در اين جا لازم است به طور فشرده در مورد تفسير و توضيح فطرت بحث كنيم:
كلمهی فطرت در آيات و احاديث زيادى، منشأ و ريشهی بعضى امور معرفى شده است. «راغب اصفهانى» مىنويسد:
فطر در لغت به معناى شكافتن است. «وَ فَطَرَ اللهِ الْخَلْق» به اين معناست كه خداى متعال مخلوق را به نحوى ايجاد و ابداع كرده كه منشأ بعضى افعال باشد. بنابراين معناى آيه «فِطْرَتَ اللهِ الَّتِى فَطَرَ النّاسَ عَلَيْها» اين مىشود كه خدا انسانها را به طورى آفريده كه معرفتالله در نهادشان تثبيت شده است. پس فطرة الله، يعنى نيروى معرفت و ايمانى كه در وجود موجودات نهاده شده است.[1]
دانشمندان فطرت را به چند گونه تفسير نمودهاند:
1. فطرت، يعنى طبيعت و سرشت ويژهاى كه در آفرينش انسان به كار گرفته شده و در اثر آن براى پذيرش ايمان و دين استعداد دارد كه اگر به طبيعت اوليهاش برگردد ديندار و خداپرست خواهد شد. بنابراين افرادى كه از دين عدول كردهاند در اثر آفات و عوامل خارجى ـ مانند تقليد از پدران ـ بوده است.
2. توجه به مبدأ هستى و پرستش و خضوع در برابر او، در نهاد همهی انسانها وجود دارد و همهی انسانها در باطن ذات به او اعتراف دارند؛ گرچه گاهى ديگرى را به جاى او مصداق مىپندارند و در برابرش كرنش مىكنند. چون توجه به مبدأ هستى و لزوم پرستش او در نهاد انسانها قرار داده شده، بتپرستى در بين بشر به وجود آمده است.
3. معناى فطرت اين است كه انسانها را براى معرفت، توحيد، ديندارى و پرستش آفريدهاند.
4. فطرت، يعنى ميثاق و اعترافى كه خداى متعال در عالم ذر و آغاز خلقت، از همهی انسانها گرفته است. خداى متعال در عالم ذر از همهی انسانها به وجود و وحدانيت خودش اعتراف گرفته و آنان هم پيمان بستهاند كه در اين جهان خداپرست باشند. پس همهی انسانها در باطن ذات، خداپرستاند، گرچه بعضى افراد بر نداى باطن خود سرپوش مىگذارند و با زبان، وجودش را انكار مىنمايند.
5. معناى فطرى بودن خداپرستى اين است كه عقل بالذات به سوى مبدأ هستى توجه پيدا مىكند و براى اثبات خدا نيازى به استدلال و تحصيل مقدمات ندارد. تفكر در نظام هستى و مطالعهی شگفتىهاى آفرينش خود به خود و بدون استدلال و برهان، انسان را به وجود خالق آنها هدايت مىكند. بنابراين، فطرت عبارت است از: آفرينش ويژهی عقل و نفس انسان.
6. ساختار ويژهی روح انسان چنين است كه طبعاً خداخواه، خداجو و خداپرست آفريده شده و توجه به مبدأ آفرينش و خداپرستى به صورت يك غريزه در وجودش نهاده شده است. چنان كه غريزهی ميل به غذا در طبيعت انسان نهاده شده و طبعاً احساس گرسنگى مىكند و دنبال غذا مىرود، خداجويى و خداپرستى هم در ساختمان روح و نفس او نهاده شده است و طبعاً بدان سوى تمايل دارد و جذب مىشود.
البته بعضى از اين تعريفها نزديك به هم بوده و چندان تفاوتى ندارند. در اين جا لازم است آنها را مورد بررسى قرار دهيم:
در تعريف اول و سوم، در انسان چيز ويژهاى به نام فطرت اثبات نشده، زيرا در تعريف اول، فطرت به استعداد انسان براى معرفت و پرستش خدا تفسير شده، و استعداد معرفت و پرستش، يك امر مخصوص وجودى نيست. هم چنين در تعريف سوم گفته شده كه فطرت عبارت است از اين كه هدف آفرينش انسان، معرفت و پرستش خدا بوده است، كه بدين ترتيب آيهی «فِطْرَتَ اللهِ الَّتِى فَطَرَ النّاسَ عَلَيْها» به فطر الناس لها تفسير مىشود. لذا در اين جا هم چيزى به نام فطرت براى انسان اثبات نشده است.
تفسير دوم و ششم، نزديك به هم بوده و فطرت را به يك نوع غريزه، يعنى غريزهی خداجويى و پرستش، تفسير كردهاند؛ مانند غريزهی احساس گرسنگى و تشنگى و دنبال غذا و آب رفتن. جمعى از دانشمندان مدعى شدهاند كه چنين غريزهاى در انسان وجود دارد و براى اثبات آن به قول بعضى روان شناسان نيز استناد كردهاند، ولى اثبات چنين غريزهاى دشوار است و براى نگارنده نيز تاكنون به اثبات نرسيده است.
در تفسير پنجم، فطرت به فطرت عقلى تفسير شده و گفته مىشود كه عقل انسان آن چنان آفريده شده است كه خود به سوى مبدأ آفرينش توجه پيدا مىكند و در اينباره نيازى به استدلال و برهان ندارد. بسيار اتفاق افتاده كه عقل در اثر مشاهده بعضى شگفتىهاى جهان يك مرتبه روشن شده و به وجود خالق جهان يقين پيدا كرده است، بدون اين كه استدلالى در كار باشد. بنابراين عقل ارتباط ويژهاى با آفريدگار جهان دارد و به گونهاى آفريده شده كه گاهى بدون استدلال هم او را مىپذيرد و به او ايمان مىآورد.
در مورد اين تفسير نيز بايد يادآور شويم كه گرچه اين مطلب صحيح است كه عقل در بعضى موارد بدون استدلال و برهان به وجود آفريدگار جهان توجه پيدا مىكند و او را مىپذيرد، ليكن اگر دقت شود، در همين مواقع هم بدون استدلال نيست؛ بلكه با سرعت و به طور خودكار استدلال مىكند، بدون اين كه به اين عمل خود توجه داشته باشد. از آن جا كه عقل قبلاً اين حقيقت را پذيرفته كه هر معلولى نياز به علت دارد و پديدههايى كه از ظرافت، زيبايى و شگفتىهاى خاصى برخوردارند به آفرينندهاى داناو تواناترى نياز دارند و ذاتاً از چنين آگاهى برخوردار است، به مجرد اين كه يكى از شگفتىهاى جهان را مشاهده كرد به طور سريع چنين استدلال و نتيجه گيرى مىكند: اين پديدهی شگفتانگيز نياز به علتى دانا و توانا دارد و او خداى جهانآفرين است.
به هر حال در تفسير فطرت مىتوان چنين گفت: انسان در مشاهدهی حضورى كه از نفس، قوا و افعال خود دارد، معناى علّيّت را وجداناً دريافته است. وى در باطن ذات مشاهده مىكند كه قوا و افعال نفس، موجوداتى هستند كه نيازمند و وابسته به نفساند و بدون او نمىتوانند تحقق داشته باشند و نفس خود را تأمين كنندهی نياز آنها مىداند. هم چنين اين مطلب را به طور كلى دريافته كه هر وجودِ وابستهاى نياز به علت دارد، به همين جهت در جهان خارج براى يافتن علت حوادث، كنجكاوى و تلاش مىكند و براى هر پديدهی وابستهاى در جست وجوى علت است.
از طرف ديگر، انسان در مقام ذات، واقعيت نفس خود را كه موجودى است وابسته، نيازمند و غير مستقل مشاهده مىكند و حضوراً درك مىكند كه مالك وجود خود نيست و در رفع نيازمندىهايش به وجود مستقل و غير وابستهاى نياز دارد. همهی انسانها حضوراً و در مقام ذات از چنين دركى برخوردارند.
غريزهی علتجويى و فطرت خداپرستى انسان از يك چنين درك حضورىاى نشأت مىگيرد. انسان به خوبى درك مىكند كه مالك وجود خود نيست و قدرت حفظ و نگهدارى آن را ندارد. هم چنين مىداند كه نمىتواند جلوى مرگ خود را بگيرد و از آلام و مصائب، پيشگيرى كند. انسان مىداند كه خودكفا نيست و در رفع نيازهايش ناچار است از خارج كمك بگيرد. به همين جهت در رفع نيازهايش ارتكازاً از اشخاص و اشياى خارج استمداد مىجويد. لذا با توجه ثانوى به اين حقيقت پىمىبرد كه اشخاص و اشياى خارج نيز مانند خودش هستند، يعنى خودكفا نيستند، بلكه وابسته و فقيرند و نياز به وجودى غنى و مستقل دارند. از همين طريق به آفريدگار انسان و جهان كه وجودى است مستقل، غنى و خودكفا پى برده و به وجودش اعتراف مىكند. بنابراين همهی انسانها مىتوانند از چنين علمى برخوردار شوند و كسانى كه با زبان، خدا را انكار مىكنند، از آفرينش ويژه و فطرت خداجويى خود عدول كرده و بر آن سرپوش نهادهاند.
بنابراين، فطرت خداجويى را مىتوان با همان غريزهی علتجويى تفسير كرد كه از علم حضورىِ نفس نشأت مىگيرد. آيات و احاديث عالم ذر و اخذ ميثاق را نيز با همين معنا مىتوان تفسير و توجيه كرد.
1- معناى آيه «فِطْرَتَ اللهِ الَّتِى فَطَرَ النّاسَ عَلَيْها» را بیان کنید.
2- دانشمندان فطرت را به چند گونه تفسير نمودهاند؟ هر مورد را توضیح دهید؟
3- چگونه میتوان فطرت خداجويى را تفسير كرد؟ و از چه چیزی نشأت مىگيرد؟
[1]. مفردات، ص 372.