کد مطلب: ۳۲۴۰
تعداد بازدید: ۴۱۱۴
تاریخ انتشار : ۲۸ بهمن ۱۳۹۸ - ۰۸:۵۵
پندهای جاویدان| ۱۳
در این موقع حضرت علی(ع) که جوان ۲۳ ساله بود، در بستر پیغمبر خدا خوابیده و در انتظار وقوع حادثه خطير، به سر می‌برد. کفّار قریش، که از سر شب، اطراف خانه رسول خدا را محاصره کرده بودند، در انتظار هجوم و حمله به خانه آن حضرت به سر می‌بردند...

داستان‌های آموزنده| ۵


خوابیدن امیر مؤمنان علی(ع) در خوابگاه پیغمبر

 
پیامبر اکرم طبق فرمان خداوند، مأمور شد که شبانه از مکّه بیرون رود. امّا تدبیری لازم بود تا کفّار قریش از عزیمت پیغمبر باخبر نشوند، و خانه و رختخواب او بدون صاحب نماند. از طرفی، مسلّم است که در خانه پیامبر زنان و بچّه‌هایی بوده‌اند، در این صورت طبیعی است که زن و بچّه، روحیّه‌ای ضعیف دارند، و با پدید آمدن حوادث خطير، تاب تحمّل ندارد؛ لذا بودن مردی در خانه رسول خدا ضروری و لازم به نظر می‌رسید. حالا چه کسی است که به ‌جای پیغمبر در آن رختخواب بخوابد، و خود را طعمه شمشیر شجاعان خشن قریش قرار دهد؟ اینجاست که قهرمان این حادثه مشخّص می‌شود، و ذکر این مقدّمات، برای معرّفی نام نامی او است، و او فقط و فقط امیر مؤمنان علی بن ابیطالب(ع) بالا بود.
رسول خدا علی(ع) را احضار کرد و فرمود: «ای علی! دستور الهی این است که من مکّه را ترک کنم، و به ‌سوی مدینه رهسپار شوم، امّا این هجرت، مسافرت عادی و معمولی نیست. کفّار قریش تصمیم گرفته‌اند امشب مرا در بسترم با شمشیرهای برّان به خون آغشته کنند، برای اغفال آن‌ها، لازم است خانه و رختخواب من خالی نباشد، و تو در بستر خواب من بخوابی، و روی خود را با روپوش سبز بپوشانی تا چشم‌های کفّار وقتی به بستر می‌افتد، چنین پندارند که من در رختخواب خوابیده‌ام و به انتظار من در بیرون دربمانند، و من مخفیانه از خانه خارج شوم.»
على(ع) با کمال خرسندی گفت: «یا رسول‌الله اطاعت می‌کنم.»[1]
با وجودی که علی(ع) می‌دانست، صددرصد، خطر متوجّه او می‌شود و زیر شمشیرهای برهنه قرار می‌گیرد، در عین‌ حال با صراحت و قاطعیّت، آمادگی خود را با کمال خوشحالی در راه دفاع از پیامبر اسلام اعلام کرد.
در چشمان رسول خدا اشک حلقه زد و سر و روی حضرت علی(ع) را غرق بوسه ساخت و فرمود: «ای علی! تو برادر من و هم‌نشین و جانشین من هستی!»
آنگاه فرمود: «امانت‌هایی که مردم نزد من گذارده بودند به صاحبان‌شان ردّ کن. سپس به دنبال من بیا و به من ملحق شو!» این را گفت و از نزد على(ع) از خانه بیرون آمده، و سوره مبارکه «یس» را تا به این آیه خواند:
«وَ جَعَلنَا مِن بَیْنِ أَیْدِیهِمْ سَدّاً وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدّاً فَأَغْشَیْنَاهُمْ فَهُمْ لَا یُبْصِرُونَ:
و قرار دادیم در مقابل و پشت‌ روی آن‌ها سدّ و مانعی، و پرده‌ای در برابر چشمان آن‌ها، در نتیجه نمی‌بینند».[2]
 سپس مشتی خاک ‌بر سر آن جماعت، پراکنده ساخت و فرمود: «شَاهَتِ الْوُجُوهِ، زشت باد روی شما» و از میان آن‌ها گذشت، بی‌آن که آن‌ها متوجّه شوند.
از سوی دیگر، فداکار صادق و قهرمان اسلام، حضرت علی(ع) در بستر و خوابگاه رسول خدا خوابید و روپوش سبز را (که از خدیجه(س) به یادگار مانده بود) بر روی خود کشید.[3]
 

مباهات خداوند به ملائکه از خوابیدن على(ع)!

 
در این هنگام از ناحیه خداوند متعال به «جبرئیل» و «میکائیل» خطاب شد که «من میان شما پیمان برادری بستم، و فرمان دادم که مرگ به سراغ یکی از شما بیاید، کدام ‌یک از شما زندگی دیگری را بر مرگ خویش اختیار می‌کنید.»
هر دو گفتند: «ما زندگی را دوست داریم و بذل عمر خویش به دیگری ننماییم.» خطاب شد: «چرا مانند علی بن ابیطالب(ع) نیستید؟! بین او و محمّد عقد اخوت بستم و اکنون علی(ع) جان خویش را فدای محمّد کرده است، اینک به زمین فرود آیید، و آن والامقام را از کید دشمنان، حفاظت نمایید.»
جبرئیل و میکائیل فرود آمده، اوّلی در بالین آن حضرت و دوّمی در طرف پای او نشستند. جبرئیل گفت: « بَخٍّ بَخٍّ مَنْ مِثْلُكَ يَا ابْنَ أَبِي طَالِبٍ يُبَاهِي اللَّهُ بِكَ مَلَائِكَةُ: به ‌به کیست مثل تو ای فرزند برومند ابوطالب؟ خداوند به فرشتگان، از وجود تو مباهات می کند.» و این آیه شریفه را در همین هنگام برای پیامبر نازل کرد:
«وَ مِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ:
بعضی از مردان (علی(ع)) کسانی هستند که جان خود را به رضای خدا می‌فروشند، خدا به بندگانش مهربان است.»[4]
 

تلاش مذبوحانه كفّار قريش

 
در این موقع حضرت علی(ع) که جوان ۲۳ ساله بود، در بستر پیغمبر خدا خوابیده و در انتظار وقوع حادثه خطير، به سر می‌برد.
کفّار قریش، که از سر شب، اطراف خانه رسول خدا را محاصره کرده بودند، در انتظار هجوم و حمله به خانه آن حضرت به سر می‌بردند، شخصی (شیطان) از آنجا عبور کرد و گفت: «در انتظار چه هستید؟ و در کمین که به سر می‌برید؟» گفتند: «در کمین محمّد هستیم.» گفت: «او خاک ‌بر سر شما ریخت و از میان شما رفت.» آن‌ها چون دست ‌بر سر و روی خود کشیدند، آن را خاک‌آلود یافتند.
اتفاقاً تمام افرادی که در این موقع، خاک ‌بر سر شدند، مانند ابوجهل، عتبه، شیبه و ... در روز جنگ بدر کشته شدند.
هنگامی ‌که شنیدند، محمّد رفته و هجرت کرده است، از روزنه در به خانه پیامبر نگاه کردند، شخصی را در میان رختخواب یافتند، قسم یاد کردند که محمّد است و در بستر خوابیده، خواستند به درون خانه حمله کنند. یکی گفت: «خوب است صبر کنیم، وقتی ‌که محمّد در تاریکی صبح برای نماز بیدار شد، او را به قتل برسانیم.»
ابولهب: «غیر از محمّد، اقوام و بستگان من نیز در این خانه هستند، من روا نمی‌دارم نیمه‌شب به خانه محمّد، حمله کنید.» هر کس سخنی می‌گفت. سروصدا بلند شد؛ عاقبت وارد خانه شدند و به ‌سوی رختخواب رفتند و قبل از رسیدن به خوابگاه، چند سنگی به آنجا انداختند.
حضرت علی(ع) سر از رختخواب، بیرون آورد و فرمود: «کیستید و چه می‌خواهید؟»
چون سران و پهلوانان قریش، حضرت علی را در بستر محمّد دیدند، مبهوت شده، گفتند «محمّد کجاست؟»
على: «من نگهبان او نبودم و شما هم او را به من نسپرده‌اید که از من می‌خواهید. شما نخواستید آن حضرت در این دیار بماند او هم رفت.»
سُراقه: «اکنون ‌که محمّد نیست، خوب است، (پشت‌ و پناه محمّد) علی را به‌ جای او در خونش غوطه‌ور سازید.»
ابوجهل: «دست از این بیچاره بدارید، که محمّد او را فریب داده و فدایی خود نموده است.»
حضرت علی(ع) از گفتار گستاخانه ابوجهل، ناراحت شد و برای این ‌که صدای او را در سینه سیاه و پرکینه‌اش خفه کند چنین فرمود:
«يَا اَبَاجَهل بَلِ اللَّهَ قَدْ أَعْطَانِي مِنَ الْعَقْلِ مَا لَو قَسَمَ عَلَيَّ جَمِيعُ حَمْقَاءُ الدُّنْيَا وَ مَجانِينِها لصَارُوا بِهِ عُقَلَاءُ ، وَ مِنَ الْقُوَّةُ مَا لَو قَسَمَ عَلَيَّ جَمِيعُ ضُعَفَاءَ الدُّنْيَا لصَارُوا بِهِ أَقْوِيَاءَ ؛ وَ مِنَ الشَّجَاعَةِ مَا لَو قَسَمَ عَلَيَّ جَمِيعُ جبناء الدُّنْيَا لصَارُوا بِهِ شجعاناً: ...
ای ابوجهل! به من چنین سخن می‌گویی؟ خداوند عقلی به من داد که اگر آن را به همه دیوانگان جهان قسمت کنند، عاقل خواهند شد. و به من نیرویی داده که اگر آن را بر تمام ناتوانان دنیا تقسیم کنند همه نیرومند می‌شوند. به من دلاوری و شجاعتی داده که اگر آن را بر تمام ترسویان عالم تقسیم کنند همه دلیر و شجاع می‌شوند. به من بردباری و حلمی داده که اگر آن را به همه سبک‌سران، تقسیم کنند، بردبار و باوقار خواهند شد.»
افسوس که پیغمبر به من اجازه حمله نداده و فقط مرا به دفاع از جان خود امر کرده است؛ وگرنه در این دل شب تاریک، شما را از دم شمشیرم می‌گذرانیدم و جواب گستاخی شما را که پا به حریم مقدّس خانه رسول خدا گذارده‌اید می‌دادم.
همین‌قدر بدان! زمین و آسمان از محمّد خواستند که دمار از روزگار شما درآورند، آن حضرت اجابت نفرمود، به خاطر این ‌که ممکن است در میان شما، شخصی مسلمان شود و یا از صلب و پشت شما مسلمانی پدید آید.
یکی از مهاجمین به نام ابوالبختری، از گفتار على(ع) به خشم آمد و با شمشیر کشیده جلو رفت؛ ولی هیبت و شکوه على(ع) چنان رعب و وحشتی در اندام او انداخت که جهان را دگرگون دید، سرش گیج خورد و به زمین افتاد و بی‌هوش گشت.
ابوجهل: «نترسید! بی‌هوشی ابوالبختری از کرامت محمّد و هیبت علی نیست! او مزاجش طوری است که هرگاه خیلی خشمگین و غضب‌آلود شود، حالش تغییر کرده و بی‌هوش می‌شود.» پس از چند لحظه‌ای، ابوالبختری به حال آمد. مهاجمین از خانه بیرون آمدند تا به جستجوی پیامبران بپردازند.[5]
 

جلوه فداکاری و اخلاص در اشعار على(ع)

 
حضرت علی(ع) این اشعار را در مورد فداکاری خود، سرود:
 ١- وَفيْتُ بِنَفْسى خَيْرَ مَنْ وَطَئَ الْحَصَى/ وَ مَنْ طافَ بِالْبَيْتِ الْعَتِيْقِ وَ بِالْحِجْرِ
۲ – رَسُـول اِلله خــافَ اَنْ يَمْــكُروا بِـهِ/ فَنَجّاهُ ذُو الطَّولِ الاِله مِنْ الْمَكْرِ
 ۳- وَ باتَ رَسُــولُ اللهِ فــى الْغار آمِناً/ مُوَفّىً و فى حِفْظِ الالِهِ وَ فى سَتْرِ
 4 – اَقـامَ ثَـلاثـاً ثُمَّ زُمَّــت فَلائِــصُ/ فَلائِصُ یَفرینَ الحَصی اَینَما یَفری
5- وَ بِـتُّ ارائيـهمْ وَ لَــمْ يَتْهَـمونَنــى/ قَدْ وَ طَنَت نَفْسى عَلَى الْقَتْلِ وَالاَسْرِ
6- أَرَدْتُ بِــهِ نَصــْرِ الْإِلَــهُ تـبــتلا/ وَ أضمَرتُهُ حَتَّى أوَ سَدَ فِی قَبرِی
یعنی: «با جان خود، بهترین کسی را که پای به سنگریزه نهاده و گرد خانه خدا و حجرالأسود گشته است، نگهداری کردم.
فرستاده خدا ترسید که با او مکر و حیله کنند. خداوند بخشنده و توانا او را از مکر، نجات داد.
رسول خدا با کمال مصونیّت و در پناه نگهداری خدا، در غار، شب را به‌ روز آورد. سه روز در غار ماند، سپس شترهای جوانی که سنگریزه‌ها را می‌شکافند برای او آماده شد.
شب را به سر بردم، در حالی ‌که مراقب دشمنان بودم، و جان من برای کشته شدن و اسیر گشتن، آماده ‌شده بود.
در این کار یاری خدا را از روی اخلاص قصد داشتم، و تا هنگامی ‌که در گورم گذارند همین قصد را در دل خواهم داشت.»
در شعر تو کان به لطف، از جان بیش است/ وز هر چه، کسی وصف کند زان بیش است
نـزد آنـان کـه در سـخـن اسـتـادنـد/ هـر بیـت تـو از هـزار دیـوان بیـش اسـت
 

پی‌نوشت‌ها

 
[1] . طبق بعضی از روایات، حضرت علی(ع) به پیامبر(ص) عرض کرد: «آیا جان شما به سلامت می‌ماند؟» پیامبر(ص) فرمود: آری. علی(ع) عرض کرد: «در این صورت باکی نیست.»
[2] . سوره یس، آیه ۹.
[3] . اقتباس از ناسخ التواریخ هجرت، ج ۱، ص ۱۴.
[4] . سوره بقره، آیه ۲۰۷، تاریخ یعقوبی، ج ۲، صفحه ۲۳ و ناسخ التواريخ هجرت، ج ۱، ص ۱۵.
[5] . ناسخ التواريخ هجرت ج 1 ص ۱۷ و ۱۶ با توضیحاتی لازم
 
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
محمد محمدی اشتهاردی
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر: