آثار زیانبار روح و روان بیمار
بسیاری از ما روحمان تبدار است. روح تبدار برخلاف بدن تبدار گوشهای نمیافتد که مردم از شرّش راحت باشند. آدمی که بدنش تب دارد، گوشهای میافتد و خودش رنج میبرد ولی مردم از شرّش راحتند؛ امّا آدمی که روحش تبدار باشد آرام نمیگیرد. علیالدّوام در جنب و جوش است، این در و آن در میزند، به این سو و آن سو میتازد، خود را به آب و آتش میزند و مردم را ناراحت میکند. خانوادهها را بیسروسامان میسازد و ملّتها را به خاک و خون میکشد! علّت وقوع این همه جنگ و جدل و خونریزی میان ملّتها و ناراحتیها و بیسروسامانیهای بشر چیست؟ علّت این است که مردم روحشان تب کرده یعنی حرارت پولدوستی، ریاستخواهی، زندوستی در وجود همگان طغیان کرده، مشاعر و عقلها مختل شده، دیوانهوار به هم میتازند. وقتی چند هزار تبدار به هم افتادند، چه میشود؟ دیوانهوار همه به هم میتازند. به جان و مال وناموس هم تجاوز میکنند. دشواریها بهوجود میآورند، و لذا میبینیم که غیر از پریشانگویی و پریشانکاری از اکثر مردم چیزی دیده نمیشود. چرا؟ چون تب دارند. از تبدار هم جز هذیانگویی و هذیانکاری توقّعی نیست و لذا خداوند حکیم در عین حال که تمایلات را آفریده است، در وجود این انسان عقل را هم آفریده. برای این که عقل قوای انسان را تعدیل کند و مفاسد طغیانِ تمایلات را تشخیص بدهد و از آن طرف اراده را نیز آفریده تا تشخیص عقل را به مرحلهی اجرا درآورد؛ عقل بفهمد که طغیان تمایلات فسادآور است و اراده هم، فهم عقل را به اجرا درآورد و تمایلات را مهار کند.
حال کدام اراده میتواند تمایلات را مهار کند؟ آن ارادهای که قوی باشد میتواند مجری فرمان عقل باشد و تمایلات را مهار کند. باید اراده محکم باشد و تحت تأثیر تمایلات قرار نگیرد، گول رشوهی شهوات را نخورد؛ وگرنه ارادهی ضعیف و ارادهی رشوهخوار نه تنها نمیتواند تمایلات را مهار کند، بلکه خودش هم نوکر خدمتگزار تمایلات میشود. به جای این که از فرمان عقل اطاعت کند، از فرمان شهوت اطاعت میکند. این اراده ضعیف است و اکثر ما به آن مبتلا هستیم. این نکته را در نوشتهی یکی از دانشمندان خواندم که نوشته بود: تمدّن هر چه جلوتر میرود، پر زرق و برقتر و فریبندهتر میشود و ارادهی انسان را ضعیفتر میکند. تمدّن هر چه بیشتر جلو میرود، ارادهها را ضعیفتر و سستتر میکند.
سرّ سستی ارادهی انسان متمدّن
آری بشر متمدّن فکرش روشنتر و عالیتر میشود و اختراعات محیّرالعقول از مغزش تراوش میکند، به همان مقدار ارادهاش ضعیف و سست و ناتوان میشود و نمیتواند در مقابل هوا و هوس بایستد و آن را مهار کند. سرّ مطلب این است که تمدّن لطافتها و زیباییهای زندگی را بیپرده و آشکار میکند. روز به روز دنیا را و زندگی دنیا را لذیذتر و شیرینتر نشان میدهد. تمدّن شهوات انسانی را تند و تیزتر میکند و حسّاستر میسازد. مثل این که سوهان به کارد بکشند، لبهی تیز کارد را برندهتر و تیزتر میکند. جلوهگریهای مظاهر زیبای تمدّن نیز همین کار را کرده، یعنی کارد شهوت انسان را تیزتر و برندهتر کرده است.
قرآن تنها کتابی است که افکار بشری هر چه جلوتر برود نمیتواند اوراق آن را در هم بریزد و از بین ببرد؛ بلکه او مانند عصای موسی(ع) که قرآن میفرماید:
...تَلْقَفُ ما یَأفِکُونَ؛[1]
«...آنچه را به دروغ ساختهاند میبلعد»،
تمام کتابها و صُحُف دانشمندان را میبلعد و همهی فرضیههای پوشالی بشر را در خود هضم میکند. شرق و غرب عالم را با صیحهی آسمانی خود به ارتعاش میآورد. ما انتظار آن روزی را میکشیم که وحی جبرئیلی قرآن تمام حقیقت خودش را به عالم انسان ارائه کند و مشرق و مغرب عالم در حیطهی وحی محمّدی قرار بگیرد. خودش هم فرمود: من جبرئیل را دو بار به صورت اصلیاش دیدم که سراسر عالم را فرا گرفته بود. یعنی وحیای که جبرئیل آورده این طور خواهد شد. تمام عالم را خواهد گرفت.
پیامبران کجا و دانشمندان بشری کجا!
اشتباه است که ما دانشمندان بشری را ـ در هر درجه از نبوغ فکری و علمی باشند ـ با انبیاء(ع) مقایسه کنیم، زیرا همچون مقایسهی زمین با آسمان است:
«اَینَ التُّراب وَ رَبُّ الاَرْباب»؛
«خاک کجا و ربّالارباب کجا»!
به پیغمبر وحی شده است. او مربوط به عالم بالاست. اتّصال به عالم ربوبی دارد. ولی دانشمندان در زمین کاوش میکنند؛ فکرشان و تجاربشان زمینی است. در محدودهی فکر زمینی کار میکنند. دانشمندان هر قدر هم که قوی باشند، عقلها را میتوانند مقهور خود قرار دهند؛ عقلهای مثل عقل خود را میتوانند به دنبال خود به یدک بکشند، امّا نمیتوانند دلها را تکان بدهند. مجذوب کردن دلها کار دانشمندان یا کار فلاسفه نیست، کار پیغمبران است و بس. آنها دلها را جذب میکنند و تکان میدهند و اشکها را از چشمها سرازیر میسازند.
«وَ إذا سَمِعُوا ما اُنْزِلَ إلَی الرَّسُولِ تَری أعْیُنَهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ...»؛[2]
«وقتی آنچه را که بر پیامبراکرم نازل شده بشنوند، بر اثر آن حقیقتی که شناختهاند اشک از چشمهایشان سرازیر میشود».
غالباً قصّهی بوعلی سینا و بهمنیار را شنیدهایم. بوعلی مرد نابغهای بود و شکی در آن نداریم که از نوابغ بشری است. در تفکر و تعقّل بسیار عالی بود، خیلی چیزها را هم کشف کرد، خیلی اسرار را فهمید. بهمنیار شاگرد مبرّزش* بود و خیلی در مورد استادش غلوّ میکرد، به او میگفت: شما با این نبوغ اگر ادّعا کنید که پیامبر هستید، مردم میپذیرند و دنبال شما میآیند. بوعلی گفت: من کجا و پیغمبر کجا؟ ولی بهمنیار بسیار اصرار کرد. بوعلی منتظر فرصتی بود که جوابی به او بدهد. زمستانی با هم به سفر رفته و در اتاق گرمی خوابیده بودند. اواخر شب بود که بوعلی از خواب بیدار شد. صدایی از بیرون شنید. صدای مؤذّن بود. مؤذّن بالای مناره رفته بود و اذان میگفت. دید فرصت خوبی است برای تنبّه دادن به شاگردش. صدا زد: بهمنیار، بهمنیار، برخیز! من تشنهام، بیرون اتاق کوزهی آب هست، برای من آب بیاور. بهمنیار سرش را از زیر لحاف بیرون آورد، دید هوای اتاق سرد است، چه برسد به بیرون اتاق! دید از زیر لحاف بیرون آمدن مشکل است، بنا کرد عذر تراشیدن و گفت: جناب استاد، شما خودتان طبیب هستید و میدانید در این موقع که بدن شما گرم است، خوردن آب سرد بسیار مضرّ است و برای معدهی شما ضرر دارد.
بوعلی گفت: من خودم طبیب و استاد تو هستم و این را خوب میدانم؛ ولی من تشنهام. برخیز، برو بیرون و آب بیاور. شاگرد تکانی خورد ولی قادر به رفتن نبود؛ عذرخواهی کرد و عاقبت بلند نشد. بعد بوعلی گفت: بهمنیار، من تشنه نیستم، ولی خواستم تو را تنبّه بدهم. ببین این صدا از کجا میآید. گوش داد، صدای مؤذّن را شنید. گفت: صدای مؤذّن است؛ گفت: کجاست؟ گفت: کنار دروازهی شهر و بالای مناره اذان میگوید. بوعلی گفت: ببین کسی که اذان به نام او گفته میشود چهارصد سال پیش آمده، یک دستور مستحبّی داده و رفته. فرمان او این مرد را از رختخواب گرم بیرون کشیده و توی این هوای سرد زمستانی برای اذان گفتن بالای مناره رفته و فریاد میزند:
«اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ الله»؛
پیامبر یعنی او که کلامش دلها را تکان داده و جانها را مجذوب خود ساخته است. ولی من که الان زندهام و تو هم شاگرد من هستی نتوانستم تو را از میان رختخواب بلند کنم که برایم آب بیاوری. آن وقت صد سال بعد از مرگ من کسی دنبالم میآید و به حرفم اعتنایی میکند؟ الان که زندهام حرف من در تو، که شاگرد من هستی و از همه به من نزدیکتری، تأثیری نمیکند. چطور حرف من بعد از من در دنیا اثر میکند؟ این کار مخصوص انبیاء(ع) است.
فقط قانون الهی قانون عدل بشری است
«قُلْ إنَّما أنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحَی إلَیَّ...»؛[3]
بگو من هم مثل شما بشر هستم... امّا چگونه بشری؟
خدا به شما لطف کرده، مرا از بلندای عرش پایین آورده و در میان شما قرار داده؛ برای این که با شما تماس بگیرم و شما را بر شهپر آسمانی خود بنشانم و به عالم عرش خدا حرکت بدهم. مثل شما بشر هستم. چشم و گوش و دست و پا دارم. امّا «یوحی الیّ»؛ ولی خیلی فاصله بین من و شما هست. جملهی «یوحی الیّ» فاصلهی پیامبر از ما را همچون فاصلهی زمین تا آسمان نشان میدهد. به من وحی میشود. شما فقط همین حواسّ ظاهری را دارید و تجربه و آزمایش و اندیشه.
مر دلم را پنج حسّ دیگر است
حسّ ما را هر دو عالم منظر است
این شما هستید که باید به خودتان پرها بچسبانید، اینجا درس بخوانید، آنجا درس بخوانید، از این کتاب و از آن استاد گدایی کنید، بالی به خودتان بچسبانید تا پرواز کنید. امّا من، به لطف خدا، نیاز به چیزی خارج از وجود خودم ندارم.
«وَ جَعَلْناهُمْ أئِمَّةً یَهْدُونَ بِأمْرِنا...»؛[4]
«و قرار دادیم ایشان را امامانی که به امر ما هدایت میکنند...».
این ساخت خدای ماست، ساخت خدا با ساخت شما خیلی فرق دارد. شما با سریشم، علمها را به خود میچسبانید. ولی علم من که پیامبر هستم از ذات خودم میجوشد. حال آیا کسانی که ادّعای اقامهی عدل میکنند و میخواهند عدل را در میان مردم اجرا کنند، اقامهی قسط کنند و جامعهی انسانی را اداره کنند، آیا میفهمند عدل یعنی چه؟ و چه کسی میتواند اقامهی عدل کند؟ عدل یعنی هماهنگ ساختن قوای مختلف انسان؛ و هماهنگ ساختن قوای مختلف در مقام عمل است. مقام عمل متأخّر از مقام علم است. بنابراین، کسی میتواند اقامهی عدل کند که پیش از همه چیز بداند انسان ساختارش از چیست و قوای مختلف او چیست؟ از چه چیزی ساخته شده؟ وظایف این قوا را بداند. بعد آنها را هماهنگ کند و با هم بیامیزد و بین این قوا تعادل برقرار کند. این منحصراً کار خداست. یعنی آن دستگاهی که اشعّهی مستقیم خورشید را میگیرد و با خاک تیرهی زمین میآمیزد و بعد میوههای لطیف و شیرین و گلهای زیبا و معطّر تحویل میدهد.
آن قدرتی که عقلِ در نهایت صفا را در کنار شهوت در نهایت کدورت نشانده و این دو را با هم متعادل ساخته و بین عقل و شهوت، بشر را بهوجود آورده؛ بشری که نه مَلَک باشد و نه حیوان، نه شهوت، عقل را ضایع کند و نه عقل، شهوت را بسوزاند. قانونی که او وضع میکند قانون عدل بشری است و الاّ بقیّهی حرفها و پارلمانبازیها کشک ساییدن است و خود را به بازی گرفتن.
بزرگان یکی مجلس آراستند
نشستند و گفتند و برخاستند
«هُوَ الَّذِی أرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَی وَ دینِ الْحَقِّ...»؛[5]
«اوست خدایی که پیامبرش را با هدایت و دین حقّ فرستاد».
این آیه نهیب میزند به این بشر به قول خودش متمدّن روشنفکر عصر تسخیر فضا و عصر اتم که پارلمانهای پر زرق و برق با هزینههای سنگین بهوجود آوردهاند که در آن بنشینند و قانونگذاری کنند؛ به آنها نهیب میزند و میگوید: من که خالق عالم و آدم هستم، قانون عالم و آدم را وضع کردهام. من خودم پیغمبر فرستادهام. من برنامهی کافی دادهام.
«...ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا...»؛[6]
«... آنچه او میگوید بگیرید و عمل کنید و از آنچه نهی کرده خودداری کنید تا آدم شوید...».
خودآزمایی
1- چرا خداوند حکیم در عین حال که تمایلات را آفریده است، در وجود این انسان عقل و اراده را هم آفریده است؟
2- چگونه ارادهای میتواند تمایلات را مهار کند؟
3- سرّ سستی ارادهی انسان متمدّن را شرح دهید.
4- تفاوت انبیاء با دانشمندان چیست؟
پینوشتها
[1]ـ سورهی اعراف، آیهی ۱۱۷.
[2]ـ سورهی مائده، آیهی ۸۳.
*مبرّز: برجسته.
[3]ـ سورهی فصّلت، آیهی ۶.
[4]ـ سورهی انبیاء، آیهی ۷۳.
[5]ـ سورهی توبه، آیهی ۳۳.
[6]ـ سورهی حشر، آیهی ۷.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
آیت الله سید محمد ضیاءآبادی