کد مطلب: ۵۱۷۸
تعداد بازدید: ۵۴۷
تاریخ انتشار : ۰۴ دی ۱۴۰۰ - ۱۹:۰۰
شرح خطبه قاصعه | ۳
بر اساس تفاوتى كه بین تكبر و استكبار وجود دارد، استكبار در مورد خداوند راه ندارد، به خلاف تكبر‌؛ چرا كه استكبار در موردى است كه مدعى آن، «بزرگى» ندارد‌؛ بلكه خودش را به دروغ به آن منتسب مى‌كند‌؛ ولى تكبر هم در این گونه موارد به كار مى‌رود و هم در موردى كه حقیقتاً بزرگى وجود داشته باشد‌؛ یعنى در مورد خداى متعال.

شرح بزرگترین خطبه نهج‌البلاغه در نکوهش متکبّران و فخرفروشان | ۳


تكبّر در مورد خداوند


با توجه به مذموم بودن صفت خودبزرگ‌بینى و زیبایى تواضع و فروتنى، این پرسش مطرح مى‌شود كه چرا یكى از اسماى خداى متعال «المتكبر» است؟
«هُوَ اللهُ الَّذِی لا إِلهَ إِلاّ هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیْمِنُ الْعَزِیزُ الْجَبّارُ الْمُتَكَبِّرُ سُبْحانَ اللهِ عَمّا یُشْرِكُونَ».[1]
پاسخ این است كه تواضع فقر محض، در مقابل خداوند غنى مطلق،[2] زیباست و چنین موجودى شایسته تكبر نیست‌؛ ولى اظهار بزرگى از خداوند تعالى كه بزرگ مطلق است و از هر چه بتوان وصف كرد بزرگ‌تر است،[3] بسیار زیباست. و اصولاً آفرینش براى اظهار قدرت است.
یعنى همان‌گونه كه خداوند با وحى به انبیاى بزرگ(ع) علم خود را اظهار مى‌فرماید، و قرآن كریم كه به وسیله جبرئیل امین(ع) بر قلب پاك پیامبر خدا(ص) نازل شد، مصداق علم حق‌تعالى است، به همین گونه خلقت عالم هم اظهار قدرت خداست. و اگر این نباشد، نه عالمى آفریده مى‌شود، نه وحى نازل مى‌گردد و نه هیچ صاحب فضیلتى به امتیاز لایق خود مى‌رسد.[4] نعمت‌هاى فراوان و غیر قابل شمارشِ پروردگار،[5] حوادث عظیم در طول تاریخ و همه امور این جهان، آثار بزرگىِ خداوند است و حق‌تعالى با انجام این امور، بزرگىِ خود را به حق اظهار مى‌فرماید‌؛ ولى اگر ما اظهار بزرگى كردیم، چیزى را اظهار كرده‌ایم كه به هیچ وجه در شأن ما نبوده‌؛ از این رو ما را دعوى «بزرگى» نیامده و براى ما «تكبر» صفتى مذموم است.
البته بر اساس تفاوتى كه بین تكبر و استكبار وجود دارد، استكبار در مورد خداوند راه ندارد، به خلاف تكبر‌؛ چرا كه استكبار در موردى است كه مدعى آن، «بزرگى» ندارد‌؛ بلكه خودش را به دروغ به آن منتسب مى‌كند‌؛ ولى تكبر هم در این گونه موارد به كار مى‌رود و هم در موردى كه حقیقتاً بزرگى وجود داشته باشد‌؛ یعنى در مورد خداى متعال.


جبّار بودن خداوند


در آیه 23 حشر در كنار «المتكبر» صفت «الجبار» هم در مورد حضرت حق‌تعالى ذكر شده است. همان گونه كه در مورد تكبّر توضیح داده شد، اگر این صفت هم به انسان نسبت داده شود، زشت و مذموم است‌؛ چنان كه حضرت عیسى بن مریم ـ على نبینا و آله و علیهما السلام ـ از اینكه خداى تعالى ایشان را از این صفت همچون شقاوت به دور نگه داشته، به نیكى یاد مى‌فرماید:
وَ بَرًّا بِوالِدَتِی وَلَمْ یَجْعَلْنِی جَبّاراً شَقِیّاً.[6]
و خداوند بر قلبى كه این صفت ـ همچون تكبر ـ در آن باشد، مُهر نهاده است:
... كَذلِكَ یَطْبَعُ اللهُ عَلى كُلِّ قَلْبِ مُتَكَبِّرٍ جَبّارٍ.[7]
ولى اگر صفتى براى خداى تعالى شمرده شود، زشت نیست‌؛ چون جبروت و شكوه خود را به حق اظهار مى‌فرماید.[8]
پس اگر نور‌افشانى براى خورشید عیبى به شمار نمى‌رود ـ چون اظهار نورى است كه در ذات اوست ـ اظهار عظمت از خداى بى‌نیازى كه خالق همان خورشید و ماه و همه موجودات است، بسیار سزاوار و بجاست‌؛ اما ادعاى بزرگى براى ما، ادعایى دروغ است و با ساختار وجود ما نمى‌سازد‌؛ چرا كه وجود ما سراسر نقص و عیب و فقر است‌؛ آن هم ادعاى بزرگى در برابر كسانى كه از ما عزیزترند یا ممكن است عزیزتر باشند.
البته «ذلت» در پیشگاه پروردگار و پرهیز از «خودبزرگ‌بینى» در برابر دیگران، هیچ منافات با عزت اعطایى خداى تعالى به اهل ایمان ندارد‌؛ چرا كه ذاتاً از آنِ بنده نیست و موهبتى است كه او عنایت فرموده:
...وَ لِلّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِینَ وَلكِنَّ الْمُنافِقِینَ لا یَعْلَمُونَ[9]؛... و عزت و سربلندى از آنِ خدا و رسول او(ص) و مؤمنین است‌؛ ولى دورویان از درك آن عاجزند.
*****
فَقَالَ سُبْحَانَهُ وَهُوَ الْعَالِمُ بِمُضْمَرَاتِ الْقُلُوبِ وَمَحْجُوبَاتِ الْغُیُوبِ: «إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِینٍ * فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ ساجِدِینَ * فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ * إِلاّ إِبْلِیسَ»[10] اعْتَرَضَتْهُ الْحَمِیَّةُ فَافْتَخَرَ عَلَى آدَمَ بِخَلْقِهِ وَتَعَصَّبَ عَلَیْهِ لِأصْلِهِ‌...‌؛
خداوند منزّهى كه تنها او به آنچه در دل‌ها پنهان است و از اسرارى كه در نهان‌ها مخفى است، كاملاً آگاه است، فرمود: «من بشرى از گِل مى‌آفرینم‌؛ پس هنگامى كه او را نظام بخشیدم و «از روح خود»[11] بر او دمیدم، پس براى او به سجده بیفتید. آن‌گاه همه فرشتگان، جز ابلیس، سجده نمودند» چرا كه خودخواهى به او روى آورد، پس به خاطر (برتربودن ماده‌ی) آفرینش خود بر (حضرت) آدم (على نبینا و آله و علیه السلام) افتخار نمود، و به جهت اصل خود (آتش) بر آن حضرت عصبیت نمود.


معناى حمیت و تعصب


ما معمولاً تعصب را به عنوان صفتى مذموم مى‌دانیم و در موردى به كار مى‌بریم كه لجاجت در آن روا نیست. اصل این واژه به نوعى وابستگى بر‌مى‌گردد.[12] حال ممكن است وابستگى به خانواده، ایل و تبار، حزب و دسته و یا هر چیز دیگر باشد. چه بسا این حالت تا بدان‌جا پیش رود كه انسان خود را به دفاع از آنچه به آن دل بسته ـ چه حق باشد چه باطل ـ ملزم بداند و دست به توجیه زشتى‌ها زده و زیبایى‌هاى طرف مقابل را بى‌ارزش، بلكه زشت جلوه دهد. این تعصّبى منفى است‌؛ ولى اگر انسان در دفاع از حق پافشارى كند و از خود سرسختى نشان دهد، تعصبى ارزشمند است‌؛ چنان كه انسان از اعتقاد راستین خود، از ناموس و مقدسات خود دفاع كرده، و در این راه كمترین اغماضى ابراز نكند.[13]
در گذشته «بى‌تعصب»، یك دشنام شمرده مى‌شد‌؛ ولى امروز در بعضى جاها نه تنها دشنام نیست، بلكه نوعى ستایش به شمار مى‌رود‌؛ همان گونه كه «بى‌حیایى» را ناسزا مى‌دانستند‌؛ اما اكنون اصلاً «حیا» را «عیب» دانسته و براى اشتباه گرفتنِ آن با «خجالت» مى‌گویند: انسان نباید حیا داشته باشد. در فرهنگ غرب واژه‌هایى چون «ناموس»، «غیرت» و امثال آن نه تنها مفهومى ندارد، بلكه چه بسا ارزش‌هایى منفى محسوب مى‌شود.
حمیّت[14] نیز همچو تعصّب، از جانبدارى و تأكید بر دفاع از چیز خاصى حكایت دارد و باید كوشید تا با پذیرش رنگ جاهلیت، از نظر فرهنگ بلند قرآنى مورد مذمّت واقع نشود:
إِذْ جَعَلَ الَّذِینَ كَفَرُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْحَمِیَّةَ حَمِیَّةَ الْجاهِلِیَّةِ‌...؛[15] به خاطر بیاور هنگامى كه كافران در دل‌هاى خود، خشم و نخوت جاهلیت داشتند... .


خودآزمایی


1- چرا یكى از اسماى خداى متعال «المتكبر» است؟
2- تفاوتى كه بین تكبر و استكبار وجود دارد را بیان کنید.
3- معناى حمیت و تعصب را شرح دهید.
 

پی‌نوشت‌ها

 
[1]. حشر (59)، 23.
[2]. «یا أَیُّهَا النّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللهِ وَاللهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ»، فاطر (35)، 15.
[3]. شخصى در محضر مبارك امام صادق(ع) گفت: «الله اكبر». حضرت پرسیدند خداوند از چه چیز بزرگ‌تر است؟
عرض كرد: از همه چیز. امام(ع) فرمودند: براى خداوند حدّ تعیین كردى. پرسید: پس چه بگویم؟ حضرت پاسخ دادند: بگو: «الله اكبرُ مِنْ اَنْ یُوصَفَ‌؛ خداوند از آنچه بتوان وصف كرد، بزرگ‌تر است». كافى، ج 1، ص 117، حدیث 8‌؛ همچنین ر.ك: بحارالانوار، ج 84، ص 366 از التوحید و 380، از علل الشرایع‌؛ ج 93، ص 218 از التوحید و معانى الاخبار و 219 از المحاسن.
[4]. هود، 3: «وَیُؤْتِ كُلَّ ذِی فَضْلٍ فَضْلَهُ...‌؛ و به هر صاحبِ امتیازى، امتیازش را مى‌دهد (هر بنده‌اى كه به نحوى استحقاق اجرى بیش از دیگران داشته باشد، حقش ضایع نخواهد شد و خداوند عطایش خواهد فرمود.» ر.ك: المیزان، ج 10، ص 142.
[5]. «وَإِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللهِ لا تُحْصُوها...‌؛ و اگر در مقام شمارش نعمت‌هاى خداوند برآیید، یاراى برشمردن همه آنها (و احصاى جمیع آنها) را نخواهید داشت». ابراهیم (14)، 34 و نحل (16)، 18.
[6]. مریم (۱۹)، ۳۲.
[7]. غافر (۴۰)، ۳۵.
[8]. حاصل مطلبى كه مرحوم طبرسى ذیل آیه شریفه فرموده‌اند، این است كه «جبّار»، از عظمت سلطنت و شوكت پادشاهى حكایت مى‌كند و اختصاص به خداى تعالى دارد. این واژه اگر در مورد بندگان خدا استعمال شود، (مثل این آیه) جنبه‌ی مذمّت و نكوهش دارد. مجمع البیان، ج 9 و 10، ص 400.
[9]. منافقون (63)، 8‌؛ همچون (آل‌عمران، 26) كه دلالت تام بر انتساب عزّت همه سربلندان به ذات مقدس پروردگار دارد: «...تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشاءُ...».
[10]. ص (38)، 74 ـ 71.
[11]. این عبارت، ترجمه تحت اللفظى «من روحى» است، و به هیچ وجه تصوّر ناصواب برخى كوته‌اندیشان را كه برداشتشان از آن به‌گونه‌اى از «جزئیت» برمى‌گردد، نباید به قلب (این حَرمِ پاكیزه خداى تعالى. بحارالانوار، ج 70، ص 25) راه داد و باید لغزش‌هایى از این دست را نتیجه‌ی نامبارك بى‌مهرى به كلام نورانى آل البیت(ع) دانست:
امام صادق(ع) در مورد نسبت داده شدن روح به خداوند «نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی» (حجر، 29) فرمودند: (خداى تعالى) همان‌گونه خانه‌اى از خانه‌ها را (به عنوان محل توجه بندگان به او) برگزید و به «بَیْتى» (بقره، 125) تعبیر فرمود، به همین ترتیب گزینش روحِ دمیده شده در انسان و شرافت آن را از میان دیگر ارواح با این اضافه كردن بیان فرمود. التوحید، ص 171، ب 17، حدیث 3 و نورالثقلین، ج 4، ص 239، حدیث 429.
[12]. حمایت و دفاع از كسى كه امورش به انسان سپرده شده باشد یا به جهتى، به او مربوط باشد. مجمع البحرین، ج 2، ص 122.
[13]. امام پنجم(ع) مؤمن را از كوه محكم‌تر معرفى فرموده‌اند‌؛ چرا كه كوه به مرور زمان دستخوش حوادث شده و قسمت‌هایى از آن كاسته مى‌شود‌؛ ولى مؤمن هرگز چیزى از دینش كم نمى‌شود:
«الْمُؤمِنُ أَصْلَبُ مِنَ الْجَبَلِ، الْجَبَلُ یُسْتَقَلُّ مِنْهُ وَالْمُؤمِنُ لا یُسْتَقَلُّ مِنْ دینِهِ شَىْء‌؛ مؤمن از كوه محكم‌تر است (چراكه) كوه (به مرور زمان در اثر حوادث) از آن كاسته مى‌گردد‌؛ ولى از دین فرد باایمان چیزى كم نخواهد شد». اصول كافى، ج 2، ص 241، حدیث 37 و بحارالانوار، ج 67، ص 362، حدیث 66.
[14]. امام(ع) در حكمت 44 (47) نهج‌البلاغه در مورد شجاعت انسان مى‌فرمایند: «...‌وَشَجاعَتُهُ عَلى قَدْرِ أَنَفَتِهِ‌؛ میزان شجاعت و دلاورى هر فرد به اندازه خشم درونى او در مقابل موارد ناخوشایند است». مرحوم طریحى در توضیح آن آورده‌اند: «الأَنَفَةُ حمیة الأَنْفِ وَثَورانُ الغَضَب لِما یتخیل من مكروه یعرض استنكاراً له و استنكافاً من وقوعه و ظاهر كونه مبدءاً للشجاعة فى الاقدام على الامور‌؛ برانگیخته شدن و جوشش خشم در مورد نپذیرفتن آنچه ناملایمش مى‌داند و جلوگیرى از وقوع آن را «أَنَفة» گویند، و از آن جهت كه عملاً او را به انجام امورى خاص وا مى‌دارد كه در شرایط عادى از او سر نمى‌زند، نقطه پیدایش شجاعت است». مجمع البحرین، ج 5، ص 28 و ر.ك. ج 1، ص 107 و ج 4، ص 286.
[15]. فتح (۴۸)، ۲۶.

دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
آیت الله محمد تقی مصباح یزدی
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر: