حبّ الله» و «حبیب الله» و «محبوب» و «محب» مکرّر و بسیار اطلاق شده است.
بنابراین میتوان چنین استفاده کرد که این لفظ برای بیان ربط معنوی و قرب و حبّ بنده به خدا مفهومش وافی و کافی نیست؛ و چون در به کار بردن الفاظ در معانی مربوط به قدس مقام ربوبیّت و الوهیّت، مثل اسماءالحسنی، شرط ادب این است که بر الفاظی که در شرع و لسان شارع مقدّس و کتاب و سنّت آمده است اقتصار شود، از اینجهت تعبیر از حبّ به خدا به «عشق»، و از خدا به «معشوق» و از بنده به «عاشق» خلاف این ادب است.
همانطور که «خواجه طوسی» در اطلاق اسمائی غیر از اسماءالحسنی بر ذات اقدس حقّ جلّ اسمه – اظهار نظر فرموده و آن را منع کرده است.
سرّ مقبولیّت این کلمه «عشق» در بعضی نفوس و تداول آن در السنه، نکته دیگری است که از بیان آن- چون موجب اطاله کلام است- خودداری شد.
چ- آیا مرحوم مجلسی کتابی به نام «تشویق السّالکین» داشته است، یا این کتاب را به آن بزرگوار نسبت دادهاند؟پاسخ چ- پاسخ سؤال راجع به استناد رساله «تشویقالسّالکین» به مجلسی(ره):
صحّت نسبت به مثل عالم جلیل، آخوند «ملّامحمّدتقی» (مجلسی اوّل)، بسیار بعید، بلکه قطعی البطلان است.
این رساله، مشتمل بر مطالبی است که به اجماع اعاظم علما و محدّثین شیعه و اسلامشناسان و متخصّصان اصول و مبانی مذهب تشیّع، مانند فرزند عالیقدر ایشان، نابغه بزرگ و مفخر عالم علم و اسلام، علّامه مجلسی(ره) آن مطالب، مردود و باطل است؛ از جمله:
1- تفسیر به رأی إلّا لِیَعبُدُونَ[2] به (أی لِیَعرِفُونَ) است.
2- تصدیق صحّت سلاسل و طرق صُوفیّه و تجلیل از مثل: «ملّای رومی»، «علاء الدّوله سمنانی»، «بایزید بسطامی»، «محیی الدّین»، «عطّار»، «صوفیه نور بخشیّه» و ... است که هر کس بخواهد در حدودی از حال آنها آگاه شود میتواند به کتبی مثل: «حدیقة الشیعة» مرحوم مقدّس اردبیلی(قدس سره) و «خیراتیّه» و «فضایح الصوفیّه» و کتاب جدید التألیف «عرفان و تصوّف» و کتب دیگر رجوع نماید.
3- تصویب خانقاه و بدعت خرقهپوشی است که پسر بزرگوار آن پدر، در رأس بزرگانی است که با صراحت آن افراد را اهل باطل و گمراه، و این اعمال را بدعت و ضلالت میداند.
ما که در شمار اصحاب ائمّه(ع) امثال: «محمّد بن مسلم»، «ابان بن تغلب»، «زرارة بن اعین» و صدها شخصیّت دیگر که بلاواسطه در مکتب آن بزرگواران پرورش یافته و به مقامات بلند علمی و عملی نائل شدهاند، و در شاگردان بلندپایه آنها از عصر غیبت و کلینی و عصر صدوق و شیخ مفید و سیّدین و شیخ طوسی تا عصر مجلسی و عصر صاحب جواهر و شیخ انصاری و آیتالله بروجردی و عصر حاضر، احدی از علما و حاملان علوم و معارف اهلبیت(ع) را در این سلاسل و طریقهها نمیبینم، چگونه میتوان باور کرد که شخصی مثل «مجلسی»- اوّل شارح «من لایحضره الفقیه» به فارسی و به عربی- از افرادی که در این رساله نامبرده شدهاند، تجلیل کند.
علّامه مجلسی که از هر کس اعرف به حال پدر است، جداً پدر خود را از گرایش به صوفیّه تبرئه میکند- بنابراین این رساله همانطور که شیخ ما- علّامه و کتابشناس بیبدیل معاصرِ صاحب «الذریعه»- به آن تصریح کرده، به ایشان نسبت داده شده است. چنان که کتاب دیگری هم که در این رساله به اسم «مستندالسّالکین» نام برده نیز به گفته ایشان منسوب به مجلسی اوّل است؛ نه از مجلسی اوّل.
چهارمین چیزی که صحّت انتساب این رساله را به مجلسی اوّل نفی میکند، اشتمال آن بر بعضی احادیث ضعیفه و مجعوله است. از آن جمله این خبر است که: از امیرالمؤمنین(ع) از معنای تصوّف سؤال شد؛ فرمود: تصوّف مشتق از صوف است و آن سه حرف است (ص، و، ف)؛ پس «صاد» صبر و صدق و صفا، و «واو» ودّ و ورد و وفا، و «فاء» فقر و فرد و فنا است.
اوّلاً این خبر بیسند و بیمأخذ و مرسل است؛ و محقّق «عوالی اللئالی» که این خبر از آن نقل شده میگوید: با کاوش بسیار (شدید) آن را در جایی نیافته است، و یقیناً هم در مأخذ معتبری نبوده و نیست.
ثانیاً، متن و مضمون خبر به وضوح بر جعل و کذب بودن آن دلالت دارد. انصافاً چنین معنای عامیانه و سست را به مثل امیرالمؤمنین(ع)- صاحب آن خطبههای محکمه توحیدیّه و معارف حقیقیّه یقینیّه- نسبت دادن، اهانت به مقام مقدّس و رفیع آن حضرت است.
بدیهی است هر کس میداند که هر اسم و هر کلمه بد یا خوب را میشود حروفش را به این شکل به میل خود تفسیر کرد و برای اسمها و کلمات خوب معانی بد، و برای کلمات زشت و قبیح، معانی خوب و بلکه متعدّد و متضاد بیان کرد.
همین لفظ تصوّف را میتوان گفت: «صاد» ش، صنم (بت)، صم (کری) و صب و صرع و صداع و صیحه و ... است؛ و «واو» آن، ویل و وباء و وثن (بت) و وجع و ورم و وزغ و ... است؛ و «فاء» آن، فساد و فتنه و فحش و فجیع و فرعون و ... است.
و از جمله این احادیث ضعیفه- که نقل آن دلالت بر عدم صحّت انتساب این رساله به مجلسی اوّل دارد- خبر خرقه است که در جلد چهار «عوالی اللئالی» حدیث 224، آن را نقل نموده است؛ و در ضعف آن همین کافی است که محقق کتاب «عوالی اللئالی» در مورد آن گفته است: با فحص شدید و جهد جهید و سیر کتب و دفاتر در روزها و شبها، و تحمّل مشقّتهایی که عادتاً تحمّل نمیشود، به این حدیث و مشابه آن در کتابهای مورد اعتماد اصحاب برنخوردیم و شاید از مخترعات و دروغهای بعض متصوّفه باشد.
وی سپس کلام بسیار متینی از علّامه مجلسی(ره) در عذر نقل بعضی اخبار و مرویّات دیگران نقل نموده است که ما به واسطه این که سخن بیشتر از این طولانی نشود از نقل آن خودداری کردیم. هر کس بخواهد میتواند به جلد 40 کتاب مستطاب «بحار»، ص 173، باب 93، از ابواب تاریخ امیرالمؤمنین(ع) رجوع نماید.
غرض این که چگونه میشود مثل مجلسی اوّل، با آن تبحّری که در علم حدیث و وجوه ردّ یا قبول اسناد روایات داشته، به اینگونه احادیث- که بیاعتبار بودن آنها کالشمس فی وسط السماء بر هر کس که مختصر اطّلاع از علم درایه و حدیث داشته باشد واضح و روشن است- استناد جسته باشد؟
و بعد از این، به فرض این که حدیث خرقه معتبر باشد، چنان که ما نیز امکان وقوع آن را- اگرچه به این خبر قابل اثبات نیست- نفی نمیکنیم، زیرا عدم امکان اثبات، اعمّ از عدم امکان وقوع است، این خبر چه ارتباطی با خرقه این گروه به اصطلاح درویش دارد؟ و چگونه با آن، مشروعیّت و رجحان این بدعت متداول خرقه بین آنها ثابت میشود؟
همه اینها شواهد و قراین است بر این که این رساله و مشابه آن به مثل مجلسی اوّل قابل استناد نیست؛ و شخصیّتی مثل او شأنش اجلّ از این است که این همه نکات علمی را تمیز و تشخیص ندهد.
به هر حال، این رساله از هر کس که باشد به واسطه این که متضمّن تأیید صوفیّه و افرادی است که فساد عقیده آنها مسلّم است، از طریقه حقّه اثناعشریّه و علمای اعلام شیعه خارج و منحرف است.
عَصَمَنَا الله تعالی مِن زَلاتِ الأقوالِ وَ الأقلَامِ وَ مَا یُوجَبُ الإضلَالِ وَ الإنحِرافِ وَ ثَبَتنَا عَلَی التَّمَسُّکِ بِالثّقلََین کَتابَ الله وَ العِترَة الأئمّة الطاهرین المُنتجَبینَ صَلوات الله عَلَیهِم أجمَعِینَ.
پینوشتها[1] – بقره/30.
[2] - ذاریات/56.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
حضرت آیت الله العظمی صافی گلپایگانی