نجران سرزمینی مشتمل بر هفتاد دهکده در مرز میان حجاز و یمن بود که ساکنان آن در آغاز ظهور اسلام مسیحی بودند. پیغمبر اکرم صلّی الله علیه و آله به حکم آیه 29 از سوره توبه که می فرماید: «قاتِلُوا الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لا بِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَ لا يُحَرِّمُونَ ما حَرَّمَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ لا يَدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ حَتَّى يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَنْ يَدٍ وَ هُمْ صاغِرُونَ/با كسانى از اهل كتاب كه نه به خدا، و نه به روز جزا ايمان دارند، و نه آنچه را خدا و رسولش تحريم كرده حرام مى شمرند، و نه آيين حق را مى پذيرند، پيكار كنيد تا زمانى كه با خضوع و تسليم، جزيه را به دست خود بپردازند»، نامه ای به اسقف نجران که ابوحارثه نام داشت نوشتند و همین نامه مقدّمه ای شد برای رویدادی بزرگ و واقعه ای که برای همیشه در جبین تاریخ می درخشد.
نامه رسول خدا صلّی الله علیه و آله: «به نام خداى ابراهيم، اسحاق و يعقوب. [اين نامه اى است] از محمّد پيامبر خدا به اسقف نجران. خداى ابراهيم، اسحاق و يعقوب را حمد و ستايش مى كنم و شما را از پرستش «بندگان» به پرستش «خدا» دعوت مى نمايم. شما را دعوت مى كنم كه از ولايت بندگان خدا خارج و در ولايت خداوند وارد شويد و اگر دعوت مرا نپذيرفتيد [لا اقلّ] بايد به حكومت اسلامى ماليات (جزيه) بپردازيد (كه در برابر اين مبلغ جزئى از جان و مال شما دفاع مى كند) و در غير اين صورت به شما اعلام خطر مى شود».
فرستادگان پیامبر نامه را به ابوحارثه (اسقف نجران) دادند. ابوحارثه با دقّت تمام نامه را مطالعه کرد و برای این که بتواند درست تصمیم گیری کند و بی گدار به آب نزند، شورایی تشکیل داد و در آن سران و شخصیت های ملّی و مذهبی را دعوت نمود. سرانجام شورا تشکیل شده و جلسه آغاز شد. ابوحارثه ماجرای نامه پیامبر را مطرح کرد و از حضّار تقاضا نمود تا در این باره به بحث و گفتگو نشسته و چاره اندیشی کنند. از هر سوی مجلس نظری مطرح می شد و هر کس سخنی می گفت. یکی از اشراف و فرماندهان سپاه نجران به نام «کرز بن سمره حارثی» با اصرار فراوان پیشنهاد داد تا با پیامبر وارد جنگ شوند. گروهی هم با نظر او موافقت کردند و بحث و گفتگو بالا گرفت. در این میان صدای مردی به نام «شرحبیل» که به عقل و درایت و کاردانی شهرت داشت، مجلس را آرام کرد.
شرحبیل: «آقایان! خواهش می کنم به اعصاب خودتان مسلّط باشید و اجازه بدهید تا با حفظ آرامشِ مجلس، بهتر بتوانیم درباره این موضوع هم فکری کنیم. باید اعتراف کنم اطلاعات من در مسائل مذهبى بسيار ناچيز است. بنابراين، من حقّ ابراز نظر ندارم و اگر در غير اين موضوع با من مشورت مى كرديد، مى توانستم راه حل هايى در اختيارتان بگذارم؛ امّا ناچارم مطلبى را تذكّر دهم که امیدوارم در تصمیم گیری حضّار مجلس راه گشا باشد. ما مكرّر از پيشوايان مذهبى خود شنيده ايم كه روزى منصب نبوّت از نسل «اسحاق» به فرزندان «اسماعيل» انتقال خواهد يافت و هيچ بعيد نيست كه «محمّد» كه از اولاد «اسماعيل» است، همان پيامبر موعود باشد».
با شنیدن این جملات برای لحظه ای سکوت عمیقی بر مجلس حکم فرما شد و همه به فکر فرو رفتند. بعد از لحظاتی کوتاه دوباره شور و ولوله ای در میان حضّار شروع شد و هر کس سخنی می گفت. سران مسیحیت نجران و رجال سیاسی که جایگاه و قدرت خود را با ظهور اسلام در خطر می دیدند، مجلس را به سمت جنگ با پیامبر هدایت کردند و قرار شد طی نامه ای به پادشاه روم از او تقاضا کنند تا لشکری برای جنگ با پیامبر به سرزمین حجاز گسیل دارد و تا آن زمان بزرگان نجران با پیامبر از در مسالمت درآیند. تقریباً مجلس به اتمام رسیده بود که ناگهان مردی به نام حارثة بن اثال برخاست و با استدلال های طوفانی خود همه را سر جای خود نشاند و معادلات را به هم زد.
حارثة: «ای بزرگان و سران مجلس! مگر فرازهایی از کتاب مقدّس را که کاملاً با این مرد (پیامبر) مطابقت می کند فراموش کرده اید که این چنین بر جنگ با او پافشاری می کنید؟! مگر نمی دانید مسیح از آمدن آخرین پیامبر خبر می دهد که نام او فارقلیطا و محلّ ولادتش کوه فاران در مکّه است. احمد و محمّد دو نامِ پیامبری است که موسی و عیسی و ابراهیم به آمدنش بشارت داده اند».
با شنیدن این جملات، گروهی که سودای جنگ را در سر داشتند و سرکوب و شکست پیامبر را مساوی با حفظ قدرت و موقعّیت خود می دانستند، به مخالفت و اعتراض با حارثه پرداختند و برای ردّ استدلال او به صحیفه شمعون وصیّ حضرت عیسی استناد کردند.
یکی از مخالفین: «وقتی از مسیح درباره فارقلیطا سؤال می کنند او نشانه های آخرین پیامبر الهی را می گوید و خبر می دهد که فرزند او در آخر الزّمان دین را بر پا می کند پس از آن که آموخته های انبیاء و تربیت های الهی تعطیل شده است. پس فارقلیطا نمی تواند محمّد باشد چون او فرزند پسر ندارد».
مناظره بالا گرفت و حارثه از بزرگ و اسقف نجرانیان خواست تا برای کشف حقیقت کتاب جامعه را -که مجموعه ای از صحف انبیاء الهی بود- حاضر کند. در پی این درخواست حاضرین در مجلس هم خواهان آوردن جامعه شدند. پس از آوردن جامعه و با مراجعه به صحف انبیاء مثل صحیفه آدم، شیث و سفْر دوّم توراتِ موسی، مشخّص شد که پیامبر خاتم محمّد است و خداوند او را در میان قومش در حالی که «امّی» (مکتب نرفته و درس نخوانده) است بر می انگیزد و نام وصیّ او علی است و نسل او از دختری پاک و با برکت ادامه خواهد یافت و صاحب الامر (فرزند آخر که دین را پس از تعطیل شدن اقامه خواهد کرد) از نسل اوست. سرانجام حارثه در این مناظره پیروز شد و این احتمال که محمّد در آن چه گفته صداقت داشته و از انبیاء الهی باشد تقویت شد. امّا روحیه عناد و تعصّب و منافع شخصی، آن ها را بر آن داشت تا در برابر حقایقی که از کتب آسمانی مشاهده کرده بودند جبهه گیری کنند و در مسیر زندگی خود تغییری ایجاد نکنند. نهایتاً با توافق اعضای جلسه قرار شد تا گروهى به عنوان «هيئت نمايندگى نجران» به مدينه بروند و از نزديك با محمّد صلى اللّه عليه و آله و سلّم تماس گرفته، دلائل نبوّت او را بررسى كنند. بدين ترتيب، شصت نفر از ارزنده ترين و داناترين مردم «نجران» انتخاب شدند كه در رأس آنان سه پيشواى مذهبى قرار داشت: 1- «ابو حارثة بن علقمه» اسقف اعظم نجران كه نماينده رسمى كليساهاى روم در حجاز بود؛ 2- «عاقب یا عبد المسيح بن شرحبیل» رئيس هيئت نمايندگى كه به تدبير و كاردانى شهرت داشت؛ 3- «اهتم بن نعمان (یا ايهم)» كه فردى كهن سال و يكى از شخصيت هاى محترم مردم نجران بود.
هيئت نمايندگى، هنگام عصر در حالى كه لباس هاى تجمّلى ابريشمى بر تن، و انگشترهاى طلا بر دست و صليب هايى بر گردن داشتند، وارد مسجد شده به پيامبر سلام كردند. وضع زننده و نامناسب آنان آن هم در مسجد، پيامبر را به شدّت ناراحت كرد. وقتی احساس كردند كه پيامبر از آنان ناراحت شده، چون علّت آن را نمی دانستند، فوراً با «عثمان بن عفان» و «عبد الرحمن بن عوف» كه سابقه آشنايى با آنان داشتند! تماس گرفتند و جريان را به آنان گفتند. آن ها اعلام کردند كه حلّ اين گره به دست «على بن ابى طالب» است. وقتى به امير مؤمنان مراجعه كردند، على عليه السّلام در پاسخ آن ها چنين فرمود: «شما بايد لباس هاى خود را تغيير دهيد و با وضع ساده، بدون زر و زيور به حضور حضرت بياييد. در اين صورت، مورد احترام و تکریم پیامبر قرار می گیرید».
نمايندگان نجران، با لباس ساده بدون انگشتر طلا و زیور آلات به محضر پيامبر شرف ياب شده، سلام كردند. پيامبر با احترام خاص، پاسخ سلام آنان را داد و برخى از هدايايى را كه براى ایشان آورده بودند، پذيرفت. سپس فرمود: «قسم به خدائی که مرا به حق فرستاد، بار اوّل که نزد من آمدید شیطان همراه شما بود و به همین دلیل پاسخ شما را ندادم».
نمايندگان نجران قبل از آغاز سخن به پیامبر عرضه داشتند كه وقت نماز آن ها فرا رسيده. پيامبر اجازه داد كه نمازهاى خود را در مسجد مدينه، در حالى كه رو به مشرق ايستاده بودند، بخوانند. آن ها هم ناقوس نواختند و به رسم خود مشغول عبادت شدند. گروهی از اصحاب رسول خدا تلاش کردند تا مانع نماز آن ها شوند ولی پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله فرمودند: رهایشان کنید. پس از آن مسیحیان نجران با رسول خدا وارد مناظره شدند و از آن حضرت سؤالاتی پرسیدند.
پيامبر: «من شما را به آيين توحيد و پرستش خداى يگانه و تسليم در برابر اوامر او دعوت مى كنم». سپس آياتى چند از قرآن براى آنان خواند.
نمايندگان نجران: «اگر منظور از اسلام، ايمان به خداى يگانه جهان است، ما قبلاً به او ايمان آورده ایم و طبق احکام و دستورات او عمل می کنیم».
پيامبر: «اسلام نشانه هایی دارد و برخى از اعمال شما نشان می دهد كه به اسلام واقعى ایمان نیاورده اید. چگونه مى گوييد كه خداى يگانه را پرستش مى كنيد؛ در صورتى كه شما «صليب» را مى پرستيد و از خوردن گوشت خوك پرهيز نمى كنيد و براى خدا فرزند قائلید؟».
نمايندگان نجران: «چگونه او را خدا ندانیم و حال آن که او مردگان را زنده كرد و بيماران را شفا بخشيد و از گل پرنده اى ساخت و آن را به پرواز درآورد؟ تمامی اين اعمال، از خدا بودن او حکایت می کند».
پيامبر: «نه! او بنده خدا و مخلوق او است كه او را در رحم مريم قرار داد و اين قدرت و توانايى را خدا به او داده بود».
یکی از نمايندگان: «آرى او فرزند خدا است، وقتی مادر او مريم بدون اين كه با كسى ازدواج كند، او را به دنيا آورده پس بايد پدر او همان خداى جهان باشد».
در اين هنگام فرشته وحى نازل شد و به پيامبر عرضه داشت كه به آنان بگو: «إِنَّ مَثَلَ عِيسى عِنْدَ اللَّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ/وضع حضرت عيسى (از اين نظر) مانند حضرت آدم است كه او را (با قدرت بى پايان خود، بدون اين كه داراى پدر و مادرى باشد) از خاك آفريد.[سوره آل عمران، آیه 59] اگر نداشتن پدر، دلیل اين باشد كه او فرزند خدا است، پس حضرت آدم براى اين منصب شايسته تر است، زيرا او نه پدر داشت و نه مادر».
امّا نمایندگان نجران که در برابر دلایل عقلانی و روشن پیامبر پاسخی نداشتند، از درِ لجاجت وارد شده و سر تسلیم فرو نیاوردند و گفتند: «گفت و گوهاى شما ما را قانع نمى كند».
در اين موقع جبرئیل نازل شد و آيه مباهله را آورد و پيامبر را از جانب خداوند مأمور ساخت تا با كسانى كه با او به مجادله و محاجّه برمى خيزند و زير بار حق نمى روند، به مباهله برخيزد و طرفين از خداوند بخواهند كه افراد دروغگو را از رحمت خود دور سازد. «فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكاذِبِينَ/ هر گاه بعد از علم و دانشى كه (در باره مسيح) به تو رسيده، (باز) كسانى با تو به محاجّه و ستيز برخيزند، به آن ها بگو: «بياييد ما فرزندان خود را دعوت كنيم، شما هم فرزندان خود را؛ ما زنان خويش را دعوت نماييم، شما هم زنان خود را؛ ما از نفوس خود دعوت كنيم، شما هم از نفوس خود؛ آن گاه مباهله كنيم؛ و لعنت خدا را بر دروغ گويان قرار دهيم».[سوره آل عمران، آیه 61]
نمایندگان نجران با پیشنهاد مباهله موافقت کردند و تصمیم بر آن شد تا همگی فردای همان روز برای انجام مباهله حاضر شوند.
موعد مباهله فرا رسید. اسقف اعظم به همران شخصیت های سر شناس دینی و ریش سفیدان نجران برای مباهله آماده می شدند. هر لحظه ای که به انجام مباهله نزدیک تر می شد، سخنان شرحبیل و حارثه در شورای نجران بیش از پیش به ذهنشان خطور می کرد. یادآوری آیات و سطور صحف آسمانی که هر کدام کاملاً با نشانه های محمّد مطابقت می کرد بیش تر دل هایشان را به جوش و خروش می انداخت. از سوی دیگر سیمای نورانی و ملکوتی پیامبر به همراه منطق بی بدیل و سخنان حکیمانه و دل نشینش، مخصوصاً تلاوت آیات قرآن که ناخواسته دل های ایشان را به لرزه انداخته بود، قلب هایشان را به تپش انداخته و اظطراب تمام وجودشان را فرا گرفته بود. با خود می گفتند: «اگر همان طور که علائم و نشانه ها شهادت می دهد واقعاً محمّد پیامبر خدا باشد، مباهله با او یعنی نابودی آن هم با خفّت و خواری». از شدّت ترس و هراس کم مانده بود غالب تهی کنند. گروهی مرتّب گلایه و شکوه می کردند که چرا حاضر به مباهله شدیم. این سخنان و زمزمه های مخفی شدّت پیدا کرد و همه دچار حیرت و سرگردانی بودند که چه پیش خواهد آمد؟! گروهی از بزرگان نجران که دیدند دیگر کار دارد از دستشان خارج می شود و حال نجرانیان وخیم شده، گفتند: «اگر محمّد برای مباهله، سران کشوری و لشگری خود را آورد و قدرت و شوکت مادی خود را به رخ ما کشید، معلوم می شود در گفته خود صادق نیست و چون ادّعای نبوّت خود را قبول ندارد حاضر نشده نزدیکان خود را به میدان مباهله بیاورد و در معرض نابودی قرار دهد ولی اگر با عزیزان و خانواده خود و به دور از هر گونه نمایش قدرت دنیایی بیاید باید از او بترسیم و وارد مباهله نشویم زیرا به اندازه ای به گفته خود ایمان داشته که جان عزیزان خود را در خطر ندیده است».
نجرانیان همه منتظر بودند تا ببینند پیامبر به همراه چه کسانی برای مباهله حاضر می شوند. چشم ها به راه دوخته شده بود. قرار بود مباهله خارج از شهر مدینه و در دامنه صحرا انجام شود. بر خلاف غوغائی که در دل نجرانیان به پا شده بود، نسیم ملایمی به همراه سکوتِ بیابان آرامشی زیبا به چهره صحرا داده بود. آرام آرام نسیم بیابان با عطری دل انگیز و بی نظیر همراه شد. آن هائی که این رایحه خوش را می شناختند با استشمامِ این عطر روح انگیز، برق شوقی از چشمانشان جهید و دیده خود را به راه بیابان دوختند. از دور چند نفر مثل ستاره می درخشیدند و هر چه نزدیک تر می شدند تشعشع نور و زلال عطرشان بیشتر می شد. چهره هایی که انوار الهی از جبینشان به وضوح می درخشید و گرمای عصمت و پاکیشان وجود همه را آرام می کرد. ناگفته پیداست که اگر لب بگشایند و دعا کنند، چشمه لطف و عنایت پروردگار را به جوشش می اندازند و اگر نفرین کنند دودمان اهلش را به باد خواهند داد. پنج تن، دو مرد و دو کودک و یک بانو که چون خورشید در میان چهار ستاره نور افشانی می کرد. آری پیامبر مثل همیشه با همان چهره مهربان و گیرا امّا با صلابت پا به میدان مباهله می گذارد در حالی که حسینش را در آغوش گرفته و دست حسن را در دست داشت و دختر یگانه اش زهرا از پشت سر و اسد الله امیر المؤمنین علیه السّلام از پی او می آمد. مسلمانان که خوب می دانستند این پنج تن ملجأ و پناه گاه اهل عالم اند و توسّل به ایشان تنها راه نجات از ورطه گمراهی و هلاکت است، منتظر حضورشان بودند و اگر پیامبر کسی غیر از این ذوات مقدّس را برای مباهله می آورد جای تعجّب داشت امّا در این میان چهره های نجرانیان دیدنی بود. نمایندگان نجران با چشمانی خیره محو تماشای این پنج نفر بودند و سکوتی معنا دار در میانشان موج می زد. در مقابلشان چهره های تابانی را می دیدند که شاید در باره مسیح نیز این چنین تصوّر نکرده بودند. چقدر نورانی! چقدر ملکوتی! آرام و مطمئنّ! دیدنشان آرامشان می کرد و فکر مباهله با این اشخاص دوباره حالشان را به هم می ریخت. رسول خدا با انداختن عبای خود روی شاخه های درخت، سایبانی مهیّا نموده و هر پنج نفر کنار هم زیر عبا جمع شدند.
پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله: «عزیزانم! من هر وقت دعا کردم شما (فقط) آمین بگوئید».
همه منتظر بودند ببینند پیامبر چه می کند؟ پیامبر در حالی که دست چپ خود را زیر عبا برده بودند، دست راست خود را برای مباهله به سمت آسمان بلند کردند. ناگهان علائم و نشانه های عذاب پدیدار شد. رنگ آسمان برگشته و لرزشی در میان کوه های بیابان احساس می شد. ابری سیاه بر سر نجرانیان سایه افکنده بود به شکلی که انگار می خواست آن ها را در میان گرفته و در تاریکی خود نابود سازد. با دیدن آثار عذاب، رنگ از چهره اهل نجران پرید و چهار ستون بدنشان به لرزش افتاد. نزدیک بود عقلشان را از دست بدهند. ناگهان حیرت و وحشت نجرانیان با صدای اسقف اعظم ابو حارثه در هم شکست.
ابو حارثه: «من چهره هایی را می بینم که اگر دست به دعا بردارند و از خدا بخواهند که کوه ها را از جای خود بکند، بلا فاصله انجام خواهد شد. اگر می خواهید زنده بمانید و از مسیحیان فردی روی زمین بماند از مباهله با ایشان منصرف شوید و گرنه، نه تنها جان خود را از دست خواهیم داد بلکه نفرین ایشان و عذاب پروردگار تمام مسیحیان عالم را به کام خود فرو خواهد برد».
این جملات نه فقط حرف های اسقف اعظم بلکه صدای عقل و وجدانِ تمامی سران نجران بود که به یکباره بر زبان ابو حارثه جاری شد. بدین ترتیب هیئت نجران از انجام مباهله منصرف شدند و پیشنهاد کردند تا با رسول خدا از درِ مصالحه و پرداخت جزیه وارد شوند.
از میان آن پنج نفر، مردی به نمایندگی از رسول خدا جلو آمد که چشمانی نافذ و پر هیبت داشت. به هنگام قدم برداشتن گویی زمین و زمان برایش سجده می کرد. با هر قدمی که به سوی نجرانیان پیش می رفت ضربان قلبشان را به شماره می انداخت. تا لب به سخن گشود، گیرائی و فصاحت کلامش چون دم مسیح، قلب سران نجران را نوازش داد. سخنانش چون پیچش نسیم بهاری در میان گل های خوش بو، روح را جلا می داد طوری که نمی خواستی یک لحظه از کلام باز ایستد. آری او علی بن ابی طالب بود، پسر عمو، داماد و وصیّ پیامبر، پدر دو جگر گوشه رسول که همراه ایشان برای مباهله آمده بودند. نجرانیان نامش را در صحف انبیاء خوانده و اوصافش را شنیده بودند، ولی او برتر از هر آن چیزی بود که می دانستند؛ او قابل وصف نبود.
نتیجه گفتمان و مصالحه نجرانیان با علی علیه السّلام آن شد که مردم نجران تحت حمایت و لوای مسلمین و طبق آئین خودشان بدون هیچ تعرّضی از ناحیه مسلمانان زندگی کنند و در مقابل سالانه مبلغی جزئی را به عنوان جزیه (مالیات) به حکومت اسلامی پرداخت نمایند.
رسول خدا پس از اعلان رضایت خود به مفاد مصالحه، فرمودند: «عذاب الهی، سايه شوم خود را بر سر نمايندگان مردم نجران گسترده بود و اگر حاضر به مباهله مى شدند، صورت انسانى خود را از دست داده (مسخ می شدند)، در میان آتشى كه در بيابان شعله می کشید، مى سوختند و دامنه عذاب به سرزمين نجران كشيده مى شد». سپس امین وحی و ملک مقرّب خدا جبرئیل بر پیامبر نازل شد و عرضه داشت: «ای محمّد! خداوند به تو سلام می رساند و می فرماید: به عزّت و جلالم قسم اگر به همراه کسانی که زیر عبا در کنار تواند با اهل آسمان ها و زمین مباهله می نمودی، آسمان را بر سرشان خراب می کردم و زمین را زیر پایشان مانند قطعه هایی شناور به حرکت در می آوردم به گونه ای که بعد از آن هرگز بر ایشان آرام نگیرد».
از عايشه نقل شده است: روز مباهله، پيامبر اسلام هر چهار نفر همراهِ خود را زير عباى سیاه رنگى نموده و اين آيه را (آیه تطهیر/سوره احزاب-آیه33) تلاوت نمود: «إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً- خداوند اراده نموده که تنها شما اهل بیت را از هر گونه پلیدی مبرّا ساخته و پاکیزه یتان سازد».
زمخشرى، از مفسّرین و علمای برجسته اهل سنّت پس از بيان نكات آيه مباهله در پايان بحث مى نويسد: «سرگذشت مباهله و مفاد اين آيه، بزرگ ترين گواه بر فضيلت اصحاب كساء بوده و سندى زنده بر حقّانيت آيين اسلام است».
آیت الله سبحانی در کتاب فروغ ابدیّت در باره مباهله می نویسد: «داستان مباهله و آيه اى كه در اين باره نازل گرديده است، در طول تاريخ براى شيعه بزرگ ترين سند افتخار و فضيلت بوده است، زيرا الفاظ و مفردات آيه حاكى است كه همراهان پيامبر در چه پايه از فضيلت قرار داشتند. در اين آيه، علاوه بر اين كه حسن و حسين را فرزندان پيامبر و فاطمه را يگانه زن منتسب به خاندان وى خوانده است، از شخص على عليه السّلام به عنوان «انفسنا» تعبير آورده و آن شخصيت عظيم جهان انسانى را به منزله جان پيامبر دانسته است. چه فضيلتى بالاتر از اين كه يك شخص از نظر معنويّت و فضيلت به پايه اى برسد كه خداوند بزرگ او را به منزله جان و روح پيامبر بخواند. آيا اين آيه گواه بر برترى امير مؤمنان بر تمام مسلمانان جهان نيست؟!».
پی نوشت ها
برگرفته از کتاب های: سعد السعود (ابن طاووس) ص92/ إقبال الاعمال (ط-قدیمة) ج1 ص497/ حیاة القلوب ج4 ص1295 تا 1302/ فروغ ابدیّت ص900 تا 909/ برگی زرّین از فضائل حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام ص70 تا 83.
دفتر نشر فرهنگ ومعارف اسلامی مسجد هدایت
مسلم زکی زاده