بخش نخست: شخصیّت و فضایل امام حسین (ع) | ۳
گروه بسیاری از محدّثین نامدار اهل سنّت از علی(ع)، ابن عمر، ابوهریره، سعید بن راشد، و ابوبکره روایت کردهاند که پیغمبر(ص) فرمود: «حسن و حسین(ع) دو ریحانه من از دنیا هستند»، و از اختلاف الفاظ حدیث معلوم میشود که آن حضرت مکرّر این مضمون را به الفاظ مختلف فرمودهاند؛ زیرا لفظ حدیث در بعضی روایات:
«إِنَّ الْحَسَنَ وَالْحُسَیْنَ هُمَا رَیْحَانَتَایَ مِنَ الدُّنْیَا»؛[1]
میباشد، و در بعضی دیگر:
«اَلْوَلَدُ رَیْحَانَةٌ وَرَیْحَانَتَیَّ الْحَسَنُ وَالْحُسَیْنُ».[2]
است، و در حدیث دیگر فرمود:
«إِنَّ ابْنَیَّ هَذَیْنِ رَیْحَانَتَایَ مِنَ الدُّنْیَا»؛[3]
«این دو پسر من دو گل خوشبوی من از دنیا هستند».
و در جای دیگر فرموده:
«هُمَا رَیْحَانَتَایَ مِنَ الدُّنْیَا».
و به الفاظ دیگر نیز این حدیث نقل شده است.[4]
سعید بن راشد نقل کرده که حسن و حسین(ع) به سوی پیغمبر(ص) میدویدند، پیغمبر یکی از آنها را در یک بغل گرفت و دیگری را نیز در بغل دیگر گرفت، و فرمود:
«هَذَانِ رَیْحَانَتَایَ مِنَ الدُّنْیَا مَنْ أَحَبَّنِی فَلْیُحِبَّهُمَا»؛[5]
«این دو، دو گل خوشبوی من از دنیا هستند هرکس مرا دوست دارد باید آن دو را دوست بدارد».
مناوی از دیلمی در فردوسالاخبار روایت کرده که پیغمبر(ص) به علی(ع) فرمود:
«سَلامُ اللهِ عَلَیْکَ أَبَا الرَّیْحَانَتَیْنِ»؛[6]
«سلام خدا بر تو ای پدر دو ریحانه».
علاوه بر این احادیث، روایات دیگری نیز هست مثل:
«أُوْصِیکَ بِرَیْحَانَتَیَّ خَیْراً»؛[7]
«سفارش میکنم به تو که با دو ریحانه من به نیکی رفتار کنی».
که جهت رعایت اختصار به آنچه نقل شد قناعت میکنیم.
بخاری و ابن اثیر روایت کردهاند که وقتی سر حسین(ع) را نزد عبیدالله بن زیاد آوردند سر مطهّر را در طشتی قرار داد، و با شمشیر یا چوبدستی خود بر آن چشم و بینی نازنین میزد، و سخنی هم از نیکویی و زیبایی آن حضرت گفت. انس گفت: شبیهترین ایشان (یعنی اهل بیت) به پیغمبر خدا(ص) بود.[8]
در البدء و التاریخ نقل شده که عبیدالله به روی مبارک آن حضرت میزد و میگفت رویی به این زیبایی ندیدهام. انس بن مالک گفت: آگاه باش که او شبیه پیغمبر(ص) بود.[9]
یکی از مظاهر محبّت و عاطفه پدر و مادر نسبت به فرزند، بوسیدن اوست. در جاهلیت، و پیش از ظهور آفتاب درخشان هدایت اسلام ارزش عاطفه و احساسات پاک انسانی مخصوصاً در بین عربها از میان رفته بود. رَحم، مهر، رأفت، رحمت و رقَّت قلب را یک نوع ضعف نفس شمرده، و سختدلی را افتخار میدانستند، و وحشتناکترین مظهر قساوت قلب و سقوط عواطف همان زنده به گورکردن دخترها بود که پدرها با دست خود دختران خود را زنده در گور میکردند.
بوسیدن فرزند، و اظهار عاطفه نسبت به او مخصوصاً اگر دختر بود عار و ننگ شمرده میشد و اگر کسی فرزند خود را میبوسید دیگران از آن تعجّب میکردند.
گردنکشان و متکبّران از بوسیدن طفل و به دوش سوارکردن او ـ که یک عمل متواضعانه و دور از ابهّت بود، و از حشمت صوری مردمانی که با ریاکاری و تشریفات، خود را در نظر مردم بزرگ نشان میدهند میکاهد ـ خودداری میکردند.
پیغمبر اسلام(ص) رحمت عالمیان بود، و از ریا و نفاق مبرّا، و مانند یک فرد عادی زندگی میکرد، و جزو برنامههای مهمّ دعوت او بسط رحمت، مهر، احسان، محبّت نسبت به همه مردم، بشردوستی، ایثار و هدایت عقل و احساسات بود، و در آغاز سورههای کتاب آسمانی او (غیر از سورهی توبه)، خدا به رحمانیّت، و رحیمیّت یاد شده است.
و همانطور که نسبت به مردم مظهر تمام و کمال عواطف عالی انسانی بود، عاطفه پدرانهاش نسبت به فاطمه زهرا(س) و فرزندان او نیز در حدّ کمال بود، و وجود حسن و حسین(ع) را امتداد وجود خود، و بقا و زندگی آنها را بقای زندگی خود میدید.
دکتر بنتالشّاطی بانوی دانشمند مصری و استاد دانشگاه عینالشّمس راجع به شدّت حُبّ و عاطفه پیغمبر(ص) نسبت به فرزندان دختر عزیزش زهرا(س) فصل بلیغی نگاشته و درضمن آن میگوید:
پیغمبر(ص) از روزی که به مصیبت مرگ خدیجه، یگانه همسر عالیقدرش مبتلا شد تا سال سوّم هجرت غیر از ابراهیم ـ که آن هم در دنیا چیزی زیست نکرد ـ صاحب فرزندی نشد، و در مدّت هفده سال بعد از خدیجه بااینکه با زنان متعدّد، ازدواج نمود، هیچ یک را از پیغمبر خدا فرزندی روزی نگشت.
لذا (علاوه بر وحی آسمانی) بر همه آشکار بود که باید نسل پیغمبر از فاطمه زهرا(س) باقی بماند، پس تعجّبی ندارد، اگر دل پیغمبر از حبّ و مهر فرزندان فاطمه پر بود و به تمام قلب، آنها را دوست میداشت، دل نبی(ص) برای دو فرزند عزیز فاطمه باز شد، و آنها را به تمام عاطفه پدرانهای که دل بزرگ و وسیع او داشت فرا گرفت، و به آنها انس یافت، و نام حسن و حسین برای او آهنگ خوش و صدای دلنوازی بود که پیغمبر از تکرار آن خسته نمیشد، آنها را پسران خود میخواند، و بااینکه شخص پیغمبر در خارج بود اما دلش در خانه زهرا بود.
خداوند زهرا را به نعمتی بسیار بزرگ برگزید که ذریّه پیغمبر خودش را منحصراً در فرزندان زهرا قرار داد، و علی را به این کرامت مخصوص گردانید که نسل خاتمالانبیا(ص) را در صلب او گذارد، و از این شرف، عظمت جاودانی و پایداری و عزّت همیشگی را به علی اختصاص داد.
زهرا از میان تمام دختران پیغمبر باقی ماند تا پیغمبر فرزندی داشته باشد که او را پدر صدا بزند، و فرزندان زهرا باقی ماندند تا پیغمبر از تکرار اسم شیرین و لفظ گوارای «پسرهایم» لذّت ببرد.[10]
ابن عبدالبر قرطبی از ابوهریره روایت میکند که گفت: این چشمهایم دید و گوشهایم شنید که پیغمبر(ص) هر دو دست حسین را گرفته بود، و پاهای حسین بر روی پاهای پیغمبر(ص) بود، و پیغمبر میفرمود: «تَرَقَّ عَیْنَ بَقَّةٍ»، حسین بالا رفت تا پاهایش را بر سینه پیغمبر گذارد، پس پیغمبر فرمود: دهان باز کن! پس بوسیدش، و سپس گفت: خدایا او را دوست بدار، زیرا من او را دوست میدارم.
قَالَ أَبُوهُرَیْرَةَ: أَبْصَرَتْ عَیْنَایَ هَاتَانِ، وَسَمِعَتْ أُذُنَایَ رَسُولَ اللهِ، وَهُوَ آخِذٌ بِکَفَّیْ حُسَیْنٍ وَقَدَمَاهُ عَلَی قَدَمِ رَسُولِ
اللهِ وَهُوَ یَقُولُ: «تَرَقَّ عَیْنَ بَقَّةٍ». قَالَ: فَرَقِّیَ الْغُلَامُ حَتَّی وَضَعَ قَدَمَیْهِ عَلَی صَدْرِ رَسُولِ اللهِ ثُمَّ قَالَ رَسُولُ الله: «اِفْتَحْ فَاکَ». ثُمَّ قَبَّلَهُ ثُمَّ قَالَ: «اَللَّهُمَّ أَحِبَّهُ فَإِنِّی اُحِبُّهُ».[11]
علایلی این حدیث را روایت کرده و میگوید: «عَیْنَ بَقَّةٍ» کلمهای است که در روح طفل طراوت و سبکی و ملاحت میآورد.
پیغمبر(ص) حسین را به آن بوسه شیرین و لذیذ میبوسید چون جانش گنجینه معانی و حقایق بزرگ بود، و آنگاه که میفرمود:
«اَللَّهُمَّ أَحِبَّهُ فَإِنِّی اُحِبُّهُ»؛
«خدایا او را دوست بدار چون من او را دوست میدارم».
گویی درحالی که به حسین(ع) اشاره میکرد به مردم میفرمود:
«أَنَا هُنَا»؛
«من اینجا هستم».
یعنی مرا پیش حسین(ع) بجویید.
سپس میگوید: فرق حبّ و عاطفه این است که عاطفه کمتر از حبّ بوده و شرایط محبّت در آن ملاحظه نمیشود اما حب وقتی پیدا میشود که محبوب برگزیده باشد، و پیغمبر(ص) حسین(ع) را به حقیقت دوستی و حّب، دوست میداشت زیرا حسین برگزیده او بود، و خدا حسین(ع) را دوست میداشت زیرا که شفق آفتاب نبوّت بود.[12]
ابن اثیر و سبط ابن جوزی و طبری نقل کردهاند که: وقتی سرهای شهدا را نزد ابن زیاد آوردند با شمشیر یا چوبدستی به لبهای مبارک حسین میزد؛ زید بن ارقم وقتی دید (ابن زیاد) دست از این بیادبی و ستم بر نمیدارد، گفت: چوبت را برگیر! قَسَم به آن کس که غیر از او خدایی نیست، لبهای پیغمبر(ص) را بر این لبها دیدم که آنها را میبوسید. سپس گریست.
ابن زیاد گفت: خدا چشمهایت را بگریاند اگر پیری خرف نبودی، گردنت را میزدم.
زید بیرون آمد و میگفت: ای گروه عرب بعد از امروز شما مانند غلامان خواهید بود، حسین پسر فاطمه را کشتید و پسر مرجانه را امیر خود نمودید تا نیکان شما را بکشد و بدان شما را بنده خود قرار دهد.[13]
در البدء و التّاریخ نقل شده که یزید امر کرد تا پردهنشینان حرم حسینی، و بانوان آن حضرت را بر در همان مسجدی که اسیران را نگاه میداشتند نگاه بدارند تا مردم آنها را ببینند؛ و خودش سر مبارک حسین(ع) را در جلو خود گذارد و با چوب یا شمشیر به آن روی مطهّر میزد و میگفت:
لَیْتَ أَشْیَاخی بِبَدْرٍ شَهِدُوا / جَزَعَ الْخَزْرَج مِنْ وَقْعِ الأَسَل
لأَهَلُّوا وَاسْتَهلُّوا فَرَحاً / وَلَقالُوا یَا یَزِیدُ لا تَشَلِ[14]
ابوبرزه اسلمی برخاست و گفت: به خدا قسم چوب تو به همان موضعی میخورد که مکرّر دیدم پیغمبر(ص) میبوسید.[15]
ابن اثیر[16] و ترمذی و طبری[17] روایت کردهاند، که ابوبرزه گفت: آگاه باش ای یزید که تو روز قیامت میآیی درحالی که ابن زیاد شفیع توست، و این حسین(ع) میآید درحالی که محمّد(ص) شفیع اوست. پس برخاست و بیرون رفت.
1- از اختلاف الفاظ حدیث «حسن و حسین(ع) دو ریحانه من از دنیا هستند» کدام نکته معلوم میشود؟
2- چرا دل پیغمبر از حبّ و مهر فرزندان فاطمه پر بود و به تمام قلب، آنها را دوست میداشت؟
3- فرق حبّ و عاطفه چیست؟
[1]. ترمذی، سنن، ج5، ص322؛ مناوی، کنوزالحقائق، ج1، ص63.
[2]. متّقی هندی، کنزالعمّال، ج12، ص120؛ قندوزی، ینابیعالموده، ج2، ص84؛ مناوی، کنوزالحقائق، ج2، ص151.
[3]. ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج13، ص202؛ متّقی هندی، کنزالعمّال، ج13، ص667.
[4]. بخاری، صحیح، ج4، ص217؛ ج7، ص74؛ ترمذی، سنن، ج5، ص322؛ ابن اثیر جزری، اسدالغابه، ج2، ص19؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه، ج2، ص68؛ بغوی، مصابیحالسنه، ج2، ص459؛ مناوی، کنوزالحقائق، ج1، ص63؛ ج2، ص151؛ زرندی، نظم دررالسّمطین، ص211 - 212؛ ابن طلحه شافعی، مطالبالسؤول، ص335، 377؛ ابن حجر هیتمی، الصّواعقالمحرقه، ص191.
[5]. ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج13، ص212؛ ج14، ص149؛ طبری، ذخائرالعقبی، ص124.
[6]. مناوی، کنوزالحقائق، ج 1، ص 145.
[7]. زمخشری، الفائق فی غریبالحدیث، ج1، ص162؛ ابن اثیر، النهایه، ج2، ص288؛ ابن منظور، لسانالعرب، ج2، ص459.
[8]. بخاری، صحیح، ج4، ص216؛ ابن اثیر جزری، اسدالغابه، ج2، ص20.
[9]. مقدّسی، البدء و التاریخ، ج6، ص11 - 12.
[10]. بنتالشّاطی، بناتالنّبی، ص196 – 202 (ترجمه به اختصار و نقل به معنا).
[11]. ابن عبدالبرّ، الاستیعاب، ج1، ص397 - 398؛ ر.ک: سیوطی، الجامعالصّغیر، ج1، ص573. وکیع در غرر و ابن سنی در عمل یوم و لیله روایت نموده است؛ همچنین خطیب و ابن عساکر (تاریخ مدینة دمشق، ج13، ص194) از ابوهریره به این لفظ حدیث کرده: «حُزُقَّةٌ حُزُقَّةٌ تَرَقَّ عَیْنَ بَقَّةٍ». ر.ک: متّقی هندی، کنزالعمّال، ج16، ص460. ابن منظور نیز در لسانالعرب (ج10، ص24) به همین لفظ روایت کرده و از عبارت او استفاده میشود که پیغمبر(ص) نسبت به حسن و حسین(ع) همواره این گونه ملاطفت اظهار مینمودهاند.
«حُزُقَّة» (به فتح حاء و ضم زاء، یا به ضم هر دو) چنانچه در قاموس گفته به کسی گویند که به واسطه ضعف یا خردی و کوچکی، قدمهایش کوتاه و به هم نزدیک باشد. «تَرَقَّ» به معنای «اصعدْ» است، یعنی بالا برو! و «عَیْنَ بَقَّةٍ» چنانچه علایلی گوید کنایه از کوچکی جسم و خردی جثّه است. این جمله را عرب هنگام اظهار ملاطفت و مزاح با طفل و به نشاط آوردن او میگوید.
[12]. علایلی، سموّالمعنی فی سموالذات، ص76 - 77.
[13]. ابن اثیر جزری، اسدالغابه، ج2، ص21؛ همو، الکامل فی التاریخ، ج4، ص81؛ سبط ابن جوزی، تذکرةالخواص، ص267؛ نیز ر.ک: طبری، تاریخ، ج4، ص349.
[14]. ای کاش پدران من که در جنگ بدر کشته شدند میدیدند زاری کردن قبیله خزرج را از زدن نیزه و شمشیر برنده؛ بیگمان از شادی فریاد میزدند و میگفتند ای یزید دستت شَلْ مباد.
[15]. مقدّسی، البدء و التاریخ، ج6، ص12.
[16]. ابن اثیر جزری، الکامل فی التاریخ، ج4، ص85؛ همو، اسدالغابه، ج5 ص20.
[17]. طبری، تاریخ، ج 4، ص 356.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
آیت الله العظمی صافی گلپایگانی