بخش نخست: شخصیّت و فضایل امام حسین (ع) |۸
احمد بن حنبل روایت کرده که پیغمبر(ص) فرمود:
«لَقَدْ دَخَلَ عَلَیَّ الْبَیْتَ مَلَکٌ لَمْ یَدْخُلْ عَلَیَّ قَبْلَهَا فَقَالَ لِی: إِنَّ ابْنَکَ هَذَا حُسَیْناً مَقْتُولٌ، وَإِنْ شِئْتَ أَرَیْتُکَ مِنْ تُربَةِ
الْأَرْضِ الَّتِی یُقْتَلُ بِهَا قَالَ: فَأَخْرَجَ تُرْبَةً حَمْرَاءَ»؛[1]
«فرشتهای در همین خانه بر من وارد شد که پیش از این بر من وارد نشده بود، گفت: این پسرت حسین کشته خواهد شد و اگر بخواهی تربت آن زمینی را که در آن کشته میشود به تو نشان میدهم، پس خاک سرخی را بیرون آورد».
ابنسعد از امّسلمه روایت کرده که رسول خدا(ص) فرمود: «جبرئیل به من خبر داد فرزندم حسین را در زمین عراق میکشند. گفتم خاک زمینی را که در آن کشته میشود به من نشان بده. پس آورد و گفت: و این است تربت او».[2]
و ابن عساکر از امّسلمه به این لفظ حدیث دارد:
«إِنَّ جِبْرَئِیلَ أَخْبَرَنِی أَنَّ ابْنِی هَذَا یُقْتَلُ وَأَنَّهُ اشْتَدَّ غَضَبُ اللهِ عَلَی مَنْ یَقْتُلُهُ».[3]
ابن سعد از شعبی روایت کرده که گفت:
آنگاه که علی(ع) به صفین میرفت گذرشان به کربلا افتاد، و به محاذی نینوا ـ که دهی در کنار فرات است ـ رسید، ایستاد و از نام آن زمین پرسید گفته شد: کربلا است. پس گریست آنقدر که زمین از اشک چشمش تر شد (و به روایت عبدالله بن یحیی از پدرش که در التزام رکاب علی(ع) بود، فرمود:
«صَبْراً یَا أَبَا عَبْدِ اللهِ، صَبْراً یَا أَبَا عبْدِ الله، صَبْراً یَا أَبَا عَبْدِ اللهِ بِشَاطِئِ الْفُرَاتِ».[4]
پس فرمود وارد شدم بر پیغمبر(ص) درحالی که آن حضرت گریه میکرد، از سبب گریه پرسیدم فرمود:
«کَانَ عِنْدِی جِبْرَئِیلُ آنِفاً وَأَخْبَرَنِی أَنَّ وَلَدِیَ الْحُسَیْنَ یُقْتَلُ بِشَاطِئِ الْفُرَاتِ بِمَوْضِعٍ یُقَالُ لَهُ کَرْبَلاءُ، ثُمَّ قَبَضَ جِبْرَئِیلُ قَبْضَةً مِنْ تُرَابٍ شَمَّنِی إِیَّاهُ فَلَمْ أَمْلِکْ عَیْنَیَّ أَنْ فَاضَتَا»؛[5]
«جبرئیل کمی جلوتر نزد من بود، و به من خبر داد که فرزندم حسین در کنار رود فرات کشته میشود در موضعی که به آن کربلا گفته میشود. سپس جبرئیل یک مشت از خاکی گرفت، و به مشام من رسانید پس نتوانستم خودداری کنم و دیدگانم را از ریختن اشک نگاه دارم».
احمد بن حنبل و ابن ضحّاک هم این حدیث را از علی(ع) روایت کردهاند، و عبدالله بن یحیی نیز چنانکه گفته شد از پدرش، از علی(ع) روایت نموده است.
خوارزمی روایت کرده که ابوعلی سلامی بیهقی در تاریخ خود نقل کرده که پیغمبر(ص) به حسین(ع) فرمود:
«إِنَّ لَکَ فِی الْجَنَّةِ دَرَجَةً لا تَنالُهَا إِلَّا بِالشَّهَادَةِ»؛
«به درستی که برای تو در بهشت درجهای است که به آن نمیرسی مگر به شهادت».
ابوعلی سلامی گفت: پس حسین در وقتی که سپاه دشمن برای جنگ با آن حضرت اجتماع کردند میدانست که کشته میشود ازاین جهت صبر کرد، و جزع و ناشکیبایی ننمود تا به سعادت شهادت رسید، فاضلترین سلامها بر او باد.[6]
سبط ابنجوزی روایت کرده چون حسین(ع) به زمین کربلا رسید پرسید: این زمین چه نام دارد؟ گفتند: کربلا، و نینوا هم به آن گفته میشود که نام دهی است در آن.
حسین(ع) گریست و فرمود: کرب است و بلاء. امّسلمه به من خبر داد که جبرئیل نزد رسول خدا(ص) بود، و تو با من بودی، پیغمبر فرمود: بگذار پسرم را، پس تو را گرفت و در دامن خود گذارد. جبرئیل گفت: او را دوست میداری؟ فرمود: آری.
گفت: امّت تو او را خواهند کشت، و اگر بخواهی زمینی را که در آن کشته میشود به تو نشان میدهم. پس جبرئیل زمین کربلا را به پیغمبر(ص) نشان داد.
چون به حسین(ع) گفته شد اینجا زمین کربلا است آن را بویید، و فرمود: «این است زمینی که جبرئیل به پیغمبر(ص) خبر داد که من در آن کشته میشوم».[7]
و در روایت دیگر است که یک مشت از آن را برداشت و بویید،[8] و نظیر این حدیث را ابن سعد در طبقات از واقدی نقل کرده است.[9]
ابنبنت منیع نیز دو حدیث در این باب از امّسلمه دارد.[10]
طبری، ابن اثیر و دیگران از «فزاره» نقل کردهاند که، گفت: زهیر بن قین بجلی که از طرفداران عثمان بود در همان سالی که حسین(ع) به سوی عراق حرکت نمود، به حج خانه خدا رفته بود که در بازگشت بین راه به حسین(ع) برخورد، چون دوست عثمان بود کراهت داشت که با حسین(ع) همراه باشد، و در یک منزل فرود آید.
در یکی از روزها ناچار شد در منزلی که حسین(ع) فرود آمده بود فرود آید.
فزاره گفت: در بین آنکه مشغول صبحانه بودیم ناگهان فرستادهی حسین(ع) آمد و گفت:
زهیر! ابوعبدالله مرا فرستاده که نزد آن حضرت بیایی (از این پیغام) هرکس لقمهای در دستش بود گذارد و مبهوت شدیم، زیرا کراهت داشتیم که زهیر نزد آن حضرت برود.
دیلم دختر عمرو، زن زهیر گفت: سبحان الله! پسر رسول خدا(ص) میفرستد تو را میطلبد و تو نمیروی؟
زهیر با کراهت رفت. طولی نکشید که برگشت درحالی که شادمان و رویش تابان بود و خیمه خود را نزد خیمههای حسین(ع) زد و گفت:
من تصمیم گرفتم که همراه حسین(ع) باشم تا جانم را فدای او کنم، و از او دفاع کنم. زنش با او وداع کرد و گفت: خدا به تو خیر بدهد از تو میخواهم که در قیامت پیش جدّ حسین(ع) مرا را یاد کنی.
زهیر با اصحابش گفت: هرکس از شما میخواهد از من پیروی کند، وگرنه این آخرین دیدار من با شماست، و من شما را به حدیثی خبر میدهم: ما، در «بلنجر» که از شهرهای ترکستان است به جهاد رفته بودیم، خداوند فتح را نصیب ما کرد، و غنیمتهایی به ما رسید، فرحناک شدیم سلمان فارسی به ما گفت:
«إِذَا أَدْرَکْتُمْ شَبَابَ آلِ مُحَمَّدٍ فَکُونُوا أَشَدَّ فَرَحَاً بِقِتَالِکُمْ مَعَهُمْ مِمَّا أَصَبْتُمْ مِنَ الْغَنَائِمِ»؛
«وقتی جوانان آل محّمد را دریافتید به جهاد همراه آنها، شادمانتر باشید از این که غنائمی به شما برسد».
من شما را به خدا سپردم؛ سپس ملازم خدمت سیّدالشهدا(ع) گشت تا در رکاب آن حضرت شهید شد.
و عبارت کامل ابن اثیر این است که:
«إِذَا أَدْرَکْتُمْ سَیِّدَ شَبَابِ آلِ مُحَمَّدٍ فَکُونُوا أَشَدَّ فَرَحَاً بِقِتَالِکُمْ مَعَهُ بِمَا أَصَبْتُمُ الْیَوْمَ مِنَ الْغَنَائِمِ».
و طبری به جای سلمان فارسی، سلمان باهلی ذکر کرده است و ظاهر این است که باهلی صحیح است، زیرا سلمان باهلی در بلنجر به قتل رسید.[11]
بن اثیر از غرفه ازدی که از اصحاب پیغمبر(ص) و اهل صفّه است، روایت نموده که گفت: در شأن علی(ع) شکّی در من پیدا شد، پس با آن حضرت به سمت شاطئالفرات بیرون رفتم. علی(ع) از راه به سوی دیگر رفت و در مکانی ایستاد و ما هم در گرد آن حضرت ایستادیم، پس با اشاره دست فرمود:
«هَذَا مَوْضِعُ رَوَاحِلِهِمْ، وَمَنَاخُ رِکَابِهِمْ، وَمُهَرَاقُ دِمَائِهِمْ بِأَبِی مَنْ لا نَاصِرَ لَهُ فِی الْأْرضِ وَلا فِی السَّمَاءِ إِلَّا اللهُ»؛[12]
«اینجا جایگاه شتران آنها و خوابگاه سوارههای آنها، و جای ریخته شدن خون آنهاست، پدرم فدای آن کس که برای او در زمین و آسمان یاوری غیر از خدا نیست».
(غرفه گفت) وقتی حسین(ع) شهید شد، رفتم تا رسیدم به مکانی که آن حضرت و یارانش در آن کشته شده بودند، دیدم همان مکانی است که علی(ع) خبر داده بود، خطا نکرده بود چیزی را، گفت: پس آمرزش خواستم از خدا از آن شکّی که کرده بودم، و دانستم که علی(ع) اقدام نکرد مگر به آنچه عهد شده بود به سوی او در آن.
از سوید بن غفله حدیث شده است که، مردی به حضرت امیرالمؤمنین(ع) عرض کرد: از وادیالقری عبور کردم، خالد بن عرفطه در آنجا مرده بود و برای او استغفار کردم (گفت آیا برایش استغفار کنم؟)
حضرت فرمود: «او نمرده و نمیمیرد تا اینکه لشکر گمراهی را فرمانده شود، و عَلَمدار آن لشکر حبیب بن حمار خواهد بود».
مردی برخاست و عرض کرد: یا امیرالمؤمنین! من دوست تو هستم؛ و من حبیب بن حمارم!
فرمود: «تو پرچمدار او خواهی بود، و با آن عَلَم از همین در وارد میشوی» و اشاره کرد به سوی دری که روبهروی آن حضرت بود.
پس اتّفاق افتاد که ابن زیاد عمر بن سعد را به جنگ حسین(ع) فرستاد و در مقدمه لشکر او خالد بن عرفطه را قرار داد و عَلَمدار او حبیب بن حمار بود، و از همان در وارد مسجد کوفه شد.[13]
ملاّ روایت کرده است که علی(ع) عبور کرد به مکان قبر حسین(ع) فرمود:
«هَیهُنَا مَنَاخُ رِکَابِهِمْ، وَهَیهُنَا مَوْضِعُ رِحَالِهِمْ، وَهَیهُنَا مُهْرَاقُ دِمَائِهِمْ. فِتْیَةٌ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ یُقْتَلُونَ بِهَذِهِ الْعَرْصَةِ تَبْکِی عَلَیْهِمُ السَّمَاءُ وَالْأَرْضُ»؛[14]
«اینجا خوابگاه شتران سوارهی آنها، و اینجا جای انداختن بار سفر ایشان و اینجا محل ریخته شدن خون آنهاست. جوانمردانی از آل محمّد در این میدان کشته میشوند که آسمان و زمین بر آنها گریه میکند».
و حافظ عبدالعزیز جنابذی در معالم العترةالطاهره این حدیث را با اندکی اختلاف در بعضی الفاظ، از اصبغ از علی(ع) روایت کرده است.[15]
ابوحنیفه دینوری میگوید: چون حسین(ع) و اصحابش وارد کربلا شدند، و حرّ و سپاهیانش برابر آن حضرت ایستادند، و مانع از سیر و رفتن آنها شدند.
حرّ گفت: در همین مکان فرود آی، زیرا فرات نزدیک است.
حسین(ع) فرمود: این مکان چه نام دارد؟
گفتند: کربلا.
فرمود: صاحب کرب و بلا است. پدرم وقتی به صفین میرفت، گذرش به همین مکان افتاد، و من با او بودم، ایستاد و از اسم این زمین پرسید. پس خبر دادند او را به اسم آن، فرمود: اینجا خوابگاه شتران آنها، و اینجا محلّ ریختن خون آنان است، پس سؤال شد از آن حضرت از معنای این کلام؛ فرمود:
«ثِقْلٌ لِآلِ بَيْتِ مُحَمَّدٍ يَنْزِلُونَ هَيهُنَا».[16]
و دمیری به جای (ثقل) (نفر) روایت کرده است.[17]
حسن بن کثیر، و عبد خیر روایت کردهاند که چون علی(ع) به کربلا رسید ایستاد، گریه کرد و فرمود:
«بأَبِیهِ اُغَیْلِمَةً یُقْتَلُونَ هَیهُنَا هَذَا مَنَاخُ رِکَابِهِمْ، وَهَذَا مَوْضِعُ رِحَالِهِمْ هَذَا مَصْرَعُ الرَّجُلِ»؛[18]
«پدرم فدای جوانانی که در اینجا کشته میشوند. اینجا خوابگاه سوارههای آنها، و اینجا جای گذاشتن بار سفر آنهاست، و این جاست جای به خاک افتادن و قتلگاه آن بزرگمرد (یعنی حسین(ع))».
دیلمی از معاذ روایت کرده که رسول خدا(ص) فرمود:
«نُعِی إِلَیَّ الْحُسَیْنُ، وَاُتِیتُ بِتُرْبَتِهِ، وَأُخْبِرْتُ بِقَاتِلِهِ»؛[19]
«خبرداده شدم به شهادت حسین، و تربت او برایم آورده شد و از کشندهی او خبر داده شدم».
ابن عساکر از ابن عمرو روایت نموده که پیغمبر(ص) فرمود:
«لا بَارَکَ اللهُ فِی یَزیِدَ الطَّعَّانِ اللَّعَّانِ أمَا إِنَّهُ نُعِیَ اِلَیَّ حَبِیبِی وَسَخِیلِی حُسَیْنٌ اُتِیتُ بِتُرْبَتِهِ، وَرَأَیْتُ قَاتِلَهُ أمَا إِنَّهُ لَا یُقْتَلُ بَیْنَ ظَهْرَانِی قَوْمٍ فَلا یَنْصُرُوهُ إِلَّا عَمَّهُمُ اللهُ بِعِقَابٍ»؛[20]
«خدا خیر ندهد یزید آتشافروز فتنه و جنگ لعین را، آگاه باش خبر شهادت حبیبم و فرزندم حسین را به من دادند، و تربتش را برایم آوردند، قاتل او را دیدم، آگاه باش که حسین کشته نشود در میان مردمی که او را یاری نکنند مگر آنکه خداوند همه آنها را عقاب فرماید».
ابن عساکر از علی(ع) روایت نموده که به عمر بن سعد فرمود:
«کَیْفَ أَنْتَ إِذَا أَقَمْتَ مَقَاماً تُخَیَّرُ فِیهِ بَیْنَ الْجَنَّةِ وَالنَّارِ فَتَخْتَارُ النّارَ»؛[21]
«چگونه باشی وقتی که در جایگاهی بایستی که تو را میان بهشت و آتش مخیّر کنند و تو آتش را برگزینی؟».
بیهقی روایت کرده که پیغمبر(ص) خبر داد به شهادت حسین(ع) در طفّ که مکانی است نزدیک کوفه و به کربلا شناخته میشود.[22]
ابن ابیالحدید درضمن خبری روایت کرده که حضرت امیرالمؤمنین(ع) به تمیم بن اسامة بن زهیر تمیمی درحالی که پسرش حصین طفل شیرخواره بود خبر داد که او از قاتلین حسین و از تحریص کنندگان بر قتل او خواهد بود، و همانگونه که حضرت علی(ع) خبر داد، حصین بن تمیم بزیست تا عبیدالله او را به ریاست شهربانی منصوب ساخت، و هم او را روز تاسوعا به کربلا فرستاد تا عمر بن سعد را به جنگ حسین(ع) مأمور سازد، و او را از تأخیری که در کار جنگ نمود بیم دهد.[23]
همچنین ابن ابیالحدید درضمن اخبار امیرمؤمنان علی(ع) به مغیبات، روایت کرده که به براء بن عازب فرمود:
«أَ یُقْتَلُ الْحُسَیْنُ وَأَنْتَ حَیٌّ فَلا تَنْصُرُهُ»؛
«آیا حسین کشته شود درحالی که تو زنده باشی و او را یاری نکنی».
براء گفت:
«لا کَانَ ذَلِکَ یَا أَمیرَ الْمُؤمِنِینَ»؛
«این کار نخواهد شد ای امیرالمؤمنین».
وقتی امام حسین(ع) شهید شد براء این خبر غیبی امیرالمؤمنین(ع) را یاد میکرد و حسرت میخورد که چرا در کربلا حاضر نشد، و در راه حسین سعادت شهادت نیافت.[24]
خوارزمی نقل کرده که وقتی امیرالمؤمنین(ع) به صفین میرفت به ابن عبّاس فرمود: آیا میدانی این بقعه چیست؟
گفت: نه.
فرمود: اگر آن را میشناختی مانند من میگریستی. سپس به شدّت گریست و فرمود: مرا با ابیسفیان چه افتاد. پس به حسین(ع) توجّه کرد، و فرمود: پسرم! صبر کن که پدرت از اینها دید آنچه را تو پس از او خواهی دید.[25]
یعقوبی میگوید: اوّل کسی که بانگ نالهاش در مصیبت حسین(ع) در مدینه بلند شد، امّسلمه همسر پیغمبر(ص) بود؛ زیرا پیغمبر(ص) شیشهای که در آن تربتی بود به او داده و به او فرموده بود: جبرئیل به من اعلام کرده که امّت من حسین را میکشند، و این تربت را به من داده، و به امّسلمه فرمود: وقتی این خاک خون تازه گردید، بدان حسین کشته شده است. آن خاک نزد امّسلمه بود (تا وقتی حسین به عراق حرکت کرد) امّسلمه همواره در آن نظر میکرد وقتی دید آن خاک، خون شده، فریاد زد:
«وَاحُسَیْناه وَا إِبْنَ رَسُولِ اللهِ».[26]
زنها از هر سو بانگشان به ناله بلند شد تا آنکه مدینه پر از شیون و ضجّه شد به طوری که مانند آن هرگز شنیده نشده بود.[27]
این حدیث را ابن حجر از ملا و ابن احمد در زیاده مسند با مختصر تفاوت نقل کرده و روایت کرده که آن خاک، تربت زمین قتلگاه آن حضرت بود.[28]
از اینگونه اخبار از پیغمبر(ص) و امیرالمؤمنین(ع) بسیار است و معلوم میشود که شهادت بر حسین(ع) نوشته شده و یکی از فضایل بزرگ و افتخارات آن حضرت و آل محمّد(ع) شهادت او بوده است.
1- سبب گریه پیغمبر(ص) چه بود؟
2- چرا زهیر بن قین بجلی کراهت داشت که با حسین(ع) همراه باشد؟
3- اوّل کسی که بانگ نالهاش در مصیبت حسین(ع) در مدینه بلند شد، که بود؟
[1]. ابن حجر هیتمی، الصواعقالمحرقه، ص192.
[2]. ابن سعد، الطبقاتالکبری، ج10، ص423 ـ 424.
[3]. ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج14، ص93؛ ر.ک: متّقی هندی، کنزالعمال، ج12، ص127.
[4]. طبری، ذخائرالعقبی، ص148.
[5]. ابن سعد، الطبقاتالکبری، ج10، ص429؛ سبط ابن جوزی، تذکرةالخواص، ص225؛ ابن حجر هیتمی، الصواعقالمحرقه، ص193.
[6]. خوارزمی، مقتلالحسین(ع)، ج1، ص170، فصل8.
[7]. سبط ابن جوزی تذکرةالخواص، ص225.
[8]. طبری، ذخائرالعقبی، ص148.
[9]. ابن سعد، الطبقاتالکبری، ج10، ص429.
[10]. طبری، ذخائرالعقبی، ص147 - 148.
[11]. طبری، تاریخ، ج4، ص298 ـ 299؛ ابن اثیر جزری، الکامل فی التّاریخ، ج4، ص42؛ علایلی، سموالمعنی فی سموالذات، ص141.
[12]. ابن اثیر جزری، اسدالغابه، ج4، ص169.
[13]. ابن حجر عسقلانی، الاصابه، ج2، ص209 ـ 210. اگرچه صاحبالاصابه این خبر را از مناقب شیخ مفید نقل کرده، اما چون ذیلی بر آن ننگاشته معلوم میشود آن را معتبر شناخته است. در الارشاد حبیب بن حماز به حاء مهمله (بدون نقطه) و زای معجمه (نقطهدار) ذکر شده است. ر.ک: مفید، الارشاد، ج1، ص329.
[14]. ابن حجر هیتمی، الصّواعقالمحرقه، ص193.
3- . دینوری، الأخبارالطّوال، ص252 - 253. «مردان گران سنگی از آل محمّد(صلی الله علیه وآله) اینجا فرود می آیند».
[15]. شبلنجی، نورالابصار، ص297.
[16]. دینوری، الأخبارالطّول، ص۲۵۲ـ۲۵۳. «مردان گرانسنگی از آل محمّد(ص) اینجا فرود میآیند».
[17]. دمیری، حیاةالحیوان، ج1، ص191.
[18]. سبط ابن جوزی، تذکرةالخواص، ص225.
[19]. متّقی هندی، کنزالعمّال، ج12، ص129.
[20]. متّقی هندی، کنزالعمّال، ج12، ص128.
[21]. ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج45، ص49؛ ر.ک: متّقی هندی، کنزالعمّال، ج13، ص674.
[22]. ر.ک: زینی دحلان، السّیرةالنّبویه، ج 3، ص 191.
[23]. ابن ابیالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج10، ص14 – 15.
[24]. ابن ابیالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج10، ص15.
[25]. خوارزمی، مقتلالحسین(ع)، ج1، ص162، فصل8.
[26]. «ای وای حسین جان، ای وای پسر رسول خدا(ص)».
[27]. یعقوبی، تاریخ، ج2، ص245 ـ 246.
[28]. ابن حجر هیتمی، الصّواعقالمحرقة، ص193.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
آیت الله العظمی صافی گلپایگانی