در تعريف تربيت گفتيم كه عبارت است از: پرورش و استكمال تدريجى موجود و تبديل استعدادهاى درونى آن به فعليت، مطابق اين تعريف همهی موجودات مادى يعنى انسان، حيوان، نبات و حتى جماد موضوع تربيت خواهند بود، زيرا همهی اينها در طريق حركت و استكمال هستند و استعدادهاى درونى خويش را به تدريج به فعليت مىرسانند. پس موضوع تربيت اعم از حيوان، نبات، جماد و انسان است، ليكن موضوع بحث ما در اين كتاب فقط تربيت انسان خواهد بود.
در مورد تعليم جماد و نبات بايد گفت كه اصلاً قابليت آموزش و تعلم را ندارند، امّا بعضى حيوانات مانند طوطى، ميمون و فيل گرچه قابليت تعلّم را به مقدار محدود دارند، از موضوع بحث ما خارجند. به طور كلّى دربارهی تعليم حيوانات مىتوان گفت كه نوعى تربيت است نه تعليم اصطلاحى. بنابراين موضوع تعليم و تربيت فقط انسان خواهد بود.
تعليم و تربيت كارى است بسيار ظريف، دشوار و پيچيده كه نياز به كاردانى، تجربه و اطلاعات گسترده اى دارد. بنابراين لازم است كه مربيان به چند موضوع كاملاً آگاه باشند:
1. ماهيت و حقيقت انسان را به خوبى بشناسند؛
2. در مورد استعدادهاى درونى انسان آگاهى داشته باشند؛
3. به هدف تربيت انسان كاملاً واقف بوده و بدانند كه در تعليم و تربيت او چه هدفى را بايد تعقيب كنند؛
4. در راه رسيدن به هدف از چه عوامل و وسايلى بايد استفاده كنند؛
5. موانع نيل به هدف و راه هاى جلوگيرى و مبارزه با آنها چيست.
همهی دانشمندان به اين واقعيت اعتراف دارند كه انسان موجودى است پيچيده، تكامل يافته و داراى هزاران شگفتى كه هنوز هم شناخته نشده اند. لذا در تعريف و تبيين ماهيت و حقيقت او در ميان دانشمندان اختلاف بسيار زيادى مشاهده مىشود؛ مثلاً عدهاى انسان را حيوانى بيش نمىدانند كه با ساير حيوانات امتياز جوهرى ندارد. به عقيدهی آنان انسان، حيوانى است تكامل يافته و مرموز كه از حد و مرز حيوانيت فراتر نرفته و همهی اعمال، رفتار، خصال و حتى علوم، تفكرات و تعقلاتش از آثار و لوازم ماده و قابل توجيه است؛ انسان را موجودى مادى و يك بعدى مىدانند و هيچ اعتقادى به روح مجرد ندارند، بلكه روح و نفس انسان را اثر شيميايى ماده مىپندارند.
طبق همين عقيده، انسان را به: حيوان ابزارساز، حيوان سازنده، حيوان توليد كننده، حيوان ناطق (سخنگو) تعريف كردهاند. كه ما در اين جا از نقد و بررسى اين تعاريف صرفنظر مىكنيم.
در مقابل اينان، گروهى ديگر از دانشمندان، انسان را موجودى مستقل، ممتاز، بسيار عالى و شريف مىدانند كه با ساير حيوانات امتياز جوهرى دارد، به همين جهت در تعريف انسان مىگويند: حيوانى است داراى نفس ناطق، يعنى عاقل و مدرك حقايق كلى. همين نفس و عقل است كه ذات و حقيقت او را از ساير حيوانات ممتاز ساخته است.
همهی پيامبران و اديان آسمانى، انسان را اين چنين معرفى كرده اند و ما هم در اين مباحث انسان را از ديدگاه اسلام بررسى خواهيم كرد.
انسان موجود مركبى است كه داراى چند بعد وجودى مىباشد. از يك جهت، جسمى است عنصرى كه خواص و آثارى مانند: وزن، طول، عرض، عمق، شكل، رنگ و ديگر عوارض دارد. از جهت ديگر يك جسم نامى است كه تغذيه، نمو و توليدمثل دارد. به اين اعتبار علاوه بر جسم عنصرى، داراى روح نباتى نيز هست كه او را از جمادات جدا مىكند. از طرف ديگر يك حيوانى است كه داراى حركت، اراده، احساس و شعور مىباشد. لذا داراى نفس حيوانىاى است كه او را از جمادات و نباتات ممتاز مىسازد. براى درك و ارتباط با خارج نيز پنج حس ظاهرى دارد: باصره، سامعه، لامسه، ذائقه و شامه.
انسان از بعد مادى همه آنچه را كه اجسام عنصرى، نامى و حيوانات دارند، داراست. علاوه بر اينها داراى گوهر ارزشمند ديگرى است كه نفس عاقله ناميده مىشود. نفس عاقلهی انسانى، موجودى است مجرد از ماده و عوارض آن، كه مىتواند با آن تفكر و تعقل نموده و معقولات و حقايقى كلى را درك كند. لذا با همين گوهر شريف عالى است كه انسان از ساير حيوانات امتياز يافته است، زيرا اين جوهر شريف، جزء ذاتى انسان است، نه جزء عوارض و لوازم او. بنابراين انسان نوعى مستقل بوده كه در جوهر ذات متمايز از ساير حيوانات است.
لازم به يادآورى است كه انسان داراى ابعاد متعدد وجودى است، ليكن از جهت ذات، يك حقيقت بيش نيست، نه اين كه نفس نامى، نفس حيوانى و نفس انسانى در انسان به سه وجود، موجود بوده و آدمى داراى سه نفس باشد، بلكه انسان تنها يك حقيقت است، ليكن حقيقتى كه داراى مراتب و درجاتى از وجود مىباشد. مرتبهی پايينِ نفس انسانى كار نباتى را انجام مىدهد، مرتبهی بالاتر، كار حيوانى و مرتبهی عالىتر آن، تعقل، تفكر و ساير كارهاى انسانى را بر عهده دارد. آن جا كه مىگويد: وزن، شكل، رنگ و ابعاد من از مرتبهی جسمانى و عنصرى خويش خبر مىدهد. آن جا كه مىگويد: تغذيه، رشد و توليد مثل من از مرتبهی جسم نامى خود حكايت مىكند. آن جا كه مىگويد: حركت، اراده و احساسات من از مرتبهی حيوانى خويش خبر مىدهد و آنجا كه مىگويد: تعقل، تفكر و انديشه هاى من، از روح مجرد و مرتبهی عالى انسانى خويش حكايت دارد.
بنابراين انسان در عين وحدت چندين خود دارد: خود جسمانى، خود نباتى، خودحيوانى و خود انسانى. امّا اصالت و ارزش ازآنِ خود انسانى و نفس ناطقهی اوست. اين نفس كه روح نيز ناميده مىشود جوهرى است ذاتاً نورانى و مجرد از ماده، ولى از جهت فعل و حركت به بدن تعلق و نياز داشته و با آن مرتبط است. از بدن و مشاعر و نيروهاى خود استفاده مىكند و با علم و عمل و گفتار و اخلاق به تدريج استعدادهاى خود را به فعليت تبديل مىنمايد و ذات خويش را متكامل مىسازد.
روح انسان جوهرى است نورانى و مجرد و از عالم امر و ملكوت كه فساد و عدم در او راه ندارد و براى هميشه پايدار و باقى خواهد ماند. موجودى است مجرد ولى نه مجرد تام، بلكه مجردى ناقص كه از جهت مرتبهی نازل وجودش به جسم تعلق داشته و با آن ارتباط دارد و كارهاى مادى انجام مىدهد، به همين دليل حركت و تكامل برايش تصور مىشود. از جهت مرتبهی برتر و عالىترش نيز تعقل، تفكر و كارهاى غير مادى را انجام مىدهد. از يك طرف حيوان است و كارهاى حيوانات را انجام مىدهد و از طرف ديگر انسان است و كارهاى انسانى را انجام مىدهد.
اين موجود عجيب، در آغاز وجود، كامل نبوده، بلكه به تدريج خودش را مىسازد و پرورش مىدهد. عقايد، ملكات و خوىها كه از اعمال و حركات نشأت مىگيرند، هويت و وجود انسان را به كمال مىرسانند.
مطالب مذكور و ديگر مسائل مربوط به نفس در كتابهاى فلسفه و كلام به اثبات رسيده است و دانشمندان و فلاسفهی اسلامى در اين باره بحث هاى طولانى و بسيار دقيقى مطرح كرده اند كه ورود در آنها ما را از هدف اصلى بحث؛ يعنى مسائل تعليم و تربيت، باز مىدارد. لذا بهتر است كه خوانندگان عزيز را به مطالعهی كتب فلسفه و كلام ارجاع دهيم و بحث را با بيان نظر اسلام و قرآن دربارهی انسان ادامه دهيم:
اسلام نيز انسان را يك موجود چند بعد مىداند كه آفرينش او از مادهی بىدرك و شعورى آغاز مىشود و پس از پيمودن مراحلى از تكامل به صورت موجودى برتر از ماده تبديل مىشود.
خداى متعال آفرينش انسان را چنين توصيف مىكند:
ما انسان را از عصارهاى از گل بيافريديم، آن گاه او را به صورت نطفه، در صلب پدر و رحم مادر قرار داديم. بعد از آن، نطفه را به صورت علقه (خون بسته) درآورديم. پس علقه را به مضغه (گوشت كوبيده) تبديل كرديم. آن گاه مضغه را به صورت استخوان و گوشت درآورديم. سپس او را به صورت موجودى ديگر آفريديم. آفرين بر قدرت بهترين آفرينندگان.[1]
خداى متعال در آيهی مذكور پس از تشريح مراحل تكامل مادهی انسان و رسيدن به سرحد استعداد و پذيرش روح مجرد، مىفرمايد: «ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ»، خلق جديد را به خلق ديگر تعبير مىكند كه با سنخ آفرينش هاى سابق ـ كه آفرينش مادى است ـ تفاوت دارد؛ يعنى آفرينش جديد كه صورت و نفس انسانى است، از آفرينش هاى سابق برتر و به عبارت ديگر: كاملتر و مجرد از ماده است. از آن جا كه آفرينشِ امرِ مجرد از امر مادى و تبديل صورت مادى به صورت مجرد، يك موضوع بسيار مهم و شگفت آورى است، در ذيل همين آيه مىگويد: «فَتَبارَكَ اللهُ أَحْسَنُ الخالِقِينَ» قابل توجه است كه در آفرينش انسان، به «أَنْشَأْناهُ» تعبير مىكند كه آفرينش بدون واسطه است.
در آيهی ديگر داستان آفرينش انسان را چنين تشريح مىكند:
خدايى كه هر چيزى را نيكو بيافريد و خلقت انسان را از گل آغاز كرد. سپس نسل او را از چكيدهی آب بىارزش قرار داد. آن گاه نطفهی بىجان را نيكو بياراست و از روح (منسوب به) خودش در آن بدميد و براى شما گوش و چشم و قلب قرار داد. باز هم شما خدا را اندك سپاسگزار هستيد.[2]
در آيهی مذكور به دو نكتهی مهم اشاره شده است: اول اين كه روح انسان هنگامى افاضه مىشود كه موضوع آن تسويه شود و استعداد پذيرش آن را پيدا كند. دوم اين كه روح انسان آن قدر مهم و با ارزش است كه خداى متعال او را منسوب به خودش مىداند، يعنى روحى كه از عالم بالا و از مجردات است.
در آيهی ديگر نيز به همين دو نكتهی بسيار مهم اشاره كرده، مىفرمايد:
هنگامى كه دادهی انسان را تسويه و تكميل نمودم و از روح (منسوب به) خودم در آن دميدم، پس به سويش سجده كنيد.[3]
در اين آيه نيز استعداد و لياقت ماده را شرط افاضهی نفس انسانى دانسته و روح موجودى عالى و منسوب به خودش معرفى مىكند. در اثر همين امتياز بزرگ است كه شايستگى مسجود ملائكه بودن را به دست آورده است.
در آيهی ديگر نفس انسانى را ـ که يكى از مصاديق روح است ـ به عنوان وجودى برتر معرفى كرده و مىگويد:
و در مورد روح از تو سؤال مىكنند، در پاسخ بگو: روح از امر پروردگارم مىباشد و بهرهی شما از علم، اندكى بيش نيست.[4]
در آيهی مذكور پيامبر اكرم مأموريت مىيابد تا در پاسخ مردم كه از روح سؤال مىكنند، بگويد: وجود روح از ايجاد ويژهی پروردگارم كه تدريجى و زمانى نيست و نيازى به واسطه ندارد، سرچشمه مىگيرد.
مرحوم علامهی طباطبايى(قدس سره) در ذيل آيهی مذكور بحث مفصل و دقيقى دربارهی عالم امر و روح دارد. وى آيات مربوط به روح و امر را جمع كرده، با بررسى و مقايسهی آنها چنين نتيجه گيرى مىكند: امر در اين آيات عبارت است از فعل و ايجاد خداى سبحان كه نيازى به علل و عوامل طبيعى، حركت و تدريج و زمان ندارد، بلكه با ايجاد تكوينى و مجرد كلمهی «كن» تحقق مىيابد.
در قرآن مىفرمايد:
إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ * فَسُبْحانَ الَّذِى بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَىءٍ؛[5]
امر خدا، وقتى اراده كند چيزى را، بدين صورت است كه مىگويد: به وجود بيا، پس تحقق پيدا مىكند. پس منزه است خدايى كه ملكوت هر چيز در اختيار اوست.
در آيهی ديگر مىفرمايد:
وَما أَمْرُنا إِلّا واحِدَةٌ كَلَمْحٍ بِالْبَصَرٍ؛[6]
امر ما (ايجاد) يكى بيش نيست، همانند يك چشم به هم زدن.
بنابراين، ايجاد يك امر، برتر و عالىتر از ايجاد تدريجى و طبيعى است، زيرا نياز به حركت، استعداد و زمان ندارد، بلكه يك دفعه تحقق پيدا مىكند. پس چنين امرى بايد مجرد از ماده و برتر از زمان باشد.
در همين رابطه خداى متعال به پيامبر اكرم چنين دستور مىدهد: در پاسخ كسانى كه دربارهی روح از تو سؤال مىكنند بگو: روح از سنخ امر است؛ يعنى برتر از ماده، حركت و زمان مىباشد.[7]
از اين قبيل آيات استفاده مىشود كه انسان موجودى شريف و ممتاز است، چون حقيقت او را روح مجردِ ملكوتى تشكيل مىدهد كه موجودى است نورانى و برتر از ماده و مادّيات.
مسئله تجرد نفس و روح انسان يك مسئلهی دقيق و دشوار فلسفى و علمى است و نياز به بحث هاى طولانى دارد كه از حوصلهی اين كتاب خارج است. علاقه مندان مىتوانند به كتاب هاى فلسفه، تفسير و كلام مراجعه كنند.
1- کدام موجودات موضوع تربيت هستند؟ چرا؟
2- همهی پيامبران و اديان آسمانى، انسان را چگونه معرفى كردهاند؟
3- عبارت «ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ» بیانگر چیست؟
[1]. مؤمنون (23) آيه 12: «وَلَقَدْ خَلَقْنا الإِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طِينٍ * ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً فِى قَرارٍ مَكِينٍ * ثُمَّ خَلَقْنا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنا العَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنا المُضْغَةَ عِظاماً فَكَسَوْنا العِظامَ لَحْماً ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبارَكَاللهُ أَحْسَنُالخالِقِينَ».
[2]. سجده (32) آيات 7 ـ 9: «الَّذِى أَحْسَنَ كُلَّ شَىءٍ خَلَقَهُ وَبَدَأَ خَلْقَ الإِنْسانِ مِنْ طِينٍ * ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ ماءٍ مَهِينٍ * ثُمَّ سَوّاهُ وَنَفَخَ فِيهِ مِنْ رُوحِهِ وَجَعَلَ لَكُم السَّمْعَ وَالأَبْصارَ وَالأَفْئِدَةَ قَلِيلاً ما تَشْكُرُونَ».
[3]. حجر (15) آيه 29: «فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِى فَقَعُوا لَهُ ساجِدِينَ».
[4]. اسراء (17) آيه 85: «وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّىوَما أُوتِيتُمْ مِنَ العِلْمِ إِلّا قَلِيلاً».
[5]. يس (36) آيات 82 ـ 83.
[6]. قمر (54) آيه 50.
[7]. ر. ك: تفسير الميزان، ج 8، ص 154 ـ 156 و ج 13، ص 207 ـ 216.