قصههای قرآن| ۶۹
با این که حضرت سلیمان دارای آن همه مقامات عالی و حکومت سراسری جهان بود هرگز مغرور نشد و زندگی بسیار سادهای داشت. به فرموده امام صادق(ع) غذای از گوشت و نانِ نرمِ گرفته شده از آرد سفید را در اختیار مهمانانش میگذاشت و اهل و عیالش نان خشک و زبر میخوردند و خودش نان جوین سبوس نگرفته میخورد.
کد خبر: ۳۰۹۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۸/۰۸
قصههای قرآن(۷۲)| زندگی حضرت سلیمان(ع) (۵)
چگونه انسان در برابر مرگ، ضعیف و ناتوان است، به طوری که اجل حتّى مهلت نشستن یا خوابیدن در بستر را به سلیمان(ع) نداد.
و چگونه یك عصاى ناچیز او را مدّتى سر پا نگهداشت؟! و چگونه موریانهای ضعیف او را بر زمین افكند، و تمام رشتههای كشور او را در هم ریخت؟!
کد خبر: ۳۰۷۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۸/۲۹
قصههای قرآن(۷۱)| زندگی حضرت سلیمان(ع) (۴)
روزى پشّهای از روى علفها برخاست و به حضور سلیمان(ع) آمد و گفت: «به دادم برس، و مرا از ظلم دشمنم نجات بده!» .
سلیمان گفت: دشمن تو كیست؟ و شكایت تو از چیست؟
کد خبر: ۳۰۷۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۸/۲۲
قصههای قرآن(۷۰) | زندگی حضرت سلیمان(ع) (۳)
در همین عصر در سرزمین یمن، بانویى به نام بلقیس بر ملّت خود حكومت میکرد و داراى تشكیلات عظیم سلطنتى بود ولى او و ملّتش به جای خدا، خورشیدپرست و بتپرست بودند و از برنامههای الهى به دور بوده و راه انحراف و فساد را میپیمودند.
کد خبر: ۳۰۷۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۸/۱۶
قصههای قرآن| ۶۸
ناگهان سلیمان(ع) در مسیر راه مورچهای را دید كه پاهایش را روى زمین نهاده و دستهایش را به سوی آسمان بلند نموده و میگوید: «خدایا ما نوعى از مخلوقات تو هستیم و از رزق تو، بینیاز نیستیم. ما را به خاطر گناهان انسانها به هلاكت نرسان.»
کد خبر: ۳۰۶۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۶/۲۶