روزِ اکمال دین...
در طلیعهی عید مبارك غدیر هستیم؛ روزی كه روز اكمال دین و اتمام نعمت و روز نفخ روح در پیكر اسلام است.
«...الْیَوْمَ أكْمَلْتُ لَكُمْ دِینَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْكُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَكُمُ الْإسْلامَ دِینا...»؛[1]
«امروز [كه اسلام زیر سایهی ولایت رفت] دین شما را كامل كردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام را به عنوان دین [الهی] برای شما پذیرفتم».
هر گروه و جمعیّتی برای حفظ نظم زندگی اجتماعیشان نیاز به امیر و فرمانروایی دارند كه مدیر و مدبّر و ناظم باشد؛ این مطلب در نزد هر فطرت سلیم عقل واقعبینی، از مسلّمات است، زیرا نبودِ امیر و فرمانروا در میان یك جمعیّت، مستلزم تشتّت آراء و اختلاف انظار و به دنبالش اختلال و هرج و مرج و اِفساد و نهب* اموال و اتلاف نفوس خواهد بود.
درک ناقص خوارج از قرآن
وقتی امام امیرالمؤمنین(ع)، سخن خوارج نهروان را شنید كه بر اساس فكر جاهلانهی خودشان به اقتباس ناقص از قرآن شعار میدادند: «لا حُکْمَ إلّا لِلّه»؛ جز خدا كسی حقّ حكومت [در میان بشر را] ندارد [و حاكم، منحصراً خداست]؛ فرمود:
«کَلِمَةُ حَقٍّ یُرادُ بِهَا الْباطِلُ»؛
«سخن حقّی است كه از آن، ارادهی باطل میشود».
میخواهند در پوشش این گفتارِ حقّ، مطلب باطلی را رواج بدهند.
«نَعَمْ؛ أنَّهُ لا حُکْمَ إلاّ لِلّهِ»؛
«آری؛ درست است، جز خدا كسی حاكم در عالم نیست».
«وَلکِنْ هُؤلآءِ یَقُولُونَ: لا إِمْرَةَ إلاّ لِلّهِ»؛
«اینها میگویند: [در میان بشر] كسی جز خدا حقّ فرمانروایی ندارد [و مردم هم وظیفهی اطاعت از هیچ فرماندهی را ندارند]».
در حالی كه یكی از احكام خدا همین است كه باید در میان بشر، كسی فرمانروا باشد و دیگران نیز مطیع فرمان او باشند! مگر این حكم خدا نیست كه:
«مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللهَ...»؛[2]
«هر كه رسول را اطاعت كند، خدا را اطاعت كرده است...».
آیه نشان میدهد كه رسول در میان مردم حقّ فرمانروایی دارد و مردم نیز وظیفهی اطاعت از فرمان او را دارند. مگر این آیه نیست كه میگوید:
«...أَطِیعُوا اللهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ اُولِی الْأَمْرِ مِنْكُمْ...»؛[3]
«اطاعت كنید خدا را و اطاعت كنید رسول را و فرمانروایان از خودتان را [كه از جنس بشر میباشند]».
همانگونه كه خدا احكامی به نام شریعت دارد، رسول و فرمانروایانِ جانشین او نیز فرامینی برای تنظیم زندگی جوامع بشری از امور دنیا و آخرتشان دارند كه فرموده است:
«...ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا...»؛[4]
«آنچه را كه رسول برای شما آورده، بگیرید [و به آن عمل كنید] و از آنچه كه شما را از آن نهی كرده، خودداری نمایید».
ضرورت وجود حاکم
پس صحیح است كه حقّ حاكمیّت در عالم، مختصّ به خداست ولی همان خدای حاكم، حكم كرده كه باید در میان بشر، فرمانروا و امیری باشد و مردم هم مطیع فرمان او باشند.
بعد امام(ع) در ادامهی سخنانشان فرمودند:
«وَ إنَّهُ لابُدَّ لِلنّاسِ مِنْ أمِیرٍ بَرٍّ أَوْ فاجِرٍ»؛
«مردم ناگزیرند و چارهای جز این ندارند كه در میانشان امیر و فرمانروایی باشد، حالا یا بَرّ و نیكوكار و یا فاجر و تبهكار»!
حتّی بودن امیرِ فاجر به صلاح جامعه نزدیكتر است از نبودِ مطلقِ امیر! چنانكه میفرماید:
«یَعْمَلُ فِی إِمْرَتِهِ الْمُؤْمِنُ وَ یَسْتَمْتِعُ فِیهَا الْكافِرُ»؛
«[وقتی كه امیر و فرمانروایی در میان مردم بود] در جوّ حكومت او، انسان مؤمن به كار [دینیاش] میرسد و كافر هم [از زندگی دنیویاش] برخوردار میگردد».
امّا وقتی امیرِ مطاعی نبود، زندگی هرج و مرج است و به جانِ هم افتادن و حقوق یكدیگر را پایمال نمودن! و در چنین جوّی، نه مؤمن بهرهای از دینش میبرد و نه كافر از دنیایش برخوردار میشود.
«...وَ یُجْمَعُ بِهِ الْفَیْءُ وَ یُقاتَلُ بِهِ الْعَدُوُّ وَ تَأمَنُ بِهِ السُّبُلُ وَ یُؤْخَذُ بِهِ لِلضَّعِیفِ مِنَ الْقَوِیِّ»؛
«[با بودن امیر] بیتالمال تشكیل داده میشود و امور اقتصادی مردم تنظیم میگردد و با دشمنِ مهاجم نبرد میشود و راهها دارای امن و امان میگردد و جلوی تجاوزات زورمندان نسبت به ضعیفان گرفته میشود».
«حَتّى یَسْتَرِیحَ بَرٌّ وَ یُسْتَراحَ مِنْ فاجِرٍ»؛[5]
«در نتیجه، نیكوكار آسایش مییابد و از شرّ تبهكار راحتی حاصل میشود».
جملهای هم از حضرت امام صادق(ع) نقل شده است:
«لا یَسْتَغْنِی أهْلُ کُلِّ بَلَدٍ عَنْ ثَلاثَةٍ یُفْزَعُ إلَیْهِ فی أمْرِ دُنْیاهُمْ وَ آخِرَتِهِمْ فَإنْ عَدِمُوا ذلِکَ کانُوا هَمَجاَ»؛
«اهل هر شهر و قومی، از سه كَس نمیتوانند بینیاز باشند تا برای تنظیم امور دنیا و آخرتشان به آنان رجوع نمایند كه در صورت فقدانِ این سه كس، جمعیتی پراكنده و بیسر و سامان و خالی از كمال انسانی خواهند بود».
«فَقیهٌ عالِمٌ وَرِعٌ وَ أمِیرٌ خَیِّرٌ مُطاعٌ وَ طَبِیبٌ بَصِیرٌ ثِقَةٌ»؛[6]
«عالم دینشناس پرهیزكار و فرمانروای نیكوكار مطاع و طبیب آگاه موثّق».
باید مرجع علمی دینی درمیانشان باشد تا برای حلّ مشكلات علمی و دینی به او رجوع نمایند و باید طبیب بصیر موثّقی باشد تا بهداشت جسمی مردم تأمین شود و دیگر فرمانروای خیرخواهی كه مردم مطیعش باشند در میان هر قومی لازم است تا جلوی هرج و مرج و اختلال اجتماعی گرفته شود.
این مطلب مربوط به اصل لزوم حكومت در میان جوامع بشری است، منتها جوامع بشری از نظر جهانبینی گوناگونند.
تفاوت حكومت در جامعهی دینی و جامعهی غیر دینی
جامعهی غیر دینی از امیر و زمامدار خود، توقّعی جز این ندارد كه امنیّت عمومی را برقرار سازد، مرزهای كشور را از هجوم دشمن در امان نگه دارد، امور اقتصادی را تنظیم كند و جلوی اجحافات و تعدّیات را بگیرد؛ جامعهی غیر دینی از امیرِ عُرفی بیش از این توقّعی ندارد.
امّا جامعهی دینی، یعنی آن جامعهای كه دین را اساس اصلی در زندگی خود میداند، یا به عبارتی معتقد است كه اگر دین نباشد زندگی، زندگی انسانی نیست و تنها مایهی شرف و عزّت و سعادت دارَیْنِ آدمی، دین و ارتباط با خداست؛ و میكوشد كه زندگی دنیا را هم در مسیر دین قرار بدهد ـ كه اگر در مسیر دین واقع شد، سعادتمند است و اگر نشد زندگیاش، زندگی حیوانی است ـ و تمام مقصدش اجرای احكام خدا در میان جامعه است، بر این عقیده است كه آن حاكم و امیری كه در میانشان حكومت میكند باید هم عارف به تمام حقایق دین از اصول و فروعش باشد و هم معصوم از خطا در تمام شئون زندگی.
جامعهی دینی این دو شرط را برای امیر لازم میداند: علم و عصمت، در صورتی كه جامعهی غیر دینی به این سنخ مطالب كاری ندارد، علم و احاطه به همهی قوانین و عصمت از خطا را لازم نمیداند، بلكه همین قدر كه مدیر و مدبّر و ناظم باشد و تأمین حوائج زندگی مادّی مردم را بنماید كافی است؛ امّا جامعهی دینی میگوید: آن امیری كه میخواهد در جامعه حكومت كند، باید دو شرط ممتاز داشته باشد: یكی اینكه به تمام كلّیات و جزئیّات آن دینی كه میخواهد احكام آن را اجرا كند عالِم باشد و دیگر اینكه از مطلق اشتباه و خطا معصوم باشد.
البته متوجّه هستیم كه ما مبنای اصل مكتب را بیان میكنیم؛ حالا اگر مردم نتوانند شرایط را مهیّا و موانع را برطرف سازند و طبعاً آن حقیقت تحقّق پیدا نكند، آن حساب دیگری است و به اصل و اساس مكتب مربوط نیست.
ویژگیهای حاکم دینی
ما كه جامعهی دینی هستیم، میگوییم: به حكمِ عقلِ واقعبین، خداوند حكیم كه دین جامع و كاملی را برای ارشاد و هدایت عالَمِ انسان مقرّر كرده است، باید امیری را برای اجرای این دین، معرّفی و معیّن كند كه هم عالِم به تمام حقایق این دین باشد و هم از هر خطا و اشتباهی معصوم باشد.
مفهوم عصمت
باید بدانیم كه عصمت، یك صفت نفسانی و نیروی درونی و یك حالت خداترسی است كه در باطنِ انسان پیدا میشود و با وجودِ آن حالت، امكان ندارد كه صاحب آن، دست به خطا و انحراف بزند؛ البته نتوانستن منظور نیست! بعضی خیال میكنند اینكه میگوییم: امام، معصوم است؛ یعنی، نمیتواند گناه كند، در صورتی كه نتوانستن كمالی نیست؛ دیوار هم نمیتواند گناه كند، اینكه ارزش نیست، لذا انسانی هم كه قادر بر ارتكاب گناه نباشد بیارزش است.
صفت عصمت
انسان معصوم آن كسی است كه در عین قدرت بر ارتكاب گناه، آن را انجام ندهد؛ مثلاً، یك لیوان شربت بسیار مطلوب، خوش رنگ و خوشبو و خوش طعم به شما عرضه شود و شما هم شدیداً تشنه هستید و به آن میل دارید، امّا میدانید كه مسموم است؛ در این صورت هیچ ممكن نیست آن را بیاشامید. نه اینكه نمیتوانید و از خوردن آن عاجزید، بلكه در عین توانایی كامل و شدّت عطش، آن را نمیخورید، چرا؟ چون علم به مسمومیّت آن دارید و میدانید كه پیامدِ خوردن آن، مردن است.
اینجا شما نسبت به خوردن آن شربت، دارای صفتِ عصمت هستید و از خوردن آن، معصوم میباشید؛ یعنی، حالت درونی شما كه همان علم به مسمومیّت آن شربت است، مانع از خوردن آن میشود. این همان حالت عصمت است، منتها عصمت ما محدود به امثال این مورد است ولی انبیا و امامان(ع) نسبت به تمام گناهان و خطیئات دارای این حالتند.
ما اَکْلِ مال به باطل میكنیم؛ مال یتیم و مال به دست آمدهی از رشوه و ربا را با كِیْفِ تمام میخوریم، چون آنگونه كه علم به پیامد آن شربت مسموم داریم، علم به پیامد اینها نداریم؟
امامان(ع) پیامدِ تمام اعمال را آنگونه مشاهده میكنند كه ما، مادّهی سمّی را در آن شربت مسموم مشاهده میكنیم. آنها به این كلامِ خدا ایمانِ قطعی دارند كه:
«إنَّ الَّذِینَ یَأكُلُونَ أمْوالَ الْیَتامى ظُلْماً إنَّما یَأكُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ نارً...»؛[7]
«آنان كه اموال یتیمان را با ظلم و ستم میخورند، همانا آتش در شكمهای خود میخورند».
همین الآن كه لقمههای چرب و نرم از ربا و رشوه و مال یتیم میخورند، دارند آتش میخورند! منتها فعلاً چهرهی آن جهانی این لقمهها بارز نشده است.
آنها در عالم پس از مرگ میبینند كه همین لقمههای چرب و نرم، مبدّل به آتش سوزان شده است:
«...وَ الَّذِینَ یَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لا یُنْفِقُونَها فِی سَبِیلِ اللهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ ألِیمٍ * یَوْمَ یُحْمَى عَلَیْها فِی نارِ جَهَنَّمَ فَتُكْوَى بِها جِباهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ هذا ما كَنَزْتُمْ لاَنْفُسِكُمْ فَذُوقُوا ما كُنْتُمْ تَكْنِزُونَ»؛[8]
«آنان كه گنجینهها از طلا و نقره و امثال آن میسازند و به مستحقّان نمیرسانند، در روز جزا تمام اینها آتش میشود و سراپای آنان را فرا میگیرد و آنجا خطاب میشوند كه این آتش، همان گنجینههای شماست؛ حال بچشید آنچه را كه برای خود ذخیره میكردید».
خودآزمایی
1- چرا هر گروه و جمعیّتی برای حفظ نظم زندگی اجتماعیشان نیاز به امیر و فرمانروایی دارند؟
2- اهل هر شهر و قومی، از چه کسانی نمیتوانند بینیاز باشند؟
3- تفاوت حكومت در جامعهی دینی و جامعهی غیردینی را بیان کنید.
4- جامعهی دینی کدام شروط را برای امیر لازم میداند؟
پینوشتها
[1]. سورهی مائده، آیهی ۳.
* نَهْب یا نَهَب: چپاول و غارت کردن.
[2]. سورهی نساء، آیهی ۸۰.
[3]. سورهی نساء، آیهی ۵۹.
[4]. سورهی حشر، آیهی ۷.
[5]. نهجالبلاغهی فیض، خطبهی ۴۰، روایت اوّل.
[6]. تحف العقول، صفحهی ۳۲۱.
[7]. سورهی نساء، آیهی ۱۰.
[8]. سورهی برائت، آیات ۳۴ و ۳۵.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
آیت الله سید محمد ضیاءآبادی