فصل ١۶: خدا را به حق و مقام اوليا سوگند دادن| ۱
يكى از نقاط اختلاف فرقه «وهابى» با ديگر طوايف اسلامى، اين است كه آنان دو نوع سوگند ياد شده در زير را حرام و احياناً شرك در عبادت تلقّى مىكنند. و اين دو نوع سوگند عبارتند از:
* سوگند دادن خدا به حق و مقام اوليا
* قسم ياد كردن به غير خدا
اينك هر دو موضوع را مورد بررسى قرار مىدهيم:
١ - سوگند دادن خدا به منزلت اوليا
قرآن مجيد گروهى را تحت عنوان: «اَلصّابِرِينَ وَ الصَّادِقِينَ وَ الْقانِتِينَ وَ الْمُنْفِقِينَ وَ الْمُسْتَغْفِرِينَ بِالْأَسْحارِ[1]» مىستايد.
حال اگر كسى در دل شب، پس از اقامه نماز شب رو به درگاه الهى كند و خدا را به مقام و منزلت اين گروه سوگند دهد و بگويد:
«أَللَّهُمَّ اِنِّی أسْأَلُکَ بِحَقِّ المُستغْفِرِینَ بِالْأسْحارِ اِغْفِرْ لِی ذُنُوبِی»
«بارالها! تورا به حق استغفاركنندگان در سحرگاهان، گناهان مرا ببخش.»
چگونه مىتوان اين عمل را «شرك در عبادت» ناميد؟ شرك در عبادت آن است كه غير خدا را بپرستيم و همچنين غير خدا را، خدا و يا مبدأ كارهاى خدايى بدانيم. در صورتى كه ما در اين نيايش جز به خدا توجّه ننموده و جز او از كسى ديگر، چيزى نخواستهايم.
بنابراين اگر چنين عملى حرام باشد، بايد علّت ديگرى غير از «شرك» داشته باشد. و ما در اينجا براى نويسندگان «وهابى» نكتهاى را مىآوريم و آن اين كه قرآن محكّى براى جداسازى «مشرك» (البته شرك در عبادت) از «موحّد» يادآور شده و بدين وسيله راه هر نوع تفسير به رأى را در معناى «مُشرك» بسته است. آن محك عبارت است از:
«وَ إِذا ذُكِرَ اللّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَ إِذا ذُكِرَ الَّذِينَ مِنْ دُونِهِ إِذا هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ[2]»
«هنگامى كه خدا به تنهايى ياد شود، دلهاى كسانى كه سراى ديگر را باور ندارند، رميده مىشود و اگر كسانى كه غير او هستند، ياد شوند، شادمان مىگردند.»
و در آيه ديگر «مجرمين» را كه همان مشركان هستند، چنين توصيف مىكند:
«إِنَّهُمْ كانُوا إِذا قِيلَ لَهُمْ لا إِلهَ إِلَّا اللّهُ يَسْتَكْبِرُونَ وَ يَقُولُونَ أَ إِنّا لَتارِكُوا آلِهَتِنا لِشاعِرٍ مَجْنُونٍ[3].»
«آنان كسانى هستند كه هر زمان به آنان گفته شود جز «اللّه» خدايى نيست، كبر مىورزند و مىگويند آيا ما خداى خود را به خاطر شاعر ديوانهاى ترك گوييم؟»
طبق مضمون اين دو آيه:
مشرك كسى است كه قلب او از ياد خداى يگانه مشمئز مىگردد و از ياد ديگران (خدايان دروغين) شادمان مىشود و يا از اعتراف به يكتايى خدا كبر مىورزد.
طبق اين ميزان، آيا آن كس كه در دل شب، در پرده تاريكى جز خدا، كسى را نمىخواند، و از ياد او به اندازهاى لذّت مىبرد كه خواب شيرين را بر خود حرام مىكند و به مناجات او مىپردازد و او را به مقام و منزلت بندگان موحّد كه عزيزان درگاه او هستند سوگند مىدهد، چگونه مىتواند مشرك باشد؟ او كى از ياد خدا مىرمد و از اعتراف به يكتايى خدا كبر مىورزد؟!
چرا نويسندگان وهابى با ضوابط مجعول و خيالى، كليه موحّدان را مشرك ناميده و خود را عزيزان درگاه خدا دانستهاند.
با توجّه به چنين محك، نمىتوان نود و نه درصد اهل قبله را مشرك خواند و فقط تعدادى از نجديان را موحّد دانست.
تفسير شرك در عبادت را در اختيار ما نگذاردهاند كه هر نوعى بخواهيم آن را تفسير كنيم و هر گروهى را بخواهيم مشرك بخوانيم!
اميرمؤمنان و سوگند دادن خدا به مقام اوليا
در دعاهاى اميرمؤمنان چنين سوگندهايى را به وضوح مىيابيم:
آن حضرت پس از برگزارى نوافل شب، اين دعا را زمزمه مىكرد:
«أَللَّهُمَّ اِنِّی أَسأَلُکَ بِحُرْمَةِ مَنْ عَاذَ بِکَ مِنْکَ، وَ لَجَأَ اِلَی عِزِّکَ وَ اسْتَظَلَّ بِفَیْئِکَ، وَ اعْتَصَمَ بِحَبْلِکَ، وَ لَمْ یَثِقْ إلَّا بِکَ[4]»
«پروردگارا! من از تو درخواست مىكنم به احترام آن كس كه از تو به تو پناه برده است (جز تو پناهگاهى نيانديشيده است) و به عزّت تو ملتجى شده و در زير سايه تو قرار گرفته است و به ريسمان تو چنگ زده و به جز تو به ديگرى دل نبسته است.»
و نيز حضرت در دعايى، به يكى از ياران خود آموخت كه بگويد:
«وَ بِحَقِّ السَّائِلینَ عَلَیکَ، وَ الرَّاغِبینَ اِلَیْکَ، وَ المُتعَوِّذِینَ بِکَ، وَ المُتَضَرِّعِینَ اِلَیکَ، وَ بِحَقِّ کُلِّ عَبْدٍ مُتَعبِّدٍ لَکَ فِی کُلِّ بَرٍّ أو بَحْرٍ أو سَهْلٍ أو جَبَلٍ أَدْعُوکَ دُعاءَ مَنِ اشْتَدَّتْ فاقَتُهُ[5]...»
«بارالها! به حق سؤال كنندگان و متوجّهان و پناهندگان به تو، و به حق خضوعكنندگان درگاهت و به حق هر بنده پرستشگرى كه تو را در خشكى يا دريا، بيابان يا كوه مىپرستد، تو را مىخوانيم، بسان خواندن آن كس كه بيچارگى او به نهايت رسيده است.»
چنين مناجات روح انگيز و ابراز تذلّلها به درگاه حق، نتيجهاى جز تحكيم توحيد و ابراز علاقه به دوستان خدا كه خود نوعى توجّه به خدا است، چه نتيجهاى مىتواند داشته باشد؟
بنابراين بايد از تهمت كفر و شرك، كه بيش از هر نوع جنسى، در بساط وهابىها يافت مىشود، صرف نظر كرد و مسأله را از زاويه ديگر مورد مطالعه قرار داد.
روى اين اساس، برخى از ميانه روهاى آنان، موضوع «قسم دادن خدا به اوليا» را در محدوده تحريم و كراهت مطرح كرده و بر خلاف «صنعانى» تندرو كه مسأله را در دائره كفر و شرك قرار داده، سخن از كفر و شرك به ميان نياوردهاند.
اكنون كه محور سخن روشن گرديد و معلوم شد كه بايد موضوع را در چهارچوب، حرام و مكروه مورد بحث قرار دهيم، لازم است، دليل صحّت چنين توسّلى را روشن سازيم:
وقوع اين نوع سوگندها در اسلام
در روايات چنين سوگندهايى وارد شده است و با وجود چنين روايات استوار كه بخشى از پيامبر و بخشى ديگر از اهل بيت او رسيده، نمىتوان آن را حرام و يا مكروه انديشيد.
پيامبر گرامى به فردى نابينا، چنين تعليم كرد كه بگو:
«أللَّهُمَّ اِنِّی أَسْأَلُکَ وَ أتَوجَّهُ اِلَیْکَ بِنَبیِّکَ مُحمَّد نَبِیِّ الرَّحْمةِ[6]»
ابوسعيد خدرى از پيامبر گرامى اين دعا را نقل نموده است:
«اللَّهُمَّ اِنِّی أَسْأَلُکَ بِحَقِّ السَّائِلینَ عَلَیْکَ وَ أَسْأَلُکَ بِحَقِّ مَمْشایَ هَذَا[7]»
حضرت آدم اين چنين توبه كرد:
«اَسْأَلُکَ بِحَقِّ مُحَمَّد اِلَّا غَفَرْتَ لِی[8].»
پيامبر اكرم وقتى مادر على(ع) (فاطمه بنت اسد) را دفن كرد، درباره او چنين دعا نمود:
«إِغْفِرْ لِأُمِّی فَاطِمَهَ بِنْتَ أَسَدٍ وَ وَسِّعْ عَلَیْها مَدْخَلَها بِحَقِّ نَبِیِّکَ وَ الأنْبِیاءِ الَّذینَ مِنْ قَبْلی...[9]»
«مادرم فاطمه (دختر اسد) را بيامرز و به حق پيامبرت و پيامبران پيشين، جايگاه او را وسيع گردان (و از فشار قبر مصون دار)»
در اين نوع جملهها، هر چند لفظ قسم وارد نشده است، ولى مفاد واقعى آنها، به حكم «باء» قسم، سوگند دادن خدا به حقوق اوليا است. اين كه مىگويند: خدايا! از تو درخواست مىكنم به حق سائلان؛ يعنى تو را به حق آنان سوگند مىدهم.
دعاهايى كه در صحيفه سجّاديّه از امام چهارم نقل شده، گواهى است روشن بر صحّت و استوارى چنين توسّلى. عظمت معانى دعاهاى صحيفه و فصاحت كلمه و بلاغت معانى آنها، ما را از هر نوع سخن در صحّت انتساب آن به امام بىنياز مىسازد.
امام سجّاد(ع) در روز عرفه با خدا چنين راز و نياز مىكرد:
«بِحَقِّ مَنْ انْتَجَبْتَ مِنْ خَلْقِکَ، وَ بِمَنْ اصْطَفَیْتَهُ لِنَفْسِکَ، بِحَقِّ مَنِ اخْتَرْتَ مِنْ بَرِیَّتِکَ، وَ مَنِ اجْتَبَیْتَ لِشَأنِک، بِحَقِّ مَنْ وَصَلْتَ طاعَتَهُ بِطاعَتِکَ ... وَ مَنْ نُطْتَ مُعاداتَهُ بِمُعاداتِکَ[10]»
«بارالها! به حق كسانى كه آنان را از ديگر مخلوقهاى خود انتخاب كردى و براى خود برگزيدى، به حق افرادى كه از ميان مردم اختيار نمودى و آنها را براى آشنايى به مقام خود آفريدى، به حق آن پاكانى كه اطاعت آنان را به اطاعت خود قرين نمودى ... و دشمنى آنان را با دشمنى خويش مقارن و همراه ساختى.»
امام صادق(ع) وقتى قبر جدّ بزرگوار خود، اميرمؤمنان را زيارت نمود، در پايان چنين دعا كرد:
«الَّلهُمَّ اسْتَجِبْ دُعائی وَ اقْبَلْ ثَنائی وَ اجْمَعْ بَیْنی وَ بَیْنَ أَوْلیائی بِحَقِّ مُحمَّدٍ وَ عَلِیٍّ و فاطِمَهَ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ[11]»
«خدايا! دعاى مرا مستجاب كن و ستايش مرا بپذير و بين من و اوليائت جمع فرما، بحق محمّد و على و فاطمه و حسن و حسين(ع)»
اين تنها حضرت سجّاد و حضرت صادق(ع) نيستند كه در دعاهاى خود، خدا را به حق عزيزان درگاهش سوگند مىدهند بلكه در دعاهايى كه از پيشوايان پاك شيعه وارد شده است غالباً اين نوع توسّل موجود است.
سرور آزادگان حضرت حسين بن على(ع) در دعايى چنين مىگويد:
«الَّلهُمَّ اِنِّی أَسْأَلُکَ بِکَلِماتِکَ وَ مَعاقِدِ عِزِّکَ وَ سُکَّانِ سَماواتِکَ وَ أَرْضِکَ و أنْبِیائِکَ وَ رُسُلِکَ أَنْ تسْتَجِیبَ لِی فَقَدْ رَهِقَنِی مِنْ أَمْری عُسْرٌ، فأَسْأَلُکَ أَنْ تُصَلِّیَ عَلَی محمَّد وَ آلِ محمَّد وَ أَنْ تَجْعَلَ مِنْ أمْری یُسراً»
«بارالها! تو را قسم مىدهم به كلماتت و مراكز عزّتت و ساكنان آسمان و زمينت و پيامبران و فرستادگانت، دعاى مرا مستجاب كن؛ زيرا كار مرا سختى پوشانيده است. از تو مىخواهم بر محمّد و آل او درود فرستى و كار مرا آسان سازى.»
اين گونه دعاها، به اندازهاى است كه نقل آنها مايه اطاله سخن است، از اين رو در همين جا دامن سخن را كوتاه مىكنيم و به بيان دلائل و اعتراضات طرف مقابل مىپردازيم:
اعتراض نخست:
علماى اسلام اتفاق نظر دارند كه سوگند دادن خدا، بر مخلوق و يا حق مخلوق حرام است[12].
پاسخ:
معناى اجماع اين است كه علماى اسلام در هر عصرى و يا در تمام اعصار، بر حكمى از احكام اتفاق نظر پيدا كنند، در اين صورت از نظر دانشمندان اهل تسنّن خودِ «اتفاق نظر»، يكى از حجّتهاى الهى است و از نظر علماى شيعه از اين نظر حجّت است كه از رأى اما معصوم و موافقت او كه در ميان امّت زندگى مىكند، حكايت مىنمايد. حال مىپرسيم: آيا درباره اين مسأله چنين اتفاق نظرى وجود دارد؟ ما در اينجا علماى شيعه و ديگر علماى اهل تسنّن را كنار گذارده و تنها به نظر پيشوايان مذاهب چهارگانه استناد مىكنيم. آيا اين چهار پيشوا به تحريم چنين مطلبى فتوا دادهاند؟ اگر دادهاند متن فتاواى آنان را با ذكر كتاب و تعيين صفحه بيان كنيد.
اصولاً در كتابهاى فقهى و حديثى علماى سنّت، اين نوع توسّل، عنوان نشده است، تا درباره آن نظر دهند. در اين صورت اتفاق و اجماعى كه نويسنده «الهدية السنيّة» ادّعا مىكند، كجاست؟ تنها كسى كه وى از او تحريم نقل مىكند، چهره ناآشنايى است به نام «العز بن عبدالسلام»، تو گويى علماى اسلام در مولف الهدية السنية والعز بن عبدالسلام خلاصه شدهاند!
سپس از ابوحنيفه و شاگرد او ابو يوسف نقل كرده است كه به نظر اين دو نيز گفتن «بحقّ فلان» مكروه است.
خلاصه، دليلى به نام اجماع در اين مسأله وجود ندارد و فتواى اين دو نفر در برابر روايات استوار از پيامبر گرامى و اهل بيت او كه به اتفاق محدّثان اهل سنّت، ثقل اصغر و قول آنان حجّت است[13]، چه ارزشى مىتواند داشته باشد، تازه صحّت انتساب آن فتوا به «ابوحنيفه» ثابت نيست.
اعتراض دوم:
«اِنَّ الْمَسْأَلَهَ بِحَقِّ الْمَخْلُوقِ لَاتجُوزُ لِأَنَّهُ لا حَقَّ لِلْمَخْلُوقِ عَلیَ الْخَالِقِ[14]»
«سؤال و درخواست از خدا، به حق مخلوق جايز نيست؛ زيرا مخلوق در ذمّه خالق حقى ندارد.»
پاسخ:
چنين استدلالى جز اجتهاد در برابر نص صريح، چيز ديگرى نيست، اگر به راستى مخلوق بر خالق جهان حقى ندارد، پس چرا در احاديث گذشته حضرت آدم و پيامبر اسلام(ص) خدا را بر چنين حقوقى قسم دادند و از خداوند به خاطر همين حقوق، سؤالهايى نمودند؟ گذشته از اين، آيات قرآن را چگونه توجيه كنيم؟ زيرا قرآن در مواردى بندگان خود را داراى حقوقى بر خدا معرّفى كرده است. و همچنين احاديث اسلامى.
آيات:
«وَ كانَ حَقّاً عَلَيْنا نَصْرُ الْمُؤْمِنِينَ[15]»
«يارى كردن افراد مؤمن، حق آنها بر ماست.»
«وَعْداً عَلَيْهِ حَقًّا فِي التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِيلِ[16]»
«وعده حق الهى است كه در تورات و انجيل آمده است.»
«كَذلِكَ حَقّاً عَلَيْنا نُنْجِ الْمُؤْمِنِينَ[17]»
«نجات دادن افراد مؤمن حق آنها بر ماست.»
«إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللّهِ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَةٍ[18]»
«به راستى بر خداست پذيرش و قبول توبه كسانى كه بدى را از سر نادانى انجام مىدهند و بدون تأخير توبه مىكنند.»
آيا صحيح است كه خودسرانه به خاطر يك رشته پندار بىاساس، اين همه آيات را تأويل كنيم؟
احاديث:
١ - «حَقٌّ عَلَی اللَّهِ عَوْنُ مَنْ نَکَحَ اِلْتِماسَ الْعِفافِ مِمَّا حَرَّمَ اللَّهُ[19]»
«بر خدا است كمك به كسى كه به خاطر حفظ عفت خويش از محرمات، ازدواج كند.»
٢ - قالَ رسولُ اللَّهِ: «ثَلاثَهٌ حَقٌ عَلَی اللَّهِ عَونُهُم: الغَازِی فِی سَبِیلِ اللَّهِ، وَ الْمُکاتَبُ الَّذی یُریدُ الأَداءَ، وَ النَّاکِحُ الَّذی یُریدُ التَّعَفُّفَ[20]»
«سه گروهند كه بر خدا است آنان را يارى كند؛ مجاهد در راه خدا، بردهاى كه با مولاى خود قرار بسته است كه با دادن مبلغى آزاد شود و جوانى كه مىخواهد از طريق ازدواج، عفّت خود را حفظ كند.»
٣ - «أَتَدْریِ ما حَقُّ الْعِبادِ عَلَی اللَّهِ[21]....»
«آيا حق بندگان را كه بر پروردگار است، مىدانى؟»
آرى، ناگفته پيداست كه هيچ فردى ذاتاً بر خدا حقى ندارد، هر چند قرنها خدا را پرستش كند و در برابر او خاضع و خاشع گردد؛ زيرا بنده خدا هر چه دارد از ناحيه خداست و چيزى از خود در راه خدا صرف نكرده است كه با لذّات مستحق پاداش باشد.
بنابراين، مقصود از «حق» در اين موارد، همان پاداش و حسنات الهى و مقام و منزلتهايى است كه حضرت حق روى عنايات خاص خود، به آنان لطف كرده و آنها را بر عهده گرفته است و بر عهده خدا بودنِ چنين حقى، نشانه عظمت و بزرگى اوست.
هيچ بندهاى بر خدا حقى ندارد مگر اين كه خدا از روى لطف و مرحمت، آن حق را بر خود روا بدارد و مخلوق را طلبكار و خود را بدهكار جلوه دهد.
اين مسأله كه مخلوق بر ذمّه خدا حقى دارد، شبيه وامخواهى خداى غنى از بنده فقير است [22]و اين از روى لطف و كرامتى است، كه وعده داده و با كمال لطف، خود را بدهكار بندگان صالح نموده است و آنان را صاحبان حق و خود را متعهّد و بدهكار قلمداد كرده است.
خودآزمایی
1- دو نوع سوگند که وهابیان آنها را حرام و احياناً شرك در عبادت تلقّى مىكنند را بیان کنید.
2- محكّى که قرآن براى جداسازى «مشرك» (البته شرك در عبادت) از «موحّد» يادآور شده را بیان کنید.
3- مقصود از «حق» در حدیث «ثَلاثَهٌ حَقٌ عَلَی اللَّهِ عَونُهُم: الغَازِی فِی سَبِیلِ اللَّهِ، وَ الْمُکاتَبُ الَّذی یُریدُ الأَداءَ، وَ النَّاکِحُ الَّذی یُریدُ التَّعَفُّفَ» چیست؟
پینوشتها
[1] آل عمران : ١٧، «آنان، صبر كنندگان و راستگويان و فرمانبردارند و انفاق كنندگان و استغفار كنندگان در سحرگاهانند.»
[2] زمر : ۴۵.
[3] صافات : ٣۶-٣۵.
[4] صحيفه علويه، انتشارات اسلامى، ص٣٧٠.
[5] صحيفه علويه، ص ۵١.
[6] سنن ابن ماجه، ج ١، ص ۴۴١؛ مسند احمد، ج ٣، ص ١٣٨٨؛ مستدرك حاكم، ج ١، ص ٣١٣؛ التاج، ج ١، ص ٢٨۶.
[7] سنن ابن ماجه، ج ١، ص ٢۶٢ و ٢۶١؛ مسند احمد، ج ٣، حديث ٢١.
[8] الدرّ المنثور، ج ١، ص ۵٩؛ مستدرك حاكم، ج ٢، ص ۶١۵؛ روح المعانى، ج ١، ص ٢١٧ (در بخش توسّل با متون گسترده اين احاديث آشنا شديد).
[9] الفصول المهمّة، ص ٣١، تأليف ابن صباغ مالكى، متوفاى سنه ٨۵۵.
[10] صحيفه سجّاديّه، دعاى ۴٧.
[11] زيارت امين اللّه.
[12] كشف الارتياب، ص ٣٢، نقل از الهدية السّنية.
[13] حديث ثقلين از احاديث متواتر اسلامى است و جز معاند، كسى در تواتر آن شك نمىكند
[14] كشف الارتياب، ص ٣٣١، نقل از «قدورى».
[15] روم: ۴٧.
[16] توبه: ١١.
[17] يونس: ١٠٣.
[18] نساء: ١٧.
[19] الجامع الصغير سيوطى، ج ٢، ص ٣٣.
[20] سنن ابن ماجه، ج ٢، ص ٨۴١.
[21] «نهايه» ابن اثير، مادّه حق.
[22] مَنْ ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللّهَ قَرْضاً حَسَناً فَيُضاعِفَهُ لَهُ أَضْعافاً كَثِيرَةً (بقره : ٢۴۵)
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
حضرت آیت الله العظمی جعفر سبحانی