کد مطلب: ۳۹۹۳
تعداد بازدید: ۲۱۷۹
تاریخ انتشار : ۲۷ مهر ۱۳۹۹ - ۱۰:۵۵
قصه‌ها و نکته‌ها پیرامون امامت| ۱
اين زيارت از آن جهت «جامعه» ناميده شده است كه اختصاص به زيارت امام معیّنی از ائمه‌ی اطهار(ع) ندارد، بلکه در هر مشهدی از مشاهد مشرّفه و در هر مکانی از اماکن مقدّسه از بقيع، مدينه، نجف، كربلا، مشهد، كاظمين و سامرّا هر امامی از امامان دوازده‌گانه را از دور و نزديک می‌شود زيارت كرد.
برای ما همين قدر كافی است كه علّامه‌ی بزرگوار مرحوم محمّدباقر مجلسی غوّاص بحار علوم الائمّة الاطهار(ع) صاحب كتاب گرانقدر بحارالانوار اعلی الله مقامه الشّريف جَزاهُ الله عَنِ الاِسْلام و المسلمین خَیْرَ الْجَزاء درباره‌ی اهمّیّت اين زيارت فرموده است:
«اِنَّها اَصَحُّ الزّیاراتِ سَنداً وَ اَعَمُّها مَوْرِداً وَ اَفْصَحُها لَفْظاً وَ اَبْلَغُها مَعْنَیً وَ اَعْلاها شَأْناً»؛[۱]
«اين زيارت از همه‌ی زيارت‌ها سندش صحيح‌تر و عمومیّت جايگاهش بيشتر و از جهت الفاظ فصيح‌تر و از لحاظ معانی بليغ‌تر و از حيث علوّ شأن عالی‌تر است».
و همچنين از والد عظيم‌الشّأن آن بزرگوار مرحوم علّامه محمّدتقی مجلسی اوّل رضوان‌الله تعالی عليه داستان جالبی كه متضمّن تقریر و تأیید حضرت ولیّ‌الله اعظم امام زمان عجّل‌الله‌تعالی ‌فرجه‌الشّریف می‌باشد نقل شده که فرموده است:
در نجف كه بودم وقتی در عالم رؤيا بلكه اگر بخواهم می‌گويم بين خواب و بيداری بودم كه ديدم در سُرّ من رای هستم و جامه‌ی سبزی روی ضریح مطّهر امامين همامين عسکریّین(ع) انداخته‌اند و دیدم مولای ما حضرت صاحب‌الامر عجّل‌الله‌تعالی ‌فرجه‌الشّریف در داخل حرم نشسته و بر ضريح مطّهر امامين تكيه كرده و روی آن حضرت به جانب در است. من تا آن حضرت را ديدم ايستادم و شروع به خواندن زيارت جامعه كردم. با صدای بلند مانند مدّاحان، زيارت كه تمام شد حضرت فرمود: «نِعْمَتِ الزِّیارَةُ»، خوب زيارتی است این زیارت. من عرض کردم: آری ای مولای من، این زیارت از جدّ شماست و اشاره کردم به ضریح مطهّر امامین(ع). آنگاه فرمود: داخل شو، داخل شدم و نزديک در ايستادم. فرمود: پيش بيا. عرض كردم: می‌ترسم خلاف ادب بشود. فرمود: ادب در اطاعت امر است. جلو بيا. جلو رفتم. فرمود: بنشين. نشستم، مانند غلامی در حضور مولايش در حالی كه تنم می‌لرزيد. فرمود: راحت بنشين، تو زحمت كشيده پياده آمده‌ای در اين موقع از خواب بيدار شدم. از اين رو برای من يقين حاصل شد كه اين زيارت از حضرت امام هادی(ع) است و كامل‌ترين و بهترين زیارات است و حضرت ولیّ عصر عجّل‌الله‌تعالی ‌فرجه‌الشّریف آن را تقریر و تأیید فرموده است.[۲]
باری، سند روايت اين زيارت منتهی می‌شود به دهمين امام بزرگوارمان حضرت ابوالحسن ثالث امام علی النَّقِی الهادی(ع) که آن را به موسی بن عبدالله نخعی تعليم فرموده‌اند و اين زيارت از آن جهت «جامعه» ناميده شده است كه اختصاص به زيارت امام معیّنی از ائمه‌ی اطهار(ع) ندارد، بلکه در هر مشهدی از مشاهد مشرّفه و در هر مکانی از اماکن مقدّسه از بقيع، مدينه، نجف، كربلا، مشهد، كاظمين و سامرّا هر امامی از امامان دوازده‌گانه را از دور و نزديک می‌شود زيارت كرد و چون زیارت جامعه متعدّد داریم و این زیارت در میانشان بزرگ‌ترين و مفصّل‌ترین آنهاست از اين جهت توصيف به «کبیره» شده است.
ای مسلمان، دين و پيغمبرت فرموده‌اند: بر تو واجب است جواب سلام بدهی؛ يعنی، بر تو همچون نماز واجب است كه به برادر مسلمانت اطمينان قلبی و آرامش فكری بدهی، نه این‌که يک سلام گرم و نرم به او بدهی و چند جمله‌ی فریبنده به عنوان تعارف به رخش بكشی و آنگاه از طريق ربا آن بينوا را تا گلو در لجنزار بدبختی فرو ببری و دار و ندارش را از دستش بگيری. آن‌وقت توقّع داری که خدا هم هشت درِ بهشت را به رویت بگشاید و در غرفه‌های اعلایت بنشاند. زهی تصوّر باطل، زهی خیال محال. 


سفارش امام زمان(ع) به خواندن زيارت جامعه كبيره

 
علّامه ملّا محمّدباقر مجلسی(ره) فرموده است: بهترین زيارات، از جهت متن و سند و فصاحت و بلاغت، زيارت جامعه‌ی کبیره است. پدر بزرگوارش مرحوم ملّا محمّدتقی مجلسی(ره) نیز در کتاب «شرح فقیه» خود فرموده است: زيارت احسن و اكمل زيارات است و من تا در عتبات عاليات بودم، ائمّه(ع) را با خواندن اين دعا زيارت می‌كردم. شيخ ما نيز در «نجم ثاقب» حکایتی نقل کرده است که با توجّه به مضمون آن چنين استنباط می‌شود كه بايد بر اين زيارت مواظبت كرد و از آن غفلت نکرد و آن حکایت چنین است:
جناب مستطاب تقیّ صالح، سیّد احمدبن سیّدهاشم بن سیّد حسن موسوی رشتی، تاجر ساکن رشت ـ ایّده‌الله ـ حدود هفده سال قبل (از تاريخ نگارش اين متن) به نجف اشرف مشرّف شد و با عالم و فاضل صمدانی، شيخ علی رشتی ـ طاب ثراه ـ به منزل حقير آمدند و همين كه رفتند، شيخ از صلاح و سداد سیّد حسن موسوی رشتی یاد کرد و فرمود: او قضیّه‌ی عجيبی دارد كه در آن وقت، مجال بيان آن نبود. پس از چند روزی با شیخ ملاقات کردم و او آنچه را از سیّد شنیده بود، برای من به طور كامل نقل كرد. امّا من بسیار تأسّف خوردم که چرا این مطالب را از خود او نشنیدم؛ اگرچه مقام شیخ ـ رحمة‌الله‌ علیه ـ اجلّ از آن بود كه در نقل ايشان اندكی خلاف باشد. از اين موضوع گذشت تا اين كه در ماه جمادی‌الاخر همان سال، پس از مراجعت از نجف اشرف، سیّد مذکور را در کاظمین ملاقت کردم که از سامرّا مراجعت کرده، عازم عجم بود. پس شرح حال او را چنان‌كه شنيده بودم، پرسيدم؛ از آن جمله، قضیّه‌ی مورد نظر را به طور كامل برای من نقل كرد و آن داستان چنين است که گفت:
در سال هزار و دويست و هشتاد هجری قمری، به قصد حجّ بیت‌الله‌الحرام، از دارالمرز رشت به تبریز آمدم و در خانه‌ی حاج صفرعلی، تاجرتبريزی معروف، منزل كردم. چون قافله نبود، متحیّر ماندم تا آن‌که حاجی جبّار جلودار سدهی اصفهانی برای حمل كالا عازم سفر به طرابوزن بود. من از او مالی[۳] كرايه کردم و به اتّفاق حرکت کردیم. چون به منزل اوّل رسیدیم، سه نفر ديگر به تشويق حاج صفر علی به من ملحق شدند. پس به اتّفاق روانه شدیم تا به اَرزنَة‌الرّوم رسیدیم و از آنجا عازم طرابوزن شديم و در يكی از منازل بين اين دو شهر حاجی جبّار جلودار نزد ما آمد و گفت: اين منزل كه در پيش داريم بسيار خطرناک است، قدری زود بار كنيد تا به همراه قافله باشيد. چون در سایر منازل غالباً از عقب قافله با فاصله حركت می‌كرديم. پس ما تخمیناً دو ساعت و نيم يا سه ساعت به صبح مانده به اتّفاق به راه افتاديم. به قدر نيم يا سه ربع فرسخ از منزل خود دور شده بوديم كه هوا تاريک شد و برف شروع به باريدن كرد، به طوری كه رفقا هر كدام سر خود را پوشانيده به سرعت می‌راندند. من نيز هر چه تلاش كردم تا به آنها برسم ممكن نشد، تا آن‌كه آنها رفتند و من تنها ماندم. پس، از اسب پياده شدم و در كنار راه نشستم، در حالی كه بسيار نگران و مضطرب بودم؛ چون نزديک به ششصد تومان پول برای مخارج راه همراه داشتم. بعد از تأمّل بسيار، بنا را بر اين گذاشتم كه در همين محلّ بمانم تا فجر طلوع كند و به همان منزلی كه از آنجا بيرون آمده بوديم برگردم و از آنجا چند نفر نگهبان به همراه برداشته به قافله ملحق شوم. در آن حال، در مقابل خود باغی ديدم و در آن باغ، باغبانی كه در دست بيلی داشت كه بر درختان می‌زد تا برف از آنها بريزد؛ پس او نزد من آمد و فرمود: تو كيستی؟ عرض كردم: رفقای من رفته‌اند و من تنها مانده‌ام، راه را نمی‌دانم، مسير را گم كرده‌ام. فرمود (به زبان فارسی): نافله بخوان تا راه را پيدا كنی. من مشغول خواندن نافله شدم.
بعد از از فراغ از تهجّد (نافله‌ی شب) باز آمد و فرمود: چرا نرفتی؟ گفتم: والله راه را نمی‌دانم. فرمود: زيارت جامعه بخوان. من زيارت جامعه را ازحفظ نبودم و هنوز هم حفظ نيستم، با آن که مکرّر به زیارت عتبات مشرّف شده‌ام. پس، از جای خود برخاستم و زیارت جامعه را به طور کامل از حفظ خواندم.
باز نمايان شد و فرمود: چرا نرفتی؟ هستی؟ بی‌اختيار به گريه افتادم. گفتم: بله هستم؛ راه را نمی‌دانم. فرمود: زيارت عاشورا بخوان. من زيارت عاشورا را از حفظ نبودم و هنوز هم حفظ نيستم؛ پس برخاستم و از حفظ مشغول خواندن زيارت عاشورا شدم تا آن‌كه تمام صد لعن و صد سلام و دعای علقمه را خواندم. ديدم باز آمد و فرمود: چرا نرفتی؟ هنوز هستی؟ گفتم: بله هستم تا صبح. فرمود: من اكنون تو را به قافله می‌رسانم. پس رفت و بر مركبی سوار شد و بيل خود را به دوش گرفت و فرمود: به رديف من بر مركب سوار شو. سوار شدم. پس عنان اسب خود را كشيدم، تمكين نكرد و حركت نكرد. فرمود: جلو اسب را به من بده. دادم. پس بيل را به دوش چپ گذاشت و عنان اسب را به دست راست گرفت و به راه افتاد. اسب در نهايت تمكين پیروی کرد، پس خود را بر زانوی من گذاشت و فرمود: شما چرا نافله نمی‌خوانيد؟ و سه بار فرمود: نافله، نافله، نافله.
باز فرمود: شما چرا عاشورا نمی‌خوانيد؟ و سه بار فرمود: عاشورا، عاشورا، عاشورا و بعد فرمود: شما چرا جامعه نمی‌خوانيد؟ و سه بار فرمود: جامعه، جامعه، جامعه. به هنگام حركت به صورت دايره‌وار سير می‌كرد، يک‌دفعه برگشت و فرمود: آنها رفقای شمايند كه در لب نهر آبی فرود آمده‌اند و مشغول وضو گرفتن برای نماز صبح هستند. پس من همين كه خواستم از مركب پايين بيايم تا سوار اسب خود بشوم نتوانستم. پس آن جناب پياده شد و بيل را در برف فرو برد و مرا سوار كرد و سر اسب را به سمت رفقا برگردانيد. من در آن حال به فكر افتادم كه اين شخص چه كسی بود كه به زبان فارسی حرف می‌زد ـ و حال آن‌كه، در آن حدود زبانی جز زبان تركی و مذهبی جز مذهب عيسوی نبود ـ و چگونه با اين سرعت مرا به رفقای خود رساند؟ پس، پشت سر خود نظر كردم، كسی را نديدم و از او آثاری پیدا نکردم، پس به رفقای خود ملحق شدم.
 

پی‌نوشت‌ها

 
[۱]ـ بحارلانوار، جلد ۱۰۲، صفحه‌ی ۱۴۴.
[۲]ـ فوائدالرّضویّه، صفحه‌ی 444، تألیف مرحوم محدّث قمی(ره).
[۳]ـ مال: مرکب، اسب.

دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
آیت الله سید محمد ضیاءآبادی
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر: