به هر روى، اعتقاد و ایمان به رسالت پیامبر اسلام(ص)، ایجاب مىكند كه به آنچه به وسیله ایشان به ما ابلاغ شده ایمان بیاوریم و گرچه همه آنها تفصیلاً به ما نرسیده است اجمالاً بپذیریم كه آنچه ایشان فرموده حق و مطابق با واقع است و باید بدانها گردن نهیم. خواه ما برهان عقلى بر فرمودههاى ایشان داشته باشیم و خواه دلیل عقلى بر صحت یكایك آنها نداشته باشیم.
در اینجا گرچه خود عقل آن حقایق را تفصیلاً درك نمىكند، اما چون از سوى كسى بیان شدهاند كه فرستاده خدا بوده و سخنش حق است، عقل حكم مىكند كه آن حقایق را بپذیریم و اگر در پذیرش آنچه ایشان فرمودهاند تبعیض قائل شدیم و برخى را پذیرفتیم و برخى را نپذیرفتیم، در حقیقت، ما به ایشان ایمان نداریم و گرچه شهادت به توحید و نبوت دادهایم، اما هنوز به مرز ایمان نرسیدهایم و آنچه باعث نجات و سعادت مىشود ایمان به مجموعه عقاید، قوانین و احكامى است كه توسط پیامبر(ص) و همچنین جانشینان معصوم ایشان در قالب وحى و سنت به ما رسیده است.
با این وصف، اگر كسى پذیرفت كه پیامبر اسلام(ص) از سوى خداوند مبعوث شده است امّا بخشى از سخنان ایشان را نپذیرفت، آیا واقعاً به آن حضرت ایمان دارد؟ آیا اگر كسى از خود پیامبر(ص) شنید كه حضرت على(ع) را به عنوان جانشین خود معرفى كردند و اطاعت از ایشان را واجب شمردند، در عین حال، ولایت و امامت آن حضرت را نپذیرفت، آیا واقعاً ایمان دارد؟ اگر او اعتقاد دارد كه پیامبر از سوى خدا مبعوث شده و آنچه مىفرماید به عنوان مأموریتى است كه خداوند به او محول كرده، چطور بعضى از سخنان ایشان را نمىپذیرد و در عین حال، ادعاى ایمان به خدا و پیامبر را دارد؟ همچنین وقتى پیامبر فرمود كه باید نماز صبح را قبل از طلوع آفتاب خواند اگر كسى گفت «چه فرق مىكند كه نماز صبح قبل از طلوع آفتاب خوانده شود و یا بعد از آن؟» چنین كسى در حقیقت فاقد ایمان به رسالت آن حضرت است. همچنین وقتى اصل وجوب نماز در قرآن ذكر شده، اما كیفیت نمازهاى واجب و شرایط و احكام آنها توسط پیامبر بیان گردیده، كسى كه به خداوند و رسالت پیامبر اسلام(ص) ایمان دارد، هم باید آنچه را درباره نماز در قرآن آمده بپذیرد و هم آنچه را در سنت رسول خدا بیان شده بپذیرد.
بر اساس آنچه گفتیم، آنچه فقها فرمودهاند كه انكار ضروریات دین موجب ارتداد و ترتّب احكام آن مىشود، مربوط به مقام اثبات است، وگرنه از نظر مقام ثبوت، حتى اگر كسى حكم غیر ضرورى و حكم فرعى را كه مىداند توسط پیامبر اسلام بیان شده رد كند، قلباً كافر است هر چند احكام ظاهرى مرتد و كافر بر او مترتب نشود زیرا ایمان تبعیض بر نمىدارد. پس كسى نمىتواند بگوید كه من به آنچه عقلم بپذیرد ایمان مىآورم و آنچه را با عقلم درك نمىكنم نمىپذیرم. چون عقل انسان هر چیزى را نمىفهمد و از این جهت، خداوند راه دیگرى به نام وحى نیز براى هدایت انسانها قرار داده است، و اگر بنا بود انسان هر چیزى را مستقلاً به وسیله عقل خودش درك كند، دیگر احتیاجى به پیامبران الهى نبود. بنابراین، نمىتوان عقل را در تشخیص همه مصالح و درك همه واقعیتها كافى دانست و آن را تنها منبع هدایت و راهنمایى و تشخیص شمرد، بلكه براى كسب شناختهاى لازم، در كنار عقل، باید از وحى نیز مدد جست و عقل به كمك وحى مىتواند سعادت دنیوى و اخروى انسان را تضمین كند. نكتهاى كه باید افزود این است كه گرچه اسلام سفارش كرده كه ما باید سعى كنیم كه همه اعتقادات خود را با دلایل عقلى و نقلى بشناسیم، اما شناخت تفصیلى همه اعتقادات براى اكثر مسلمانان میسور نیست و براى آنها اعتقاد اجمالى به حقانیت آنچه خداوند نازل كرده و آنچه پیامبر(ص) و ائمه معصومین(ع) فرمودهاند، كافى است. البته به شرطى كه اعتقاد اجمالى خود را مشروط نسازند. به عنوان نمونه، اگر كسى نمىداند كه معراج پیامبر روحانى و یا جسمانى است، نگوید اگر معراج پیامبر جسمانى باشد من آن را قبول ندارم؛ بلكه او بدون هیچ قید و شرطى باید هر آنچه را آن حضرات فرمودهاند بپذیرد.
یكى از اعتقادات ما مسلمانان خاتمیت رسالت پیامبر اكرم و جاودانگى اسلام و قوانین و احكام اسلامى است. بر این اساس، ایمان به رسالت آن حضرت ایجاب مىكند كه ما معتقد گردیم كه آن حضرت آخرین فرستاده خداست و آنچه ایشان بدان مبعوث شدهاند حق است و تا قیامت پایدار و قابل اجرا خواهد بود و نمىتوان آن را به زمان خاصى اختصاص داد. حال اگر كسى به تاریخمند بودن رسالت پیامبر و اسلام گرایش داشت و قائل بود كه قوانین و احكام اسلام تاریخ مصرف دارد و مثلاً تا پانصد و یا هزار سال پس از بعثت پیامبر قابل اجراست و پس از آن، بشر نباید از پیامبر اسلام پیروى كند و قوانین و احكام اسلام، قابل اجرا نیست؟ یا اگر او معتقد بود كه با توجه به توسعه و پیشرفت فكرى و مادى و رشد و بلوغ بشر، مجالى براى هدایت و راهنمایى پیامبر باقى نمىماند و بشر مىتواند با تكیه بر عقل جمعى خویش و قوانین عرفى كه مىگذارند راه تكامل و سعادت خود را پى گیرد؛ در این صورت صاحب چنین نظریهاى به اسلام و پیامبر اكرم(ص) ایمان حقیقى ندارد. آیا در این صورت اعتقاد به نبوت رسول اكرم(ص) با اعتقاد به نبوت حضرت موسى و عیسى(ع) فرقى خواهد داشت؟ چون ما معتقدیم كه شریعت حضرت موسى تا زمان حضرت عیسى باقى بوده است و با بعثت حضرت عیسى، بخشى از قوانین و احكامى كه حضرت موسى بدان مبعوث شده بودند نسخ گردید. همچنین رسالت حضرت عیسى تا زمان بعثت خاتمالانبیاء تداوم داشت و پس از آن، رسالت حضرت عیسى پایان پذیرفت و برخى از قوانینى كه توسط ایشان ابلاغ گردیده بود نسخ شد. حال اگر كسى گفت كه رسالت پیامبر اكرم نیز تاریخمند است و جاودانه نیست و قوانین اسلام در این زمان نسخ شده است و دیگر قابل اجرا نیست، در نظر او چه فرقى بین پیامبر اسلام با سایر پیامبران و بین شریعت اسلام با سایر شریعتها خواهد بود؟!
امروزه پارهاى از روشنفكران به اصطلاح مسلمان، مروج این ایده هستند كه رسالت پیامبر پایان پذیرفته و دیگر زمان اجراى قوانین و احكام اسلام سپرى شده است. یا بعضى از سران یك حزب سیاسى به صراحت گفته است كه باید در فقه تغییراتى ایجاد كرد و بخشهایى از آن را حذف كرد تا با دموكراسى سازگار گردد. یا اینكه آغاجرى كه به جرم ارتداد و توهین به دین و مقدسات و ساحت معصومان(ع) به اعدام محكوم شده گفته است كه دین علاوه بر اینكه افیون ملت هاست، افیون حكومتها نیز هست! مگر اختیار فقه اسلامى و احكام خدا به ما سپرده شده تا در آن دستكارى كنیم و براى اینكه با لیبرال دموكراسى غرب هماهنگ گردد آن را تغییر دهیم؟ آیا آن كسى كه بىمحابا به مقدسات اسلامى میتازد و دین را افیون حكومتها و ملتها مىداند، واقعاً مسلمان است؟ آیا وقتى كسانى كه باید مدافع اسلام باشند، دم از تغییرات اساسى در اسلام و فقه مىزنند، زنگ خطر به صدا در نیامده است؟ آیا وقتى كسانى اعلامیه مىدهند كه به مصلحت نیست كه احكام خدا اجرا گردد و كسانى در لباس روحانیت مىگویند كه بریدن دست دزد براى ایجاد و حفظ امنیت است و وقتى با راهكارهاى دیگر نیز مىتوان امنیت ایجاد كرد، دیگر نیازى به بریدن دست دزد نیست، واقعاً فقه اسلام را قبول دارند؟ ما باید نگران باشیم از اینكه فردا از همین افراد براى ما آیتالله بسازند و سرنوشت دین را به آنها بسپرند؟
بیش از ده سال پیش وقتى حضرت امام(رضوان الله تعالى علیه) فتواى ارتداد سلمان رشدى را صادر كردند، در كمال فراست و آیندهنگرى فرمودند: من نگران آن هستم كه ده سال دیگر كسانى بنشینند و بگویند این حكم بر خلاف مصالح دیپلماسى بود. آن بزرگوار امروز را مىدید كه علاوه بر زیر سؤال بردن حكم ارتداد سلمان رشدى، كار به جایى رسیده كه آن مرتد از حكم اعدامى كه براى رفیقش در ایران صادر شده اظهار تأسف مىكند و اضافه مىكند كه دیگر امیدى به مسلمانان تندرو نیست و اگر مسلمانان میانهرو به نوسازى فرهنگ اسلام و ایجاد پروتستانتیسم اسلامى نپردازند، رشدىها این وظیفه را به عهده مىگیرند! آیا ایجاد تغییرات گسترده مبتنى بر تفكر مادى و لیبرالیسم غرب، توهین به مقدسات اسلامى، تشكیك در عصمت انبیا و تاریخمند معرفى كردن احكام اسلامى نوسازى فرهنگى است؟
1- اعتقاد و ایمان به رسالت پیامبر اسلام(ص)، چه چیزی را ایجاب مىكند؟
2- از نظر مقام ثبوت، چه کسی قلباً كافر است؟ چرا؟
3- چرا نمىتوان عقل را در تشخیص همه مصالح و درك همه واقعیتها كافى دانست و آن را تنها منبع هدایت و راهنمایى و تشخیص برشمرد؟