قضاوت حیرتانگیز مولای متّقیان حضرت علی(ع)
شریح قاضی در زمان عمر منصوب به قضاوت بود. از خودش نقل شده كه گفته است:
مردی نزد من آمد و گفت: دیشب در خانهی ما دو زن، وضع حمل كردهاند؛ یكی پسر آورده و دیگری دختر؛ ولی نوزادها مشتبه شدهاند و هر یك از آن دو زن، مدّعی است كه پسر از آن من است! حال تكلیف ما چیست؟ من وقتی این ماجرا را شنیدم، متحیّر شدم كه چه بگویم.
با هم پیش عمر رفتیم. او هم فكری كرد و دید نمیداند. به من گفت: تو كه قاضی هستی بگو چه باید كرد؟ گفتم: من اگر بلد بودم پیش شما نمیآمدم. گفت: اصحاب را جمع كنید تا از آنها نظرخواهی كنیم. آنها هم جوابی نداشتند. آخرالامر خودش گفت: من مردی را میشناسم كه حلاّل مشكلات است.
«اَیْنَ اَبُوالْحَسَن مُفَرِّجُ الْکُرَبِ»؛
«کجاست ابوالحسن [علی(ع)] برطرف سازندهی غصّهها».
اطرافیانش گفتند: احضارش كنید تا جواب بدهد. گفت: خیر، عالم را نزد جاهل نمیآورند بلكه جاهل باید نزد عالم برود. ما كه نمیدانیم باید نزد او برویم. با هم حركت كردند. امّا علی كجاست؟ در نخلستان خارج شهر مشغول بیل زنی و آبیاری درختان است!! بهراستی كه چقدر بدبختی و مایهی شرمندگی برای امّت اسلامی است كه آدم جاهل بیخبر احكام خدا تكیه بر مسند خلافتِ الهی زده و حاكم بر امّت گردد، آنگاه آن كس كه از جانب خدا منصوب به خلافت و آگاه از تمام حقایق وحی خداست و عالم به همهی علوم، آنچنان از میان امّت طرد گردد كه ناچار باید برود در میان بیابان بیل بزند و مزدوری كند تا معاش عائلهاش را تأمین نماید!!
«تبّاً هذه الدّنیا الدّنیّه»؛
«نابود باد این دنیای پست و فرومایه كه چه حقّ كشیها در آن شده است و میشود»!
آمدند و دیدند علی در میان بیابان بیل میزند و قرآن میخواند و میگوید:
«أ یَحْسَبُ الْإنْسانُ أَنْ یُتْرَكَ سُدىً»؛[1]
«آیا انسان میپندارد كه به حال خود رها میشود [و به حسابش رسیدگی نمیگردد]»؟
سلام كردند و جواب شنیدند. فرمود: چرا اینجا آمدهاید؟ عمر جریان را گزارش داد. فرمود آن دو زن را حاضر كنند. دستور داد قدحی آوردند و آن را وزن كردند و سپس آن را به یكی از آن زنها داد و فرمود: شیر خود را در میان آن قدح بدوش. آنگاه آن را با شیر وزن كرد و به دوّمی داد و فرمود: تو هم شیر خود را در میان آن بدوش و بار دیگر آن را وزن كرد؛ شیر یكی از آن دو سنگین و دیگری سبكتر آمد. فرمود: فرزند پسر از آنِ زنی است كه وزن شیرش سنگینتر است. در جواب عمر كه از سرّ مطلب پرسید فرمود: خدا سهم پسر را در ارث، دو برابر سهم دختر قرار داده است، در شیر هم، وزن شیر دختر سبكتر از وزن شیر پسر است.
مرحوم علاّمهی مجلسی(ره) پس از نقل این قصّه میفرماید:
«وَ قَدْ جَعَلَتِ الْاَطِبّاءُ ذلِكَ اَساساً فِی الْاِسْتِدْلالِ عَلَى الذَّكَرِ وَ الْاُنْثى»؛[2]
«طبیبان این عمل را پایه و اساسی قرار دادهاند برای اثبات پسر یا دختر بودن نوزاد».
عمر، پس از مشاهدهی این فضیلت از امام، چون احساس شرمندگی میكرد گفت:
«لَقَدْ اَرادَکَ الْحَقُّ یا اَبَالْحَسَن وَلکِن قَوْمُکَ اَبَوا»؛
خدا تو را خواسته بود ای ابوالحسن! ولی مردم نخواستند. امام فرمود:
«خَفِّضْ عَلَیْكَ یا اَبا حَفْصِ «اِنَّ یَوْمَ الْفَصْلِ كانَ میقاتاً»[3]»؛[4]
«در مقابل حقّ خضوع كن ای ابا حفص! [كنیهی عمر، ابوحفص است] روز قیامت روز جداشدن حقّ از باطل است [آن روز معلوم میشود چه كسی حقّ و چه كسی باطل بوده است]».
امام امیرالمؤمنین(ع) در مقام معرّفی خود...
چند جملهای هم از خود امام امیرالمؤمنین(ع) در معرّفی خودش بشنویم كه ضمن یكی از خطبههایش فرمود:
«یا مَعْشَرَ النَّاسِ سَلُونِی قَبْلَ أنْ تَفْقِدُونِی فَاِنَّ عِنْدی عِلْمَ الاَوَّلینَ وَ الاخِرین»؛
«ای مردم! تا مرا از دست ندادهاید [آنچه میخواهید] از من بپرسید؛ چرا كه علم اوّلین و آخرین نزد من است».
«اَما وَ الله لَوْ ثُنِّیَ لِیَ الْوَسادَةٌ لَحَکَمْتُ بَیْنَ اَهْلِ التَّوْراةِ بِتَوراتِهِمْ وَ بَیْنَ اَهْلِ الْاِنْجیلِ بِاِنْجِیلِهِمْ وَ بَیْنِ اَهْلِ الزَّبُورِ بِزَبُورِهِمْ وَ بَیْنِ اَهْلِ الْفُرْقانِ بِفُرْقانِهِمْ»؛
«به خدا سوگند، اگر مسند حكم برای من آماده شود؛ در میان توراتیان به توراتشان و در میان انجیلیان به انجیلشان و در میان زبوریان به زبورشان و در میان فرقانیان به فرقانشان حكم میكنم».
«فَوَ الَّذِی فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَءَ النَّسِمَةَ لَوْ سَأَلْتُمُونی عَنْ آیَةٍ آیَةٍ لَاَخْبَرْتُکُمْ بِوَقْتِ نُزُولِها وَ فَیِمَ نَزَلَتْ وَ اَنْبَأَتُکُمْ بناسِخِها مِنْ مَنْسُوخِها وَ خاصِّها مِنْ عامِّها وَ مُحْکَمِها مِنْ مُتَشابِهِها وَ مَکِّیِّها مِنْ مَدَنِیِّها»؛
«قسم به خدایی كه دانه را شكافته و انسان را آفریده است اگر از آیه آیهی قرآن بپرسید از زمان نزول و شأن نزول آن آگاهتان میسازم و از ناسخ و منسوخ، از خاصّ و عامّ، از محكم و متشابه، از مَكّی و مَدنیّ آیات، شما را با خبر میگردانم».
«وَ اللهِ ما مِنْ فِئَةٍ تَضِلُّ اَوْ تَهْدِی اِلاّ وَ اَنَا اَعْرِفُ قائِدَها وَ سائِقَها وَ ناعِقَها اِلی یَوْمِ الْقِیامَةِ»؛[5]
«به خدا قسم میدانم تا روز قیامت چه گروههایی روی كار خواهند آمد اعمّ از گمراه كننده و هدایت كننده و میشناسم كه پیشوایشان و دعوت كنندهی آنان چه كسانی خواهند بود»!
عدالت مولای و حقوق مردم
به گوشهای هم از عدالت و سختگیریاش در رعایت حقوق مردم بنگرید. دستور برای عموم كارگردانان حكومتش از استانداران و فرمانداران نوشته است:
«اَدِقُّوا اَقْلامَکُم وَ قارِبُوا بَیْنَ سُطُورِکُمْ وَ احْذَفُوا عَنّی فَضُولَکُمْ وَاقْصِدُوا قَصْدَ الْمَعانی وَ اِیّاکُمْ وَ الاِکْثار فَاِنَّ اَمْوالَ الْمُسْلِمینَ لا تَحْتَمِلُ الْاِضرارِ»؛[6]
«در نامه نگاری نوك قلمها را نازك بگیرید، فاصلهی بین سطرها را كم كنید، كلمات زائد را حذف نمایید، میانهروی را در معانی و الفاظ رعایت كنید. از زیادهروی [در صرف بیتالمال] بپرهیزید كه اموال مسلمانان تحمّل اضرار و زیان نمینماید».
شب در بیتالمال در پرتو نور شمعی نشسته، مشغول حسابرسی بود. كسی داخل شد كه صحبت خصوصی داشت. امام فوراً شمع را خاموش كرد! چون شمع از بیتالمال است و صرف چند شعله از شمع بیتالمال برای حرف خصوصی روا نیست.[7] طبیعی است این گونه سختگیریها در حقوق، خوشایند مردم عادی نمیباشد و لذا گفتهاند:
«قُتِلَ فی مِحْرابِهِ لِشِدَّةِ عَدْلِهِ»؛
«بس كه عادل بود در محراب عبادتش كشته شد».
عتاب امام امیرالمؤمنین(ع) به خزانهدار بیتالمال
در ایّام عید، یكی از دخترانش با خبر شد كه گردنبندی از غنایم در بیتالمال هست؛ كسی را نزد خزانهدار پدرش (علیبن ابیرافع) فرستاد كه آن گردنبند را سه روز به من عاریه بده؛ پس از سه روز آن را به بیتالمال برمیگردانم و اگر مفقود شد، ضامنِ جبران آن میباشم. او تقدیم کرد. امام(ع) وقتی چشمش به گردنبند در گردن دخترش افتاد فرمود: این از كجا به شما رسیده است؟! گفت: از بیتالمال عاریه كردهام. امام(ع) سخت برآشفت و خزانهدار را احضار نموده مورد عتاب شدید قرار داد كه:
«اَتَخُونُ الْمُسْلِمینَ یَابْنَ اَبی رافِعِ»؛
«پسر ابیرافع! به مسلمانان خیانت میکنی»؟
گفت: آقا چه كردهام؟! فرمود: چرا گردنبندی كه همهی مسلمانان در آن سهیمند و هنوز تقسیم نشده است به دختر من دادهای؟! گفت: یا امیرالمؤمنین اولاً دختر شماست. ثانیاً او هم فردی از مسلمین است و در بیتالمال سهم دارد و ثالثاً سه روز عاریه گرفته و ضامن جبرانش هم شده است. فرمود: اینها درست؛ امّا هنوز تقسیم نشده كه دختر من با رضایت دیگر مسلمانان سهم مشخّص خود را گرفته باشد. گردنبند را از دخترش گرفت و تحویل خزانهدار داد و فرمود : ابن ابیرافع! دیگر نبینم چنین خیانتی مرتكب شوی كه مجازات خواهی شد! آنگاه این جملهی عجیب را فرمود:
«ثُمَّ اَوْلى لاِبْنَتِی لَوْ كانَتْ اَخَذَتِ الْعِقْدَ عَلى غَیْرِ عارِیَةٍ مَضْمونَةٍ مَرْدُودَةٍ لَكانَتْ اِذاً اَوَّلَ هاشِمَّیةٍ قَطَعْتُ یَدَها فی سِرْقَةٍ»؛[8]
«وای به حال دخترم! اگر به عنوان عاریه به شرط ضمان نگرفته بود كه پس از سه روز به بیتالمال برگرداند، اولّین زنی از هاشمیّات بود كه دستش را به جرم سرقت میبریدم».
بعد رو به دخترش كرد و فرمود: ای دختر علی! از حدّ خود تجاوز مكن. مگر همهی زنان مسلمان در ایّام عید، گردنبند به گردن خود میبندند تا تو نیز ببندی؟!
یكسان بودن خویش و بیگانه نزد مولا علی(ع)
از این عجیبتر اینكه یكی از امرای زمان، قدری عنبر ( نوعی از عطریّات است) برای حضرت امّكلثوم (دختر امیرالمؤمنین(ع)) به عنوان هدیه فرستاده بود. با اینكه هدیهی شخصی بود و ارتباطی با بیتالمال و اموال عمومی نداشت ولی چون تماسی با مقام حكومت داشت، امام(ع) آن را به حساب بیتالمال گذاشت و برای آگاهی دادن به عموم مردم بالای منبر رفت و فرمود:
«اَیُّهَا النّاسُ اِنَّ اُمِّ کُلثومَ بِنْتَ عَلیٍّ خانَتْکُمْ عَنْبَراً»؛
«ای مردم! امّكلثوم دختر علی، به قدر عنبری به حقّ شما تعدّی كرده است».
«وَ اَیْمُ اللهِ لَو کانَتْ سِرْقَةً لَقَطَعْتُها مِنْ حَیْثُ اَقْطَعُ نِساءَکُم»؛[9]
«به خدا سوگند اگر هدیهی شخصی نبود؛ دستش را به جرم سرقت میبریدم همان گونه كه دست زنان شما را میبرم».
یعنی دختر من با زنان شما در اجرای حدود الهی یكسان است.
كسی كه كارش فصد و حجامت است و از رگ مردم خون میگیرد، او ممكن است در روز صد رگ بزند و از مردم خون بگیرد و باكش نشود ولی اگر بخواهد رگ خودش را بزند دستش میلرزد و در كار خود روان نمیشود!
زند فصّاد در هر لحظه صد نیش / ولی دستش بلرزد بر رگ خویش
سیاست بین كه میكردند از پیش / نه با بیگانه با دُردانهی خویش
فروتنی و تواضع مولای متّقیان
این نمونهای از عدل علی(ع) است، آن هم تواضع و فروتنیاش كه شنیدهایم:
پیرزنی را در یكی از گذرگاههای كوفه [مركز فرماندهیش] دید كه مشك آبی بر دوش گرفته و به سختی میبرد! جلو آمد و زانو بر زمین زد و بند مشك را از شانهی پیرزن برداشت و بر شانهی خودش گذاشت و با او به راه افتاد. آن پیرزن او را نشناخت. چون عادتش این بود كه در كوچهها و خیابانها تنها حركت میكرد و اجازه نمیداد كسی از اعوان و اصحاب به دنبالش بیفتند و نگهبانش باشند! میفرمود: مرگ مقدّر را كسی نمیتواند جلوگیری كند و غیر مقدّر هم كه حافظ نمیخواهد.
طبعاً فردی كه با وضعی بسیار ساده و عاری از تشریفات در كوچهها راه میرود اكثر مردم او را نمیشناسند. پیرزن هم او را نشناخت. در بین راه امام(ع) از حال او جویا شد. او گفت: خدا، دادِ مرا از علی(ع) بگیرد! شوهر مرا فرستاد در یكی از سرحدّات كشته شد و من با چند یتیم ماندهام. برای تأمین معاش خود و كودكانم در خانهها كار میكنم.
به خانهی پیرزن رسیدند. امام(ع) مشك را بر زمین نهاد و با خاطری پریشان برگشت و شب را با ناراحتی گذراند و اوّل صبح زنبیلی پر از آرد و هیزم و خرما بر دوش گرفت و به سمت خانهی پیرزن به راه افتاد. در بین راه یكی از اصحاب رسید و گفت: یا امیرالمؤمنین! اجازه بدهید من بیاورم. فرمود: نه، روز قیامت بار علی را خودش باید بكشد! تو دنبال كار خودت برو، مرا تنها بگذار. در خانهی پیرزن رسید و در زد. پیرزن پشت در آمد و گفت: كیست؟ امام فرمود: همان بندهی خدا كه دیروز مشك آب به خانه آورد؛ در را باز كن برای بچّهها چیزی آوردهام.
وارد خانه شد. فرمود: من میخواهم به تو كمك كنم و به ثواب برسم. حالا یا تو از بچّهها نگهداری كن و من آرد را خمیر كنم یا من بچّهها را نگهداری میكنم. پیرزن گفت: من بهتر میتوانم آرد را خمیر كنم. امام(ع) نشست و بچّهها را دور خود جمع كرد و همچون پدری مهربان آنها را مورد نوازش قرار داد و با دست خود خرما در دهان آنها میگذاشت و میگفت: عزیزانم! علی را حلال كنید! دقایقی گذشت و پیرزن گفت: خمیر حاضر است، محبّت كن تنور را روشن كن. امام برخاست هیزم در تنور ریخت و آن را روشن كرد. وقتی شعلهی آتش بالا آمد صورتش را بر آن گرفت و گفت: علی! بچش حرارت آتش دنیا را. یادت نرود كه آتش سوزان جهنّم برای بیخبران از حال بیوه زنان و یتیمان آماده است.
در این اثنا زنی از همسایهها وارد شد و با كمال تعجّب دید امیرالمؤمنین(ع) در مطبخ این پیرزن كار میكند!! حیرتزده كنار پیرزن آمد و گفت: مادر! میدانی این آقا كه در مطبخ كار میكند كیست؟! گفت: نه نمیشناسم. مرد مهربانی است، از دیروز به من خیلی خدمت كرده است. گفت: مادر، این امیرالمؤمنین علی(ع) است. پیرزن تا امام را شناخت، هم ترس و وحشت سراپای او را گرفت و هم غرق در عرق خجالت شد. جلو آمد و گفت: یا امیرالمؤمنین!
عفوم كنید؛ من شما را نشناختم و این جسارتها را كردم و اینك سخت شرمندهام. امام فرمود: نه، من شرمندهی شما هستم كه در رسیدگی به حال شما كوتاهی شده است.[10]
بشارت امام امیرالمؤمنین(ع)
او بشارتی داده است و امیدواریم ما هم اهل آن بشارت باشیم. به حارث هَمْدان فرموده است:
«...مَنْ یَمُتْ یَرَنی مِنْ مُؤمِنٍ اَوْ مُنافِقٍ قُبُلاً»؛[11]
«...هر كه میمیرد، هنگام مردن، مرا میبیند اعمّ از مؤمن و منافق».
اگر مؤمن باشد به حضرت ملكالموت دستور رفق و مدارا میدهد و اگر منافق است دستور سختگیری در قبض روحش صادر میكند.[12] آیا یك انسان ممكن است در آن واحد در صدجا و هزاران جا باشد؟! هم اكنون در همین ساعت هزارها و میلیونها محتضر در حال جان دادن هستند و همه علی امیرالمؤمنین(ع) را مشاهده میكنند! آفتاب یكی بیش نیست امّا همهی زمینیان آن را میبینند. علی(ع) به اذن و ارادهی خدا خورشیدی است كه همهی انسانهای در حال احتضار او را میبینند و مورد مهر یا قهر او قرار میگیرند.
یا امیرالمؤمنین! حتماً روز عاشورا هم به كربلا كنار گودال قتلگاه آمده و دیدهای كه با حسین عزیزت چه كردهاند. دخترت زینب كبری(س) كنار بدن پارهپارهی برادر آمد و خواست او را ببوسد امّا گفت: عزیزم چه كنم؛ جای یك بوسهی من در همه اعضای تو نیست.
خودآزمایی
1- حضرت علی(ع) با چه تدبیر و استدلالی فرزند هر یک از زنان را مشخص کرد؟
2- چرا امیرالمؤمنین(ع) خزانهدار بیتالمال را مورد عتاب قرار داد؟
3- به چه دلیل حضرت علی(ع) زنبیلی پر از آرد و هیزم و خرما بر دوش گرفت و به سمت خانهی پیرزن به راه افتاد؟
پینوشتها
[1]. سورهی قیامة، آیهی ۳۶.
[2]. بحارالانوار، جلد ۴۰، صفحهی ۲۳۴.
[3]. سورهی نبأ، آیهی ۱۷.
[4]. سفینة البحار، جلد ۲، صفحهی ۴۳۵ (قضی).
[5] . نقل از ارشاد مفید، صفحهی ۲۳.
[6]. خصال صدوق، باب الخمسة، صفحهی ۳۱۰.
[7]. مناقب، جلد ۲، صفحهی ۱۱۰.
[8]. بحارالانوار، جلد ۴۰، صفحات ۳۳۷ و ۳۳۸.
[9]. بحارالانوار، جلد ۴۰، صفحهی ۱۱۶.
[10]. بحارالانوار، جلد ۴۱، صفحهی ۵۲.
[11]. بحارالانوار، جلد ۳۹، صفحهی ۲۴۱.
[12]. کافی، جلد ۳، صفحات ۱۳۱ و ۱۳۲.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
آیت الله سید محمد ضیاءآبادی
اگر حضرت علی علیه السلام میفرمود گذشته و آینده تمام هستی یا لحظه بیگ بنگ و نوع شکل گیری جهان رو میدونه که البته در نهجالبلاغه توضیح داده من شخصاً قبول میکردم و تعجب نمیکردم.
چون سینه بنده مومن خداوند متعال مخزن اسرار الهی ست