بُعد ارزشى در اخلاق عملىدر علم اخلاق، عمل از آن جهت كه بار ارزشى دارد و كاشف از یك خصیصه خلقى است مورد بررسى قرار میگیرد. به عبارت دیگر، آداب و احكام در علم اخلاق از آن حیث كه ارزش آفرین است، و نه از جهت حقوقى و تكلیفى، ارزیابى میشود. مثلاً اگر عملى به ندرت از شخصى صادر بشود كه به صورت یك حركت اتفاقى منتسب به وى گردد چنین عملى از محدوده علم اخلاق بیرون است، هر چند از نظر فقهى و تكلیفى الزاما محكوم به یكى از احكام پنجگانه، یعنى وجوب و حرمت و استحباب و كراهت و اباحه، خواهد بود، ولى اگر عمل مستند به خلق و خوى انسان باشد یا در خلق و خوى وى اثر گذارد، چنین عملى موضوع بحث در علم اخلاق است. نكته قابل توجّه آن است كه بسیارى از آداب و سنن در فقه و اخلاق مشتركاً مورد بحث واقع میشوند، ولى این گونه اشتراك دلیل بر تداخل و تكرار نیست زیرا حیثیّت بحث در هر یك از این دو علم تفاوت دارد، چون موضوع بحث در فقه افعال مكلّفان از حیث تكلیف و تشخیص وظیفه و تحدید حدود و حقوق افراد است، ولى در علم اخلاق موضوع اصلى، ارزشهاى والاى اخلاقى و فضایل انسانى است. در علم اخلاق عمل انسان از آن جهت كه بار ارزشى دارد موضوع بحث است به طورى كه اگر این بار را نفیاً و اثباتاً از دوش آن برداریم از دایره علم اخلاق خارج شده و به وادى دیگر رفتهایم.
علم اخلاق حتى با برخى از علوم تجربى وجه اشتراك دارد و فارق میان آنها همین حیثیّت ارزشى و اخلاقى بحث است. مثلاً در علم اخلاق به تناسب نیاز در مورد غرایز و كیفیت تأثیر و تأثّر میان آنها بحثهاى فراوانى وجود دارد. این بحثها از آن جهت كه یك بحث روانى است مربوط به روانشناسى است، لكن طرح آن در علم اخلاق از آن جهت كه فعل و انفعالات غرایز در تشكیل شاكله انسان و شخصیّت معنوى او مؤثّر است جنبه ارزشى دارد. خلاصه، در علم اخلاق جنبه ارزشى غرایز مطرح است نه بُعد علمى و فلسفى آن، هر چند علم و فلسفه میتواند در خدمت اخلاق و ارزشهاى اخلاقى قرار گیرد و به طور كلّى تبعات و آثار حقوقى و الزامى عمل در ارتباط با علم حقوق و علم فقه است، چنان كه فعل و انفعالات روانى در غرایز انسان از مسائل علم روانشناسى است و مباحث مربوط به تأثیرات و تأثّرات متقابل جسم و روح و حركت تكاملى و جوهرى نفس و مطالب مربوط به بقاى روح پس از مرگ از مسائل علم فلسفه است و طرح آن در علم اخلاق به عنوان مقدّمه و از آن لحاظ كه زیربناى بحثهاى ارزشى و اخلاقى میباشد قابل توجیه است.
نتیجهآنچه به عمل جنبه اخلاقى میبخشد بار ارزشى آن است نه حیثیّت عینى و علمى آن، و لذا ممكن است فردى داراى فضایل فراوانى باشد بىآنكه بتواند از نظر علمى براى فضیلت و كرامت تعریفى منطقى ارائه دهد، و برعكس، امكان دارد كسى اصطلاحات علمى را خوب بداند ولى از فضیلت و نورانیّت بىبهره باشد.
امیر المؤمنین علیه السّلام میفرماید:
«رُبَّ عَالِمٍ قَد قَتَلَهُ جَهلُهُ وَ عِلمُهُ مَعَهُ لَا یَنفَعُهُ.»[1]
«چه بسا دانایى كه جهل و نادانىاش او را هلاك میكند و علم و دانشش به حال او سودى ندارد.»
این جهل همان كمبودهاى اخلاقى و انسانى است كه عالم را نابود میكند، بنابراین اخلاق محك فضیلت و رذیلت است. اگر عدالت در علم اخلاق مورد بحث قرار میگیرد از آن لحاظ كه یك ارزش است درباره آن گفتگو میشود نه به لحاظ آن كه یك تكلیف است، یعنى عدالت به عنوان فضیلت و كرامت در علم اخلاق وارد میشود ولى در علم فقه و حقوق به عنوان یك تكلیف حقوقى و اجتماعى مورد توجّه قرار میگیرد. پذیرش عدالت از دیدگاه اخلاق یك انتخاب و نوعى گزینش است ولى در علم حقوق یك تكلیف و الزام محسوب میشود. بدیهى است اگر كسى از روى ترس از كیفر، رعایت عدالت را بكند به وظیفه قانونى خود عمل كرده، ولى از نظر اخلاقى كار مفید و مؤثّرى انجام نداده است، زیرا انتخاب عدالت تنها در صورتى كه با انگیزه فضیلت خواهى و گذشت توأم باشد ارزشمند است.
فرمانبردارى معمولاً با بیم و امید و اعمال زور همراه است، برخلاف انتخاب و اختیار كه با میل و رغبت و عشق و ایثار توأم است. امیرمؤمنان علیه السّلام عبادتى را كه از روى عشق و محبت انجام شود «عِبادةُ الاَحرار» (عبادت آزادگان) مینامد، ولى عبادتى را كه از روى بیم و امید به پاداش واقع شود «عِبادة التُّجَار» (عبادت سوداگران) نامیده است.
فضایل اخلاقى زیربناى فطرى دارد. چه بسا افرادى كه الزام و تكلیف براى آنان غیر قابل تحمّل است ولى كمتر كسى وجود دارد كه بدون اخلاق و بدون تعهّد اخلاقى بتواند در دنیا زندگى كند. حتى افرادى كه به حسب ظاهر اخلاق را منكرند به شدّت از آزادى و كرامت خود دفاع میكنند و از تجاوز به آن اكراه دارند و اگر خود نسبت به عهد و پیمانى كه بستهاند وفادار نیستند ولى انتظار دارند دیگران نسبت به عهد و پیمانشان وفادار باشند. این گونه افراد با این كه منكر اخلاق و فضایل اخلاقى هستند ولى هیچگاه برترى جویى دیگران را بر خود نمیپذیرند. اینان دوست دارند فرزندانشان خوب از آب درآیند و در میان مردم به خوبى شناخته شوند و نیز دوست دارند كه دولت و فرمانروایانشان عادل و همسایگانشان صالح و مهربان و امین باشند. این گونه امور بهترین دلیل بر فطرى بودن ارزشهاى اخلاقى است. و بالاخره آیا كسى شك دارد كه اگر امیال و شهوات نفسانى بر جامعه حاكم شود جامعه به روز سیاه میافتد و برعكس چنانچه فضایل اخلاقى و انسانى رایج گردد مردم همه در امنیّت و آسایش و سعادت زندگى خواهند كرد؟
نتیجه آن كه بحث اخلاقى بررسى ارزشها است و رفتار اخلاقى رفتارى است كه بار ارزشى داشته باشد، چنان كه دستور اخلاقى دستورى است كه از ارزشها نشأت گرفته باشد.
توضیح آن كه در علوم انسانى دوگونه مسائل مورد بررسى قرار میگیرد:
حقیقى و اعتبارى.
مسائل اعتبارى نیز بر دو دسته است:
ارزشى و غیر ارزشى.
آن گروه از مسائل اعتبارى راجع به انسان كه بار ارزشى داشته باشد و حالات نفسانى و رفتار انسانى را در این چارچوب مورد بررسى قرار دهد، از مسائل علم اخلاق محسوب میشود و غیر آن هر چه باشد خارج از دایره علم اخلاق است.
مثلا ممكن است عملى از نظر حقوقى ممنوع نباشد ولى در چارچوب ارزشهاى اخلاقى زشت و ناپسند به حساب آید، مانند نیّت بد كه در فقه و حقوق انسانها به صرف نیّت بد كیفر نمیشوند، لكن در علم اخلاق نیّت اصالت دارد و انسانها با نیّاتشان از یكدیگر جدا میشوند. همچنین ممكن است عملى روى مصالح اجتماعى یا نیازهاى فردى روا باشد و در فقه آن را مباح بدانند لكن آثار سوء اخلاقى آن را نادیده نمیتوان گرفت. مثلاً گاهى لازم میشود انسان دروغ بگوید و غیبتى بكند، ولى آثار بد روحى آن قابل انكار نیست. اگر انسان بتواند در موارد ضرورت نیز دروغ نگوید بهتر است و لذا علماى اخلاق توصیّه میكنند تا توریه امكان دارد دروغ نگویید.
البته بعضى از اعمال و مشاغل، هم در فقه و هم در اخلاق ممنوع شناخته میشود مانند غیبت، دروغ، تهمت و امثال آن، ولى ملاك بحث در هر دو یكى نیست. علم فقه متكفّل جنبه حقوقى موضوع است[2] و علم اخلاق ابعاد ارزشى و ضدّ ارزشى را تشریح میكند. مثلاً در غیبت دو جهت وجود دارد: یكى آن كه غیبت موجب هتك حرمت و آزار مؤمن است، كه در فقه از آن به عنوان شغل حرام و گناه كبیره یاد میشود، دوّم آن كه غیبت نوعى بیمارى روحى است كه با ارزشهاى والاى انسانى در تضاد است و در صورت تكرار و اصرار، حقیقت انسان را مسخ و او را به حیوان درّندهاى تبدیل میكند. این جنبه بحث مربوط به علم اخلاق است. بُعد نخست را با تحصیل رضایت طرف (غیبت شونده) میتوان جبران كرد، ولى بُعد دوّم تنها با تحصیل رضایت جبران نمیشود بلكه نیاز به ریاضت و عبادت و دعا و استغفار دارد تا بدین وسیله تاریكیها و آلودگىها از لوح دل زدوده شود. در فقه، تنها به بیان احكام بسنده میشود ولى در اخلاق راه پیشگیرى از گناه و بیماریهاى نفسانى نیز بیان میگردد.
یعنى ارزیابى این حقیقت كه چگونه قرآن غیبت را به منزله خوردن گوشت مرده برادر دینى تصویر میكند، بحثى است در شأن علم اخلاق، بدین معنى كه بررسى و ریشهیابى در این جهت كه انسان با این عظمت و كرامت در اثر غیبت كردن و دروغ گفتن چرا و چگونه تا این حد تنزّل میكند كه به منزله حیوان درّنده و لاشخوار[3] یا به صورت مرده بیجان و متعفّن در میآید[4] بحثى است در حوزه مسئولیّت علم اخلاق.
غرایز مرزنشناسبى شك، در وجود همه انسانها غریزههایى وجود دارد كه تمام حركتها و فعالیّتهاى درونى و برونى وى از آن برخاسته و از آن متأثّر میشود.
مهمترین این غرایز عبارت است از: حسّ كنجكاوى، حسّ حقّجویى، حسّ عرفان و خداخواهى، حسّ ماورایى و كمال طلبى، حسّ زیبایى، حسّ عدالتخواهى، حسّ فداكارى و ایثار، حسّ سودجویى، حسّ خودخواهى، حبّ نفس، حبّ بقا، حبّ شخصیّت، حبّ مال و ثروت، حبّ جاه و مقام و شهوت و غضب و ...
این غرایز داراى دو بُعد مثبت و منفى هستند كه در جهت ایجاد انگیزهها و تنوّع آن به خوبى و بدى نقش اساسى دارد. شناخت این غرایز و گستره اثرگذارى و اثرپذیرى آن در جهت هدایت و كنترل، ضرورى و لازم است. تمییز انگیزههاى بد از خوب و شناخت هدفهاى عالى از پست، بستگى به خودشناسى دارد. چگونه ممكن است انسان در مسیر تكامل گام بردارد در حالى كه ابزار كار را نشناخته و آن را در مسیر صحیح راهنمایى نكرده است؟
علم اخلاق در این زمینه راهنماى خوبى براى سالكان و طالبان راه حقّ است.
علم اخلاق ارزشها و وسائل تحصیل آن را معرّفى میكند و موانع و عوامل بازدارنده را باز مینماید.
به عنوان مثال، یكى از غرایز انسان حبّ نفس است. این غریزه منشأ بسیارى از فعالیّتهاى انسانى است كه چون علاقه به زندگى دارد و میخواهد بماند، براى رسیدن به این هدف هر چه میتواند كوشش میكند. غریزه حبّ نفس است كه هنگام مواجه شدن با خطرى از ناحیه دشمن، انسان را وامیدارد كه با تمام نیرو و توان به دفاع از خود برخیزد. بنابراین، وجود غرایز در انسان منشأ عمل و محرّك اوست.
تذكّر لازمباید دانست كه كیفیّت عمل و ارزش حقیقى آن در اخلاق اسلامى بستگى به نوع انگیزه و اهداف عمل كننده دارد و شكل ظاهرى كار به تنهایى معیار ارزشها (خوبیها و بدیها) به حساب نمیآید. نیّت به اندازهاى مهم است كه سرنوشت انسان را با آن میتوان پیشبینى كرد.
اصولاً سرنوشت افراد و اقوام و ملل به نیّات و مقاصد آنها بستگى دارد كه فرمود:
«اِنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتّى یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ.»[5]
نكته جالب توجّه آن است كه هر چند عوامل بیرونى در ساختار انگیزههاى انسان بىتأثیر نیست ولى باید دانست كه عوامل اصلى در شكلگیرى اهداف انسان همانا عوامل درونى است و چنان كه معلوم است عوامل درونى بر دو گونه است: طبیعى و اكتسابى.
عوامل طبیعى عبارت است از غرایز و احساسات خدا داده كه به طور طبیعى در وجود انسان آفریده شده است. عوامل اكتسابى صفات و ملكات نفسانى انسان است كه به مرور زمان در اثر اعمال و رفتار اختیارى در انسان به وجود میآید. فعالیّتهاى انسان در تمام حالات از این عوامل متأثّر است و این عوامل زمینهساز تصمیمگیریها و حركات انسان است و استعدادهاى انسان در این چارچوب به فعلیّت میرسد.
این همه اصرار بر شناخت نفس و كنترل و هدایت غرایز و نیز این همه تأكید بر تهذیب و تزكیّه نفس به خاطر نقشى است كه این عوامل در اعمال و رفتار و كیفیّت آن دارد، چنان كه اعمال و رفتار انسان نیز متقابلاً در شاكله و ساختار روحى وى اثر میگذارد. این تأثیر و تأثّر متقابل براى همیشه ادامه دارد و هیچگاه انسان از این گیر و دار رهایى نمییابد. انسان شكمباره و شهوتپرست انگیزهاى جز خوردن و آشامیدن و شهوترانى ندارد، چنان كه انسان خود ساخته و خداپرست انگیزهاى جز خدا و خدمت به بندگان او بر وجودش مستولى نیست. انسان ترسو و بزدل در برابر دشمن تنها فرار و تسلیم را راه نجات میداند، ولى انسان شجاع و دلیر دفاع و پایدارى را همواره نصب العین خود دارد، و این نیست جز به خاطر عوامل نفسانى و غرایز طبیعى انسان، تا كدام چیره گردد و زمام امور را به دست گیرد.
پس باید انسان را ساخت، یعنى او را مالك خویشتن خویش قرار داد تا او بر جهان حاكم باشد نه جهان حاكم بر او.
خودآزمایی1. آیا مسائلی که مشترکاً در آداب و سنن و اخلاق مورد بررسی قرار میگیرند، دلیل بر تداخل و تکرار است؟چرا؟
2. مسائل اعتبارى در علوم انسانی چند دسته دارد و کدام دسته در حوزه اخلاق قرار میگیرد؟
3. كیفیّت عمل و ارزش حقیقى آن در اخلاق اسلامى بستگى به چه چیزی بستگی دارد؟
4. این همه تأكید بر تهذیب و تزكیّه نفس به چه دلیل است؟ کمی شرح دهید.
پینوشتها.[1] نهج البلاغه فیض الاسلام، حكمت 104.
.[2] علم فقه و اخلاق و سایر معارف دینى در ابتدا، یعنى در صدر اسلام، در هم ادغام بوده و بعدها توسّط علما و دانشمندان دینى از یكدیگر تفكیك شده است و اصولاً واژه فقه در فرهنگ قرآن به معناى فهم و شناخت كلّیه مسائل و معارف دینى از (اصول و فروع و اخلاق و تفسیر و ...) بوده است. این تفكیك، معلول كثرت مسائل مستنبطه و مستحدثه در ازمنه متأخّره است كه به منظور تنظیم و تبویب و سهل الوصول شدن، از یكدیگر جدا شده است. شما ملاحظه میكنید در آیه غیبت جنبه فقهى كه حرمت غیبت است با جنبه ارزشى و اخلاقى آن یكجا جمع شده و خداوند متعال در یك آیه با جمله «وَ لا یَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً أ یُحِبُّ أحَدُكُمُ ...»، (حجرات- 12) هم از آن نهى میكند و هم به جنبه ضدّ ارزشى آن اشاره میفرماید، چرا كه این پیوند از بعد تربیتى همان اندازه مهم است كه تفكیك در مقام تعلیم و آموزش، و از این رو، مربّیان و معلّمان امور تربیتى باید همیشه هر دو جهت را در نظر داشته باشند.
[3]. اشاره است به آیه شریفه «أ یُحِبُّ أحَدُكُمْ أنْ یَأكُلَ لَحْمَ أخیهِ مَیْتاً فَكَرِهْتُمُوهُ» (حجرات- 12) كه غیبت كننده را به منزله لاشخوار میداند.
.[4] اشاره است به كلام حضرت امیر مؤمنان علیه السّلام كه فرمود: «الكذّابُ و المَیّتُ، سَواء فَإنَّ فَضیلَة الحَىّ عَلَى المَیّتِ الثِّقةَ بِه فَإذا لَم یُوثَق بِكَلامِهِ بَطَلَت حَیاتَهُ» (شرح غرر الحكم، ج 2- ص 139) یعنى دروغگو با مرده برابر است، زیرا فضیلت زنده بر مرده همان اعتماد بر اوست و وقتى به سخنش اعتمادى نباشد زندگىاش باطل و بیهوده است.
[5]. رعد- 11.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
آیت الله محمدرضا مهدوی کنی