نقل شده است كه از رسول اكرم(ص) پرسيدند: شما چگونه تلّقی وحی میكنيد؟ فرمود:
اَحْیاناً یَأْتِینی فی مِثْلِ صَلْصَلَة الْجَرَسِ وَ هُوَ اَشَدُّهُ عَلَیَّ؛
«گاهی صدايی مانند صدای زنگ به گوشم میرسد و آن شديدترين نوع وحی برای من است».
و احیاناً:
یَأْتِینی مَلَکٌ فی مِثْلِ صُورَة الرَّجُلِ؛[1]
«فرشتهای بهصورت مردی بر من ظاهر میشود».
گاهی هم ملک را بهصورت خلقت اصلیاش مشاهده میکنم. یک بار جبرئيل را ديدم كه زمين و آسمان را پر كرده بود و از شش طرف صدا به گوشم میرسيد. حالا میخواهيم بگوييم: ائمّه(ع) مهبط وحی هستند؛ يعنی، وحی بر آنها نازل میشود، امّا نه وحی تشريعی. بعضی اين جمله را چنين معنا میكنند: شما مهبط وحی هستيد؛ يعنی در دودمان شما وحی نازل شده است، نه بر خود شما. بر پيغمبر وحی نازل شده و چون شما انتساب به او داريد، میتوان گفت شما مهبط وحی هستيد. در اين صورت، اين تعبير، تعبير مجازی خواهد بود ولی میتوانيم آن را به معنای حقيقیاش حمل كنيم و بگوييم شما خودتان مهبط وحی هستيد. امّا نه وحی تشريعی كه مُنافی با ختم شريعت باشد، بلكه وحی به عبارت تبيينی؛ يعنی پيامبراكرم(ص) از طريق وحی، تشريع شريعت میكند و ائمّهی دین(ع) از طريق وحی، تبيين شريعت میكنند. طبيعی است كسانی كه میخواهند حقايق وحی قرآنی را برای مردم بيان كنند، بايد ارتباط مستقيم با فرستندهی قرآن داشته باشند تا از خطا در بيان معصوم باشند.
همانگونه كه پيامبر، كه گيرنده و مبلّغ وحی است، بايد با عالم ربوبيّت در ارتباط باشد تا مصون از خطا در اخذ وحی و تبليغ آن باشد، ائمّهی اطهار(ع) نیز، که مبیّن وحی هستند، باید با عالَم ربوبیّت در ارتباط باشند تا مصون از خطا در تبيين وحی باشند و لذا ملائكه، كه پيامآوران خدا هستند، بر آن بزرگواران نازل میشوند؛ بلكه بر حسب روايات، فرشتهی وحی، حضرت جبرئيل(ع) مستقيماً بر حضرت صدّیقهی کبری، فاطمهی زهرا(س) نازل میشد و با آن حضرت سخن میگفت. البتّه، اين مربوط به تشريع نبود بلكه اَسراری بين خدا و ايشان بود و همين ارتباط با همهی ائمّه(ع) نيز هست. لذا خودشان میفرمودند: الهاماتی كه از عالم بالا به ما میرسد، گاهی بهصورت (نَقْرٌ فی الاَسماع) است که «صدا به گوش میرسد» و گاهی (نَکْتٌ فی القلوب) است که «در قلب القا میشود» و به هر حال، آن بزرگواران مهبط وحی خدا هستند. همانطور كه رسول خدا(ص) شخصاً مهبط وحی تشريعی است، ائمّهی اطهار(ع) نيز مهبط وحی هستند امّا نه به گونهی تشريعی و لذا مختلف الملائكه هستند؛ يعنی، فرشتگان بر آنها نازل میشوند و حقايق و اسراری را كه مربوط به تبيين وحی است از جانب خدا به آنها القا میكنند و ما از حقيقت و كيفیّت اين القا آگاهی نداريم.
حاصل آنكه، ما به وجود ملائكه و القائات آنها اذعان داريم. همانطور كه به وجود خدا اذعان داريم و از اكتناهش* عاجزيم، به وجود ملائكه و نزول وحی از جانب خدا به وسيلهی آنها بر رسول خدا و ائمّهی هدی(ع) نيز اذعان داريم، اگر چه از درک حقيقت آن عاجزيم.
امّا جملهی (مَوْضِعَ الرِّسالَة)؛ ما معتقديم كه شما اهل بيت رسول «قرارگاه رسالت» هستيد. اين جمله نيز تقريبا با جملهی مهبط الوحی هم مضمون است؛ يعنی، همان رسالتی را كه پيغمبر اكرم(ص) از جانب خدا گرفته است، به عنوان وديعت و امانت، به شما سپرده است.
یک اختلاف اصلی و اساسی ما شيعهی امامیّه با اهل تسنّن در همین مورد است. آنها میگويند: پيامبر رسالت و شريعت را از خدا گرفته و آورده و واگذار به مردم كرده و رفته است. حال، اين خود مردمند كه بايد خليفه و جانشين رسول را انتخاب كنند تا او رسالت را استمرار بخشد و شريعت را برای مردم بيان و اجرا كند. آيا اين حرف عقلاً قابل قبول است؟ شما كه میخواهيد سفری برويد و گوهر گرانبهايی داريد كه بايد در غياب شما محفوظ بماند،آيا هيچ ممكن است آن را در گذرگاه مردم بيفكنيد تا هر رهگذری خواست آن را بردارد؟ دين و شريعت ناموس خدا و مايهی حيات جاودانی بندگان خداست و به عنوان امانت به دست پيامبر سپرده شده و بايد تا آخرين روز عمر بشر زمينهی بقا و دوام آن را فراهم سازد. حال، آيا اين خيانت به امانت خدا نيست كه پيامبر آن را ميان مردم بيندازد و برود؟ همان طور كه شما به ناموس خود غيرت میورزيد و آن را به دست هر كسی نمیسپاريد، خدا هم به ناموس خود كه دين است غيرت میورزد و آن را به دست هر كسی نمیسپارد، «اُمنای وحی» دارد. انبیاء(ع) امنای وحیند. رسولالله(ص) امين وحی خدا و نگهبان ناموس خداست كه سعادت ابدی حيات جاودانی بشر در گرو نگهبانی از آن است.
بعد از پيامبر(ص) كيست كه شايستهی نگهبانی دين خدا باشد؟
آری، چنين ناموسی را خدا به پيامبر سپرده است. آن وقت پيغمبر بيايد آن را، چنانكه اهل تسنّن میگويند، در ميان رهگذران بيندازد و برود تا ابوبكر بيايد آن را بردارد و خليفه بشود، دنبالش عمر بيايد و دنبالش معاويه و يزيد و ...؟ اينها آمدند و دين خدا را ملعبهی دست خود قرار دادند تا آنجا كه يزيد، كه به قول خود خليفةالرّسول و ولیّ امر مسلمين بود، در حال مستی در مجمع عمومی گفت:
لَعِبَتْ هاشِمُ بِالْمُلْکِ فَلا مَلَکٌ جاءَ وَ لا وَحْیٌ نَزَل؛
«سلطنتی بود دست بنیهاشم و امروز از آنِ ماست، نه ملكی از آسمان آمده بود نه وحيی نازل شده بود».
اصلاً منكر وحی و نبوّت شد. و اين نتيجهی گفتار اهل تسنّن است که: پیامبر دین و ناموس خدا را به دست اين ناكسان سپرد و رفت. آيا میشود اين سفاهت يا خيانت به اين بزرگی را (العياذ بالله) به رسول خدا نسبت داد؟
ولی ما شيعهی امامیّه میگوییم: امين وحی خدا، كه حضرت رسول الله اعظم(ص) است، همان روز اوّلی كه رسالت خودش را ابلاغ كرده، وصايت و خلافت بعد از خودش را نيز اعلام كرده است. همان روزی كه به اطاعت از فرمان خدا:
وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْاَقْرَبِينَ؛[2]
جمعی از خويشان نزدیک خود از بنیهاشم را دعوت كرد و رسالت خود را به آنها ابلاغ كرد، فرمود: اوّل كسی كه به من ايمان بياورد، وصیّ و خلیفهی من خواهد بود و تنها كسی كه برخاست و اظهار اسلام و ايمان كرد و وعدهی نصرت داد، همان نوجوان ده ساله، علی(ع) بود. رسول خدا(ص) فرمود: بنشين. اين ماجرا سه بار تكرار شد. بار سوّم، رسول خدا(ص) دست روی شانهی علی گذاشت و فرمود:
هذا أخی وَ وَصیّی وَ خَلیفَتی مِنْ بَعدی اِسْمَعُوا لَهُ وَ اَطیعُوهُ؛
«اين برادر و وصیّ و جانشين من بعد از من است، گوش به حرفش بدهيد و اطاعتش كنيد».
اين روز اوّل بود كه بذر وصايت و خلافت در كنار بذر رسالت افشانده شد و فرد معصومی برای حفظ رسالت معیّن گرديد. بعد هم در طول اين مدّت بيست و سه سال كه دوران بعثت بود، علیالدّوام در شرايط مختلف، مكرّراً تذکّر میداد تا مسألهی خلافت حقّهی اميرالمؤمنين علی(ع) در افكار عموم مسلمانان جا بيفتد و در دلها راسخ گردد. مثلاً میفرمود:
أنْتَ مِنّی بِمَنْزَلَة هارونَ مِنْ موسی؛[3]
و میفرمود:
مَثَلُ اَهلِ بَیْتی کَمَثَلِ سَفینَة نُوح مَنْ رَکِبَها نَجَی وَ مَنَ تَخَلَّفَ عَنْها غَرَقَ؛
و میفرمود:
عَلیٌّ مَعَ الحَقِّ وَ الْحقٌّ مَعَ عَلِیٍّ یَدُورُ الْحَقُّ مَعَ عَلِیٍّ حَیْثُ ما دار؛
از اينگونه تعبيرات زياد میفرمود تا سال آخر عمرش كه ماجرای غدير خم پيش آمد و در آن مجمع عمومی مسلمين، دست علی(ع) را گرفت و او را نشان مردم داد و فرمود:
مَنْ کُنْتَ مَوْلاهُ فَهذا عَلِیٌّ مَوْلاهُ؛
1- چگونگی تلقی وحی توسّط رسول اکرم(ص) را بیان کنید.
2- «ائمّه(ع) مهبط وحی هستند» به چه معناست؟
3- یکی از اختلاف اصلی و اساسی شيعهی امامیّه با اهل تسنّن را شرح دهید.
[1]ـ مسند احمدبن حنبل، جلد 4، صفحهی 158.
* اکتنا: پی بردن به کنه چیزی.
[2]ـ سورهی شعرا، آیهی 214.
[3]ـ اصول کافی، جلد8، صفحهی 104.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت