کد مطلب: ۳۳۲۸
تعداد بازدید: ۲۹۵۹
تاریخ انتشار : ۰۹ فروردين ۱۳۹۹ - ۱۲:۱۲
نگاهی بر زندگی امام علی(ع)| ۱۱
در این هنگام، پیامبر(ص) از خانه بیرون آمد، مسلمانان مدینه را در دو صف قرار داد و با هم تا یک فرسخی به استقبال علی(ع) شتافتند، هنگامی که چشم علی(ع) به قامت پیامبر(ص) افتاد، به احترام آن حضرت، از اسب پیاده شد، و به طرف پاهای پیامبر(ص) خم شد تا ببوسد...

نگاهی بر زندگی علی(ع) بعد از هجرت، در عصر پیامبر(ص)| ۵


علی(ع) در سال هشتم و نهم هجرت


سال هشتم و نهم هجرت نیز پر از حوادث بود، و علی(ع) دوش به دوش پیامبر(ص) در پیشاپیش حوادث قرار داشت، در اینجا با ذکر چند نمونه از این حوادث، باز به تماشای قامت رعنای علی(ع) می‌پردازیم:
 

۱- پیروزی علی(ع) در جنگ ذات السّلاسِل

 
سال هشتم هجرت بود، به مدینه خبر رسید که دوازده هزار سوار از مردم «وادی یابس» هم‌پیمان شده‌اند که محمّد(ص) و علی(ع) را بکشند، پیامبر(ص)، چهار هزار نفر را به فرماندهی ابوبکر، برای سرکوبی آن متجاوزان سرکش، فرستاد، ولی ابوبکر، صلاح را در جنگ ندانست و بازگشت، پیامبر(ص)، عمربن خطاب، و سپس عمروعاص را با سپاهی مجهّز فرستاد، آنها نیز رفتند و بدون نتیجه بازگشتند [مطابق بعضی از روایات، درگیری شد و سپاهیان اسلام با دادن شهدای بسیار، شکست خورده و بازگشتند].
پیامبر(ص) این‌بار، حضرت علی(ع) را طلبید و به او فرمان حرکت به سوی وادی یابس را داد، حضرت علی(ع) این فرمان را با جان و دل پذیرفت.
حضرت علی(ع) دستار [دستمال] مخصوصی داشت، آن را بر سر نمی‌بست مگر در نبردهای شدید و سخت، از این‌رو به خانه بازگشت، و آن دستار را از همسرش فاطمه(س) گرفت، فاطمه(س) پس از اطّلاع از جریان، از روی مهر و محبّتی که به علی(ع) داشت گریان شد، پیامبر(ص) به او فرمود: «چرا گریه می‌کنی؟ به خواست خدا شوهرت کشته نخواهد شد».
علی(ع) به پیامبر(ص) عرض کرد: «ای رسول خدا مرا از رفتن به بهشت باز ندار!»، آنگاه حضرت علی(ع) پرچم پیامبر(ص) را به دست گرفت، و همراه سپاه به شیوه‌ی غافلگیرانه روانه «وادی یابس» شد، از بیراهه حرکت می‌کردند، شب‌ها راه می‌رفتند و روزها در پشت خاک‌ها و سنگ‌ها و گودال‌ها، کمین می‌نمودند، و به همین ترتیب به پیش می‌رفتند تا آنکه هنگام سپیده‌ی سحر دشمن را غافلگیر کرده و به آنها حمله کردند.
در این وقت، دشمن خواب‌آلود نتوانست کاری بکند، و مفتضحانه پراکنده و شکست خورد.[1]
عالم بزرگ، شیخ مفید در ارشاد می‌نویسد: حضرت علی(ع) پس از حمله به دشمن، شش یا هفت نفر از آنها را کشت، و بقیّه گریختند، مسلمانان پیروز شده و با بدست آوردن غنائم جنگی، همراه علی(ع) به مدینه بازگشتند.
ام سَلَمه (یکی از همسران پیامبر(ص)) می‌گوید: پیامبر(ص) در خانه من خوابیده بود، ناگهان هراسان از خواب پرید، عرض کردم: «خدایت پناه دهد، چه شد؟»، فرمود: «راست گفتی خدایم پناه دهد، اکنون جبرئیل به من اطّلاع داد که علی(ع) به سوی مدینه می‌آید».
در این هنگام، پیامبر(ص) از خانه بیرون آمد، مسلمانان مدینه را در دو صف قرار داد و با هم تا یک فرسخی به استقبال علی(ع) شتافتند، هنگامی که چشم علی(ع) به قامت پیامبر(ص) افتاد، به احترام آن حضرت، از اسب پیاده شد، و به طرف پاهای پیامبر(ص) خم شد تا ببوسد، پیامبر(ص) فرمود: «سوار شو، که خدا و رسولش از تو خشنودند»، علی(ع) گریه‌ی شوق کرد، و به خانه خود رفت، در این هنگام پیامبر(ص) به همسفران علی(ع) فرمود: «فرمانده خود (علی(ع)) را چگونه یافتید؟»، آنها عرض کردند: «غیر از خوبی از او چیزی ندیدیم، جز اینکه در همه‌ی نمازهایی که به او اقتدا نمودیم، آن حضرت سوره‌ی توحید را می‌خواند».
سپس پیامبر(ص) از علی(ع) پرسید: «چرا در نمازها، جز سوره‌ی توحید، سوره‌ی دیگری نمی‌خواندی؟»، علی(ع) عرض کرد: «من این سوره را دوست دارم».
پیامبر(ص) فرمود: «براستی که خدا تو را دوست دارد، چنانکه تو سوه‌ی توحید را دوست داری».
در این هنگام پیامبر(ص) این سخن بلند را در شأن علی(ع) بیان کرد:
«ای علی! اگر من از آن ترس نداشتم که گروه‌هایی از مسلمانان درباره‌ی تو همان را بگویند که مسیحیان درباره‌ی عیسی(ع) گفتند (که او خدا یا پسر خدا است).
لَقُلْتُ فِیکَ الْیَوْمُ مَقالاً لا تُمُرُّ بِمَلاَءٍ مِنْهُمْ اِلاّ اَخَذُ والتُّرابَ مِنْ تَحْتِ قَدَمَیْکَ:
«سخنی امروز در عظمت مقام تو می‌گفتم که به هیچ گروهی از مردم نگذری مگر آنکه خاک زیر پایت را به عنوان تبرّک بردارند»[2].
***
مطابق پاره‌ای از روایات، سوره‌ی «عادیات» در شأن پیروزی علی(ع) در همین جنگ، نازل گردید[3].

 
۲- هلاکت پیشتازان دشمن به دست علی(ع)

 
مطابق روایات دیگر؛ در ماجرای جنگ ذات السّلال، وقتی که حضرت علی(ع) و سپاهش به دشمن نزدیک شد، علی(ع) به پرچمدار سپاه خود فرمود: «پرچم را برافراشته کن». او پرچم را برافراشت، مشرکان آن را دیدند و شناختند و به همدیگر گفتند: «اینها دشمن ما هستند که در جستجوی ما آمده‌اند، این محمّد(ص) است که با سپاه خود آمده است»، در این هنگام یکی از جوانان قهرمان دشمن به میدان تاخت و مبارز طلبید و گستاخانه فریاد زد: «ای یارانِ ساحر دروغگو، کدامیک از شما محمّد(ص) است، تا به میدان من آید؟!».
علی(ع) به میدان او رفت و فرمود: «مادرت به عزایت بنیشیند، ساحر دروغگو تو هستی، ولی محمّد(ص) حقّ است و از جانب حقّ آمده است».
او گفت: تو کیستی؟، علی(ع) فرمود: «من علی پسر ابوطالب، و برادر و پسرعمو و داماد رسول خدا(ص) هستم».
او گفت: اکنون که تو در نزد محمّد(ص) دارای چنان مقامی هستی، کشتن تو با محمّد(ص) یکسان است، آنگاه در حالی که رَجَز می‌خواند به علی(ع) حمله کرد، حضرت علی(ع) نیز رَجَز خواند، و به او حمله نمود، طولی نکشید که او به دست پرتوان علی(ع) کشته شد، آنگاه علی(ع) مبارز طلبید، برادر مقتول به میدان آمد و به علی(ع) حمله کرد، او نیز به دست علی(ع) به هلاکت رسید، باز علی(ع) مبارز طلبید، در این هنگام «حارث‌بن مکیده» که او را با پانصد نفر مرد جنگی می‌سنجیدند به میدان تاخت، علی(ع) او را نیز بر خاک هلاکت افکند، باز علی(ع) مبارز طلبید، «عمروبن فتّاک» پسرعموی حارث به میدان آمد، او نیز به دست توانمند علی(ع) کشته شد، باز علی(ع) مبارز طلبید، ولی هیچ‌کس از دشمن جرأت آمدن به میدان نکرد، در این هنگام علی(ع) به قلب دشمن زد و پیشتازان دشمن را کشت، دشمنان شکست خوردند، علی(ع) اموال آنها را به غنیمت گرفت، و اهل و عیال آنها را اسیر کرد و به مدینه بازگشت، پیامبر(ص) و مسلمانان به استقبال علی(ع) شتافتند، وقتی که به هم رسیدند، پیامبر(ص) با ردای خود، گرد و غبار صورت علی(ع) را پاک کرد، و بین دو چشمان علی(ع) را بوسید، و مطالب بسیار بلندی در شأن علی(ع) فرمود، از جمله در حالی که اشک از چشمانش سرازیر بود، فرمود:
الحمدالله یا علی الذی شد بک ازری و قوّی بک ظهری...:
«ای علی! حمد و شکر خداوندی را که به وسیله‌ی تو پشتم را محکم و نیرومند نمود...».[4]
 

۳- علی(ع) در ماجراهای فتح مکّه

 
در ماجرای فتح مکّه که در سال هفتم هجرت رخ داد، به ذکر چند نمونه از تلاش‌های حضرت علی(ع) می‌پردازیم:
 

الف: فتح مکّه و گشودن در کعبه به دست علی(ع)

 
پیامبر(ص) با ده هزار نفر از سپاه اسلام در روز اوّل یا دوّم ماه رمضان سال ۸ هجری برای فتح مکّه، از مدینه حرکت نمودند، و پس از چند روز به مکّه رسیدند و آن را محاصره کرده، و از هر سو وارد مکّه شدند و بدون جنگ، مکّه را فتح کردند، و این حادثه بزرگ در ۱۷ رمضان همان سال رخ داد، هنگامی که سپاه اسلام تکبیر گویان کنار کعبه آمدند، پیامبر(ص) تصمیم گرفت درون کعبه و اطراف آن را از لوث بت‌ها، پاک سازد، در این هنگام عثمان‌بن طلحه، کلیددار کعبه، درِ کعبه را قفل کرد و بر بالای پشت بام کعبه رفت، پیامبر(ص) کلید در خانه کعبه را از او خواست، او گفت: «اگر می‌دانستم که او (محمّد(ص)) رسول خدا است، از دادن کلید به او مضایقه نمی‌کردم».
در این لحظه حضرت علی(ع) بر بالای پشت بام کعبه جهید، و دست عثمان‌بن طلحه را گرفت و پیچانید و کلید را با زور از دستش گرفت، و در کعبه را گشود، پیامبر(ص) وارد خانه‌ی کعبه شد و دو رکعت نماز خواند و سپس بیرون آمد، عمویش عبّاس عرض کرد: «کلید را به من بسپار» (تا من کلیددار کعبه شوم).
در این هنگام این آیه نازل گردید:
«اِنَّ اللهَ یَأْمُرُکُمْ اَنْ تُؤَدُّوا الْاَماناتِ اِلی اَهْلِها:
همانا خداوند به شما فرمان می‌دهد که امانت‌ها را به صاحبش بدهید» (نساء - ۵۸).
در این هنگام رسول خدا(ص) به علی(ع) دستور داد تا کلید را به عثمان‌بن طلحه بدهد و از او عذرخواهی کند.
علی(ع) با کمال وفق و مدارا و معذرت خواهی، کلید را به عثمان داد، عثمان گفت: «ای علی! چطور هنگام گرفتن کلید با خشم و تندی آن را از من گرفتی، ولی هنگام دادن با ملایمت و مدارا دادی؟».
حضرت علی(ع) فرمود: آیه نازل شده که امانت را به صاحبش رد کنید، آنگاه آیه‌ی فوق را خواند.
عثمان‌بن طلحه چنان تحت تأثیر اخلاق اسلامی قرار گرفت که مسلمان شد، پیامبر(ص) کلید کعبه را از او نگرفت، بلکه ادامه‌ی کلیدداری او را تثبیت کرد.[5]
 

ب: علی(ع) بر دوش پیامبر(ص) در پاکسازی کعبه

 
پاسی از شب می‌گذشت پیامبر(ص) تصمیم گرفت داخل کعبه را از لوث وجود بت‌ها پاک نماید؛ تا کعبه مخصوص پرستش خدای بزرگ گردد، برخاست و علی(ع) را همراه خود کنار کعبه برد، و با هم هفت بار کعبه را طواف کردند سپس پیامبر(ص) با چوبی که در دست داشتند همه‌ی بت‌ها را از جایگاه خود به زمین انداخت و همچون جدّش ابراهیم بت‌شکن، آنها را درهم شکست، علی(ع) نیز در این پاکسازی و بت‌زدائی، همدوش پیامبر(ص) بود.
در این وقت پیامبر(ص) تصمیم گرفت بزرگ‌ترین بتی را که بر سقف کعبه آویخته شده بود از سقف کعبه به پایین اندازد و سرنگون نماید لذا به علی(ع) فرمود: بنشین و شانه‌ات را بگیر تا بتوانم بالا روم علی(ع) نشست و آنگاه پیامبر(ص) بر شانه‌ی علی(ع) ایستاد و فرمود برخیز، علی(ع) با همه‌ی نیرو و توانایی که داشت با سختی از جای حرکت کرد پیامبر(ص) پائین آمد، و علی(ع) را بر شانه‌ی خود گذاشت.
علی(ع) در این باره می‌گوید: «وقتی که بر شانه‌ی پیامبر(ص) ایستاده بودم، احساس کردم اگر بخواهم می‌توانم بر افق آسمان دست یابم و دستم را به ستاره‌ی ثریّا برسانم...».
علی(ع) با دست پرتوان خود، آن بت بزرگ را که بر سطح کعبه میخکوب شده بود بگرفت و بر زمین افکند و شکست.
آنگاه علی(ع) از دوش پیامبر(ص) به زمین آمد که در این زمینه شاعر، خطاب به علی(ع) می‌گوید:
تو زنی به دوش نبی قدم/ فکنی بتان همه از حرم
حرم از وجود تو محترم/ تو ای آنکه نماز بپا کنی
کم کم آن شب تاریخی به سوی صبح نزدیک می‌شد، و بلال بالای مأذنه اذان صبح را گفت و مسلمانان برای اقامه نماز از خواب برخاستند و به سوی کعبه و مسجد سرازیر شدند، دیدند که کعبه به طور کلّی از بت‌های مشرکان پاک شده است[6] بدین ترتیب پایگاه توحیدی که یک روزی مرکز یکتاپرستی بود و مشرکان آن را به بت و بت‌پرستی آلوده کرده بودند، به وسیله‌ی پیامبر(ص) و علی(ع) پاکسازی گردید و دوباره هدف ابراهیم خلیل از ساختن کعبه، تحقق یافت و کعبه کانون خداپرستان موحّد گردید.
 

خودآزمایی

 
1- حضرت علی(ع) با چه شیوه‌ای سپاه را روانه «وادی یابس»کرد؟
2- مطابق پاره‌ای از روایات، شأن نزول سوره‌ی «عادیات» چیست؟
3- به چه دلیل رسول خدا(ص) به علی(ع) دستور داد تا کلید کعبه را به عثمان‌بن طلحه بدهد و از او عذرخواهی کند؟
 

[1] اقتباس از بحار، ج ۲۱، ص ۷۸ و ۷۹.
[2] ترجمه ارشاد مفید، ج ۱، ص ۱۰۳ و ۱۰۴ – بحار، ج ۲۱، ص ۹۰.
[3] مجمع البیان، ج ۱۰، ص ۵۲۸ – بحار، ج ۲۱، ص ۶۶.
[4] بحار، ج ۲۱، ص ۹۰ – تفسیر فرات، ص ۲۲ و ۲۲۶.
[5] مناقب آل ابی‌طالب، ج ۱، ص ۴۰۱ – بحار، ج ۲۱، ص ۱۱۶ و ۱۱۷.
[6] العلویّة المبارکه، ص ۱۵۰ – الغدیر، ج ۷، ص ۱۰ تا ۱۳.

دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
محمد محمدی اشتهاردی
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر: