مقدّمه
«وَ آتاكُمْ مِنْ كُلِّ ما سَأَلْتُمُوهُ وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لا تُحْصُوها إِنَّ الْإِنْسانَ لَظَلُومٌ كَفَّارٌ». و از هر چيزى كه از او خواستيد، به شما داد؛ و اگر نعمت هاى خدا را بشماريد، هرگز آن ها را شماره نتوانيد كرد! انسان، ستمگر و ناسپاس است.[1] «وَ هُوَ الَّذِي أَحْياكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ إِنَّ الْإِنْسانَ لَكَفُورٌ». و او كسى است كه شما را زنده كرد، سپس مى ميراند، بار ديگر زنده مى كند، امّا اين انسان بسيار ناسپاس است.[2]
ماهی کوچکی به مادر خود گفت: آبی که این همه از آن دم می زنند و آن را مایه حیات می دانند چیست؟ کجاست؟ مادر که می دانست توضیح دادن درمورد آب و از خواصّ آن گفتن، ماهی کوچک را توجیه نخواهد کرد، تنها به این پاسخ بسنده کرد: روزی که از آب بیرون افتادی، آن روز خواهی دانست که آب چیست و چه فایده ای دارد.
شیعیان بنا به دستور قرآن که فرمود: «ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ». آن چه را رسول خدا براى شما آورده بگيريد (و اجرا كنيد)، و از آن چه نهى كرده خوددارى نماييد؛ و از (مخالفت) خدا بپرهيزيد كه خداوند كيفرش شديد است.[3]، از فرمان پیغمبر اکرم صلّی الله علیه و آله مبنی بر تمسّک به قرآن و عترت -اهل بیت علیهم السّلام- تبعیّت نمودند و قرآن را به عنوان کتاب زندگی و عترت را به عنوان امام و راهنما و معلّمان وحی خویش پذیرفتند. امّا داستان بسیاری از شیعیان نیز داستانی شبیه آن ماهی کوچک است.
در دنیای امروز که تمام جوامع انسانی، به خاطر فقر رهبر و راهنمائی الهی، که خود نیاز به دستگیری نداشته باشد و عاری از هر گونه خطا و گناه باشد، رنج می برند، شیعیان از نعمت هدایت و رهبریِ قرآن و عترت -که هر دو منصوب خدایند و دارای مقام عصمت- برخوردار هستند، به گونه ای که تا قیامِ قیامت، قرآن و امامی از عترت، ایشان را رهبری و حمایت می نماید تا به سر منزل مقصود و مقام عبودیّت نائل آیند. امّا افراد زیادی از جامعه شیعه و محبّین اهل بیت علیهم السّلام نسبت به نعمتی که در آن هستند و از آن برخوردارند، غافلند. نمونه بارز آن مهجوریّت و انزوای نهج البلاغه و کلمات نورانی امیرالمؤمنین علیه السّلام، در زندگی فردی و اجتماعی ما شیعیان است. نگاهی گذرا به آموزه های ما در خانواده و مراکز علمی مثل دانشگاه ها نشان می دهد که خیلی مواقع علم را درانحصار جوامع غربی می دانیم و به کلمات نورانی اهل بیت علیهم السّلام و قرآن کریم تنها به چشم عبادت و دعائی می نگریم که فقط در مقام مناجات با خدا کاربرد دارد و از آموزه های علمی تهی می باشد. گاهی مشاهده می شود گروهی از شیعیان حتّی در جستجوی توحید الهی، در منابعی خارج از قرآن و عترت جستجو می کنند و تنها به عنوان مؤیّدی برای کلام دیگران، به کلمات نورانی اهل بیت علیهم السّلام استناد می نمایند. غافل از این که برخی از مفاخر و استوانه های علمی فرقه ها و ادیان دیگر، با نوشتن شرح و تفسیر بر نهج البلاغه مولا امیرالمؤمنین علیه السّلام یا تحقیق و جستجو در زندگانی سراسر نور مولای متّقیان صلوات الله علیه، از گنجینه نایاب علم مولا بهره برده و در میان دانشمندان، نتیجه کار خود را به عنوان مدال افتخار، مایه فخر و مباهات خویش قرار می دهند.
در توحید، خطابه های توحیدی مولا علی علیه السّلام در نهج البلاغه، غوغا می کند. چه کسی جز علیّ بن ابیطالب علیه السّلام که باب علم نبیّ مکرّم اسلام صلّی الله علیه و آله است، می تواند آن چنان در توحید الهی خطبه سرائی کند که هنوز بعد از 1400 سال، بزرگان و متفکّرین عالم، حیران جملات عمیق و در عین حال بلیغ ایشان هستند و در بیان و آثارشان این اعتقاد پیداست که: این عبارات، جملات انسان عادی نیست و تنها از کسی بر می آید که با عالم غیب در ارتباط باشد. ما در هر زمینه ای، با وجود مولایمان علی علیه السّلام از دیگران بی نیازیم و حتّی موظّفیم تا آموزه های حضرتش را به دیگر نقاط کره خاکی برسانیم تا نفوس مستعدّ و تشنه حقیقت، با زلال علم امام علیه السّلام سیراب شده، راه حق و راهنمای حقیقی را پیدا نمایند. همواره انسان فرهیخته در تلاش است تا مدارج کمال انسانی را بپیماید و در این راستا رهائی از امراض نفسانی و آلودگی های دل، و زیبنده شدن به اخلاق الهی حرف اوّل را می زند. خطبه متّقینِ علی بن ابی طالب ارواحنا له الفداء، بالاترین دستور العمل و راهکار، برای طیّ این مدارج است. این بیان را مقدّمه کردیم تا یادآور شویم، این کلمات، گوهری است نایاب که هیچ جای دیگر پیدا نمی شود. تا زنده ایم قدر نعمت بدانیم که هر گاه رفتیم و بار سفر بستیم، از دریای بی بدیل علم و معنویّت علوی محروم نمانده باشیم. برخی از علماء بزرگوار ما، با گریه و اشک دمادم فرازهای جملات نهج البلاغه را می خواندند، و آن قدر از فقرات آن سرمست می شدند که زبان از بیان شیدائیشان الکن و قاصر است.
اهل تقوا، ناظر به عظمت خدا
امام علیه السّلام در ادامه بیان اوصاف اهل تقوا، می فرمایند:
«عَظُمَ الْخَالِقُ فِي أَنْفُسِهِمْ فَصَغُرَ مَا دُونَهُ فِي أَعْيُنِهِمْ». خالق و آفريدگار در روح و جانشان بزرگ جلوه كرده (به همين جهت) غير خداوند در نظرشان كوچك است.[4]
آری، مرغ جانشان در آسمان معرفت و محبّت خدا تا به جائی اوج گرفته که جز پرودگار متعال، همه چیز را کوچک می بینند. همانند کسی که وقتی نظاره گر خورشید شد، دیگر نور هیچ چراغی برای او جلوه نمی کند و هر ضیائی در نظر او کوچک و حقیر است. امام صادق علیه السّلام می فرمایند: «مَنْ عَرَفَ اللَّهَ خَافَ اللَّهَ وَ مَنْ خَافَ اللَّهَ سَخَتْ نَفْسُهُ عَنِ الدُّنْيَا». هر کس خدای متعال را به (اندازه ظرفیت خود) بشناسد، از او می ترسد و هر کس از خدا بترسد، دلش از دنیا کنده خواهد شد.[5] معرفت و شناخت نسبت به صفات خداوند عزّ و جلّ هر قدر بیشتر باشد، به همان اندازه درک عظمت و جلال و جبروت حضرت حق بیشتر خواهد شد و آن جاست که انسان خود را و بلکه هر قدرتی را در مقابل قدرت و کبریائی بی انتهای خداوند، هیچ می بیند و خوف عصیان او، تمام وجودش را فرا می گیرد. و ثمره این خوف دل کندن از دنیائی است که جاذبه های دل فریبش تو خالی و نتیجه وابستگی به آن دوری و غفلت از پروردگار است، چنان که مولای متّقیان امیر مؤمنان علیه السّلام می فرمایند: «الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةُ عَدُوَّانِ مُتَعَادِيَانِ وَ سَبِيلَانِ مُخْتَلِفَانِ مَنْ أَحَبَّ الدُّنْيَا وَ وَالاهَا أَبْغَضَ الْآخِرَةَ وَ عَادَاهَا مَثَلُهُمَا مَثَلُ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ الْمَاشِي بَيْنَهُمَا لَا يَزْدَادُ مِنْ أَحَدِهِمَا قُرْباً إِلَّا ازْدَادَ مِنَ الْآخَرِ بُعْداً». دنیا و آخرت دو دشمن جنگاور و دو راه مختلفند. هر کس دنیا رادوست بدارد و دنباله روی آن باشد، آخرت نزد او مبغوض خواهد بود و با آن به دشمنی خواهد پرداخت. مَثَل دنیا و آخرت مَثَل مشرق و مغرب است و کسی که میان این دو در حرکت است، به یکی نزدیک نمی شود مگر آن که از دیگری دور می گردد.[6] و نیز در جای دیگری حضرت می فرمایند: «وَ اللَّهِ مَا أَحَبَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ مَنْ أَحَبَ الدُّنْيَا». به خدا قسم خدا را دوست نمی دارد کسی که به دنیا علاقه مند باشد.[7]
در باب ثمره ترس از خداوند، رسول گرامی اسلام صلّی الله علیه و آله خطاب به مولایمان امیرالمؤمنین علیه السّلام این گونه می فرمایند: «يَا عَلِيُّ مَنْ خَافَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَافَ مِنْهُ كُلُّ شَيْءٍ وَ مَنْ لَمْ يَخَفِ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَخَافَهُ اللَّهُ مِنْ كُلِّ شَيْء». ای علی! هر کس از خدای عزّ و جلّ بترسد، همه چیز از او می ترسد و هر آن کس که از خداوند متعال در هراس نباشد، خدای متعال او را به ترس از هر چیز مبتلا می سازد. یکی از نمونه های قرآنی این فقره از کلام مولا علیه السّلام و روایاتی که ذکر شد، جریان سَحَره فرعون است. هنگامی که آن ها معجزه حضرت موسی علی نبیّنا و آله و علیه السّلام را مشاهده کرده و دریافتند که او پیغمبر خداست، همه به سجده افتادند و ایمان آوردند: «فَأُلْقِيَ السَّحَرَةُ سُجَّداً قالُوا آمَنَّا بِرَبِّ هارُونَ وَ مُوسى». (موسى عصاى خود را افكند، و آنچه را كه آن ها ساخته بودند بلعيد) ساحران همگى به سجده افتادند و گفتند: ما به پروردگار هارون و موسى ايمان آورديم.[8] در مقابل، فرعون که خود را شکست خورده و مفتضح می دید، در پاسخ به ایمان آوردن ساحران، آن ها را تهدید نمود و گفت: «قالَ آمَنْتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَكُمْ إِنَّهُ لَكَبِيرُكُمُ الَّذِي عَلَّمَكُمُ السِّحْرَ فَلَأُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ مِنْ خِلافٍ وَ لَأُصَلِّبَنَّكُمْ فِي جُذُوعِ النَّخْلِ وَ لَتَعْلَمُنَّ أَيُّنا أَشَدُّ عَذاباً وَ أَبْقى».
(فرعون) گفت: «آيا پيش از آن كه به شما اذن دهم به او ايمان آورديد؟! مسلّماً او بزرگ شماست كه به شما سحر آموخته است! به يقين دست ها و پاهايتان را به طور مخالف قطع مى كنم؛ و شما را از تنه هاى نخل به دار مى آويزم؛ و خواهيد دانست مجازات كدام يك از ما دردناك تر و پايدارتر است.[9] امّا ساحران که حالا دل هایشان به نور معرفت و ایمان نورانی شده بود، با اطمینان کامل و به دور از ترس و التماس، در پاسخ فرعونی که ادّعای خدائی داشت و بنا به ظاهر، صاحب قدرت و شوکت فراوان بود، این گونه پاسخ دادند: «قالُوا لَنْ نُؤْثِرَكَ عَلى ما جاءَنا مِنَ الْبَيِّناتِ وَ الَّذِي فَطَرَنا فَاقْضِ ما أَنْتَ قاضٍ إِنَّما تَقْضِي هذِهِ الْحَياةَ الدُّنْيا * إِنَّا آمَنَّا بِرَبِّنا لِيَغْفِرَ لَنا خَطايانا وَ ما أَكْرَهْتَنا عَلَيْهِ مِنَ السِّحْرِ وَ اللَّهُ خَيْرٌ وَ أَبْقى». گفتند: «سوگند به آن كسى كه ما را آفريده، هرگز تو را بر دلايل روشنى كه براى ما آمده، مقدّم نخواهيم داشت! هر حكمى مى خواهى بكن؛ تو تنها در اين زندگى دنيا مى توانى حكم كنى! * ما به پروردگارمان ايمان آورديم تا گناهانمان و آن چه را از سحر بر ما تحميل كردى ببخشايد؛ و خدا بهتر و پايدارتر است.[10]
کسانی که عمر خود را در کفر و خدمت به طاغوتی همچون فرعون گذرانده بودند و تا ساعاتی قبل از آن جرأت نافرمانی او را نداشتند، اینک به یک باره، این گونه با او سخن گفتند و مقابله نمودند. ببینید تأثیر معرفت و ایمان برقلب انسان چگونه است! امام صادق علیه السّلام در روایتی می فرمایند: «لَيْسَ شَيْءٌ إِلَّا لَهُ حَدٌّ قَالَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ فَمَا حَدُّ التَّوَكُّلِ قَالَ الْيَقِينُ قُلْتُ فَمَا حَدُّ الْيَقِينِ قَالَ أَنْ لَا تَخَافَ مَعَ اللَّهِ شَيْئاً». چیزی نیست مگر آن که حدّ و مرزی دارد؛ (راوی می گوید:) عرض کردم: جانم فدای شما، حدّ و مرز توکّل چیست؟ امام علیه السّلام فرمودند: یقین است، عرض کردم: حدّ یقین چیست؟ حضرت فرمودند: آن است که، با خدا که هستی از هیچ چیز نترسی.[11] چگونه ممکن است انسان به جز از خدای متعال، از هیچ چیز دیگر نترسد؟! پاسخ این سؤال را باید در ریشه و علّت ترس جستجو نمود. چرا از غیر خدا می ترسیم؟ از اشیاء یا افراد می ترسیم چون آن ها را مالک و مؤثّر در نفع و ضرر خویش می دانیم و دست خدا را کوتاهِ کوتاه. در صورتی که قرآن کریم خلاف آن را بیان می کند؛ می فرماید: «وَ إِنْ يَمْسَسْكَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلا كاشِفَ لَهُ إِلاَّ هُوَ وَ إِنْ يُرِدْكَ بِخَيْرٍ فَلا رَادَّ لِفَضْلِهِ يُصِيبُ بِهِ مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ». و اگر خداوند، (براى امتحان يا كيفر گناه،) زيانى به تو رساند، هيچ كس جز او آن را برطرف نمى سازد؛ و اگر اراده خيرى براى تو كند، هيچ كس مانع فضل او نخواهد شد! آن را به هر كس از بندگانش بخواهد مى رساند؛ و او غفور و رحيم است.[12] انسان از ناحیه خدای متعال، مأمور به انجام فرامین الهی و ترکِ نواهی اوست؛ و در آن چه پیش می آید، باید توکّل به خدا نموده و امر خود را به خدای تعالی واگذار کند. حال اگر ایمان به خدا و یقین به حکمت و یاری پروردگار داشته باشد، می داند که هر آن چه برایش اتّفاق بیفتد، تحت نظر و خواست حضرت حقّ است و چون خداوند متعال، حکیم علی الاطلاق است، تمامی حوادث و اموری که برای بنده رخ می دهد، همگی به خیر و صلاح اوست. گاهی خیرِ بنده در فقر، بیماری، غربت، اسارت و یا ... است و گاهی بالعکس خیر او در دارائی و سلامت و ... می باشد. جریان مؤمن آل فرعون در قرآن کریم شاهدی گویا بر این مدّعاست. در قرآن کریم آمده است که مؤمن آل فرعون- کهاز نزديكان فرعون بود و دعوت موسى ع را به توحيد پذيرفت ولى ايمان خود را آشكار نمى كرد، زيرا خود را موظّف به حمايت حساب شده از موسى ع مى ديد، و هنگامى كه مشاهده كرد با خشم شديد فرعون جان موسى ع به خطر افتاده است، مردانه قدم پيش نهاد و با بيانات مؤثّر خود توطئه قتل او را بر هم زد[13]-در مقام پند و اندرز قوم خود این گونه با مردم سخن گفت: «وَ قالَ الَّذِي آمَنَ يا قَوْمِ اتَّبِعُونِ أَهْدِكُمْ سَبِيلَ الرَّشادِ». كسى كه (از قوم فرعون) ايمان آورده بود گفت: «اى قوم من! از من پيروى كنيد تا شما را به راه درست هدايت كنم.[14] و پس از موعظه هائی سودمند و دلسوزانه، با عکس العمل نابخردانه آن ها رو به رو گردید و مشاهده نمود در مقابل دعوت آن ها به سمت هدایت و رستگاری، نه تنها دعوتش را نپذیرفتند بلکه با کمال بی شرمی، او را دعوت به کفر و گمراهی نمودند. لذا به آن ها گفت: «تَدْعُونَنِي لِأَكْفُرَ بِاللَّهِ وَ أُشْرِكَ بِهِ ما لَيْسَ لِي بِهِ عِلْمٌ وَ أَنَا أَدْعُوكُمْ إِلَى الْعَزِيزِ الْغَفَّارِ». مرا دعوت مى كنيد كه به خداوند يگانه كافر شوم و همتايى كه به آن علم ندارم براى او قرار دهم، در حالى كه من شما را به سوى خداوند عزيز غفّار دعوت مى كنم.[15] و در پایان ایمان و توکّل خویش را نسبت به خدا، این گونه ابراز داشت: «فَسَتَذْكُرُونَ ما أَقُولُ لَكُمْ وَ أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِباد». و به زودى آنچه را به شما مى گويم به خاطر خواهيد آورد! من كار خود را به خدا واگذارم كه خداوند نسبت به بندگانش بيناست.[16]
مؤمن آل فرعون برای نجات جان پیغمبر خدا حضرت موسی (علی نبیّنا و آله و علیه السّلام) و هدایت مردم، ایمان خود را –که تا قبل از آن کتمانش می کرد- آشکار نمود و جان خود را به خطر انداخت. به وظیفه خود عمل کرد و امر خود را به خدا واگذار نمود و در این راه، ترس سدّ راهش نشد. یقین و معرفت به ساحت قدس ربوبی باعث ترس از خدای متعال می شود و کسی که از خدا ترسید، خدا به او نظر رحمتی می کند که به واسطه آن از هیچ کس غیرِ خدا، نمی ترسد. در واقع کسی از غیر خدا هراس ندارد که غیر پروردگار در نظرش کوچک و حقیر است. البته تنها علم انسان به صفات خدا برای ترس از خدا کفایت نمی کند، بلکه باید آن چه را که دانسته، باور کند و در عمق جانش نفوذ نماید. به همین جهت اهل یقین آن چنان ترس از خدا دارند که خوف دیگری در وجودشان راه نمی یابد و طوری عمل می کنند که مورد رضای او قرار گیرند و در این مسیر، رضای غیر خدا را بر رضای پروردگار ترجیح نمی دهند.
نتیجه این که یقین و معرفت به پروردگار و به عبارت گویاتر، این که انسان صفات متعالی حضرت حق جلّ جلاله را باور کند، منتهی به این مطلب خواهد شد که عظمت خدا در وجودش جلوه کرده و غیر او را کوچک می بیند. خدای متعال را همه کاره عالَم می داند و دیگران را تنها وسیله و ابزاری بیش نمی بیند. ثمره این حالت این است که در مقام توکّل به خدا، این شخص از پیش تازان خواهد بود و در شدائد و سختی های زندگی، دلی آرام خواهد داشت و لحظه ای نسبت به ساحت مقدّس خدای متعال بد بین نخواهد شد و از طرف دیگر در خوشی ها و راحتی ها، از پروردگار عالم غفلت نخواهد ورزید. نسبت به بندگان خدا رئوف و مهربان است و با کسی به خاطر دنیا عداوت و کینه نخواهد داشت. نمونه های فراوانی از این دست در طول تاریخ زندگی کرده اند که قرآن و روایات از آن ها خبر می دهند. برترین مصداق و اسوه مصادیق عالم، وجود نازنین و مقدّس سیّد الشّهدا ابا عبد الله الحسین علیه السّلام است. یک نفر با هفتاد و دو تن سرباز به همراه اهل و عیال خویش، در مقابل 30 هزار نفر گرگِ تا بُنِ دندان مسلّح که هیچ گونه رحمی در دل ندارند و بی شرمی و قساوت را به اوج رسانده اند. امّا امام علیه السّلام لحظه ای در مسیر خدا درنگ ننمود و هر لحظه که با گذشت زمان، غربت و تنهائی او به اوج می رسید و پشت سر هم داغ روی داغ می دید و بدن مبارکش از شدّت جراحت گلگون بود، چهره دل ربایش از شوق ملاقات پروردگار هر لحظه نورانی تر می شد و لبخند رضایتی دو لب مبارک و خشکش را زیباتر می نمود. تنها بود ولی آن قدر محکم بود که یک تنه، رعب و وحشت را به قلب لشکر دشمن افکند.
هر آن دل روشن از نور الهی است به چشمش هر دو عالم خاک راهی است
اهل تقوا و مراتب بالای یقین
«فَهُمْ وَ الْجَنَّةُ كَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِيهَا مُنَعَّمُونَ وَ هُمْ وَ النَّارُ كَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِيهَا مُعَذَّبُونَ». آن ها به كسى مى مانند كه بهشت را با چشم ديده و در آن متنعّم است و هم چون كسى هستند كه آتش دوزخ را مشاهده كرده، و در آن معذّب است.
این فراز از خطبه مولا امیرالمؤمنین علیه السّلام به دو نکته اساسی اشاره دارد. یکی مرتبه یقینِ متّقین و دیگری مقام خوف و رجاء. در مورد خوف و رجاء در شماره های قبل، به قدر وسع و مجال صحبت شد و به بررسی آیات و روایات خوف و رجاء پرداختیم. در این جملات نیز حضرت برای بار دیگر به جایگاه خوف و رجاء در اهل تقوا اشاره می کنند و می فرمایند: گویا بهشت را می بینند و در آن متنعّمند و بدون فاصله حضرت از جهنّم و عذاب سخن گفته و می فرمایند: گویا جهنّم را مشاهده می کنند و در آن معذّبند. با وجود این که ایمان در نهادشان می جوشد و سلّول های بدنشان یک صدا از خدا می گوید، باز این باعث آن نگردیده که خود را ایمن از عذاب الهی و ختم به خیر شدنِ عاقبت خویش را حتمی بدانند. تنها خود را با یاد نعمت های بهشت سرخوش نمی دارند تا از عمل خویش غافل شوند، بلکه هم ردیف یاد بهشت و نعمت های بی شمار حضرت حقّ، از جهنّم و عذاب خدا هم یاد می کنند تا مراقب عمل خود بوده و ترس از عقاب خداوند، مانع از غفلت و سستی آن ها در راه طاعت پروردگار گردد. در منهاج البراعة راوندی –در شرح این فراز خطبه- آمده است: «امید آن ها به ثواب الهی به درجه کسی رسیده است که داخل در بهشت است و آن را دیده و مشمول نعمت های آن شده است و –از طرف دیگر- ترس ایشان از عذاب خدا به اندازه کسانی است که جهنّم را دیده اند و در آن معذّب هستند».[17]
وامّا اهل تقوا، اهل یقین هستند. درجه ایمانشان به وعده و وعیدهای خداوند به جائی رسیده که نسبت به بهشت و دوزخ ذرّه ای تردید ندارند. مرحوم علّامه مجلسی در شرح این عبارت امام علیه السّلام می گوید: «رؤیتی که حضرت می فرمایند (کمن قد رآها) اشاره به نیروی یقین است، و تنعّم و عذاب (فَهُمْ فِيهَا مُنَعَّمُونَ- فَهُمْ فِيهَا مُعَذَّبُونَ) یعنی شدّت رجاء و خوف که آن دو نیز از فروعات یقین محسوب می شود (یعنی ترس و امید از ثمرات یقین است).[18]
تعریف یقین
علم به معنای عامّ آن به چند دسته تقسیم می شود: 1-«وهم»: دانسته ای است که احتمال خلاف آن بیش از خودش می باشد، به عبارت دیگر، احتمال زیر پنجاه درصد را «وهم» یا «توهّم» می گویند.
2-«شک»: دانسته ای است که احتمال آن و احتمال خلافش به یک میزان و مساوی است. یعنی احتمال هر دو طرف، پنجاه در صد است بدون کم و زیاد.
3-«ظنّ» یا «گمان»: دانسته ای است که احتمال خلافش کم تر از خود آن دانسته است، و به عبارت بهتر، احتمال بالای پنجاه درصد ( که به صد در صد نمی رسد) را «ظنّ» یا «گمان» می گویند. نکته ای که سزاوار است اینجا بیان شود این است که، ظنّ و وهم در مقابل یکدیگر قرار دارند، یعنی اگر به وجود موضوعی وهم داشته باشیم بدین معناست که نسبت به نبود همان موضوع گمان داریم و بالعکس اگر نسبت به موضوعی ظنّ و گمان داشته باشیم به عدم آن موضوع وهم خواهیم داشت.
4-«یقین»[19]: دانسته ای است که اصلاً در آن احتمال خلاف نمی رود و به عبارت دیگر، قطعی و صد در صدی است.(اعتقاد جازم)
مراتب یقین
با تعریف یقین آشنا شدیم ولی باید این نکته را بدانیم که: دانش قطعی و جزمی برای همه صاحبان یقین، به یک شکل و اندازه نیست. از آن جائی که یقین دارای درجات و مراتب مختلفی است، هر کس که از این مراتب بهره بیشتری داشته باشد، میزان یقینش بیشتر خواهد بود. آن چه از مراتب یقین نزد علماء علم اخلاق مِن جمله مرحوم ملّا مهدی نراقی در جامع السّعادات، ثابت و مورد اتّفاق است، سه رتبه می باشد که خلاصه آن از قرار زیر است[20]:
1-علم اليقين، و آن عبارت است از اعتقاد ثابت جازم مطابق با واقع، كه از راه استدلال و برهان به دست می آید، مثل يقين به وجود آتش که از مشاهده دود حاصل می شود.
2-عين اليقين، و آن عبارت است از ديدن و مشاهده مطلوب با چشم بصيرت و ديده درونى، و اين ديدار از حیث روشنى و جلا، از مشاهده با چشم بيرونى و سر، قوي تر است. اين مرتبه از يقين تنها از راه رياضت (شرعی) و پاك سازى باطن حاصل مى شود. رسول خدا صلّی الله علیه و آله می فرمایند: «لَوْ لَا أَنَّ الشَّيَاطِينَ يَحُومُونَ عَلَى قُلُوبِ بَنِي آدَمَ لَنَظَرُوا إِلَى مَلَكُوتِ السَّمَاوَاتِِ وَ الْأَرْض» اگر شیاطین قلوب بنی آدم را احاطه نکرده بودند هر آینه ایشان به ملکوت آسمان ها و زمین می نگریستند.[21] و مثال آن يقين به وجود آتش به خاطر ديدن خود آتش است. ابن ابی الحدید معتزلی در شرح این کلام امام امیرالمؤمنین علیه السّلام چنین می گوید: «اهل تقوا به خاطر شدّت یقین و مکاشفه ای که برایشان رخ می دهد همانند کسی هستند که بهشت را به چشم می بیند و در آن متنعّم است و یا کسی که دوزخ را می بیند و در آن معذّب می باشد، و شکّی نیست کسی که شاهد این دو حالت است، سابقه ای عظیم در عبادت و خوف و رجاء داشته و این مقامی بس بزرگ است و مانند آن است کلامی از علی علیه السّلام که در باره خودشان فرمودند: لَوْ كُشِفَ الْغِطَاءُ مَا ازْدَدْتُ يَقِيناً، یعنی اگر تمام پرده ها و حجاب ها برداشته شود بر یقین من افزوده نمی گردد.[22]
ابن میثم شارح نهج البلاغه می گوید: «این کلام امام علیه السّلام اشاره به این مطلب دارد که عارف اگرچه با بدنش در این دنیاست ولی او با چشم بصیرتش احوالات بهشت و سعادتش و حالات جهنّم و شقاوتش را مشاهده می کند مانند کسی که با چشم سر بهشت را می بیند و در آن متنعّم است و یا مانند کسی که آتش جهنّم را مشاهده می کند و در آن معذّب است. و این مرتبه عین الیقین است ...».[23]
خداوند متعال در سوره تکاثر می فرماید: «كَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ * لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ * ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَيْنَ الْيَقِين». نه چنين است، حقّاً اگر به طور يقين مى دانستيد (چه حادثه بزرگى در پيش داريد هرگز به بازى دنيا از عالم آخرت غافل نمى شديد) * البته (پس از مرگ) دوزخ را مشاهده خواهيد كرد * و سپس به چشم يقين آن دوزخ را مى بينيد.[24] روز قیامت يَوْمَ تُبْلَى السَّرائِر (روزى كه رازها فاش مى شود) است و هر آن چه بر دیدگان مستور بوده، آن روز آشکار می شود، آن جاست که همه دیدگان اهل محشر، دوزخ و جنّت را مشاهده خواهد کرد و آن چه را پیش از آن شنیده بود، حال با چشمان خود رؤیت می کند. امّا گروه اندکی از مردم، در دنیا و زمانی که بسیاری از انسان ها از حقیقت عالم غافلند، نه تنها به بهشت و دوزخ علم دارند بلکه آن ها را مشاهده نیز می کنند. آن ها کسانی هستند که در مراتب یقین، مرحله علم الیقین را پشت سر گذاشته، وارد مرتبه جدیدی از یقین شده اند که آن را عین الیقین گویند. مرتبه ای که در آن، آن چه را که قبل از آن بدان علم داشتند، حالا شهود می کنند. روزی امیرالمؤمنین علی علیه السّلام بر منبر کوفه خطبه می خواندند که ناگاه مردی به نام ذِعلِب از میان جمعیّت برخاست و صدا زد: «يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ هَلْ رَأَيْتَ رَبَّكَ؟» ای امیرالمؤمنین! آیا پروردگارت را دیده ای؟ حضرت امیر علیه السّلام فرمودند: «وَيْلَكَ يَا ذِعْلِبُ مَا كُنْتُ أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَهُ» وای بر تو ای ذعلب! پروردگاری را که نبینم نمی پرستم. ذعلب عرض کرد: ای امیرالمؤمنین! چگونه خدا را دیده ای؟ حضرت فرمودند: «وَيْلَكَ يَا ذِعْلِبُ لَمْ تَرَهُ الْعُيُونُ بِمُشَاهَدَةِ الْأَبْصَارِ وَ لَكِنْ رَأَتْهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الْإِيمَانِ» وای بر تو ای ذعلب! چشم ها با مشاهده بصری او را نمی بیند و لکن این قلب هاست (دل ها) که با حقیقت ایمان خدا را رؤیت می کند.[25] عین الیقین جایگاه والائی است که حتّی ابراهیم علیه السّلام که یکی از انبیاء بزرگ و مقرّب خدای تعالی است، از پروردگار عالم تقاضای این مرتبه را می نماید. خدای متعال در قرآن کریم می فرماید: «وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتى» و (به خاطر بياور) هنگامى را كه ابراهيم گفت: خدايا! به من نشان بده چگونه مردگان را زنده مى كنى؟
همان طور که از این آیه استفاده می شود، حضرت ابراهیم علیه السّلام از خدای متعال تقاضای دیدن احیاء اموات را می کند، ولی این درخواست بدان جهت نیست که او ایمان و یقین به وعده خدا در مورد زنده کردن مردگان در قیامت ندارد، چنان که ادامه آیه نیز همین مطلب را تصریح می کند تا عده ای به ایمان ابراهیم علیه السّلام شک نکنند. می فرماید: «قالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلى وَ لكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي» فرمود: «مگر ايمان نياورده اى؟!» عرض كرد: آرى، ولى مى خواهم قلبم آرامش يابد.[26]
ابراهیم علیه السّلام در ادامه پاسخ به سؤال پروردگار، علّت خواسته خود را، اطمینان یافتن قلب خویش بیان می دارد. پس در ابتدا او به زنده کردن مردگان توسّط خدای قادر متعال، ایمان (علم الیقین) داشته ولی مرتبه شهود و رؤیت (عین الیقین)، مرتبه ای بالاتر از علم است و یکی از اثرات آن آرامش وجود و اطمینان قلب است که به جهت مشاهده حقیقت برای انسان روی می دهد.
3-حقّ الیقین، خداوند در قرآن کریم می فرماید: «وَ أَمَّا إِنْ كانَ مِنَ الْمُكَذِّبِينَ الضَّالِّينَ * فَنُزُلٌ مِنْ حَمِيمٍ * وَ تَصْلِيَةُ جَحِيمٍ * إِنَّ هذا لَهُوَ حَقُّ الْيَقِين». امّا اگر او از تكذيب كنندگان گمراه باشد * با آب جوشان دوزخ از او پذيرايى مى شود * و سرنوشت او ورود در آتش جهنّم است * اين مطلب حقّ و يقين است.[27]
بالاترین مرتبه یقین، حقّ الیقین است. در این مرحله انسان حقیقت را می چشد و خود را بدان داخل ساخته و آن را در آغوش می گیرد. اگر مثال گذشته را در نظر بگیریم، در علم الیقین به واسطه دیدن دود، به وجود آتش پی برده می شد؛ در مرحله بعد که عین الیقین است خود آتش مورد رؤیت انسان قرار می گرفت؛ امّا در مرتبه سوّم یا حقّ الیقین، انسان پای خود را از آن هم فراتر نهاده و آتش را لمس می کند و یا این که خود وارد آتش می شود. امّا این مرتبه از یقین، به طهارت نفس والا (بیش از آن چه در عین الیقین دارد) و گسستگی از تعلّقات دنیوی و خطورات شیطانی نیازمند است که کم تر افرادی بدان راه می یابند. ملّا احمد نراقی به این جا که می رسد ابیاتی می آورد که بیان گر حال بسیاری از ماست:
وَ کَیفَ تَرَی لیلی بِعَینٍ تَرَی بِها سِواها وَ ما طَهَّرتَها بِالمَدامِعِ
وَ تَلتَذُّ مِنها بِالحَدیثِ وَ قَد جَرَی حَدیثٌ سِوَاها فِی خروقِ المَسامِعِ
ترجمه: چگونه مى توانى با چشم آلوده به ديدن بيگانه، رخسار ليلا را ببينى و حال آن كه آن را با سيلاب اشك شستشو ندادهاى!/ و چگونه مى خواهى از شنيدن نام ليلا لذّت ببرى و حال آن كه سخن بيگانگان در گوش تو طنين انداز است.[28]
قبلاً مشاهده شد در آیات سوره تکاثر (ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَيْنَ الْيَقِين)، خدای تعالی مشاهده عذاب را برای اهل عذاب، «عین الیقین» معرّفی می نماید. حال در آیاتی از سوره واقعه ملاحظه می کنیم که قرآن کریم ورود در آتش دوزخ و چشیدن آب جوشانِ آن را، برای تكذيب كنندگان گمراه، «حقّ الیقین» معرّفی می کند.
آری اهل تقوا صاحب یقینی هستند که ایشان را از دیگران این گونه ممتاز می کند. همان طور که دانستیم کسب مراتب یقین تنها به افزودن دانسته ها و براهین نیست، بلکه با تقوا و طهارت نفس، رابطه عمیق و مستقیمی دارد، چنان که قرآن کریم می فرماید: «...و اتَّقُوا اللَّهَ وَ يُعَلِّمُكُمُ اللَّهُ وَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ». و از خدا بترسيد و خداوند هم به شما تعليم مصالح امور مى كند و خدا به همه چيز داناست.[29] در واقع به هر اندازه تقوای انسان بیشتر شود، به همان اندازه بر مراتب یقینش افزوده می گردد. یقین در انسان ها به یک اندازه نیست و در افراد مختلف متفاوت است. این موضوع در مورد انبیاء الهی نیز صدق می کند. در روایتی از امام صادق علیه السّلام می خوانیم: «الْيَقِينُ يُوصِلُ الْعَبْدَ إِلَى كُلِّ حَالٍ سَنِيٍّ وَ مَقَامٍ عَجِيبٍ كَذَلِكَ أَخْبَرَ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله عَنْ عِظَمِ شَأْنِ الْيَقِينِ حِينَ ذُكِرَ عِنْدَهُ أَنَّ عِيسَى ع كَانَ يَمْشِي عَلَى الْمَاءِ فَقَالَ صلّی الله علیه و آله لَوْ زَادَ يَقِينُهُ لَمَشَى عَلَى الْهَوَاءِ فَدَلَّ بِهَذَا عَلَى أَنَّ الْأَنْبِيَاءَ مَعَ جَلَالَةِ مَحَلِّهِمْ مِنَ اللَّهِ كَانَتْ تَتَفَاضَلُ عَلَى حَقِيقَةِ الْيَقِينِ لَا غَيْرُ وَ لَا نِهَايَةَ بِزِيَادَةِ الْيَقِينِ عَلَى الْأَبَدِ وَ الْمُؤْمِنُونَ أَيْضاً مُتَفَاوِتُونَ فِي قُوَّةِ الْيَقِينِ وَ ضَعْفِه». يقين، بنده را به هر حال بلند و مقام شگفت آورى مى رساند. همچنين رسول اكرم صلّی الله علیه و آله هنگامى كه از حالات حضرت عيسى (ع) و از روى آب راه رفتن او صحبت شد، در مقام عظمت مرتبه يقين فرمودند: اگر يقين او بیشتر می شد، روى هوا راه مى رفت، از اين كلام شريف استفاده مى شود كه مراتب و مقامات حضرات انبياء علیهم السّلام با جلالت و بزرگوارى هر يك از آنان، تنها به وسيله يقين نسبت به همديگر برترى و فضيلت پيدا مى كند. و بايد متوجّه شد كه مراتب يقين و درجات آن نهایتی ندارد، و مؤمنین از جهت قوّت و ضعف یقین، متفاوت مى باشند.[30]
جوانی که اهل یقین بود
وقتی که مراتب یقین، محصولِ علم و عمل و تحصیل ملکات فضیله الهی باشد، دیگر سنّ و سال نمی شناسد. چه بسا افرادی با سنّ پائین به مراتبی از یقین دست می یابند که بسیاری از کهن سالان و افراد مسنّ که حتّی عمری را پای منبر و محراب گذرانده اند، از آن محرومند. یکی از افرادی که در سنّ جوانی مشمول این فراز از خطبه مولا امیرالمؤمنین علیه السّلام شده است، جوانی است از انصار[31] که در زمان رسول خدا صلّی الله علیه و آله زندگی می کرد و آموزه های پیغمبر اکرم صلّی الله علیه و آله و انفاس قدسی حضرتش، چنان در جان او اثر کرده بود که به مراتب بالائی از یقین دست یافته بود. در کتاب شریف محاسن روایت شده است: رسول خدا صلّی الله علیه و آله نماز صبح را به جا آوردند و پس از آن به جوانی از انصار نگریستد که در مسجد چرت می زد و سرش به پائین متمایل می گردید، رنگ رخسارش زرد، جسمش نحیف و لاغر و چشمانش گود رفته بود. پس رسول خدا صلّی الله علیه و آله به او فرمودند: كَيْفَ أَصْبَحْتَ يَا فُلَانُ؟ فلانی چطور صبح کردی؟عرض کرد: أَصْبَحْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ مُوقِناً ای رسول خدا! در حال یقین صبح نمودم. رسول خدا صلّی الله علیه و آله از کلام او تعجّب نموده و به او فرمودند: إِنَّ لِكُلِّ شَيْءٍ حَقِيقَةً فَمَا حَقِيقَةُ يَقِينِكَ؟ به درستی که برای هر چیزی حقیقتی (نشانه و علامتی) است، پس حقیقت (علامتِ) یقین تو چیست؟ جوان عرض کرد: ای رسول خدا! یقین من مرا به اندوه وا داشته و شبِ مرا به بیداری، و مرا به تشنگی روزه در ساعات گرم روز وادار نموده است. پس نفس من از دنیا و آن چه در آن است روی گردان شده تا به جائی که گویا به عرش پروردگارم می نگرم در حالی که برای حساب قیامت برپا شده و خلائق برای حساب و کتاب محشور شده اند و من در میان ایشان هستم و گویا به اهل بهشت می نگرم که در آن متنعّمند و یکدیگر را می شناسند و بر تخت ها تکیه داده اند و گویا به اهل آتش نگاه می کنم که در آن معذّبند و ناله می زنند و کمک می خواهند و گویا الآن صدای آتش را می شنوم که در گوشم زنگ می زند. پس رسول خدا صلّی الله علیه و آله به اصحابشان فرمودند: این جوان بنده ای است که خداوند قلبش را برای ایمان نورانی ساخته است. سپس حضرت به او فرمودند: بر همین حالت خود باقی بمان. جوان به پیغمبر اکرم صلّی الله علیه و آله عرضه داشت: ای رسول خدا! از خدا بخواه تا شهادت در رکابت را روزیم کند. پس رسول خدا صلّی الله علیه و آله برایش دعا فرمودند و طولی نکشید که در یکی از غزوات نبیّ اکرم صلّی الله علیه و آله شرکت نمود و بعد از نه نفر، دهمین نفری بود که به شهادت رسید.[32]
ملّا محسن فیض کاشانی در کتاب شریف «وافی»[33] پس از ذکر این روایت، در شرح آن بیانی دارد که خلاصه آن از این قرار است: «و هذا التنوير الذي أشير به في الحديث إنما يحصل بزيادة الإيمان و شدة اليقين ... و این نورانیّت قلبی که در حدیث به آن اشاره شده است، تنها به واسطه کثرت ایمان و شدّت یقین حاصل می شود. این دو (کثرت ایمان و شدّت یقین) منتهی به این می گردند که صاحبشان بر حقائق اشیاء، چه محسوس و چه معقول آن اطّلاع پیدا می کند و حجاب ها از برای او کنار می رود، پس با عین الیقین اشیاء را می شناسد به گونه ای که شکّ و ریبی در آن نیست و بدین جهت قلبش اطمینان یافته و روحش آرام می گردد. و این معنای حکمت حقیقیی است که به هر کس داده شود، خیر کثیری به او داده شده است (اشاره به این آیه از قرآن کریم است که: «...وَ مَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً...» و آن كه به او حكمت داده شود، بى ترديد او را خير فراوانى داده اند.[34]».
و چه خوش سروده است مرحوم الهی قمشه ای ذیل این عبارتِ امیرالمؤمنین علیه السّلام «فَهُمْ وَ الْجَنَّةُ كَمَنْ قَدْ رَآهَا ...» :
تو را گر دیده جان باز بودی به گوشت زان جهان آواز بودی
قلوبی اندوهناک
«قُلُوبُهُمْ مَحْزُونَة». قلب هاشان پر از اندوه است.
ویژگی دیگر اهل تقوا در بیان حضرت امیرالمؤمنین علیه السّلام، قلب و دل محزونِ اهل تقوا است. در رابطه با حزن و اندوه، در آیات و روایات دو دسته مطلب داریم که به ظاهر در مقابل یکدیگرند و با هم رابطه تضادّ دارند. دسته ای حزن و اندوه را مذمّت نموده و آن را از علائم اهل دنیا معرّفی می کنند و اهل آخرت را مبرّای از آن می دانند. دسته دوّم همچون عبارت حاضر از مولای متّقیان علی علیه السّلام، حزن و اندوه را سیره انبیاء و اولیاء دانسته و از علائم و صفات مؤمنین و اهل تقوا بر می شمارند. حال تکلیف چیست و حقیقت کدام است؟ آیا آیات قرآن و روایات ائمّه اطهار علیهم السّلام همدیگر را ردّ می کنند و ضدّ و نقیض یکدیگرند؟
خدای متعال عالم بکلّ شیء است و اوست خالق همه کون و مکان. از طرف دیگر انبیاء و اولیاء از جانب او تأیید شده اند و خدای متعال ایشان را معصوم از هر خطا و گناه و اشتباه قرار داده است. همچنین علم انبیاء و ائمّه اطهار از سوی خدای متعال و بدون تحصیل و آموختن به ایشان افاضه شده است. با این اوصاف هیچ گاه در آیات قرآن و روایات معصومین علیهم السّلام شاهد دو گانگی نیستیم. آن چه مهمّ است بررسی کامل و دقّت در آیات قرآن و فرمایشات معصومین علیهم السّلام است. با تأمّل و دقّت در آیات و روایات در می یابیم که حزن و اندوه با توجّه به ریشه و منشأ آن به دو دسته تقسیم می شود:
1-حزن و اندوه به خاطر دنیا
منشأ بسیاری از حزن و اندوه هائی که برای مردم دنیا اتّفاق می افتد، مربوط به دنیا و حوادثی است که ریشه همه آن ها دنیاست. مثل کمبود هائی که برای انسان در مال و دارائیش پیش می آید. در معامله ای ضرر می کند و یا این که اموالش به سرقت برده می شود ویا مثلاً بر اثر عوامل طبیعی مانند سیل و زلزله و ... زندگیش از بین می رود. گاهی محقّق نشدن آمال و آرزوهای بلند دنیائیِ انسان، موجب حزن و اندوه او می گردد. مثل این که مدّت ها به دنبال پست و مقامی بوده و حالا دیگری آن را به دست آورده و یا این که طمع پول زیادی را در سر داشته و هر چه دویده به آن دست نیافته است و یا این که حسرت چهره زیبا و قد بلند و شهرت و آوازه او را به اندوه مرگباری مبتلا نموده است. چرا انسان در این موارد دچار حزن و اندوه می شود؟
مرحوم ملّا احمد نراقی در معراج السّعاده دلیل این حزن و اندوه را این گونه بیان می کند: «سبب حزن و أندوه از فوات مطالب و مقاصد دنيويّه، شدّت رغبت به مشتهيات طبع و خواهش هاى نفس است. و توقّع بقا در متعلّقات عالم فنا و چشم داشت پايدارى در أمور سراى ناپايدار است. و اين صفت، دل را مى ميراند و آدمى را از طاعت و عبادت باز مى دارد».[35] کوتاه سخن آن که وابستگی و تعلّقات دنیوی، سرسپردگی به خواسته های نفس انسانی و انتظار پایدار بودن داشته های دنیائی آن هم در عالمی که خود در پنجه نیستی به اسارت در آمده است –چنان که قرآن کریم می فرماید: «كُلُّ شَيْءٍ هالِكٌ إِلاَّ وَجْهَه» همه چیز از بین خواهد رفت جز وجه خدای متعال.[36]- این ها همه دلیل حزن و اندوه هائیست که از ناحیه دنیا عائد انسان می شود. قرآن کریم این گونه اندوه را در آیات مختلف و به أشکال گوناگون مورد مذمّت قرار داده است. خدای متعال در قرآن کریم می فرماید: «ما أَصابَ مِنْ مُصِيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا فِي أَنْفُسِكُمْ إِلاَّ فِي كِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ * لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ». هيچ گزند و آسيبى در زمين [چون زلزله، سيل، طوفان و قحطى] و در وجود خودتان [چون بيمارى، رنج، تعب و از دست رفتن مال و ثروت] روى نمى دهد مگر پيش از آن كه آن را به وجود آورديم در كتابى [چون لوح محفوظ] ثبت است، بى ترديد اين [تقدير حوادث و فرمان قطعى به پديد آمدنش] بر خدا آسان است. * تا [با يقين به اين كه هر گزند و آسيبى و هر عطا و منعى فقط به اراده خداست و شما را در آن اختيارى نيست] بر آن چه از دست شما رفت، تأسّف نخوريد، و بر آن چه به شما عطا كرده است، شادمان و دل خوش نشويد، و خدا هيچ گردنكش خودستا را [كه به نعمت ها مغرور شده است] دوست ندارد.[37]
هم چنین خدای کریم در سوره آل عمران می فرماید: «... لِكَيْلا تَحْزَنُوا عَلى ما فاتَكُمْ وَ لا ما أَصابَكُمْ وَ اللَّهُ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ». هيچ گاه به آنچه از دستتان رفته و به آنچه (از مصائب و ضرر) به شما رسيده غمگين نشويد، و خدا به آنچه مى كنيد آگاه است.[38]
همان گونه که در این آیات شریفه ملاحظه می گردد، خدای متعال تأسّف خوردن و اندوه را برای آسیب های جانی و مالی سزاوار نمی شمرد و حتّی شاد شدن برای به دست آوردن داده های دنیوی را مورد مذمّت و نکوهش قرار می دهد.
در شش جای مختلف از قرآن کریم، خدای متعال ترس و اندوه به خاطر امور دنیوی را برای انسان هایی با ویژگی هایی خاص منتفی می داند. آن شش موضع عبارتند از:
-«إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ الَّذِينَ هادُوا وَ النَّصارى وَ الصَّابِئِينَ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ». كسانى كه (به پيامبر اسلام) ايمان آورده اند، و كسانى كه به آئين يهود گرويدند و نصارى و صابئان [پيروان يحيى] هر گاه به خدا و روز رستاخيز ايمان آورند، و عمل صالح انجام دهند، پاداششان نزد پروردگارشان مسلّم است؛ و هيچ گونه ترس و اندوهى براى آن ها نيست. (هر كدام از پيروان اديان الهى، كه در عصر و زمان خود، بر طبق وظايف و فرمان دين عمل كرده اند، مأجور و رستگارند.)[39]
-«بَلى مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَلَهُ أَجْرُهُ عِنْدَ رَبِّهِ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ». آرى، كسى كه روى خود را تسليم خدا كند و نيكوكار باشد، پاداش او نزد پروردگارش ثابت است؛ نه ترسى بر آن هاست و نه غمگين مى شوند. (بنا بر اين، بهشت خدا در انحصار هيچ گروهى نيست.)[40]
-«الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ ثُمَّ لا يُتْبِعُونَ ما أَنْفَقُوا مَنًّا وَ لا أَذىً لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ». كسانى كه اموال خود را در راه خدا انفاق مى كنند، سپس به دنبال انفاقى كه كرده اند، منّت نمى گذارند و آزارى نمى رسانند، پاداش آن ها نزد پروردگارشان (محفوظ) است؛ و نه ترسى دارند، و نه غمگين مى شوند.[41]
-«الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ بِاللَّيْلِ وَ النَّهارِ سِرًّا وَ عَلانِيَةً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ». آن ها كه اموال خود را، شب و روز، پنهان و آشكار، انفاق مى كنند، مزدشان نزد پروردگارشان است؛ نه ترسى بر آن هاست، و نه غمگين مى شوند.[42]
-«إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ». كسانى كه ايمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند و نماز را برپا داشتند و زكات را پرداختند، اجرشان نزد پروردگارشان است؛ و نه ترسى بر آن هاست، و نه غمگين مى شوند.[43]
-«أَلا إِنَّ أَوْلِياءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ». آگاه باشيد (دوستان و) اولياى خدا، نه ترسى دارند و نه غمگين مى شوند![44]
در کتاب «توضیح نهج البلاغة» درباره عبارت مولا علی علیه السّلام (قلوبهم محزونة) آمده است: «و هذا لا ينافي قوله تعالى: "أَلا إِنَّ أَوْلِياءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ" لأنّ ذلك الحزن على الأمور الدّنيوية» این عبارت (قلوبهم محزونة)، منافاتی با این آیه شریفه "أَلا إِنَّ أَوْلِياءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ" ندارد، به جهت آن که آن حزن و اندوهی که در آیه شریفه ذکر شده (و از اولیاء خدا سلب گردیده) حزن و اندوه بر امور دنیوی است.[45]
نتیجه آیات شریفه ای که ذکر شد، این است که اولیاء خدا، ترس و اندوهی به دل راه نمی دهند، چراکه ریشه های ترس و اندوه در دل ایشان، به جهت دوستی و قرابتی که نسبت به خدای تعالی یافته اند، از میان رفته و دلبستگی و تعلّق خاطری جز پروردگار متعال ندارند تا ترس از دست دادنش جانشان را فرا گیرد و وجودشان را غم و اندوه آلوده سازد. و خاطر ایشان به دوستی خدای متعال شیرین و آسوده است زیرا این محبّت و قرابت، به موجود شریفی تعلّق گرفته که سرچشمه حیات است و برای ذات بلند مرتبه اش نیستی مفهومی ندارد؛ «هُوَ الْحَيُّ لا إِلهَ إِلاَّ هُو ...». زنده (واقعى) اوست؛ معبودى جز او نيست.[46] پس دیگر دلیلی برای ترس و اندوه به جهت از دست دادن او وجود ندارد. و او وجود مقدّسی است که ملک آسمان ها و زمین از آنِ اوست، «لِلَّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما فِيهِنَّ وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ». حكومت آسمان ها و زمين و آنچه در آن هاست، از آن خداست؛ و او بر هر چيزى تواناست.[47] پس هر که او را داشت، چیزی کم ندارد که به خاطرش محزون گردد. امّا چگونه می توان از اولیاء او شد؟ آیات شریفه ای که ذکر شد، خود بیان گر این موضوع است. اگر بخواهیم پیام این شش آیه را به طور خلاصه و یکجا بیان کنیم، نتیجه این خواهد بود: اگر کسی ایمان به خدا و روز قیامت داشته باشد و به تبع آن، اهل انجام عمل صالح باشد و در تمامی زمینه های زندگی، تسلیم اوامر خدای متعال باشد، هم چنین نیکوکار بوده و در راه خدا، مخفیانه و آشکارا انفاق نماید و انفاق خود را به سبب منّت و آزار، بی ارزش ننماید، نماز را اقامه نموده و در پرداخت زکات بخل و خسّت نورزد، فردی از اولیاء حضرت حقّ جلّ جلاله خواهد بود و ترس و اندوه در اولیاء خدای متعال راهی نخواهد داشت.
ملّا احمد نراقی می گوید: «در أخبار داود- عليه السّلام- وارد است كه: "اى داود! چكار است دوستان مرا به مشغولى دل به دنيا. به درستى كه: آن لذّت مناجات را سلب مى كند". خلاصه كلام اين كه: دل بستگى و محبّت به چيزى كه آخر آن فنا و در معرض زوال است، خلاف مقتضاى عقل و دانش، و مخالف طريقه آگاهى و بينش است. و بر عاقل لازم است كه بر وجود چيزى كه از شأن آن فناست شاد نشود. و از زوال آن اندوهناك نگردد. سيّد أوصياء- عليه السّلام- مى فرمايد كه: "على را با زينت دنيا چه كار، و چگونه شاد مى شوم به لذّاتى كه فانى مى شود؟! و به نعيمى كه باقى نمى ماند؟" بلكه سزاوار عاقل آن است كه: به آن چه هست، خود را راضى كند و غم گذشته را نخورد. و به آن چه از جانب پروردگار به او وارد مى شود از نعمت و رفاه، يا محنت و بلا خشنود باشد. و هر كه به اين مرتبه رسيد فايز گردد به ايمنى اى كه هيچ تشويشى در آن نيست. و شادى اى كه هيچ غمى با آن نه. و سُرورى خالى از همه حسرت ها. و يقينى دور از همه حيرت ها».[48]
جهان ای برادر نماند به کس دل اندر جهان آفرین بند و بس
چه بندی دل خود برین ملک و مال که هستش کمی رنج و بیشی ملال[49]
رسول خدا صلّی الله علیه و آله می فرمایند: «مَنْ مَدَّ عَيْنَيْهِ إِلَى مَا فِي أَيْدِي النَّاسِ مِنْ دُنْيَاهُمْ طَالَ حُزْنُهُ وَ سَخِطَ مَا قَسَمَ اللَّهُ لَهُ مِن رِزقِهِ». هر کس در امور دنیوی چشمانش را به آن چه مردم دارند بدوزد، اندوهش طولانی شده و از رزقی که خدای متعال نصیبش کرده ناراضی و عصبانی خواهد بود.[50] مولا امیرالمؤمنین علیه السّلام حزن و اندوه را ثمره دلبستگی به دنیا دانسته و می فرمایند: «مَنْ لَهِجَ قَلْبُهُ بِحُبِّ الدُّنْيَا الْتَاطَ قَلْبُهُ مِنْهَا بِثَلَاثٍ هَمٍّ لَا يُغِبُّهُ وَ حِرْصٍ لَا يَتْرُكُهُ وَ أَمَلٍ لَا يُدْرِكُهُ». هر کس مشتاقانه مبتلا به حبّ دنیا شد، قلبش از دنیا به سه چیز گرفتار می شود: اندوهى كه هرگز رهایش نسازد، حرصی كه او را رها نکند، و آرزويى كه به آن دست نيابد.[51] امام صادق علیه السّلام می فرمایند: «الرَّغْبَةُ فِي الدُّنْيَا تُورِثُ الْغَمَ وَ الْحَزَنَ وَ الزُّهْدُ فِي الدُّنْيَا رَاحَةُ الْقَلْبِ وَ الْبَدَنِ». ميل و رغبت به دنيا مايه غم و اندوه و بى ميلى به دنيا مايه آسايش دل و بدن است.[52]
2-حزن و اندوه به خاطر خدا
حزن و اندوهی که در آموزه های دینی ما مورد ستایش و تمجید قرار گرفته و مولا امیرالمؤمنین علیه السّلام، قلوب اهل تقوا را جایگاه آن معرّفی نموده اند، از همین قسم دوّم می باشد. ملّا احمد نراقی در شرح کلمه «حزن» می گوید: «و آن، عبارت است از: حسرت بردن و متألّم بودن به سبب از دست رفتن مطلوبى، يا فقدان محبوبى. و اگر آن مطلوب و محبوب از أمور أخروى باشد و فوت مرتبه اى از مراتب آخرت باشد، حزن و اندوه از صفات حسنه و موجب أجر و ثواب است. و آن چه از صفات ذميمه است آن است كه: به جهت فوت مطالب دنيويّه باشد».[53]
به طور کلّی در شروح نهج البلاغه در شرح عبارت «قُلُوبُهُم مَحزُونَةٌ» چند وجه برای علّت حزن اهل تقوا بیان گردیده که بازگشت تمامی آن ها به خدای متعال است و ریشه در امور دنیوی ندارد. برای درک بهتر کلام مولا امیرالمؤمنین علیه السّلام به بیان برخی از این وجوه می پردازیم.
قلوب اهل تقوا اندوهناک است به جهت:
1-مشاهده غلبه باطل و مغلب بودن حق و ظلم ظالمین و فساد فاسقین و این که مردم پروردگارشان را عبادت نمی کنند. خدای متعال به رسول گرامیش صلّی الله علیه و آله می فرماید: «لَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَكَ أَلَّا يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ».[54] گويى مى خواهى جان خود را از شدّت اندوه از دست دهى به خاطر اين كه آن ها ايمان نمى آورند.[55] در تفسیر نمونه ذیل این آیه شریفه آمده است: «"باخع" از ماده" بخع" (بر وزن بخش) به معنى هلاك كردن خويشتن از شدّت غم و اندوه است. اين تعبير نشان مى دهد كه تا چه اندازه پيامبر اسلام صلّی الله علیه و آله نسبت به مردم دلسوز و در انجام رسالت خويش اصرار و پافشارى داشت، و از اين كه مى ديد تشنه كامانى در كنار چشمه آب زلال قرآن و اسلام نشسته اند و باز از تشنگى فرياد مى كشند ناراحت بود. بعضى از مفسّران چنين مى گويند كه سبب نزول آيه فوق اين بود كه پيامبر صلّی الله علیه و آله مرتّباً اهل مكّه را به توحيد دعوت مى كرد، امّا آن ها ايمان نمى آوردند، پيامبر صلّی الله علیه وآله آن قدر ناراحت شده بود كه آثار آن در چهره اش آشكار بود، آيه فوق نازل شد و پيامبر صلّی الله علیه و آله را دلدارى داد.[56]
آری این گونه حزن و اندوه از جنس حزن و اندوهی است که انبیاء بدان مبتلا بودند و این خود فضیلتی است بس بزرگ برای صاحب آن حزن و اندوه. در نهج البلاغه خطبه ای از امیرالمؤمنین علیه السّلام نقل شده است که در پی حمله وحشیانه یکی از فرماندهان معاویه به شهر انبار و کشته شدن «حسان بن حسان بکری»، نماینده و فرماندار حضرت امیر علیه السّلام، ایراد گردیده است. در قسمتی از خطبه امام علیه السّلام می فرمایند: «به من خبر رسيده كه يكى از آنان (لشکریان معاویه) به خانه زن مسلمان و زن غير مسلمانى كه در پناه اسلام جان و مالش محفوظ بوده وارد شده و خلخال و دستبند، گردن بند، و گوشواره هاى آن ها را از تنشان بيرون آورده است در حالى كه هيچ وسيله اى براى دفاع جز گريه و التماس كردن نداشته اند، آن ها با غنيمت فراوان برگشته اند بدون اين كه حتّى يك نفر از آن ها زخمى گردد و يا قطره اى خون از آن ها ريخته شود، فَلَو أَنَّ إمرأً مُسلِماً ماتَ مِن بَعدِ هذا أَسَفاً ما كانَ بِهِ مَلُوماً، اگر به خاطر اين حادثه مسلمانى از روى تأسف بميرد ملامت نخواهد شد، و از نظر من سزاوار و بجا است.[57] ملاحظه می شود که وجود نازنین امیرالمؤمنین علیه السّلام به خاطر ظلمی که از ناحیه معاویه، متوجّه بلاد مسلمین و حتّی زن غیر مسلمانی که در ذمّه اسلام بود، شده بود، از شدّت ناراحتی و اندوه، حتّی دق کردن و مردن را به جا می شمرند و این خود نشانگر ارزشمند بودن این گونه حزن و اندوه است.
2-از آخرت خویش خبر ندارند و از این که خدای متعال با آن ها چه خواهد کرد. ترس از آخرت برای اهل معصیت و گناه است ولی برای اهل تقوا به جهت ندانستن درجات بهشتی و شبیه آن است.[58]
3- فکر در مواقف و احوال روز قیامت ایشان را به ترس و اندوه انداخته.[59]
4-حزن و اندوه به جهت حکومت خوف بر مملکت جانشان. ترس از این که در اجرای فرامین خداوند تعالی دچار تقصیر و کوتاهی شده باشند و یا این که شرائط قبولی اعمال را احراز نکرده باشند و همین ایشان را به ورطه عقاب الهی بیاندازد.[60]
5-دل هاى ايشان قرين حزن و اندوه است به خاطر گرفتار بودن در زندان دنيا.[61]
در پایان این قسمت از فراز خطبه امام علیه السّلام، حسن ختام این شماره از سلسله مباحث «اهل تقوا چگونه اند؟» را قسمتی از کلام پر نور و هدایتِ مولای متّقیان امیر مؤمنان علی علیه الصلاة و السّلام قرار می دهیم:
مولا امیرالمؤمنین علیه السّلام در توصیف حالات اصحاب متّقی و ولایت مدار رسول خدا صلّی الله علیه و آله می فرمایند: «من اصحاب محمّد صلّی الله علیه و آله را ديده ام، امّا هيچ كدام از شما را مانند آنان نمى بينم، آن ها (در تنگناى مشكلات صدر اسلام) موهائى پراكنده و چهره هائى غبار آلوده داشتند، شب تا به صبح در حال سجده و قيام به عبادت بودند، گاه پيشانى و گاه گونه ها را در پيشگاه خدا به خاك مى گذاردند، از وحشت رستاخيز همچون شعله هاى آتش، لرزان بودند. پيشانى آن ها از سجده هاى طولانى پينه بسته بود، و هنگامى كه نام خدا برده مى شد آن چنان چشمشان اشكبار مى شد كه گريبان آن ها تر مى گرديد، و همچون بيد كه از شدّت تند باد به خود مى لرزد، مى لرزيدند (اين ها همه) از ترس مسئوليت و اميد به پاداش الهى بود.[62]
[1] سوره ابراهیم/آیه34(ترجمه مکارم).
[2] سوره حج/آیه66(ترجمه مکارم).
[3] سوره حشر/آیه7(ترجمه مکارم).
[4] در ترجمه خطبه از ترجمه استاد آیت الله مکارم شیرازی استفاده شده است.
[5] الكافي (ط - الإسلامية) ج 2 ص 68.
[6] تحف العقول ص 212.
[7] مجموعة ورام ج 2 ص 137.
[8] سوره طه/آیه70(ترجمه مکارم).
[9] سوره طه/آیه71(ترجمه مکارم).
[10] سوره طه/آیه72و73(ترجمه مکارم).
[11] مشكاة الأنوار في غرر الأخبار ص 13.
[12] سوره یونس/آیه107(ترجمه مکارم).
[13]تفسير نمونه ج 20 ص 83.
[14] سوره غافر/آیه38(ترجمه مکارم).
[15] سوره غافر/آیه42(ترجمه مکارم).
[16] سوره غافر/آیه44(ترجمه مکارم).
[17] منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (راوندى) ج 2 ص 277.
[18] شرح نهج البلاغة (المجلسي) ج 2 ص 351.
[19] یا «علم بالمعنی الأخصّ» یعنی علم به معنای خاصّ آن که تنها شامل یقین می گردد.
[20] البته بعضی از بزرگان همچون ملّا مهدی نراقی در جامع السعادات، برای مراتب یقین، مرتبه چهارمی را تحت عنوان «حقیقت حقّ الیقین» متذکّر می شوند؛ امّا از آن جائی که مورد اتّفاق نظر همگان نیست و می توان این مرتبه چهارم را داخل در سوّمین مرتبه یقین دانست، از ذکر آن صرف نظر کردیم.
[21] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج 60 ص 332.
[22] شرح نهج البلاغة (ابن أبي الحديد) ج 10 ص 142.
[23] شرح نهج البلاغة (ابن ميثم) ج 3 ص 416.
[24] سوره تکاثر/آیه5 تا7(ترجمه الهی قمشه ای).
[25] الكافي (ط - الإسلامية) ج 1 ص 138.
[26] سوره بقره/آیه260(ترجمه مکارم).
[27] سوره واقعه/آیه92 تا 95(ترجمه مکارم).
[28] معراج السّعادة ص 116.
[29] سوره بقره/آیه282(ترجمه الهی قمشه ای).
[30] مصباح الشريعة/ترجمه مصطفوى ص 389.
[31] علّامه مجلسی در مرآة العقول ج 7 ص 333، با استناد به روایت دیگری احتمال می دهد که این جوان، حارثة بن مالک بن نعمان انصاری باشد.
[32] المحاسن ج 1 ص 250.
[33] الوافي ج 4 ص 149.
[34] سوره بقرة/آیه269(ترجمه انصاریان).
[35] معراج السّعادة ص 775.
[36] سوره قصص/آیه88(ترجمه مکارم).
[37] سوره حدید/آیه22و23(ترجمه انصاریان).
[38] سوره آل عمران/آیه153(ترجمه مشکینی).
[39] سوره بقره/آیه62(ترجمه مکارم).
[40] سوره بقره/آیه112(ترجمه مکارم).
[41] سوره بقره/آیه262(ترجمه مکارم).
[42] سوره بقره/آیه274(ترجمه مکارم).
[43] سوره بقره/آیه277(ترجمه مکارم).
[44] سوره یونس/آیه62(ترجمه مکارم).
[45] توضيح نهج البلاغة ج 3 ص 234.
[46] سوره غافر/آیه65(ترجمه مکارم).
[47] سوره مائده/آیه120(ترجمه مکارم).
[48] معراج السّعادة ص 775.
[49] معراج السّعادة ص 778.
[50] تحف العقول ص 51.
[51] نهج البلاغة (للصبحي صالح) ص 508.
[52] تحف العقول ص 358.
[53] معراج السّعادة ص 774.
[54] بهج الصباغة في شرح نهج البلاغة ج 12 ص 428.
[55] سوره شعراء/آیه3(ترجمه مکارم).
[56] تفسير نمونه ج 15 ص 184.
[57] ترجمه گويا و شرح فشرده اى بر نهج البلاغه ج 1 ص 108.
[58] توضيح نهج البلاغة ج 3 ص 234.
[59] شرح غرر الحكم و درر الكلم (خوانسارى) ج 1 ص 356.
[60] شرح نهج البلاغة (ابنميثم) ج 3 ص 416/ شرح نهج البلاغة (السيد عباس الموسوي) ج 3 ص 358/ شرح نهج البلاغة (المجلسي) ج 2 ص 351/ في ظلال نهج البلاغة ج 3 ص 165/ منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (الخوئي) ج 12 ص 120.
[61] شرح نهج البلاغه (نوابلاهيجى) ص 177.
[62] ترجمه گويا و شرح فشرده اى بر نهج البلاغه ج 1 ص 255.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
مسلم زکی زاده