کد مطلب: ۴۲۱۶
تعداد بازدید: ۵۱۵
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار : ۱۵ دی ۱۳۹۹ - ۱۰:۰۱
داستان‌هایی از حضرت امام حسین(ع) | ۳
آنها جواب سلام امام(ع) را دادند و گفتند: بفرمائید از این غذا میل کنید، امام(ع) در کنار آنها روی خاک زمین نشست، و سپس فرمود: اگر این نان، صدقه نبود با شما می‌خوردم سپس به آنها فرمود: برخیزید به خانه‌ی من بیائید، امروز مهمان من باشید. آنها برخاستند و همراه
روزی امام حسین(ع) از جایی عبور می‌کرد، دید چند نفر فقیر، پلاسی به زمین انداخته‌اند و مقدار اندکی نان خشک روی آن نهاده و می‌خورند، بر آنها سلام کرد.
آنها جواب سلام امام(ع) را دادند و گفتند: بفرمائید از این غذا میل کنید، امام(ع) در کنار آنها روی خاک زمین نشست، و سپس فرمود: اگر این نان، صدقه نبود با شما می‌خوردم سپس به آنها فرمود: برخیزید به خانه‌ی من بیائید، امروز مهمان من باشید.
آنها برخاستند و همراه امام حسین(ع) به خانه‌ی آن حضرت آمدند امام(ع) به آنها غذا و لباس داد، سپس دستور داد به هر کدام مبلغی پول دادند، و با این شیوه آنها را خشنود کرد، و آنها از حضور امام(ع) رفتند.[1]
در نقل دیگر آمده: شبیه ماجرای فوق، پیش آمد، امام حسین کنار فقرا نشست و با آنها غذا خورد و فرمود: «خداوند متکّبران را دوست ندارد»[2].
 

پی‌نوشت‌ها


[1]. بحارالانوار، ج ۴۴، ص ۱۹۱.
[2]. اعیان الشیعه، ج ۱، ص ۵۸۰.

دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
محمد محمدی اشتهاردی
نظرات بینندگان
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۰
محسن داداش رستمی هستم. ایکاش ذره‌ای ازخاک قبرم بعد از مرگم قاطی خاک حر دلاور شود
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۰:۰۲ - ۱۴۰۱/۰۸/۲۲
0
0
باسلام خدمت شما دوستان عزیز و گرامی
جزاکم الله خیرا
واقعاعالی بود تشکراززحمت اشاعه دین اسلام.
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر: