امام سجّاد(ع) غلامی داشت که او را سرپرست رسیدگی به مزرعهای کرده بود، روزی آن حضرت به مزرعه رفت دید که آن غلام (بر اثر کم کاری یا ندانم کاری) بجای آباد کردن، آن را بر هم زده و تباه نموده و خسارت زیادی وارد نموده است، خشمگین شد و در آن حال با تازیانهای که در دستش بود بر آن غلام زد. ولی پس از این کار پشیمان شد هنگامی که به خانه بازگشت به دنبال آن غلام فرستاد، غلام به حضور امام سجّاد(ع) آمد دید آن حضرت برهنه شده و همان تازیانه را در جلو خود نهاده است، غلام خیال کرد که امام میخواهد او را مجازات کند، ترسش بیشتر شد ولی ناگهان دید قضیّه برعکس است، امام سجّاد(ع) به او فرمود: «از جانب من امروز در مزرعه، نسبت به تو کاری شد که در زندگی من سابقه ندارد، بهر حال این کار (تازیانه زدنم) لغزشی بود که از من سرزد، اکنون آن تازیانه را بردار و مرا قصاص کن».
غلام گفت ای مولای من، من گمان کردم میخواهی مرا مجازات کنی، و من تقصیر کارم و سزاوار مجازات میباشم، بنابراین چگونه رواست که شما را قصاص کنم.
امام فرمود: وای بر تو، مرا قصاص کن.
غلام گفت پناه بر خدا، هرگز چنین کاری روا نیست.
امام(ع) چند بار تکرار کرد که مرا قصاص کن، غلام نیز با کمال شرمندگی جواب منفی میداد.
امام(ع) سرانجام به غلام فرمود:
اَمّا اِذا اَبَیْتَ فَالضَّیْعَةُ صَدَقَةٌ عَلَیْکَ.
«اکنون که قصاص نمیکنی آن مزرعه را به عنوان انفاق به تو واگذار کردم»[۱].
پینوشت
[۱]. اعیان الشیعه، ج ۱، ص ۶۳۲.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
محمد محمدی اشتهاردی
در کتاب اعیان الشیعه این روایت از کتاب کشف الغمه ای نقل شده که مرحوم اربلی در آن روایات عامه را بر روایات شیعه مقدم کرده نه به جهت معتبر دانستن آن بلکه به جهت اسکات خصم؛ چرا که این کتاب را برای مقابله با آنان نوشته است.
ضمن آن که این همه روایات و فضائل محیرالعقول از امام زین العابدین علیه السلام وجود دارد که نوبت به روایات این چنینی از کتب ضعیف که دارای متنی ضعیف نیز هستند، نمی رسد!