صحابی رسول خدا(ص) و یار امیرالمؤمنین(ع)
نام او خالد بن زید بن کلیب (کعب) بن ثعلبه خزرجی مدنی و کنیهاش ابو ایّوب انصاری از قبیلهی «بنی نجّار» است. او ازجمله كسانى است كه كنيه او (ابو ايّوب) مشهورتر از نامش میباشد بهطوریکه تا اواخر عمر خليفه سوّم، مردم مدينه نمیدانستند نام او «خالد بن زيد» است. ابو ایّوب از بزرگان اصحاب رسول خدا صلّی الله علیه و آله است که در تمام غزوههای پیامبر شرکت کرد و هيچ جنگى پيش نيامد مگر آنکه در آن جنگ حضور داشت. وی از سابقین در اسلام است و در بیعت عقبه در مکّه مکرّمه جزو آن هفتادنفری بود که با رسول خدا صلّی الله علیه و آله مخفیانه بیعت و حضرت را به مدینه دعوت کردند و در این بیعت، هرگونه حمایت و فداکاری را بر عهده گرفتند. پس از هجرت مسلمین از مکّه به یثرب (مدینه)، وی به هنگام ورود پیامبر صلّی الله علیه و آله، مهماندار ایشان بود. همچنین ابو ایّوب از یاران مخلص و حامیان خاصّ امیرالمؤمنین علیهالسلام بود و در جنگهای جمل، صفّین و نهروان، سالار سپاه و از پیشتازان در رکاب آن حضرت بوده است.
میزبانی و پذیرائی از رسول خدا صلّی الله علیه و آله
مردم مدينه 3 سال بود که به پيامبر صلّی الله علیه و آله ايمان آورده بودند، هنگامیکه شنيدند رهبرشان از مكّه هجرت كرده و در آستانه ورود به مدينه است، از خانهها بيرون آمدند و چنان جوشوخروشی در ميان آنان بر پاشد كه قلم از توصيف آن عاجز است. رؤساى قبايل زمام ناقه را گرفته و هرکدام اصرار میورزیدند كه پيامبر در منطقه آنها وارد شود. خلاصه هر كس به اميد مصاحبت و همنشینی با پيامبر میگفت: يا رسول الله اینجا بفرمائيد؛ و رسول خدا در جواب میفرمودند: «شتر را رها کنید، او از جانب خدا مأمور است، پس بر در خانهی هر كس زانو زد، من ميهمان او خواهم بود». سپس پيامبر افسار را رها كرد و شتر سريع پيش میرفت. ناگهان ولوله ايى بر پا شد. آری ناقهی رسول خدا صلّی الله علیه و آله در کنار خانهی محقرى كه از آنِ فقيرترين فرد مدينه بود، زانو زد. ازاینرو مردم محروم و فقير به سبب میزبانی پیامبر شادمان شدند و بدینسان پيامبر، سرانجام ميهمان کوخنشینان شد. خداوند از بين انصار، ابو ايّوب را به ميزبانى رسولش انتخاب كرد و ابو ايّوب را در بزرگى همين بس كه اینگونه حضرت حق توجّهاش را به او نشان داد. ابو ايّوب صدا زد: «مادر! در را بگشا، بهراستی سرور بنیآدم و گرامیترین انسانها، حضرت محمّد مصطفى صلّی الله علیه و آله آمده است». مادر ابو ايّوب كه نابينا بود در را گشود و گفت: «ایکاش چشم داشتم كه با آن، صورت سرور و آقاى خودم، رسول خدا را میدیدم». در اين هنگام پيامبر با كف دست مباركشان اشارهای به چشمان آن زن کردند و ناگاه چشمان مادر ابو ايّوب بینا شد، اين نخستين معجزهی آن حضرت در مدينه بود. معجزهی ديگری هم به وقوع پیوست. ابو ايّوب در خانه چيزى نداشت تا در مدّت اقامت پيامبر از ايشان پذيرائى كند، جز يك بزغاله و يك مَن جو. بزغاله را سر بريد و كباب كرد و جو را آرد و خمير كرد و پخت و در سفره گذاشت. رسول خدا صلّی الله علیه و آله دستور دادند تا ابو ايّوب فریاد بزند: مردم آگاه باشيد! هر كس غذا میخواهد، به خانهی ابو ايّوب بيايد! ابو ايّوب همچنان صدا میزد و مردم با شتاب میآمدند تا آنکه خانه از جمعّيت پر شد و همه از آن غذا خوردند. پس از آنکه غذا تمام شد پيامبر دستور دادند، استخوانهای بزغاله را گردآوردند و حضرت آنها را داخل پوست قراردادند و سپس فرمودند: به اذن خداى تعالى برخيز! بزغاله برخاست و مردم از شگفتى اين عمل یکصدا شهادتين را بر زبان جارى كردند.
پيامبر در خانهی ابو ايّوب در طبقه پائين سكنى گزيدند و ابو ايّوب و مادرش در طبقه بالا، شبهنگام ابو ايّوب به خود آمد و با خود گفت: ما بالاى سر رسول خدا راه میرویم. از روى ادب از طبقهی بالا پائين آمد و در گوشهای از خانه شب را گذراند. چون صبح شد سخن خود را به پيامبر اظهار داشت. پيامبر فرمودند: پائين براى من راحتتر است. ابو ايّوب گفت: من پا نمینهم بر سقفى كه شما در زير آن باشيد. بهاینترتیب ابو ايّوب پائين آمد و پيامبر به طبقه بالا نقلمکان كردند.
دفاع از ولایت امیرالمؤمنین علیهالسلام
ابو ایّوب از صحابیانی است که احادیث فراوانی نقل کرده و در فضائل علی علیهالسلام نیز بسیار روایت کرده است. او ازجملهی راویان حدیث غدیر و حدیث ثقلین و این سخن والای پیامبر خداست که علی علیهالسلام را به نبرد ناکثین و قاسطین و مارقین، امر کرده و ابو ایّوب را نیز به همراهی با امام علی علیهالسلام فراخوانده است.
ابو ایوب، هیچگاه از ایمان و ارادتش نسبت به ولایت و جانشینی امیرالمؤمنین علیهالسلام بعد از پیامبر صلّی الله علیه و آله کم نشد و همواره به توصیههای رسول خدا صلّی الله علیه و آله در حقّ اهلبیت علیهم السّلام گوش جان سپرده و در راه تحقّق این امر الهی از هیچ تلاشی فروگذار نبود. افرادی که با خلافت ابوبکر صریحاً مخالفت کردند و علی بن ابیطالب علیهالسلام را بر او مقدم شمردند، دوازده نفر از مهاجرین و انصار بودند که هرکدام سخنی در برابر مردم و ابوبکر ایراد کردند، ازجملهی آنان ابو ایوب انصاری است که بعد از سهل بن حنیف برخاست و به ابوبکر چنین گفت: «از خدا بترسید و درباره اهلبیت پیامبرتان ظلم نکنید و امر خلافت و رهبری جامعه را به اهلبیت رسول خدا صلّی الله علیه و آله بازگردانید که همانا شما و ما در اینجا و جاهای دیگر به تکرار از پیامبر صلّی الله علیه و آله شنیدهایم که میفرمود: اهلبیت من به امر خلافت و رهبری امّت اسلامی از شما سزاوارترند»، این را گفت و نشست.
«رباح بن حارث نخعی» میگوید: من در خدمت حضرت علی علیهالسلام نشسته بودم که ناگهان گروهی نقابدار از راه رسیدند و خطاب به ایشان گفتند: السّلام علیک یا مولانا/ سلام بر تو ای مولا و سرور ما، امیرالمؤمنین علیهالسلام سلام آنها را پاسخ دادند و فرمودند: چگونه مرا مولای خود میخوانید، مگر نه این که شما عدّهای از اعراب بادیهنشینید؟ گفتند: آری، امّا از رسول خدا صلّی الله علیه و آله شنیدیم که در روز غدیر خم فرمود: مَن کنتُ مَولاه فعلیٌّ مولاه، اللّهمَّ والِ مَن وَالاهُ، وَ عادِ مَن عادَاهُ، وَ انصُر مَن نَصَرهُ، وَ اخذُل مَن خَذَلَهُ؛ هرکس من مولای اویم علی نیز مولای اوست، خداوندا! یاران او را دوست بدار و دشمنانش را دشمن و کسی که او را یاری کند، یاریش فرما و کسی که او را خوار کند، مخذولش گردان. راوی میگوید: امام علیهالسلام با شنیدن این سخنان تبسّمی بر لب نشاندند بهگونهای که دندانهای آن حضرت دیده شد. سپس فرمودند: ای مردم! شاهد باشید که پیامبرتان در حقّ من چه فرموده و چگونه شما را به یاری من فرمان داده است. رباح میگوید: طولی نکشید که این گروه نقابدار بهسوی مرکبها و بارهای خود بازگشتند و من آنان را دنبال کردم و از یکی از آنان پرسیدم، شما که هستید؟ گفت: ما گروهی از انصاریم و آنیکی هم - اشاره به شخص خاصی کرد - «ابو ایوب انصاری» صاحبمنزل پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله است. راوی گوید: من جلو رفتم و به حضور وی رسیدم و با او مصافحه کردم.
جهاد در رکاب امیرالمؤمنین علیهالسلام
ابو ایوب انصاری جزو آن دسته از بزرگان اصحاب پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله است که در جنگهای جمل و صفّین در کنار حضرت علی علیهالسلام شمشیر زده و در جنگ نهروان در مقدّمه سپاه و پیشاپیش، برای جنگ با خوارج پیش میرفته است. وقتیکه خوارج نهروان آماده جنگ با امیرالمؤمنین علیهالسلام شدند، امام علیهالسلام «قیس بن سعد بن عباده» صحابی بزرگ رسول خدا صلّی الله علیه و آله را برای نصیحت و نهی از منکر بهسوی خوارج فرستادند؛ ولی گفتار سعد هیچ تأثیری در آنها نگذاشت. امام علیهالسلام دوباره برای اتمام حجّت، «ابو ایّوب انصاری» را بهسوی آنان فرستادند تا با صحبت و گفتوگو و موعظه و نصیحت جلوی جنگ را بگیرد. ابو ایّوب وقتی مقابل خوارج قرار گرفت، آنها را مخاطب قرار داد و چنین گفت: ای بندگان خدا! ما و شما بر همان عهد و پیمان سابق پایداریم و میان ما و شما اختلافی نیست، پس چرا اینگونه در برابر ما لشکر آراستهاید و کمر به قتل ما بستهاید؟! خوارج در پاسخ او به دلیل واهی و بیمنطقی تمسّک کرده و گفتند: اگر امروز هم فرمان شما را گردن نهیم و تابعیت شما را بپذیریم، باز شما چون گذشته (جنگ صفّین)، تن به حکمیّت میدهید و حکم خدا را به غیر خدا وامیگذارید. ابو ایّوب گفت: شما را به خداوند سوگند میدهم که مبادا از ترس حوادثی که شاید هرگز تکرار نشود، پیشاپیش فتنهای برانگیزید و آتش جنگی را شعلهور سازید. امیر مؤمنان علیهالسلام باز هم برای نجات افراد فریبخورده و این که شاید بتواند با مذاکره و گفتوگو جنگ را تبدیل به صلح و دوستی کند، غیر از پیامها و اعزام نمایندگان، برای آخرین بار جهت هشدار، پرچمی به دست ابو ایّوب انصاری داد تا در میان خوارج رفته و امان امیرالمؤمنین علیهالسلام را به آنان اطّلاع دهد، ابو ایّوب پرچم را گرفت و نزدیک آن گروه جاهل آمد و فریاد برآورد: راه بازگشت باز است، هر کس زیر این پرچم بیاید در امان است و هرکس قتلی نکرده و متعرّض کسی نشده و کسی که به کوفه یا مدائن برود و از این گروه فاصله بگیرد او نیز در امان است، ما اگر خون برادران بیگناه خود را از قاتلان آنها قصاص کنیم، دیگر نیازی به ریختن خون شما نیست. در این هنگام جمعی از فریبخوردگان نهروانی در قالب پانصد نفر از خوارج از میان جمع خارجشده و به محلّی در اطراف نهروان رفتند و عدّهای هم از گروه خوارج جداشده و به کوفه بازگشتند و گروهی هم زیر پرچم ابو ایّوب گرد آمدند و امام علیهالسلام توبهی همهی آنان را پذیرفتند و باقیمانده خوارج برای جنگ با امام علیهالسلام آماده شدند.
بیباک در بیان حقیقت
پس از شهادت امیرالمؤمنین علی علیهالسلام و در اواخر عمر ابو ايّوب، خطر دولت روم، اسلام را تهديد میکرد و ابو ایّوب كه تازه از جبههی جنگ مصر (غزوهی بحر) بازگشته بود، بار ديگر براى شركت در جنگ روم بهسوی شامات حركت كرد. معاويه از آمدن او آگاه شد و از او كه در آن هنگام يادگارى از دوران پر حماسهی زمان پيامبر به شمار میرفت درخواست كرد تا به نزد او آيد. هنگامیکه ابو ايّوب انصارى نزد معاويه آمد، معاويه نيز براى كسب وجهه در پيش بزرگان شام كه در اطراف او نشسته بودند، ابو ايّوب انصارى را بر تخت در كنار خود نشاند و شروع كرد از خاطرات گذشته خود با ابو ايّوب سخن گفتن. ابو ايّوب همچنان سكوت كرده بود تا آنکه معاويه خواست او را نيز در صحبت خود وارد كند، پس رو به ابو ايّوب كرد و از او پرسيد: چه كسى فلان روز آن سوار را كه برآن اسب خاكسترى میتاخت، كشت؟ ابو ايّوب هم كه تا آن موقع ساكت بود هنگامیکه ديد معاويه میخواهد با گرم گرفتن با او، از شخصيت او در جهت منافع خود نزد بزرگان شام سوءاستفاده كند، با يك جمله چنان ضربه سياسى، روانى محكمى بر او وارد كرد كه آبروى معاويه نزد بزرگان شام ريخته شد و آن جمله اين بود: «بله من او را كشتم درحالیکه تو و پدرت سوار بر شتر سرخ مويى بوديد و پرچم كفر را در دست داشتيد!».
رحلت ابو ایّوب
ابو ایّوب در تمام طول عمر بابرکت خود همواره پابهرکاب و شمشیر به دست بود و در میدانهای جنگ برای اعتلای اسلام و دفاع از حق جنگید؛ و نیز در سه جنگ زمان خلافت علی علیهالسلام در رکاب آن حضرت جنگید و از اسلام دفاع کرد. او در پایان عمر طولانی خود نیز در سال 51 یا 52 قمری زمان سلطنت معاویه، درحالیکه در روم سرگرم جنگ با نیروهای ارتش روم بود، مریض شد و از دنیا رفت و بنا به وصیّت خودش در خطّ مقدّم جبهه، نزدیک قسطنطنیه به خاک سپرده شد. بعدها مزار او زیارت گاهی برای ارادتمندانش گردید و بسیاری نزد مزار او از درگاه خدا طلب حاجت و باران مینمودند. روحش شاد و یادش گرامی باد.
پینوشت
برگرفته از کتابهای: اصحاب امام علی علیهالسلام ج 1 ص 40/ سرداران صدر اسلام ج 1 ص 167/ دانشنامه امیرالمؤمنین ج 13 ص 23/ اصحاب امیرالمؤمنین علیهالسلام و الرواة عنه ج 1 ص 140.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
مسلم زکی زاده