فصل نهم؛ امام سجّاد(ع)| ۳
بیانات امام سجّاد(ع)؛ تجلیگاه مبارزهی سیاسی
در اینجا کلمات امام را که در کتاب «تحفالعقول» نقل شده است، مورد بررسی قرار میدهیم. در این مطالبی که از امام سجّاد(ع) نقل میشود، ما چند نوع مطلب مشاهده میکنیم که به همین جهاتی که ذکر شده، اشاره میکنند.
یک نوع آن بیاناتی است که خطاب به عامهی مردم است و از خودِ بیان هم پیدا است که شنونده و خوانندهی این بیان عدهی خاصی از نزدیکان و خصیصین[1] و از کادرهای امام سجّاد نیستند. در این خطاب که به عامهی مردم است، دائماً به آیات استناد میشود. چرا که عامهی مردمی که امام سجّاد را بهعنوان یک امام نگاه نمیکنند، برای حرفهایش دلیل میخواهند، استدلال میخواهند. به همین جهت امام یا به آیات استدلال میکنند، یا با استعاره از آیات، کمک میگیرند. در این روایت شاید پنجاه مورد یا بیشتر، آیهی قرآن یا بهصورت مستقیم یا به صورت استعاره مشاهده میشود. ولی در بیان بعدی چون مخاطب مؤمنینند اینطور نیست، زیرا آنها امام سجّاد را میشناسند، و امام سجّاد برای آنها که سخن او را قبول دارند، به آیات قرآن استناد نمیکنند. لذا از اول تا آخر که نگاه کنید، آیهی قرآن بسیار کم است.
روایت مفصّلی است در «تحفالعقول» که می فرماید:
«مَوعِظَتُهُ لِسائِرِ اَصحابِهِ وَ شیعَتِهِ وَ تَذکیرُهُ اِیاهُم کُلَّ یومِ جُمُعَةٍ»[2].
این موعظه برای این بوده که اصحاب حضرت و شیعیان حضرت و دوستان حضرت، آن را هر روز جمعه در مجامع خودشان، یا بهطور غیر جمع، به طور انفرادی بخوانند. در اینجا دایرهی مخاطبین، دایرهی وسیعی است که این نکته از قراینی که در خود این روایت مفصّل هست، استنباط میشود. در این روایتِ مفصّل اولاً خطاب بهصورت «اَیهَا المُؤمِنونَ؛ اَیهَا الاِخوَةُ» و امثال اینها نیست، «اَیهَا النّاسُ» است که خطاب عام است. درحالیکه بعضی از روایات دیگر، خطاب بهصورت خطاب به مؤمنین است. بنابراین خطاب، عمومی است.
ثانیاً در این روایت، چیزی که دستگاه را بهصورت صریح مورد مؤاخذه و عتاب قرار بدهد، وجود ندارد. صرفاً بیان عقاید، بیان آنچه که انسان باید بداند و یادآوری اعتقادات و معارف اسلامی است. و همانطور که عرض کردم همه به زبانِ موعظه هست که اینگونه شروع میشود:
«اَیهَا النّاسُ اتَّقُوا اللهَ وَ اعلَموا اَنَّكُم اِلَیهِ راجِعونَ»
سخن با لحن موعظه شروع میشود و میفرماید: تقوای خدا را پیشه کنید و بدانید که به سوی خدا بر میگردید و آنگاه به عقاید اسلامی میرسد و مردم را توجه میدهد به اینکه شما باید اسلام را بهدرستی بفهمید. این معنایش این است که اسلام را بهدرستی نمیدانید. در حقیقت، درضمن این بیان، انگیزهی شناخت درست اسلام را در مردم بیدار میکند.
مثلاً ببینید امام سجّاد(ع) چقدر از شیوهی جالبی استفاده کرده، در اینجا میفرماید که «اَلا وَ اِنَّ اَوَّلَ ما یساَلانِكَ عَن رَبِّكَ الَّذی كُنتَ تَعبُدُهُ» در همین روال نصیحت پیش میروند، میگویند بترس از آنوقتیکه تو را در قبر بگذارند، و نکیر و منکر به سراغ تو بیایند و اولین چیزی که از تو سؤال کنند، از خدای تو است، که او را عبادت میکنی. یعنی انگیزهی شناخت خدا و فهمیدن توحید را در ذهن مستمعشان بیدار میکنند. «وَ عَن نَبیكَ الَّذی اُرسِلَ اِلَیكَ» از پیامبری که بهسوی تو فرستاده شده سؤال میکنند؛ انگیزهی شناخت مسئلهی نبوت را در آن زنده میکنند. «وَ عَن دینِكَ الَّذی كُنتَ تَدینُ بِهِ» از دینت سؤال میکنند. «وَ عَن كِتابِكَ الَّذی كُنتَ تَتلوهُ» از کتابت سؤال میکنند.
آنگاه در خلال این عقاید اصلی و این مطالب اساسی اسلام یعنی توحید، نبوت، قرآن و دین آن نکتهی اساسی مورد نظرشان را بیان میکنند: «وَ عَن اِمامِكَ الَّذی كُنتَ تَتَوَلّاهُ» از آن امامی که تو ولایت آن را داری سؤال میکنند. مسئلهی امامت را در اینجا مطرح میکنند، مسئلهی امامت در زبانِ ائمه یعنی مسئلهی حکومت، فرقی بین مسئلهی ولایت و مسئلهی امامت در زبان ائمه نیست. اگرچه ولی و امام ممکن است معناهای متفاوتی داشته باشند، اما این دو مسئله ـ مسئلهی ولایت و مسئلهی امامت ـ در زبان ائمه یکی است، مراد یکی است. امامی که اینجا ذکر میکنند یعنی آنکسیکه هم متکفّل[3] ارشاد و هدایت توست از نظر دینی، هم متکفل ادارهی امور زندگی توست از نظر دنیا، یعنی جانشین پیغمبر. امام یعنی رهبر جامعه، یعنی آنکسیکه ما هم دینمان را از او یاد میگیریم، هم ادارهی دنیامان بهدست او است. اطاعت او هم در امور دینی، هم در امور دنیا بر ما واجب است. ..لیکن شما ملاحظه کنید که در دنیای تشیّع، در طول قرنهای متوالی چطور این مسئله به غلط جا افتاده بود. مردم خیال میکردند که یک نفری در جامعه حکومت میکند که ادارهی امور زندگی دست اوست، قبض و بسط میکند، جنگ میکند، صلح میکند، هر کار میخواهد میکند، مالیات میبندد. به مردم امر و نهی میکند. یک نفر هم در جامعه هست که دین انسان را درست میکند! آن اولی حاکم است، این دومی در زمان قرنهای بعد از غیبت عالِم است، و در زمان مثلاً ائمه، امام است. یعنی امام در دوران ائمه را، ما بهمثابه[4] عالِم دینی در دوران غیبت تصور میکردیم، که یک تصور غلطی است.
کلمهی امام یعنی پیشوا؛ امام صادق(ع) میآمدند در مِنا یا در عرفات، فریاد میکشیدند «اَیهَا النّاسُ اِنَّ رَسولَ اللهِ كانَ الاِمامَ» پیغمبر امام بود. امام یعنی آنکسیکه هم امور دینی مردم دست اوست و هم امور دنیایی مردم. در جامعهی اسلامی دوران عبدالملکمروان، که امام سجّاد آنوقت زندگی میکردند، این معنی غلط جا افتاده بود. امامت جامعه، یعنی ادارهی امور زندگی مردم و قبض و بسط نظام زندگی آنها که بخش مهم امامت است، و این از دست اهلش گرفته شده و بهدست نااهل سپرده شده بود و آن نااهل خودش را امام میدانست، و مردم او را در طول مدت، امام شناخته بودند. یعنی مردم عبدالملکمروان و پیش از او مروان، و پیش از او یزید و بعد از عبدالملک هم کسانِ دیگر را امام شناخته بودند. و آنان را بهعنوان رهبر جامعه و حاکم بر نظام اجتماعی مردم قبول کرده بودند. و این در ذهن مردم جا افتاده بود.
وقتی که امام سجّاد(ع) میفرماید، از امامت، در قبر از تو سؤال میکنند، یعنی به تو میگویند که تو امام درستی انتخاب کرده بودی؟ و آنکسیکه بر تو حکومت میکرد، آنکسیکه رهبری جامعهات بهدست او بود، آیا او بهراستی امام بود؟ بهراستی آن همان کسی بود که خدا به امامت او راضی بود؟ با این مطلب مردم را نسبت به این مسئله حساس میکند، بیدار میکند. به این وسیله امامت را که آنروز دستگاه بنیامیه مایل نبود به کلی راجع به آن صحبتی بشود، امام در روالِ موعظه، در ضمنِ یک گفتار، خطاب به عامهی مردم، در ذهن مردم بیدار میکند و زنده میکند. این یکی از روشهای خیلی آرام امام سجّاد(ع) است، که بعد به روشهای تندترش نیز میرسیم.
بنابراین، در بیان عمومی که مربوط به عامهی مردم است، میبینیم که امام به زبان موعظه معارف اسلامی، و ازجمله آن معارفی را که مورد نظر خاص خود آن حضرت هست، در ذهن مردم زنده میکند، و سعی میکند که مردم این چیزها را یاد بگیرند آنچه که در این خطاب مورد توجه است، دو نکته است:
اول اینکه این بیانات امام که خطاب به عامهی مردم است از نوع آموزش نیست، از نوع تذکر و یادآوری است. یعنی در این بیان امام نمینشیند مسئلهی توحید را برای مردم باز کند و بشکافد، یا مسئلهی نبوت را برای مردم تفسیر کند. بلکه تذکر میدهد، یادآوری میکند. از مسئلهی نبوت چرا؟ به خاطر اینکه در جامعهی آن روز که امام سجّاد در آن زندگی میکردند، هنوز فاصله تا زمان پیغمبر آنقدر نشده که عقاید اسلامی به طور کلی انحراف پیدا کند و تحریف بشود. در آنروز بسیار کسانی بودند که پیغمبر را دیده بودند، و دوران خلفای راشدین بر آنها گذشته بود، و ائمهی بزرگ خودمان امیرالمؤمنین، امام حسن، امام حسین(ع) را دیده بودند، و ازلحاظِ نظام اجتماعی آنچنان وضعی پیش نیامده بود، که مردم نسبت به مسئلهی توحید و نبوت یا نسبت به مسئلهی معاد و قرآن دچار اشتباه و تحریف بنیانی و اصولی باشند. بله، یادشان رفته بود، زندگی مادی موجب شده بود که مردم فکر اسلام و فکر اعتقاد به اسلام و گرایش به آن را بهکلی فراموش کنند.
آنچنان جریانهای دنیایی و مادی در جامعه، مردم را زیر فشار گذاشته بود که اصلاً فکر اینکه در زندگی انسان، برای مسابقه در معنویات و خیرات میدانی وجود دارد، از ذهن مردم خارج شده بود و کسی به فکر فراگرفتن این نبود. اگر هم فرا میگرفتند، ظواهر و امور سطحی را فرامیگرفتند. برداشتی را که مردم در دوران رسول اکرم(ص) و همچنین در دوران متصل به زمان پیغمبر اکرم از توحید داشتند، آن احساس و آن حساسیت را و آن درکشان را این مردم نداشتند. احتیاج به تذکر داشت که این درک را پیدا کنند، چیزی نبود که تحریف شده باشد، تا بخواهند آن را تصحیح کنند.
بر خلافِ دورانهای بعد، مانند دوران امام صادق(ع) که مسئله اینطور نبود. در آنوقت متکلمین زیادی و بهاصطلاح متفلسفین و متفکرینی از اسلامیها پیدا شده بودند، که تحت نامهای گوناگونی در مساجد بزرگ، مثل مسجد مدینه و حتی مسجدالحرام و مثل مسجد شام مینشستند، و عقاید و افکار انحرافی را تدریس میکردند. آنجا مثل «ابنابیالعوجا»یی پیدا میشد که زندقة، یعنی بیاعتقادی به خدا را تدریس و بیان میکرد، استدلال میکرد. لذا شما در بیانات امام صادق(ع) که نگاه کنید، میبینید که توحید و نبوت و امثال آن بهصورت استدلالی بیان میشود. احتیاج به این هست که در مقابل استدلال خصم، استدلال بیاید.[5] در بیانات امام سجّاد(ع) چنین چیزی نیست. حضرت نمیخواهد بهصورت استدلالی مطالب اسلامی را بیان کند، بلکه یادآوری و اشاره میکند. «در قبر از تو راجعبه توحید و نبوت میپرسند»، میبینید این برای این است که یک تکانی بخورد و برود دنبال این مسئله، و این چیزی را که در ذهنش بهدست فراموشی سپرده است، مجدداً بهیاد بیاورد.
خلاصهی مطلب اینکه، در دوران امام سجّاد(ع) چیزی که حاکیاز برگشت از تفکرات اسلامی حتی بهوسیلهی حکام باشد، وجود ندارد. البته در یک مورد به نظر من میرسد و آن شعر یزید است، که یزید در مجلسی که اسرای اهلبیت را وارد کردند، شعری از روی سرمستی خواند و گفت:
«لَعِبَت هاشِمٌ بِالمُلكِ فَلا / خَبَرٌَ جاءَ وَ لا وَحی نَزََلَ»[6]
یعنی بنیهاشم با حکومت بازی میکردند و مسئلهی دین و وحی در کار نبود. در این مورد هم میتوان گفت که اگر غلطی کرده، مست و در حالت مستی این سخن را گفته است. واِلّا حتی مثل خود عبدالملک یا حَجاج، کسانی نبودند که آشکارا با اندیشهی توحید یا اندیشهی نبوت مخالفت کنند. عبدالملکمروان کسی بود که آنقدر تلاوت قرآن میکرد که یکی از قراء قرآن شناخته شده بود. منتها وقتیکه به او خبر دادند تو خلیفه شدی و به حکومت رسیدی، قرآن را بوسید و گفت: «هَذا فِراقُ بَینی وَ بَینِکَ»[7] یعنی دیگر دیدار من و تو به قیامت افتاد. حقیقت هم همین بود که دیگر به قرآن مراجعه نمیکرد. حجاجبنیوسف که شما شنیدید اینهمه ظالم بود و یقیناً آن مقدار که شما شنیدهاید، کمتر از ظلم واقعی اوست، وقتی بر منبر خطبه میخواند در خطبههایش مردم را امر به تقوای خدا میکرد. بنابراین آنچه که در زندگی امام سجّاد(ع) وجود دارد، یادآوری اندیشههای اسلامی و تذکر دادن آنها به مردم بود، تا فکر مردم را از آب و گِل جریانها و انگیزههای مادی خارج کند، و به فکر خدا و دین و قرآن بیاندازد.
نکتهی دوم همانی است که قبلاً اشاره کردم که امام در این بیان عمومی هم ناگهان بر روی مسئلهی امامت تکیه میکند. یعنی در خلال مسائل اسلامی که میگوید، مثل این است که مثلاً در دوران رژیم گذشته کسی با شما اینجوری حرف بزند، آقایان به فکر خدا باشید، به فکر مسئلهی توحید باشید، به فکر مسئلهی نبوت باشید، به فکر مسئلهی حکومت باشید. ببینید عیناً امامتی که ما اینجا داریم به بیان امام سجّاد میفهمیم. میبینیم همین کلمهی حکومت در دوران رژیم گذشته، خُب چیز خطرناکی بود. اگر کسی میخواست اینجا بگوید مردم به فکر مسئلهی حکومت باشید، این حرفی نبود که دستگاه به آسانی از آن بگذرد. اما وقتی به زبان موعظه، در زبان یک آدم زاهد و عابد، بیان میشود، برای دستگاه یک مقداری قابلیت قبول پیدا میکند. یعنی اینقدر حساسیتبرانگیز نیست. این یک نوع. پاسدار اسلام، ش 9
نوع دوم، بیاناتی است که خطاب به عدهی خاصی است. گرچه مشخص نیست که خطاب به کیست، اما کاملاً مشخص است که خطاب به عدهای است که آن عده با دستگاه حاکم مخالف بودند. و در حقیقت آنها پیروان امام و معتقدین به حکومت اهل بیت(ع) بودند. در کتاب تحفالعقول، خوشبختانه یک نمونه از این نوع بیانات امام سجّاد(ع) وجود دارد. (اینکه میگویم یک نمونه وجود دارد زیرا اگر در کتابهای دیگر هم بگردیم بیش از این نمونههای معدود از امام سجّاد(ع) چیزی نمیتوان یافت) اما انسان میتواند احساس کند که در زندگی امام سجّاد ازاینگونه نمونهها فراوان بوده، منتها در پیشآمدها و حوادث گوناگونی که در آن دوران رخ مینموده، در اختناقها، حملهکردنها، اذیتکردنها، کشتنها و شهادتهای اصحاب ائمه، این آثار از بین رفته و این مقدار کم بهدست ما رسیده است.
...در این بیانات میآموزند که بایستی به دیگرانی که خواستهی آنها را دنبال نمیکنند، انگیزهی آنها را ندارند و دنبال حکومت علوی و حومت حق نیستند، باید با آنها غریبه و بیگانه باشند. البته رفتوآمد و معاشرت دارند اما این معاشرت مثل معاشرت ملت ایران است در دوران قبل از انقلاب با آن ـ مثلاً ـ بقال سر گذر که میدانستند ساواکی است یا فلان آجودانی که معلوم بود مواظب کار مردم است. امام میفرماید: رفتوآمد و برخورد شما با کسانی که ارادهی شما و فکر و راه شما را نمیپیمایند و ندارند و هدف نمیگیرند، بایستی رفتاری غریبهوار و بیگانهوار باشد و آنها را باید ترک کرد.[8]
نوع دیگر از بیانات امام مطالب کلی است که این جنبههای خاصی که من بدان اشاره کردم در آن نیست. مثل رسالهی حقوق امام سجّاد(ع). امام سجّاد یک نامهای دارند که این نامه خیلی مفصّل است و به اندازهی یک رسالهی واقعی بهاصطلاح ما است. رساله یعنی نامه و اینکه میگویند رسالةالحقوق یعنی نامهی حضرت که به یکی از دوستانشان نوشتهاند و در آن حقوق افراد و اشخاص را بر یکدیگر ذکر کردهاند. اما واقعاً بهقدر یک رسالهی مصطلح امروزِ ما میشود و اگر ترجمه و چاپ شود خودش یک کتاب میشود و شاید هم چاپ شده باشد. در اینجا امام از تمامی حقوقی که افراد و اشخاص بر یکدیگر در سِمَتهای گوناگون دارند، یاد میکند. مثلاً حق خدا بر تو، حق اعضا و جوارحت، حق گوشَت، حق چشمت، حق زبانت، حق دستت. اینها چه حقوقی بر تو دارند. سپس حق حاکم جامعهی اسلامی بر تو، حق تو بر حاکم جامعهی اسلامی، حق تو بر دوستانت، حق تو بر همسایگانت، حق تو بر خانوادهات. تمام اینگونه حقوقی که تنظیمکنندهی مناسبات میان افراد در نظام اسلامی است در این رساله بیان شده است. امام، خیلی آرام و بدون اینکه نامی از حکومت و مبارزه و نظام آینده بیاورد، در این نامه مبانی مناسبات نظام آینده را ذکر کرده است که اگر یک روزی نظام حکومت اسلامی در دورهی خود امام سجّاد ـ که البته احتمالش تقریباً منتفی بود ـ یا در دورههای بعد پدید آمد، از پیش در ذهن مسلمانها مناسبات جاری بین مردم در آن نظام شکل گرفته و منظم شده باشد و یعنی مردم را با اسلامی که حکومتش در آینده بهوجود خواهد آمد، آشنا میکند. این هم یک نوع دیگر از بیانات امام سجّاد(ع) است که خیلی جالب است.
یک نوع هم آن چیزی است که شما در صحیفهی سجّادیه میبینید که بحث از صحیفهی سجّادیه، بحث بسیار مشروح و مفصّلی است و شایسته است کسانی روی کتاب شریف صحیفهی سجّادیه کار کنند. صحیفهی سجّادیه مجموعهایست از دعا دربارهی همهی موضوعاتی که انسان در یک زندگی بیدار و هوشمندانه به آن موضوعات توجه دارد. بیشترین تکیه در این دعاها به روابط قلبی و ارتباطات معنوی انسان است. مناجاتهای گوناگون، دعاهای گوناگون، خواستههای معنوی و تکاملزای فراوان و بیشمار در این کتاب هست و امام در ضمن این دعاها و به زبان دعا انگیزههای یک زندگی اسلامی را در ذهن مردم بیدار و زنده میکند.
یکی از نتایجی که دعا میتواند داشته باشد و بارها آن را ما تکرار کردیم این است که انگیزههای سالم و صحیح را در دلها بیدار میکند. وقتی میگویید: «اَللَّهُمَّ اجعَل عَواقِبَ اُمورِنا خَیراً»[9] خدایا عاقبت کار ما را نیک کن، این دعا یاد عاقبت امر را در دل شما زنده میکند و شما را به یاد عاقبت میاندازد. انسان گاهی از عاقبت خودش غافل میماند. فعلاً دارد زندگی میکند و میگذراند و توجه ندارد که عاقبت، در سرنوشت انسان تعیینکننده و نقشدهنده و مهم است. وقتی این دعا را کردید، ناگهان شما را به یاد میاندازد و انگیزهی توجه به عاقبت امر را در شما بیدار میکند و شما میروید دنبال اینکه عاقبت امرتان را خوب کنید. ولی چگونه خوب کنید، این بحث دیگری است. تنها خواستم مثالی بزنم تا توجه شود که دعا چگونه انسان را به انگیزههای درست و صادق متوجه میکند.
آری، یک کتاب صحیفهی سجّادیه از اول تا آخر پر از انگیزههای شریف دعایی برای انسانها است که اگر انسان بِدانها توجه کند واقعاً همین صحیفهی سجّادیه کافیست که یک جامعه را توجه دهد و اصلاح و بیدار کند.
از اینها که بگذریم روایات کوتاه فراوانی از امام سجّاد(ع) نقل شده است، من یک نمونهاش را در بحثهای قبلی آوردم: «اَ وَ لا حُرٌّ یدَعُ هذِهِ اللُّماظَةَ لِاَهلِها». لماظه یعنی پسماندهی دهان سگ. چقدر این بیان مهم است: آیا یک آزادمرد (انسان آزادهای) نیست که این پسماندهی دهان سگ را برای اهلش بگذارد! پسماندهی دهان سگ چیست؟ همین زخارف دنیوی، کاخها، تشریفات و این چیزهاییکه همهی دلهای ضعیف در دوران عبدالملک جذب آن میشدند. اینها را میگویند پسماندهی دهان سگ. همهی کسانی که نوکری عبدالملک یا نوکری نوکرانش یا حرکت در جریانش را میخواستند، برای خاطر همین پسماندههای دهان سگ میخواستند. میفرماید: دنبال این پسماندههای دهان سگ نباشید ای مؤمنان تا بدینوسیله جذب عبدالملک نشوید.
ازاینگونه بیانات انقلابی و جالب در سخنان امام سجّاد(ع) زیاد است، که انشاءالله بِدانها خواهیم رسید. و ازاینقبیل است شعرهای آن حضرت. حضرت سجّاد شاعر هم بودهاند و شعر میگفتند و مضامینش هم همین مضامین است که انشاءالله در ادامه یادآور خواهیم شد. پاسدار اسلام، ش 10
خودآزمایی
1- چرا امام سجاد(ع) در خطابهایش به عامهی مردم، دائماً به آیات قرآن استناد میکنند؟
2- در جامعهی اسلامی دوران عبدالملکمروان، که امام سجّاد(ع) آنوقت زندگی میکردند، کدام معنی غلط جا افتاده بود؟
3- به چه دلیل بیانات امام سجاد(ع) که خطاب به عامهی مردم است از نوع آموزش نیست، از نوع تذکر و یادآوری است؟
پینوشتها
[1]. (خصص) یاران بسیار خاص
[2]. تحفالعقول عن آل الرسول صلّیاللهعلیهوآله (ابنشعبه حرانی، متوفی قرن ۴) / و روی عن الامام سید العابدین علیبنالحسین / موعظته لسائر اصحابه و شیعته و تذکیره ایاهم کل یوم جمعة
[3]. (کفل) کسی که ضامن و عهدهدار امری شده.
[4]. (ثوب) همانند
[5]. کافی/ کتاب التوحید / باب حدوث العالم و اثبات المحدث /ح۲، «حضرت صادق علیهالسلام در جواب ابناَبیالعوجا ـ كه زندیقى ملعون بود ـ استدلال به ثبوت خالق به احوال مختلفهی مخلوقات كرده، مانند بزرگى بعد از كوچکی و ضعف بعد از قوّت و عكس آن و صحت بعد از سقم و عكس آن.»
[6]. لهوف / ص181
[7]. سوره مبارکه کهف/ آیه 78، «این [بار، دیگر وقت] جدایی میان من و توست.»
[8]. به نظر من ازاینقبیل بیان، هم در کلمات امام سجّاد و هم در کلمات ائمهی دیگر باز میتوان یافت و در کلمات ائمهی دیگر زیاد است. البته من در زندگی امام صادق صلواتاللهعلیه و همچنین در زندگی امام باقر(ع) و نیز در زندگی حداقل سه، چهار نفر از ائمه بعد از امام صادق یافتهام. حتی نشانهی تشکیل منظمه و تشکیلات اسلامی را در کلمات امیرالمؤمنین(ع) هم من رد پایش را پیدا کردهام، که البته اینجا دیگر جای بحثش نیست و مفصّل است. (نویسنده)
[9]. برگرفته از صحیفهی سجّادیه/ دعای ۱۱، دعای آن حضرت در عاقبت به خیری
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
آیت الله العظمی سیدعلی خامنهای