فصل دوم؛ محاجّهی حضرت با ابوبکر | ۲
شعارهای پوچ
به هر حال ابوبکر بعد از اینکه کمی جوّ را آرام کرد، میگوید:
غَیرُ مَرْدُودَةٍ عَنْ حَقِّکِ وَ لامَصْدُودَةٍ عَنْ صِدْقِکِ
تو نباید از حقّت منع شوی و هیچکس هم نباید حرفهای تو را ردّ نماید. ببینید! این حرفها همه توخالی و شعار محض است. همینطور شعار ردیف میکند تا بعد از آن کار خودش را نسبت به «غصب فدک» توجیه نماید. خدا شاهد است که هر وقت عبارات این افراد را میخوانم کسل میشوم! گویی ظلمتی به سراغم میآید! اصلاً صمیمیت و صفای باطن آدمی با این عبارات ظاهراً زیبا و باطناً شیطانی از بین میرود! آدم متأثّر میشود که چگونه آن حکومت اسلامی با این ظلمتها آمیخته شد و کار حکومتها به بازیگری و بنداندازی و... کشید!؟
البتّه علّت روشن است. علّت آن رسوخ نکردن ایمان در قلوب میباشد؛ یعنی این عبارات همه لقلقهی زبان است. «اُوصیکُمْ عِبادَاللهِ بِتَقْوَی اللهِ». بدانید! وقتی تقوای الهی نباشد، وقتی این تصدیقها وارد دل آدمی نگردد، وقتی دل انسان به روی خدا باز نشود روزگار آدم چنین خواهد شد. ممکن است کسی یک عمر نماز بخواند، روزه بگیرد، ظواهر را رعایت کند، امّا قلب و دل او بیخبر باشد، آن وقت اگر صحنهی آزمایشی پیش آمد و حادثهای روی داد، میبینید عجب مُهری در دل داشت که او را غافل کرده بود. بنابراین آدمی باید کوشش کند که این عبادات و طاعاتش را وارد دل کند و دل صفا و جلا بگیرد، نه اینکه موجب کدورت گردد. امّا بدانید! آن چیزی هم که ما را به صفای قلب و دل میرساند، «توسّل به اولیای خدا» است، وابستگی به آنها است و اینکه انسان در خلوتش با خدا با صفا باشد.
توجیه غصب فدک با روایتی جعلی
ابوبکر پس از استفاده از آن شیوه وارد ادّعاهای خودش میشود و میگوید:
وَاللهِ ما عَدَوْتُ رَأْی رَسُولِ اللهِ وَ لاعَمِلْتُ اِلاّ بِإِذْنِهِ وَ أَنَّ الرّائِدُ لایکْذِبُ أَهْلَهُ وَ إِنّی أُشْهِدُ اللهَ وَ کَفی بِهِ شَهیداً أَنّی سَمِعْتُ رَسُولَ اللهِ(ص) یقُولُ: «نَحْنُ مَعاشِرَ الْأَنْبِیاءِ لانُوَرِّثُ ذَهَباً وَ لافِضَّةً وَ لا داراً وَ لاعِقاراً وَ اِنَّما نُوَرِّثُ الْکُتُبَ[1] وَ الْحِکْمَةَ وَ الْعِلْمَ وَ النُّبُوَّةَ وَ ما کانَ لَنا مِنْ طُعْمَةٍ فَلِولِیِّ الْأَمْرِ بَعْدَنا إنْ یحْکُمَ فیهِ بِحُکْمِهِ
به خدا سوگند که من از رأی پیغمبر اکرم(ص) تجاوز نکردم، کاری انجام ندادم، مگر به اذن و اجازهی آن حضرت (اشاره به اینکه کار من با اجازهی پدرت بود) و پیشرو هیچوقت به اهل خودش دروغ نمیگوید، (یعنی من در راهبری پیشروی شما هستم، جالب اینکه ابوبکر وسط دعوا نرخ هم تعیین میکند!) و من خدا را گواه میگیرم و گواهی خداوند کافی است که شنیدم پیغمبر(ص) میفرمود: ما گروه پیامبران، طلا و خانه و زمین و وسایل زندگی برای کسی به ارث نمیگذاریم و ما کتاب و حکمت و علم و نبوّت را به ارث میگذاریم و آنچه را که از وسایل زندگی داریم بعد از ما از آنِ ولی امر مسلمین است، در صورتی که احکام او احکام الهی باشد.
«عِقار» به معنی ملک ثابت و «طُعمِه»، عبارت از آن چیزهایی است که در زندگی از آن استفاده میکنند، یعنی وسائل زندگی.
وقتی انسان در این سخنان ابوبکر دقّت میکند میبیند او بعد از استفاده از آن شیوهای که قبلاً اشاره کردم در اینجا آن حدیث جعلی را به پیغمبر نسبت میدهد و میگوید: من به رأی پیغمبر عمل کردم. ضمناً در وسط دعوا نرخ هم تعیین میکند که زمامدار که به اهلش دروغ نمیگوید. او با اشارهای که به خود دارد و میگوید: خلیفهی مسلمین که دروغ نمیگوید! یعنی ادّعا و دلیلش یکی است. در اینجا چند نکته معلوم میشود:
اوّل؛ ابوبکر میخواهد به آن جمله که حضرت(س) به او فرمودند: «با اینکه فرزندان پیامبران و همهی فرزندان مسلمین از پدرشان ارث میبرند، چطور شد که تو از پدرت ارث ببری ولی من نبرم؟»؛ پاسخ دهد، امّا نتوانست از قرآن به حضرت(س) پاسخی ارائه دهد، لذا به حدیثی جعلی متوسّل شد و گفت: من سر خود این کار را نکردم و به سراغ پیغمبر(ص) رفت، چون دید استدلال قرآنی حضرت زهرا(س) دندانشکن است، لذا حدیث را جعل کرد. امّا چرا میگوییم حدیث را جعل کرد؟ زیرا حضرت زهرا(س) بعداً به ابوبکر میفرماید: تو به پدر من نسبت دروغ دادی!
دوّم؛ اگر این حدیث از پیغمبر باشد، باید دیگران به خصوص اهل بیت آن را شنیده باشند و حتماً به اهل بیت گوشزد شده باشد، زیرا این مسأله به آنان مربوط میشود. امّا چطور شد که این حدیث را ابوبکر شنیده است امّا پیغمبر آن را به یگانه دخترش که تنها میراث بَرِ نَسَبی او است نگفته بود!؟ از تعبیر خودِ ابوبکر هم جعلی بودن حدیث معلوم میشود، زیرا ابوبکر اوّل میگوید: من دروغ نمیگویم، پس معلوم میشود قصد جعل داشته است و بعد هم قسم میخورد و خدا را گواه میگیرد، پس معلوم میشود در تنگنای بدی قرار گرفته است.
سوّم؛ بر فرض که پیغمبر اکرم(ص) چنین چیزی فرموده بود، آیا ابوبکر به خانهی دخترش و دختر عمربن خطاب رفت تا وسایل و کاسه و بشقاب آنها را بگیرد و بالاتر از آن آیا لباس آنها را که جزو نفقه بود و بعد از مرگ زوج، جزو ماترک و میراث میشود از تن آنها درآورد؟
چهارم؛ ابوبکر در اینجا مطلبی را که حضرت(س) فرمودند به حسب روایات با مطلب دیگری که خود ابوبکر گفته بود خلط و مغالطه کرد. پیامبر اکرم(ص) فرموده بود: انبیا مثل زمامداران دنیا نیستند که اموال بیتالمال را بردارند و به نام خودشان کنند و وقتی از دنیا رفتند ثروت انباشتهای از اموال مردم برای ورثهی خود بگذارند و اگر کسی چنین کند آن حاکم بعدی اگر عادل باشد باید این اموال را مصادره کند؛ یعنی بحث در تفاوت مشی انبیا و زمامداران است نه اینکه انبیا برای فرزندانشان خانه و وسایل خانه به ارث نمیگذارند. بعد در مورد امّت تأکید بر این است که آنچه انبیا برای امّت باقی میگذارند امور معنوی و کتاب و حکمت است؛ یعنی پیامبران برای امّت خود مال و دارایی به ارث نمیگذارند، بلکه معنویت و علم و حکمت باقی خواهند گذاشت. در اینجا باز هم مغالطهی ابوبکر مشخص شد که چگونه از این مطالب برداشت میکند که ما هر چه از پیغمبر باقی ماند مصادره میکنیم.
لذا پیامبر اکرم(ص) با دیدی که داشتند در حیات خود فدک را به حضرت زهرا(س) بخشیدند تا فدک جزء ماترک محسوب نشود.
پنجم؛ ابوبکر خودش را لو داد و مُشت خودش را باز کرد که اگر ما این کار را نمیکردیم نمیتوانستیم به مَرکب خلافت سوار شویم، چون میگوید: آنچه باقی میماند برای ولی امر بعد است. اشاره به اینکه ما بایستی این کار را میکردیم تا جلوی خلافت شوهر تو را بگیریم و فدک را پشتوانهی خلافت خودمان قرار دهیم.
ششم؛ ابوبکر با زیرکی در میانهی دعوا نرخ هم تعیین میکند و میگوید: من ولی امر مسلمین هستم و میگوید: «وَ ما کانَ لَنا مِنْ طُعْمَةٍ فَلِوَلِی الْأمْرِ...» و اینچنین میخواهد پایهی خلافت خود را هم ضمناً محکم کند.
ادّعای اجماع امّت بر ظلم به اهل بیت
در اینجا بدون اینکه صریحاً بگوید: در واقع پشتوانهی حکومت اهلبیت را از آنها گرفته است، برای تطهیر خودش ادّعای تازهای مطرح میکند و میگوید:
وَ قَدْ جَعَلْنا ما حاوَلْتِهِ فِی الْکُراعِ وَ السِّلاحِ یقاتِلُ بِهِ الْمُسْلِمُونَ وَ یجاهِدُونَ الْکُفّارَ وَ یجادِلُونَ الْمَرَدَةَ الْفُجّارَ وَ ذلِکَ بِإِجماعٍ مِنَ الْمُسْلِمینَ لَمْ أَتَفَرَّدْ بِهِ وَحْدی وَ لَمْ أَسْتَبِدَّ بِما کانَ الرَّأْیُ عِنْدی[2]
ما فدک را برای تهیهی اسلحه و اسب که از شما گرفتیم تا مسلمین را برای جهاد با کفّار و سر جای خود نشاندن متجاوزین، مجهّز کنیم و من این کار را هم سر خود نکردم بلکه به اجماع مسلمین عمل نمودم.
در این قسمت هم چند نکته واضح است اوّل؛ اینکه برای «عوامفریبی» میگوید: ما فدک را پشتوانهی جهاد اسلامی قرار دادیم. این را میگوید تا مردم دچار اشتباه شوند و به غاصبان، حق بدهند. دوم؛ اینکه میگوید: من این کار را بر اساس «اجماع مسلمین» انجام دادم. جالب است حضرت زهرا(س) به قرآن و احکام الهی استناد کرد، امّا ابوبکر در پاسخ قبل گفت: به حدیثی که از پیغمبر شنیدم عمل کردم و در اینجا میگوید: به اجماع مسلمین عمل نمودم، در حالی که اوّلاً حضرت زهرا(س) گفت: مستند قرآنی عمل تو چیست؟ با اجماع مسلمین که نمیشود حکم قرآن را زیر پا گذاشت. ضمن آنکه در تاریخ اصلاً نامی از یک اجماع و جلسهای برای گرفتن فدک نیامده و رأیی هم از کسی گرفته نشده است. مگر اینکه منظور از اجماع همان اجماع از نوع سقیفهای باشد. بله در سقیفه هم پنج نفر نشستند و رأی به او دادند، بعد هم شمشیر کشیدند و از مردم و اصحاب خواستند که بیعت کنید وگرنه گردنتان را میزنیم. امروز حداقل زمامداران دنیا یک انتخاباتی ظاهری برگزار میکنند، بعد با تبلیغات مردم را میکشانند تا رأی بدهند، امّا اسلحه که به گیجگاه مردم نمیگذارند که بیایید رأی دهید و الاّ شما را میکشیم! یعنی به هر حال نوعی اجماع عمومی حاصل میکنند، امّا در سقیفه که اینطور هم عمل نکردند، بلکه با زور شمشیر و سرنیزه از مردم بیعت گرفتند. البتّه برای غصب فدک حتّی همین پنج نفر هم رأی ندادند بلکه فقط ابوبکر بوده و یکی دو نفر از همکارانش، آن وقت در این جلسه ادّعای اجماع مسلمین میکند! اگر این «عوامفریبی» نیست پس چیست!؟ آیا جز این است که دروغگو کمحافظه میشود!؟
ظاهرسازی و فرار از اصل بحث
امّا به همینها هم قناعت نمیکند و به حضرت زهرا(س) میگوید:
هَذِهِ حَالِی وَ مَالِی هِیَ لَکِ وَ بَینَ یَدَیکِ لانَزوِی عَنکَ وَ لانَدَّخِرُ دُونَکِ
این موجودی من و وضع من است و هر چه دارم پیشکش شما باشد. من مالم را از شما دریغ نمیکنم و نمیخواهم آن را برای غیر شما ذخیره کنم.
با این نوع حرفها مردم عوامّ همیشه گول و فریب ظاهر را میخورند، در حالی که آداب اسلامی و اخلاقی آنگاه پسندیده است که حقوق اسلامی رعایت شود، یعنی حقّ شرعی دیگران ادا گردد، نه اینکه حقّ کسی به ظلم گرفته شود، بعد مظلوم را با توصیههای اخلاقی و انسانی از پیگیری طلب حقّ مشروعش بازدارند. مثل این است که کسی واجباتش را ترک کند، نمازهای یومیه را نخواند، بعد شب بلند شود بگوید: «یا قُدّوس اِرحَم»، این یعنی «تضییع کردن احکام الزامی، زیر پوشش احکام غیرالزامی». این همان عوام مالی است که قبلاً توضیح داده شد. ابوبکر سپس میگوید:
وَ أَنْتِ سَیدَةُ اُمَّةِ أَبیکِ وَ الشَّجَرَةُ الطَّیبَةُ لِبَنیکِ لایدْفَعُ ما لَکِ مِنْ فَضْلِکِ وَ لانُوضَعُ مِنْ فَرْعِکِ وَ أَصْلِکِ حُکْمُکِ نافِذٌ فیما مَلَکَتْ یَدای فَهَلْ تَرینَ أَنْ أَخالِفَ فی ذلِکَ أَباکِ؟
و تو سرور امّت پدرت و درخت پاک فرزندانت هستی، کسی منکر فضیلت شما نیست و من از اصل و فرع شما نمیگذرم؛ یعنی احترامت را نگه میدارم، حکم شما نافذ است، امّا فقط نسبت به آنچه من در دست دارم. حال آیا شما میبینی که من در مورد فدک با پدر شما مخالفت کردم؟
دقّت کنید اوّلاً؛ باز هم همان ظاهرسازی و احترامهای بی پشتوانهی دروغین تکرار میشود. ببینید چگونه با تعارفات توخالی نسبت به اموال خودش میخواهد مسأله را ماستمالی کند!
ثانیاً؛ حضرت زهرا(س) گفت: تو با خدا و کتاب، مخالفت خدا کردی، امّا باز هم ابوبکر در پاسخ، مسأله را به شخص پیغمبر(ص) برمیگرداند و میگوید: آیا من با پدر تو مخالفت کردهام؟
خودآزمایی
1- چرا حکومت اسلامی با ظلمتها آمیخته شد و کار حکومتها به بازیگری کشید؟
2- به چه دلیل ابوبکر آن حدیث جعلی را به پیغمبر(ص) نسبت میدهد؟
3- دلایل جعلی بودن حدیثی که ابوبکر به پیامبر(ص) نسبت داد را بیان کنید.
پینوشتها
[1]. در نسخهی دیگر: الکتاب.
[2]. نسخهی دیگر: بما کان الرأی فیه عندی.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
آیت الله مجتبی تهرانی