4. حکم طلاق در مسیحیت
در اناجیل کنونی حکم شدیدی دربارهی طلاق دیده میشود که نه شباهتی به احکام آسمانی و نه به قوانین حسابشده بشری دارد و با هیچ منطقی تطبیق نمیکند و آن حکم ممنوعیّت مطلق طلاق است:
در انجیل لوقا میخوانیم:
هر کس زن خود را طلاق دهد و دیگری را نکاح کند زانی بود و هر کس زن مطلّقهی مردی را به نکاح خویش درآورَد زنا کرده باشد.[1] (جملهی 18).
نظیر همین حکم در انجیل مرقس[2] و انجیل متّی[3] آمده است.
جالب توجّه اینکه انجیل متّی میگوید: جمعی از بنیاسرائیل به مسیح(ع) ایراد کردند که موسی(ع) اجازهی طلاق داده، چرا تو نهی میکنی؟ او جوابی داد که مطالب مختلفی را در این زمینه روشن میسازد. اینک عین عبارت انجیل:
«به وی (یعنی عیسی) گفتند: پس از بهر چه موسی امر فرمود که زن را طلاقنامه بدهند و جدا کنند؟ ایشان را گفت موسی به سبب سنگدلی شما، شما را اجازت داد که زنان خود را طلاق دهید لیکن از ابتدا چنین نبوده. و به شما میگویم هر کس زن خود را به غیر علّت زنا طلاق دهد و دیگری را نکاح کند زانی است و هر کس زن مطلّقه را نکاح کند زنا کند. شاگردانش به او گفتند: اگر حکم شوهر با زن چنین باشد نکاح نکردن بهتر است. ایشان را گفت تمامی خلق این کلام را نمیپذیرند مگر به کسانی که عطا شده است زیرا که خصیها میباشند که از شکم مادر چنین متولّد شدهاند، و خصیها هستند که از مردم خصی شدهاند و خصیها میباشند که به جهت ملکوت خدا خود را خصی نمودهاند آن که توانایی قبول دارد بپذیرد (هرکس قابلیّت آن را دارد آن را قبول نماید – ترجمهی دیگر)».[4]
از عبارات فوق بهخوبی چند موضوع استفاده میشود:
الف) طلاق از نخست مشروع نبوده است.
ب) موسی به جهت سنگدلی مردم اجازهی طلاق داد.
ج) طلاق به غیر علّت زنا به هیچ وجه جایز نیست.
د) کسانی که توانایی دارند زن نگیرند بهتر است (زیرا مسیح قول شاگردانش را تصدیق کرد و گفت: ولی تمام مردم نمیتوانند از ازدواج خودداری کنند مگر کسانی که مشمول لطف و عنایت خدا شدهاند و سپس برای تأیید این سخن افراد خصی را سه دسته میکند: خصی مادرزاد، و خصی به واسطهی طرق مخصوصی که در میان مردم رایج است، خصی به خاطر خدا و ملکوت! ممکن است عدم ازدواج روحانیان مسیحی، یک بخش از آن مربوط به الهام گرفتن از همین گفتار شاگردان مسیح و خود او باشد).
در هر صورت این عبارات صریح اناجیل سبب شده که مسیحیان طلاق را ممنوع بدانند، ولی امروز بسیاری از ملل مسیحی به حکم ضرورت زندگی، این قانون را شکسته و در کشورهای خود طلاق را قانونی ساختهاند.
اکنون به بررسی این حکم میپردازیم:
۱. نخستین چیزی که در اینجا به نظر میرسد این است: مسیح که خودش مدّعی است برای تکمیل آیین تورات آمده نه برای تغییر آن، چگونه چیزی که در آیین موسی(ع) جایز بوده است به کلّی ممنوع ساخته؟
در انجیل متّی میخوانیم:
«گمان مبرید که آمدهام تورات یا صحف انبیا را باطل سازم، نیامدهام تا باطل نمایم بلکه تا تمام کنم زیرا هر آینه به شما میگویم تا آسمان و زمین زایل نشود همزه و نقطهای از تورات هرگز زایل نخواهد شد تا همه واقع شود، پس هر کس یکی از این احکام کوچکترین را بشکند و به مردم چنین تعلیم دهد در ملکوت آسمان کمترین شمرده شود».[5]
همین مطلب در انجیل لوقا نیز آمده است:
لیکن آسانتر است که آسمان و زمین زایل شود از آنکه یک نقطه از تورات ساقط گردد.[6]
روشن است که منظور از عدم زوال یک نقطه از تورات، نقوش و کتابت آن نیست زیرا آن هم با گذشت زمان از بین میرود، بلکه منظور معانی این نقوش است. یعنی مطالب و احکام آن هرگز نسخ نمیگردد (البتّه به عقیدهی کسانی که به اناجیل کنونی ایمان دارند).
اتّفاقاً «نسخ» در لغت به معنی زایل کردن است و شاید تعبیر صحیحتر در ترجمهی این عبارات انجیل همان تعبیر به نسخ باشد.
سؤال:
ممکن است کسانی سؤال کنند که این حکم شاید یک حکم موقّت در لسان موسی(ع) بوده است، نه جزءِ احکام شریعت و تورات او.
پاسخ:
این حکم صریحاً در تورات کنونی که مورد قبول مسیحیان نیز هست آمده و به صورت یک حکم شرعی مسلّم مانند سایر احکام شریعت موسی(ع) ذکر شده است.
در پنجمین کتاب تورات که به سفر تثنیه معروف است[7] چنین میخوانیم:
چون کسی زنی را به نکاح خود درآورد اگر در نظر او پسند نیاید از اینکه چیزی ناشایسته در او بیاید آنگاه طلاقنامه نوشته، به دستش دهد و او را از خانهاش رها کند و از خانهی او روانه شده، برود زن دیگری شود و اگر شوهر دیگر نیز او را مکروه دارد طلاقنامه نوشته به دستش بدهد و او را از خانهاش رها کند.[8]
یک حکم غیرمنطقی
2. بیتردید پیمان زناشویی پیمان مقدّسی است و باید کوشید که تا پایان عمر ادامه یابد، امّا بیشک ضرورتهایی پیش میآید که ادامهی این پیمان قابل تحمّل نیست و تولید انواع مفاسد یا ناراحتیهایی برای طرفین میکند.
ما هرگز نمیتوانیم اصرار کنیم که این پیمان در این موارد ادامه یابد هرچند تولید ناراحتی و مفسده کند. به عنوان نمونه چند مورد را یادآور میشویم:
الف) در موارد ناسازگاری قطعی که روحیّهی زن و مرد به عللی چنان با هم اختلاف دارد که هیچگونه امیدی به سازش آنها نیست و اگر علیرغم این عدم توافق، آنها را به حکم اجبار وادار به ادامهی زندگی زناشویی کنیم ممکن است اقدام به خودکشی یا فرار از خانه نمایند، یا بیم آن برود که یکدیگر را نابود کنند. آیا در چنین فرضی که وقوع آن هیچ بعید نیست معقول است که آنها را به ادامهی زناشویی مجبور کنیم اگرچه منتهی به این امور شود؟ و آیا صحیح است که حقّ طلاق را در این موارد مطلقاً از مرد سلب نماییم؟
ب) در موارد اضطرار، مانند اینکه مرد و زن هر دو به علّت عدم قدرت بر زندگی در یک محل (به این ترتیب که – مثلاً - مزاج یکی ایجاب میکند در منطقهی گرم و خشک و دیگری در منطقهی سرد و مرطوب زندگی کند) یا شغل مرد به گونهای است که جز در مناطقی که با وضع زن سازگار نیست نمیتواند بماند، آیا در چنین مواردی میتوان گفت زن و مرد مجبورند تا پایان عمر بر همان ازدواج سابق بمانند و اگر مرد اقدام به طلاق و ازدواج جدید کند زنا کرده است؟
ج) در مواردی که امراض غیر قابل علاج یا دیوانگی و جنون برای یکی از طرفین، یا بیماریهایی که مانع از هرگونه عمل جنسی است، یا مفقودالاثر شدن یکی از زوجین پیش آید، آیا میتوان طرف دیگر را به حکم اجبار در زندان این ازدواج تا ابد محبوس کرد؛ ازدواجی که هیچ سودی ندارد و جز ضرر نتیجهای ازآن عاید نمیشود.
اصولاً اصرار بر ادامهی زوجیّت در اینگونه موارد، اغلب منجر به ارتکاب زنا میشود؛ همان عملی که ترس از آن باعث جعل چنین حکمی شده زیرا بدیهی است کمتر کسی حاضر میشود یک عمر در چنین حالی بهسر بَرد.
ممکن است کسی بگوید پس از یک بار زنا، طلاق جایز و محذور برطرف میشود و تا آخر عمر ادامه نمییابد.
ولی باید توجّه داشت که اوّلاً؛ این حکم فقط در مورد زنا کردن زن است نه مرد؛ بنابراین، اگر زنی دیوانه، یا مفقودالاثر، یا مبتلا به مرضی شود که مانع از هرگونه عمل جنسی است و شوهرش جوان باشد باید تا آخر عمر، همسرش صبر کند اگرچه مرتکب دهها عمل منافی عفّت شود. آیا بهتر این نیست که او را طلاق دهد و زندگی جدیدی برای خود فراهم سازد؟
ثانیاً؛ معنای این سخن این است که اوّل او را رها کنیم تا زنا کند و سپس به او اجازهی طلاق بدهیم. آیا بهتر این نیست که همان اوّل بدون ارتکاب این عمل خلاف به او اجازهی طلاق داده شود؟
از این رو مشاهده میکنیم در محیطهایی که پایبند به قانون منع طلاق هستند آلودگی زیادی وجود دارد که حتّی کشیشان مسیحی هم به آن اعتراف کردهاند. به عنوان نمونه:
پروفسور بیسی شل، استاد علوم الهی دانشگاه مانهاتان که از کشیشان مورد احترام کاتولیکهاست، در مقالهای نوشته است:
خشونت و سختگیری کلیسای کاتولیک در جلوگیری از طلاق، نادرست و باعث انحراف اخلاقی زن و شوهرانی میشود که ناچارند از هم جدا زندگی کنند.[9]
گذشته از این، خود این مطلب - که تنها مجوّز طلاق، زنا کردن زن است - شوهران و زنانی را که میل و رغبت به ادامهی زوجیّت ندارند تشویق میکند که برای رسیدن به مقصود خود از این وسیله استفاده کنند و مرتکب این عمل شوند تا آزاد گردند.
اتّفاقاً این موضوع مکرّر واقع شده است. آیا چنین قانونی که عملاً افراد را به آلودگی دعوت میکند میتواند یک قانون آسمانی و کتاب محتوی آن، کتاب آسمانی باشد؟
۳. موضوع دیگری که در اینجا جلب توجّه میکند این است که در عباراتی که از انجیل دربارهی طلاق نقل کردیم این جمله به چشم میخورد که: «موسی به سبب سنگدلی شما، شما را اجازت داد که زنان خود را طلاق دهید».
در اینجا این پرسش پیش میآید که آیا میتوان بر اثر سنگدلی جمعیّتی، حکمی را بر خلاف آنچه مصلحت بوده و خواهد بود تغییر داد و به فرض که این مطلب را به صورتی توجیه کنیم، باز این پرسش باقی میماند که آیا جمعیّت بنیاسرائیل که در آن زمان موظّف به پذیرفتن آیین مسیح شدند سنگدلی خود را از دست داده بودند، یا به شهادت اناجیل، بزرگترین سنگدلی را در مورد مسیح و یاران او انجام دادند؟
خودآزمایی
1- از مطالبی که درباره طلاق در انجیل متّی آمده است، چه مطالبی برداشت میشود؟
2- آیا حکم طلاق یک حکم موقّت در لسان حضرت موسی(ع) بوده است؟
3- حکم طلاق در مسیحیت چیست؟
پینوشتها
[1]ـ انجیل لوقا، باب 16، جملهی 18.
[2]ـ انجیل مرقس، باب 10، جملهی 11.
[3]ـ انجیل متّی، باب 5، جملهی 33.
[4]ـ انجیل متّی، باب ۱۹، جملههای ۷ـ۱۲.
[5]ـ انجیل متّی، باب ۵، جملههای ۱۷ـ۱۹.
[6]ـ انجیل لوقا، باب ۱۶، جملهی ۱۷.
[7]ـ چون احکام شریعت موسی در آن تکرار شده، آن را« سفر تثنیه» مینامند.
[8]ـ تورات، سفر تثنیه، باب 24، جملههای 1ـ۳.
[9]ـ روزنامهی کیهان، 6/12/1346.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
آیت الله العظمی ناصر مکارم شیرازی